رهنمودهائی از تاریخ اسلام برای تداوم انقلاب اسلامی

قسمت شانزدهم

حجهالسلام والمسلمین رسولی

رسول اکرم در مدینه

ورود علی (ع)

سه روز از ورود رسول خدا(ص) به قبا گذشته بود که علی (ع) نیز ازمکه آمد وبدانحضرت  ملحق شد وبگفته ابن هشام پیغمبر (ص) روز دوشنبه وارد قبا شد و روز جمعه ازآنجا بسوی مدینه حرکت کرد،علی (ع) دراین چند روز طبق دستور رسول خدا (ص) امانتهای مردم را که نزد آنحضرت گذارده بودند به صاحبانشان باز گرداند و” فواطم ” یعنی فاطمه دختر رسول خدا(ص) وفاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار وفاطمه دختر زبیر را برداشت وبسوی مدینه حرکت کرد وبگفته برخی از مورخین چند زن ومرد دیگرنیز که از ماجرا مطلع شدند بدانها ملحق شدند ویک کاروان کوچکی تشکیل دادند وبراه افتادند وخدا میداند که علی (ع) دراینراه چه فداکاریها وگذشتی ازخود نشان داد تا جائی که هفت تن از سوارکاران قریش وقتی از حرکت آنها مطلع شدند بتعقیب آنها پرداخته ودر صدد بر آمدند که آنها را به مکه باز گردانند درنزدیکی “ضجنان” به ایشان رسیدند وچون علی (ع) آنها را دید واز قصدشان باخبر شد شمشیر خود را بدست گرفته ویک تنه به جنگ آنها آمد وبا شجاعت عجیبی که از خود نشان داد یک تن از ایشان را با شمشیر دو نیم کرد وآن شش تن دیگر را فراری داد وبه همراهان خود دستور داد کاروان را حرکت دهند وچون به مدینه وارد شد رسول خدا(ص) بدو  مژده داد که آیات

“الذین یذکرون الله قیاما وقعودا وعلی جنوبهم [۱]” در شان او وهمراهانش نازل گردیده است. از طرفی رسول خدا (ص) نیز در این چند روزی که درمحله قبا بود شالوده مسجد آنجا را ریخت وبنای نخستین مسجد را در آنجا پی ریزی نمود واتمام آنرا موکول به بعد کرد،وسپس بسوی مدینه حرکت فرمود:

ورود به مدینه

هنگامیکه رسول خدا (ص) از قبا حرکت کرد رؤسای قبائلی که خانه هایشان سر راه آنحضرت بود همگی از خانه های خود بیرون آمدند وچون پیغمبر اکرم به محله آنان وارد می شد تقاضا می کردند که در محله آنان فرود آید ومنزل کند ولی رسول خدا(ص) در پاسخ می فرمود: جلوی شتر را باز وآنرا رها کنید وبه حال خود بگذارید که او مامور است،یعنی هر جا که فرود آمد وزانو زد  من همانجا فرود خواهم آمد. وبدین ترتیب از محله بنی سالم وبنی بیاضه وبنی ساعده وبنی حارث وبنی عدی عبور کرد ودر هریک از محله های مزبور بزرگانشان سر راه برآنحضرت می گرفتند و تقاضای نزول او را داشتند ولی رسول خدا (ص) همان جواب را می داد تا چون به محله بنی مالک بن نجار وهمان جائی که اکنون مسجد النبی قرار دارد رسید شتر آنحضرت زانو زد وخوابید،پیغمبر (ص) پرسید :این زمین ازکیست ؟عرض کردند : اینجا متعلق به دو فرزند یتیم “عمرو” که نامشان سهل وسهیل است می باشد،پس از مذاکره با سرپرست آندو که شخصی بنام معاذ بن عفراء بود آنجا را از او خریداری ومسجد مدینه را درهمانجا بنا کردند،واز اطراف آن نیز اطاقهائی برای رسول خدا وهمسران آنحضرت ساختند،به شرحی که خواهد آمد.

اولین نماز جمعه

تنها توقف کوتاهی که رسول خدا (ص) در سر راه خود درمیان قبائل نامبرده داشت نزد بنی سالم بود که چون هنگام ظهر بود در میان ایشان فرود آمد وچون مصادف با روزجمعه بود آنها نیز قبلا مسجدی برای خود بنا کرده بودند پیغمبر خدا نخستین نماز جمعه را در میان آنها خواند وبدین ترتیب نخستین خطبه را نیز در مدینه همانجا ایراد فرمود.

