گفتهها و نوشتهها
رفت و آمد به در خانهها
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
حکيمان در روزگاران گذشته مي گفتند که: رفت و
آمد به در خانهها براي ده چيز شايسته است:
1-
خانه خداي عزوجل
استکه بايد براي اداي مناسک حج و قيام به حق الهي و به جاي آوردن فريضه ديني باشد.
2-
خانه پيشوايان که
فرمانبرداريشان به فرمانبرداري خداوند پيوند خورده و حقشان واجب و سودشان بزرگ و
زيانشان سخت است.
3-
خانه دانشمنداني که
در دانش دين و دنيا از آنان استفاده مي شود.
4-
خانه اهل کرم و بخشش
که اموال خود را براي نکينامي و اميد پاداش درعالم آخرت به ديگران مي بخشند.
5-
خانه کم خرداني که در
پيش آمدها به آنان نياز افتد و در نيازمنديها به آنان پناه برده شود.
6-
خانه شريف مرداني که
هر که به آنان نزديک شود، از بخشش و مردانگيشان، نيازهايش مرتفع گردد.
7-
خانه آنانکه اميد ميرود
رأي و مشورتشان سودمند باشد و هوش آدمي را نيرومند نموده و ساز و برگ مورد نياز به
دست آيد.
8-
خانه برادران ديني تا
پيوندي را که باانان واجب است، انجام دهد و حقي را که از آنان لازم است ادا
نمايد.
9-
خانه دشمناني که با
مدارا نمودن ناراحتيهايشان آرامش يافته و با تدبير و مهرباني و ملاطفت و رفت و
آمد، دشمنيشان برطرف گردد.
10-
خانه کساني که
همنشيني آنها سودمند بوده و ادب نيکو استفاده گردد و گفتگو با آنان دلنشين باشد.
انديشه هجران مي کرد
دوش در طرف چمن، بلبلي افغان کرد
ناله در حلقه مرغان گلستان ميکرد
بود در جمع، ندانم ز چه رو ميناليد؟
غالبا همچو من انديشه هجران ميکرد «مشتاق اصفهاني»
اهل وفائي برنخاست
تا جهانست از جهان اهل وفائي برنخاست
نيک عهدي برنيامد آشنائي برنخاست
گوئي اندر کشور ما برنميخيزد وفا
با خود
انرد هفت کشور، هيچ جائي برنخاست «خاقاني شرواني»
هر دو را رها کردهايم!
مرحوم آية الله شيخ عبدالکريم حايري قدس سره
مؤسس حوزه علميه قم، اصرار زيادي داشت که احترام ظاهري قرآن کاملا محفوظ باشد و ميفرمود:
همانطور که اهل سنت در وقت خواندن قران، کاملا
سکوت را رعايت کرده و در مجلس قليان و چاي و … نميدهند، بايد در مجالس ترحيم و
غيرترحيم شيعه نيز اين سنت حفظ شود و ه نگام خواندن مراعات احترام آن کنند. ولي
متأسفانه فرمايش آن بزرگوار نه در مجالس ترحيم و نه در غير آن، حفظ نشد، لذا مي
فرمود: پيغمبر دو چيز سنگين در ميان ما گذاش، کتاب خدا و عترت طاهره؛ ولي ما با
برادران اهل سنت دست به دست داده، هر دو را رها کرديم؛ آنها عترت را و ما کتاب خدا
را.
(امروز بحمدالله به برکت انقلاب اسلامي، مجالس
قرآن از احترام فوق العادهاي برخوردار است و مجالس تفسير و حفظ و قرائت قرآن، با
رعايت اصل سکوت و استماع کلام خدا، در سراسر کشور با رونق بيشتري برپامي گردد که
اميد است، بيش از پيش به آن اهميت و احترام داده شود)
زارع و مأمورين حکومت
دو نفر از مأمورين حکومت، سواره بر مزرعه
راندند و مقداري از آن مزرعه را پايمال نمودند.
زارع بيچاره گفت: آخر چرا به اين کشت و زرع،
خرابي مي آوريد؟
گفتند: از کدخداي ده دستخط داريم.
زارع: سگش را رها کرده به طرف آنها اشاره
نمود. سگ به آنها پريد و لباسشان را دريد. التماس کردند که: بيا سگ را از ما دور
کن!
گفت: نوشته کدخدا را نشان بدهيد ميرود!
تعيين اعلم
وقتي که صاحب جواهر(ره) در سال 1266 قمري از
دنيا رفت، علماي آن زمان، مرحوم شيخ انصاري قدس سره را براي تقليد تعيين کردند.
وقتي نزد شيخ رفتند فرمودند:
سعيدالعلماء مازندراني از من اعلم است؛ به او
مراجعه کنيد و از او تقليد نمائيد. از نجف پيغامي براي سيدالعلماء فرستاده خواستار
تکليف شدند.
سعيدالعلماء فرمود: من اگر چه در آن عصر بر
شيخ مقدم بودم، لکن اشتغال شيخ به فقه و ابتلاي من در مازندران، رتبه ما را عکس
سابق نموده؛ حال شيخ حائز اهميت مقام اعلميت است. برويد و از او تقليد کنيد.
اين چنين علماي بزرگ، از اين مقام، زهد ميورزيدند
و اگر آن را به ناچار مي پذيرفتند فقط براي انجام وظيفه بود، نه حب رياست و جاه و
العياذبالله.
نه عارفي و نه عالمي
يکي از عرفا گويد: در ايام مسافرت، به شهري
رسيدم، بيرون شهر قصري بسيار عالي مشاهده کردم که جوي آبي در زير آن جاري بود. به
آنجا رفتم، وضو گرفتم. چون از وضو گرفتن فارغ شدم، چشمم بر بام آن عمارت بر کنيزکي
بسيار زيبا افتاد. همين که آن زن مرا ديد گفت:
اي مرد! چون تو را ديدم، پنداشتم که عارفي،
وقتي از وضو فارغ شدي خيال کردم عالمي، اکنون که به حقيقت در تو نظر مي کنم ميبينم
نه عارفي، نه عالمي و نه ديوانهاي.
گفتم از کجا فهميدي؟
گفت: اگر ديوانه بودي، وضو نمي گرفتي. و اگر
عالم بودي، نظر بر بام قصر نمي انداختي و اگر اهل عرفان بودي، دل تو به غير خدا
ميل نمي شود.
اين بگفت و نهان شد، من از بيانات او مدتي در
حيرت ماندم.
دل تو را نه دل مرا
خسيسي يک ظرف عسل و يک قرص نان در جلوي خود
گذاشته، مشغول خوردن بود. ناگهان صداي در به گوش رسيد. از لئامتي که داشت، فورا
نان را زير تخت پنهان کرد، به اين اطمينان که مهمان، عسل را به تنهايي و بدون نان
نخواهد خورد. ولي مهمان همين که وارد شد، با اولين تعارف، انگشت انگشت شروع به
خوردن عسل کرد.
صاحب خانه که از شدت عصبانيت به خود مي پيچيد،
بالاخره طاقت نياورد گفت:
عسل خالي، دل را ميسوزاند!
مهمان که به اخلاق او کاملا وارد بود، گفت:
درست است که دل را ميسوزاند، ولي دل تو را نه
دل مرا!
من دزدم يا تو؟
دزدي به خانه اي رفت، هيچ نيافت، ناگاه در
گوشه خانه قدري آهک ديد، چنين پنداشت که آرد است؛ دستار خود را که ارزشي داشت در
ميان خانه پهن کرد و رفت که دامني آرد بياورد و در دستار بريزد.
در آن وقت، صاحبخانه، آهسته دستارش را
بدزديد. دزد چون ديد آهک است و آرد نيست، برگشت که دستار خود را بردارد، ديد نيست
و آن را بردهاند. قدم گذاشت که از خانه بيرون رود و فرارکند، صاحب خانه فرياد
کشيد که: آي دزد! آي دزد! بگيريد او را.
دزد يقه صاحب خانه را گرفت و گفت:
انصاف بده، در اينجا من دزدم يا تو؟!