حديث هجران
رنگ غم
بار ديگر زين سپهر كج
مدار
شد غمى عظما به عالم آشكار
چهره خورشيد رنگ غم گرفت
عارض مه گشت پنهان در غبار
رخت بگرفت از جهان عاريت
هاشمى خو سيّدى احمد تبار
عارفى آگاه و سردارى وزين
دين و قرآن را معين و
غمگسار
آن يگانه پور فرزند خمين
آن امام عارفان را يادگار
مرغ روحش سوى رضوان پر
گرفت
چون خمينى با دلى اميدوار
رهبر اسلام زين سوگ عظيم
با دلى سوزان و قلبى
داغدار
سيل اشك از ديده بر دامان
فشاند
خواست غفرانش زلطف كردگار
(محمد على مردانى)
دست گلچين قضا
تسليت بر رهبر اسلام زين
داغ جديد
تسليت بر خاندان و دوستان
آن فقيد
تسليت بر پيروان صادق خط
امام
تسليت بر هركه محزون شد چو
اين ماتم شنيد
دست گلچين قضا بار دگر از
آستين
شد برون و يك گل از بستان
علم و حوزه چيد
رفت از دار فنا سوى بقا
مردى بزرگ
آن كه در مهر و وفا مانند
او را كس نديد
آن كه دائم بود همراه پدر
ثابت قدم
بعد مرگ مصطفى آن آيت الله
شهيد
در حيات قائد و بعد از
وفاتش دائماً
هر چه پيش آمد شدائد را به
جان و دل خريد
از اَوانِ كودكى تا آخرين
روز حيات
با صداقت بار سنگين امانت
را كشيد
سيل اشك از ديده صاحب دلان
گشتى روان
خار غم از اين مصيبت بر دل
ملت خليد
مرغ روحش از جهان سوى جنان
پرواز كرد
با نِداى ارجعى از سوى
خلاق مجيد
بعد عمرى پايمردى در مسير
انقلاب
در بهشت فاطمه پهلوى رهبر
آرميد
(عباس احمدى)
دردانه دامان خمينى
احمد جگرم سوخت كه رفتى
زبر ما
ديگر زخمينى كه بماند به
سر ما
مىكرد سفارش پدر پير به
امت
يعنى نگذاريد غريب اين پسر
ما
اى نوگل بستان خمينى زچه
آخر
رفتى و نكردى چو شهيدان
خبر ما
از طاق جماران نرود تا به
قيامت
احمد گُل روى تو زباغ نظر
ما
افسوس كه رفت از پى بابا
به دل خون
دُردانه دامان خمينى زبر
ما
بنگر كه شكست از غمت اى
پور خمينى
مانند ستونهاى جماران كمر
ما
برخيز و بزن سينه عزادار
خمينى!
چون خاك جماران شده از
نوبه سر ما
اى خامنهاى تسليت اين داغ
جگرسوز
وى مهدى صاحب بنگر چشم تر
ما
بگذار درين داغ به ايوان
جماران
چون احمد گريان بگذارد جگر
ما
(احمد عزيزى)
چلچراغ محفل
اى يادگار رهبر ذوالمجد و
اقتدار
اى مايه تسلّى دلهاى
بىقرار
اى تكيهگاه مطمئن
رنجديدگان
يار و امين رهبر و باب
بزرگوار
تو يار دين و حامى شرع
محمدى
بهر علىّ خامنهاى همچو
ذوالفقار
اندر ميان موج گرفتارى و
بلا
بودى چو كوه محكم و بر جا
و استوار
تو چلچراغ محفل ما بودى اى
عزيز
شد روز ما ز رفتن تو همچو
شام تار
پور نبى سلاله زهراء كميل
عصر
بهر پدر تو محرم اسرار و
رازدار
اى نفس مطمئنّه عروج تو
زود بود
محبوب ما نشسته به غم چهره
بهار
تو تاب دورى گل و گلشن
نداشتى
زين روى پركشيدى و رفتى
كنار يار
آندم كه قلبت از حركت باز
ايستاد
شد چشم آسمان به عزاى تو
اشكبار
تا ارجعى زحضرت حق آمدت به
گوش
عزم سفر نمودى و رفتى ازين
ديار
(سيد رضا امامى)