عبدالله بی اُبی رئیس منافقین مدینه

درشهر یثرب مرد ثروتمند و با نفوذی بود بنام عبدالله بن اُبَی بن اَبی سلول که مورد احترام هر دو  قبیله اوس وخزرج بود وپیش از این نیز نام او را ذکر کردیم، مردم یثرب که از اختلاف و زد وخورد خسته شده بودند قبل از آنکه مسلمان شوند بفکر افتاده بودند تا این مرد را بر خود فرمانروا سازند وهمگی از او اطاعت کرده وبه اختلاف وخونزیزی میان خود خاتمه دهند، با طلوع وانتشار اسلام در یثرب و ورود رسول خدا (ص) بدان شهر این برنامه بهم خورد و مردم گردشمع وجود آنحضرت را گرفتند وبه برکت آنبزرگوار اختلافها بیکسو رفت. عبدالله بن ابی از این پیش آمد سخت ناراحت ودلگیر بود زیرا برنامه ورود اسلام وپیامبر بزرگوار بدان شهر برنامه ریاست وفرمانروائی  او  را بهم  زده واز بین برده بود از اینرو هنگامی که رسول خدا(ص) از میان قبیله او عبور می کرد با آستین جلوی بینی خود را گرفت تا گرد وغباری که بلند شده بود در بینی او نرود وبا ناراحتی پیش آمده بر خلاف قبائل دیگر گغت : نزد آنها که تو را گول زده وبدین شهر آوردهاند برو و برآنان فرود آی !سعد بن عباده که در رکاب رسول خدا (ص) بود ترسید مبادا سخنان زننده وی در روح پاک ولطیف رسول خدا (ص)اثر کند از اینرو بعنوان عذر خواهی از جسارت وبی ادبی آنمرد برخاست ومعروض داشت: یا رسول الله مبادا بی ادبی وجسارت اینمرد دل شما را آزرده سازد او را به حال خود بگذارید،زیرا ما می خواستیم او را فرمانروای خود سازیم وچون اکنون مشاهده می کند که ریاست وفرمانروائی از دست او رفته ناراحت ونگران است،وسلب این مقام خود را از شما می بیند .

درخانه ابی ایوب

سرانجام وقتی شتر رسول خدا (ص) در آن محله زانو زد کسانی که در آن اطراف خانه داشتند دور پیغمبر را گرفتند وهر کدام تقاضا داشتند که آنحضرت به خانه آنها وارد شود، دراین میان مادر  ابو ایوب پیشدستی کرد وخورجین واثاثیه رسول خدا (ص) را به بغل گرفت وبه خانه بردوهنگامی که آنحضرت مطلع شد به خانه آنها رفت. ابوایوب مرد فقیری بود که خانه محقری داشت واز یک ساختمان خشت وگلی دو طبقه ترکیب یافته بود وچون پیغمبر خدا بدانجا وارد شد ابوایوب نزد آنحضرت آمد و پیشنهاد کرد که رسول خدا(ص) طبقه بالارا انتخاب کند (چون برای او دشوار بود که بالای سرآنحضرت بسرد برد ) اما رسول خدا(ص) همان طبقه پائین را انتخاب کرد وفرمود :برای ما وکسانی که بدیدن ما می آیند اینجا راحت تر است. وتا وقتی کار مسجد واطاقهای اطراف آن بپایان رسید آنحضرت در خانه او بسر برد وسپس به خانه خود منتقل شد. نخستین نماز جمعه ای که حضرت رسول (ص) خواند،میان قبیله بنی سالم در نزدیکی مدینه بود.

ساختمان مسجد مدینه وفضیلتی از عمار :

مسلمانان دست بکار ساختن مسجد شدند خود پیغمبر نیز مانند یک کارگر عادی کار می کرد وسنگ وخاک به این طرف وآن طرف می برد،مسلمانان دیگر نیز اعم از مهاجر وانصار مشتاقانه کار می کردند وبرای سرگرمی ورفع خستگی خود رجز هائی انشاد کرده می خواندند که از آنجمله این رجز است:

لئن قعدنا والنبی یعمل  لذاک مناالعمل المضلل

یعنی اگر ما بنشینیم وپیامبر کار کند براستی که کارزشت وناروائی  انجام داده ایم دیگر ی می گفت لا عیش الا عیش الاخره   اللهم ارحم الانصار والمهاجره یعنی عیش وخوشی درزندگی نیست مگر در آخرت خدایا انصار ومهاجرین را مورد رحمت خویش قرارده،پیغمبر نیز همین رجز را می خواند جزآنکه بصورت شعری نمی خواند ومیگفت :

لاعیش الا عیش الاخره،اللهم ارحم المهاجرین واالانصار.

