اشاره
یکی از داستانهای قرآن که نشانه نقطه ضعف طایفه بنیاسرائیل است و طبعاً برای ما هم مایه بصیرت، این است که آنها عموماً مردمانی راحتطلب بودند و حوصله درگیری، صرف انرژی و زحمت را نداشتند.
پایبندی به پیمان و رعایت عدالت؛ دو ارزش بدون استثنا
همه جوامع انسانی به ارزشهایی معتقدند که کمابیش گاهی در اعتبار آنها اختلاف نیز میشود. بعضی از ارزشها را همه ما معتبر میدانیم؛ اما فیالجمله برای آنها استثنا قائلیم. برای مثال همه عقلای عالم راست گفتن را ارزش بسیار مهمی میدانند، ولی در عین حال جای استثنایی برایش باقی میگذارند. اگر در جایی راست گفتن موجب این شود که خون بیگناهی ریخته شود یا دروغ گفتن باعث شود که شخصیت مهمی مثل پیغمبر یا امامی از شرّ دشمنان در امان بماند، نه تنها دروغ گفتن جایز که گاهی واجب است.
در میان ارزشهای اجتماعی، تنها دو ارزش است که تمام طوایف بشر در تمام زمانها و از تمام نژادها به آن پایبند بوده و هیچ استثنایی برای آنها قائل نشدهاند. یکی پایبندی به قراردادهای اجتماعی که وقتی دو نفر یا دو گروه با هم قرارداد بستند، پایبندند که تخلف نکنند و اگر یکی از طرفین به هر بهانهای به تعهداتش عمل نکند، ابداً نزد عقلا قابل قبول نیست. حتی قرآن درباره مشرکان که به خون مسلمانان تشنه بودند، میفرماید: «اگر با آنها عهدی بستید، مادامی که آنها عهدشکنی نکردهاند، شما نیز باید پایبند باشید؛ إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَکُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ.»(۲) همچنین قرآن وقتی میخواهد از کسانی خیلی بدگویی کند، میگوید: «لاَ یَرْقُبُواْ فِیکُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّهً؛(۳) اینها پایبند هیچ عهد و قراردادی نیستند.» بنابراین بدترین چیزها این است که انسان قراردادی ببندد و به تعهداتش عمل نکند. این به هیچوجه در هیچ نظام ارزشی و اخلاقیای قابل پذیرش نیست.
ارزش دوم رعایت عدالت است. در هیچ جامعهای ظلم را خوب نمیدانند. البته ممکن است در مصداق ظلم تردید شود، ولی اگر چیزی عنوان عدالت داشته باشد، هیچ کس آن را بد نمیداند. عدل نیز اجمالاً به این معناست که هر کس هر حقی که دارد به او بدهند؛ « اِعْطاءُ کُلِّ ذی حَقٍّ حَقَّهُ» .
چشمانداز سوره مائده
محور مطالب این سوره بزرگ همین دو موضوع است. ابتدا برای اینکه حضور ذهن پیدا کنید و با سبک و سیاق این سوره و تنظیم آیاتش آشنا شوید، به چند آیه از این سوره اشاره میکنیم. در آیه ابتدایی این سوره خداوند میفرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوفُواْ بِالْعُقُودِ: به قراردادی که میبندید وفادار باشید.»
در آیه سوم به داستان غدیر اشاره میکند و بیعت مردم با پیغمبر درباره جانشینی امیرمؤمنان«ع» : «الْیَومَ أَکمَلْتُ لَکُم دِینَکُم وَأَتْمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسلاَمَ دینا.» در آیه هفتم توصیه میفرماید: «وَاذْکُرُواْ نِعمَهَ اللّهِ عَلَیکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بِهِ: نعمت خدا و عهد و پیمان خود با او را فراموش نکنید.» سپس در مذمت عدم پایبندی به این تعهد میفرماید: «إِذْ قُلْتُم سَمِعنَا وَأَطَعنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.» همچنین در آیه هشتم درباره رعایت عدالت میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسطِ وَلاَ یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعدِلُواْ اعدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى.» در آیه نهم به نتایج پایبندی به عهد و پیمان با خدا میپردازد و میفرماید: «خداوند در این صورت اجر فراوان و آمرزش گناهان به شما عطا میکند: وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ.» اما «اگر تخلف و پیمانشکنی کنید گرفتار عذاب میشوید: وَالَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ.»
سپس به بیان داستانهایی میپردازد که محور آنها نیز پایبندی به تعهدات و رعایت عدالت است. در این بخش نیز نمونههایی از این دو ارزش را ذکر میکند که در اقوام گذشته، گاهی رعایت و گاهی تخلف شده و نتایجی را به بار آورده است.
یکی از بهترین راههای تربیت این است که در کنار بیان قواعد کلی، نمونههای عینی نیز نشان داده شوند. آدمیزاد طوری است که از راه شناخت نمونههای عینی بیشتر از مطالب کلی اثر میپذیرد. از آنجا که خداوند بندههایش را میشناسد، برای تربیتشان از این روش استفاده میکند. در سوره مائده این نمونهها از اینجا شروع میشود:
«وَلَقَد أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسرَآئِیلَ وَبَعَثنَا مِنهُمُ اثْنَی عَشَرَ نَقِیبًا وَقَالَ اللّهُ إِنِّی مَعَکُم.» سپس بندهای میثاق بنیاسرائیل را ذکر میکند: لَئِنْ أَقَمتُمُ الصَّلاَهَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاهَ وَآمَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرتُمُوهُم وَأَقْرَضتُمُ اللّهَ قَرضًا حَسَنًا» و میفرماید: «اگر این طور باشید، ما شما را در دنیا و آخرت کمک میکنیم.» اما «اگر پیمان بشکنید، راه را گم میکنید و به ضررتان است: فَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ. فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَهً» بنیاسرائیل به عهد و میثاق خود عمل نکردند؛ از اینرو ما آنها را مورد لعن قرار دادیم و از رحمتمان دورشان کردیم و به قساوت قلب مبتلا ساختیم. مسئله قساوت قلب نیز از مسایلی است که چند بار در قرآن درباره بنیاسرائیل آمده است: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ.» به دنبال این قساوت قلب آثار دیگری بر رفتار آنها مترتب شد و به فساد و تباهی نزدیک و نزدیکتر شدند، همه اینها نتیجه پیمانشکنی بود.
راحتطلبی بنیاسرائیل
«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا وَآتَاکُم مَّا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِّن الْعَالَمِینَ * یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ»(۴) بنیاسرائیل از مصر خارج شدند و در راه اراضی شام از صحرای سینا عبور کردند. توقفهایی در آنجا داشتند و تورات در آنجا نازل شد. مسئله پرستش گوساله نیز در همین صحرای سینا به وقوع پیوست. از این سرزمین گذشتند و به اراضی شام رسیدند. در جایی از طرف خداوند دستور داده شد که وارد این شهر شوید. اینجا همان شهری است که خداوند مقدر فرموده که شما در آن زندگی کنید و از نعمتهایی است که او برای شما فراهم کرده است.
ظاهراً این شهر همان بیتالمقدس بود. در آن زمان ساکنان آن مشرکانی بسیار فاسد بودند که انواع فسادها و ظلمها را مرتکب میشدند. خداوند متعال میخواست آنها را به خاطر کارهای خطایی که مرتکب شده بودند، تنبیه کند. در کتابهای تاریخ شرح حالات آنها آمده است. بتپرستانی که از لحاظ بدنی بسیار قوی و از لحاظ رفتار اجتماعی بسیار زورگو بودند. خداوند به بنیاسرائیل امر فرمود که وارد این شهر شوید: «ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ» اما بنیاسرائیل گفتند: «ما هرگز اینجا نمیرویم. یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ یَخْرُجُواْ مِنْهَا؛ اگر خدا مقدر کرده ما اینجا برویم، اول اینها را بیرون کند.» این نمونهای از ویژگی راحتطلبی و تنبلی بنیاسرائیل است که اشاره کردم. گفتند: «فَإِن یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ؛ اگر میخواهید ما به اینجا برویم، باید اینها را بیرون کنید، آن وقت ما میرویم.
قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ. گاهی در بین هر قوم فاسدی استثناهایی پیدا میشوند، همان طور که گاهی در میان خوبان نیز افراد بدی پیدا میشوند. در میان این مردم تنبل، خودخواه و راحتطلب نیز دو نفر بودند که نورانیتی داشتند و از این عیوب مبرّا بودند. این دو نفر دیگران را نصحیت کردند و گفتند: خداوند میفرماید اینجا را برای شما مقدر کردهام. این کلام سادهای نیست. شما وارد شهر شوید، خواهید دید که خدا به شما کمک میکند و پیروز میشوید.» پیداست این دو نفر خیلی ممتاز بودند؛ هم به وعده خدا خیلی اهمیت میدادند و هم میگفتند به اسباب ظاهری دل نبندید؛ توکلتان بر خدا باشد، ولی باز بنیاسرائیل زیر بار نرفتند و گفتند ما هرگز این کار را نمیکنیم. «قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا اذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ». تعبیر بسیار زشتی به کار بردند که نشاندهنده شدت ضعف معرفت آنها نسبت به خدا و مسایل معنوی است که حتی در عبارت هم رعایت ادب را نمیکنند. گفتند تا اینها هستند، ما هرگز وارد اینجا نمیشویم. تو با خدایت دو تایی بروید و با اینها بجنگید و بیرونشان کنید، آنگاه ما وارد شهر میشویم. فهمیده بودند که بالاخره ورود به این شهر بیدرگیری نمیشود، جنگ و کشتار پیش میآید و گفتند ما حالش را نداریم. تو با خدا دو تایی بروید بجنگید و اینها را بیرون کنید، ما همین جا نشستهایم.
عقوبت عدم اطاعت از امر الهی
اینجاست که حضرت موسی«ع» از بنیاسرائیل ناامید میشود و به خدا میگوید: «رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ؛ خدایا! ملاحظه میکنی که فقط من هستم و برادرم که امر تو را اطاعت میکنیم، اما اینها اهل اطاعت نیستند. اینها مردم فاسق، لجوج و راحتطلبی هستند و ما دیگر با اینها نمیتوانیم زندگی کنیم.» نتیجه چه شد؟ «قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ؛ خداوند نیز آنها را تنبیه کرد و به حضرت موسی«ع» فرمود اینها چهل سال نمیتوانند وارد این شهر شوند. حتی اگر هم بخواهند دیگر نمیتوانند. اینها در زمین سرگردان خواهند بود. در روایات آمده است که صبح راه میافتادند و تا عصر حرکت میکردند، اما عصر خسته و کوفته میدیدند در همان جایی هستند که صبح بودند. چهل سال هر روز کارشان این بود. این مجازات کسانی است که فرمان خدا را اطاعت نکردند و تنبلی کردند.
این داستان صریحاً در قرآن آمده است. البته برخی خیال میکنند داستانهای قرآن اساطیر و افسانه هستند و واقعیت ندارند، اما ما معتقدیم که اینها حقاند. خود قرآن نیز غالباً در هنگام نقل داستانها تأکید میکند که آنها همگی حق هستند و در آنها تردید نکنید. بنیاسرائیل چهل سال در بیابانها حیران و سرگردان بودند و حضرت موسی«ع» در همین چهل سال از دنیا رفت و پس از ایشان یوشعبننون که خلیفه حضرت موسی«ع» بود آنها را حرکت داد.
پیمان با خدا در مقایسه با پیمانهای دیگر
همه عقلای عالم میگویند با هر انسانی که قرارداد یا عهد و پیمان بستید باید به آن عمل کنید. شرط نگذاشتهاند که طرف قرارداد مقام بالاتر یا مساوی شما باشد. حتی در زمانهایی که بردگی وجود داشت، اگر کسی با برده خود قراردادی میبست میبایست به آن عمل میکرد. دستور اسلام نیز همین است: «فَمَا اسْتَقَامُواْ لَکُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ: حتی اگر با دشمنترین دشمنان و پستترین انسانها نیز قرارداد بستید، باید به آن پایبند باشید.» حال که انسان باید نسبت به قرارداد با برده خود نیز پایبند باشد، نسبت به خدای خود چه باید بکند؟ خدایی که همه چیز ما، عقل، دست، پا، بدن، روح و… هرچه داریم از اوست، خود را از رحمت واسعهاش تنزل و طرف قرارداد شما قرار داده است. شما که با خدا عهد و پیمان بستهاید، حال با چه منطقی پیمان خدا را رعایت نمیکنید؟
«وَاذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بِهِ: چطور عهد و پیمان خود با خدا را فراموش میکنید و آن را زیر پا میگذارید؟» یعنی در مقابل قدرت خدا در خود قدرتی را میبینید که میتوانید بر او پیروز شوید؟ شما در مقابل او از خودتان چه دارید؟ به چه چیزی اتکا میکنید؟ به چه چیزی مینازید؟ هر چه دارید از اوست! آن وقت امروز با خدا قرارداد میبندید و فردا آن را زیر پا میگذارید؟ بنیاسرائیل چنین انسانهایی بودند که قرار گذاشتند و عهد و پیمان بستند، ولی هنگامی که وقت عمل آن رسید، به آن عمل نکردند.
چرا خداوند این داستان را برای ما نقل کرده است؟ آیا فقط برای این است که از بدیهای بنیاسرائیل و قوم یهود یاد کنیم یا مسئله دیگری نیز منظور است؟ در ابتدای سوره فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ: شما در روز غدیر با خدا عهدی بستید. یادتان نرود. میدانید عهدشکنی با خدا یعنی چه؟ خدا چنین بلایی را به سرتان میآورد. حواستان جمع باشد اگر عهدی با خدا بستید، اگر با پیامبر او بیعت کردید، آن را به شوخی نگیرید. بیعت یعنی در آشکار و نهان، در شادی و غم و راحتی و سختی با او هستید. اگر دستور جهاد داد، باید شرکت کنید و بهانه آوردن و از زیر بار تکلیفهای سخت فرار کردن، عقوبت دارد. در همین دنیا هم بدبخت خواهید شد. ببینید بنیاسرائیل چه شدند. پندی که ما باید از این داستان بگیریم این است که بدانیم وقتی اسلام آوردیم و با پیغمبر بیعت کردیم . وقتی گفتیم سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا، باید مواظب باشیم و پای قراردادمان بایستیم و هر چه امر فرمود اطاعت کنیم.
اطاعت از رهبر الهی
جامعهای که رهبر ندارد، همانند گلهای است که شبان ندارد. البته این مثال از روایات گرفته شده است. شاید گفته شود گله چون چیزی نمیفهمد احتیاج به شبان دارد، ولی ما میفهمیم یعنی احتیاج به شبان نداریم. در پاسخ باید گفت: اولاً توجه داشته باشید که مثال از یک جهت مقرب و از دهها جهت مبعد است. آن جهتی که این مثل برای آن آورده شده، نیاز انسان به راهنماست. آیا ما به راهنما نیاز نداریم؟
عالیترین و برجستهترین سیاستمداران دنیا در کارهای روزمرهشان دچار آشفتگی، درماندگی و بیبرنامگی و به اشتباهات آشکار مبتلا میشوند. این نشاندهنده نیاز به رهبر الهی است. اگر بگویید رهبر هم انسانی است مثل ما، پاسخ این است که اولاً خدا همان گونه که برای بنیاسرائیل ارض مقدس را تعیین فرموده بود، برای ما هم حکومت معصوم را پیشبینی کرده بود. ما مسلمانها گفتیم نمیخواهیم، خودمان میفهمیم، به امام معصوم احتیاج نداریم و طرفدار آزادی و دموکراسی هستیم، هر چه دلمان میخواهد انجام میدهیم! این باعث شد که حکومت امام معصوم از دست ما رفت و ایشان غائب شد. در روایات بسیاری آمده است که این عقوبتی بود که مسلمانها به خاطر کفران نعمت ائمه اثنیعشر به آن مبتلا شدند.
ثانیاً وقتی امام غایب شد، تکلیف ما در این دنیا چیست؟ خداوند میتوانست بگوید من برایتان امام تعیین کردم، حالا که عمل نکردید، بروید هر کاری میخواهید بکنید، اما لطف خدا باعث شد به ما راهنمایی کند که آن کسی را که اشبه به امام معصوم«ع» است، برای شما تعیین میکنم: «قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً»؛ و مخالفت با او «عَلَی حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه» است. آیا خداوند حق ندارد به ما بگوید چنین کاری را انجام بدهیم؟ قطعاً او حق دارد به هرکاری به مصلحت ماست امر کند. آیا خداوند حق نداشت به ابراهیم بگوید سر اسماعیل را ببر؟ در این فرمان نه ابراهیم شک کرد و نه وقتی با پسرش مسئله را در میان گذاشت، اسماعیل تردیدی به خود راه داد. به او گفت: «من چنین دستوری دارم، نظر تو چیست؟» اسماعیل نیز گفت: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر؛(۵) خداوند فرموده است، عمل کن! پیغمبر«ص» فرمود: «لعنالله من تخلّف عن جیش اسامه، آیا من حق داشتم بگویم علم و فرماندهی من بهتر از اسامه است و نمیروم؟»
اطاعت خدا؛ اصل دین
تفاوت ما با دیگرانی که طرفدار دموکراسی مطلق هستند، همین است. آنها به خدا هم میگویند تو یکی، ما هم یکی؛ ولی ما میگوییم خدا و بس: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». جایی که امر خداست، جای امر دیگری نیست. فرمان خداست که از پیامبر و اولیالامر اطاعت کنید: «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ.(۶) به هر حال اصل مسئله دین، اطاعت از خداست. اطاعت خدا موضوعیت دارد نه طریقیت.
البته خداوند در آنچه به ما امر کرده، مصالح ما را رعایت کرده است، اما ما باید به دلیل اینکه او خداست اطاعت کنیم نه اینکه چون طبیب یا کارشناس است. «بنده» باید مطیع خدا باشد: «وَمَا خَلَقتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعبُدُونِ* مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزقٍ وَمَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ».(۷) البته کار خدا بیحکمت نیست. اینکه میفرماید باید عبادت کنید برای این است که کمال انسان در عبادت است، البته ما اکنون نمیفهمیم که این خم و راست شدن چه کمالی برای ما میآورد. وقتی پرده برداشته شد، خواهیم فهمید که جز از این راه امکان نداشت که به کمال انسانی برسیم. کمال انسانی فقط در سایه اطاعت خدا پیدا میشود. ارزشهای دیگر همه کمالهای مقدماتی هستند.
ضرورت رجوع به متخصص
وقتی میگوییم جامعهای که رهبر ندارد همانند گلهای است که شبان ندارد، این شباهت از آن جهت است که گله بدون شبان راهش را گم میکند. همه مردم این مسئله را میفهمند و بر خودشان واجب میدانند که از دیگری اطاعت کنند. هر بیماری بر خودش لازم میداند که به دستور پزشک عمل کند. آیا اگر بیماری مخالفت کرد و به نسخه پزشک عمل نکرد و مریضیش دوام پیدا کرد یا از دنیا رفت، عذری دارد؟ روشن است که اگر به دستور دکتر عمل کرد و اتفاقاً دکتر اشتباه کرده بود، معذور است. آدمیزاد ممکن است اشتباه کند و هیچ کسی نگفته است که همه دکترها درست میفهمند و هر نسخهای بدهند حتماً انسان را به سلامتی میرساند. همه میدانند که بسیاری از دکترها گاهی اشتباه میکنند، ولی وظیفه عاقل این است که در چیزی که تخصص ندارد از متخصص سئوال کند و اگر این کار را نکرد و به اشتباه افتاد و ضرر کرد، خودش مسئول است.
مسئله اطاعت از مراجع تقلید نیز همین طور است. از آنجا که او متخصص و دکتر این درد است، باید از او اطاعت کرد. اگر بین دو دکتر اختلاف بود، شما از دکتری اطاعت کنید که حاذقتر است. وقتی بین مراجع هم اختلاف فتوا بود، باید از کسی اطاعت کرد که عالمتر و فقیهتر است. اینها مسائل واضح عقل هستند. اگر تشبیه کردند و گفتند جامعه اگر رهبر نداشته باشد، مثل گلهای است که چوپان ندارد؛ یعنی در این جهت که هر دو بدون راهنما راه را گم میکنند. راهنمایی گوسفند همین است که آن را به جایی ببرند که علف بخورد؛ ولی راهنمایی انسان این است که به او بگویند اطاعت خدا کن! جایی که باید جهاد کنی، جهاد کن؛ جایی که باید سکوت کنی، سکوت کن! جایی که باید انفاق کنی، انفاق کن؛ آن جایی که باید نگه داری، نگه دار! او متخصص این کار است و پنجاه سال در فهم قرآن و حدیث زحمت کشیده و احکام اسلام را یاد گرفته است. اصل دین ما اطاعت خداست نه تأمین مصالح شخصی. البته در سایه اطاعت خدا، مصالح دنیا و آخرت ما نیز تأمین خواهد شد.
پینوشت
۱ـ بقره، ۵۵٫
۲ـ توبه، ۷٫
۳ـ توبه، ۸٫
۴ـ مائده،۲۰-۲۱٫
۵ـ صافات، ۱۰۲٫
۶ـ نساء، ۵۹٫
۷ـ ذاریات، ۵۶-۵۷٫
سوتیترها:
۱٫
همه عقلای عالم میگویند با هر انسانی که قرارداد یا عهد و پیمان بستید باید به آن عمل کنید. شرط نگذاشتهاند که طرف قرارداد مقام بالاتر یا مساوی شما باشد. حتی در زمانهایی که بردگی وجود داشت، اگر کسی با برده خود قراردادی میبست میبایست به آن عمل میکرد. دستور اسلام نیز همین است
۲٫
اینکه خداوند میفرماید باید عبادت کنید برای این است که کمال انسان در عبادت است، البته ما اکنون نمیفهمیم که این خم و راست شدن چه کمالی برای ما میآورد. وقتی پرده برداشته شد، خواهیم فهمید که جز از این راه امکان نداشت که به کمال انسانی برسیم.