علی (ع) نیز این ارجوزه را می خواند  :

لا یستوی من یعمر المساجدا  یداب فیه قائما وقاعدا ومن یری عن الغبار حائدا

-یعنی هیچگاه کسی که با کوشش وجدیت تمام درحال قیام وقعود بکار ساختمان مسجد مشغول است با کسی که روی خود را از خاک وغبار می گرداند مساوی وبرابر نیست عمار بن یاسر نیز این ازجوزه رااز علی (ع) یادگرفته بود می خواند،یکی از مسلمانان که گوشه ای نشسته بود وعصائی در دست داشت این ارجوزه را از عمارشنید وپیش خود خیال کرد عمار به اوگوشه می زند ومنظورش از جمله آخر،او است، از اینرو برآشفته پیش آمد وگفت :ای پسر سمیه من شنیدم که چه گفتی وچنانچه گفتارت را ادامه دهی با این عصا بینی تو را خردخواهم کرد. پیغمبر(ص) که این سخن را از او شنید غضبناک شد وفرمود :

– اینان را با عمار چه کار؟ عمارآنها را بسوی بهشت می خواند وآنها او را بطرف آتش دوزخ دعوت می کنند، همانا عمارپوست میان دوچشم من است آنگاه فرمود:-از این پس اگر سخنی ازآن مرد شنیدید به وی اعتنا  نکرده واز او دوری کنید.

خبری از آینده عمار

عمار در کار ساختمان مسجد بیش از دیگران زحمت میکشید وخشت وسنگ بدوش می کشید روزی آنقدر خشت بر پشتش بار کردند که به پیغمبر عرضکرد : اینان امروز مرا کشتند ! رسول خدا(ص) با ملاطفت خاصی دست به موهای عمار کشید وگرد وخاک آنرا پاک کرد وفرمود:

-ای پسر سمیه کشنده تو اینان نیستند بلکه کشنده تو گروه متجاوز وستمکارند! کار مسجد به پایان رسید وبدستور پیغمبر خدا دیوارهای اطراف آنرا به طول یک قامت بالا بردند وچون مدتی براین منوال گذشت ومسلمانان در اوقات نماز دچار گرما وآفتاب می شدند وپیشنهاد  ساختن سقفی را برای مسجد به آنحضرت دادند ورسول خدا(ص) موافقت کرد،قسمتی از مسجد را ستون زد وروی آنرا با شاخه وبرگ خرما پوشاند وچون مجددا پیشنهاد کردند که روی آن برگها وچوبها را گل اندود کنند رسول خدا(ص) نپذیرفت ودر پاسخ آنان فرمود:

-نه،عریشی همچون عریش موسی نخواهم ساخت وکار از این زودتر انجام خواهد شد.

خانه های جمعی از مهاجرین وفضیلتی از علی(ع):

اطراف مسجد هم اطاقهائی برای همسران رسول خدا (ص) ساختند وجمعی از مهاجرین دیگر چون علی (ع) وحمزه وابوبکر ودیگران نیز اطاقهائی ساختند وهر کدام دری از اطاق خود بسوی مسجد باز کردند که در هنگام نماز از آنجا به مسجد میآمدند تا اینکه پس از چندی جبرئیل برآنحضرت نازل شد وگفت : خدای تعالی امر فرموده است که جز تو وعلی افراد دیگر درهای خانه خود را  بطرف مسجد مسدود کنند،واین موضوع بر بعضی گران آمد وچون رسول خدا (ص)بدانها فرمود: من از پیش خود چنین دستوری ندادم،بلکه دستوری بودکه خدای تعالی بوسیله جبرئیل مرا بدان مامور کرد آنان را ضی شدند. ادامه دارد.

 

[۱] -سوره آل عمران،آیه های ۱۹۱-۱۹۵

– مناقب ابن شهر آشوب ج ۱ ص ۱۸۳٫

– از آنجا که مادر حضرت امیر(ع) فاطمه بنت اسد افتخار تربیت رسول خدا(ص) را در کودکی داشته،‌رسول خدا تا پایان عمر آن بانوی بزرگوار، او را مادر خطاب می کرد،‌و به همین جهت روزی که آن بانوی محترمه از دنیا رفت و علی(ع) گریان نزد رسول خدا آمد و گفت: “ما تت امی” – مادرم از دنیا رفت ! رسول خدا فرمود: “بل و الله امی” – بلکه بخدا سوگند مادر من از دنیا رفت.

– قیله، نام زنی است که مردم مدینه نسبشان به او میرسیده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *