محكم و متشابه در قرآن

محكم و متشابه در قرآن

قسمت اول

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 × حقيقت اِحكام و تشابه

 “اِحكام” همان استوار كردن
است. كلام را زمانى محكم مى‏گويند كه دلالت آن روشن باشد به گونه‏اى كه معانى ديگر
احتمال نرود. اِحكام از “حَكَم” گرفته شده و به معناى منع و بازداشتن است. بدين
جهت به دهانه اسب (لگام) “حَكَمَةُ اللِّجام” گويند، زيرا از هرگونه سركشى آن
جلوگيرى مى‏كند.

 ابن فارس مى‏گويد: إِحكام
الكلام؛ يعنى سخن استوار و رسا گفتن. و بسيارى از آيات تشريع و مواعظ و آداب همين
گونه است.

 تشابه از “تشابه الوجوه” گرفته
شده است؛ يعنى همانند بودن بعضى از وجوه با بعضى ديگر، به گونه‏اى كه معانى ديگر
نيز احتمال برود. و از همين رو در حقيقت مراد نوعى پوشيدگى وجود دارد؛ مانند: “انّ
البَقَر تَشابَه علينا؛1 همانا ]چگونگى[ اين ماده گاو بر ما مشتبه شده است.” گاوى
كه دستور ذبح آن صادر شده، لابد داراى ويژگى خاصى است كه بر اثر همانند بودن
گاوها، مورد دستور، پوشيده مانده است.

 راغب اصفهانى گويد: محكم، آن
سخنى است كه شبهه بر آن عارض نگردد، نه از لفظ و نه از معنا و متشابه سخنى است كه
ظاهر لفظ، نارسا به مراد است.

 اين تعريف عمومى متشابه است، و
از همين رو، گاهى با مبهم كه تفسير، ابهام آن را برمى‏دارد، يكى مى‏شود، چرا كه
متشابه نيز احتياج به تأويل دارد؛ مثل بسيارى از آيات خلقت و تقدير و صفات و
افعال.

 بنابراين، متشابه – در اصطلاح
قرآنى – لفظى است كه محتمل وجوهى از معانى بوده و جايگاه شك و شبهه است. و از همين
رو همان گونه كه صلاحيت تأويل را به گونه صحيح داراست صلاحيت تأويل به گونه فاسد
را نيز داراست. و به خاطر اين احتمال، كسانى كه اهلِ كجى و فسادند، بدين آيات طمع
مى‏ورزند، زيرا در پى آشوبگرى بوده و خواهان تأويل آن بر وفق مراد فاسدشان هستند.

 

 × نسبت متشابه و مبهم

 به حسب اصطلاح فنى، بين متشابه
و مبهم نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است و لذا بين آندو فرقى وجود دارد؛ آيه‏اى
كه از ناحيه‏اى متشابه است ممكن است از ناحيه ديگر مبهم باشد؛ مثل اين آيه:

 “فَمَنْ يُرِدِ اللَّه أَنْ
يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ، وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ
يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقَاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ؛2 پس كسى
را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را براى ]پذيرشِ[ اسلام مى‏گشايد، و هر كه را
بخواهد گمراه كند دلش را تنگ و بسته مى‏گرداند، چنان كه گويى به زحمت در آسمان،
بالا مى‏رود.”

 اين آيه، از آيات متشابه بوده،
و درجه‏اى از ابهام در آن وجود دارد. تشابه آن از اين جهت است كه “إِضلال” را به
خداوند نسبت داده است و ابهام آن از چگونگى حصول اين فراخ و تنگى سينه است و اين
كه فردى كه دلش تنگ و بسته گرديده، چگونه به كسى كه مى‏خواهد به زحمت در آسمان
بالا رود، تشبيه شده است؟ البته جواب اين سؤالات به تفصيل خواهد آمد.

 گاهى تشابه در ظاهرِ لفظ، مبهم
نيست ولى تشابه از ناحيه والا بودن معناست و بلندى سطح معنا به واسطه ذات است و از
همين جهت با اين كه اين گونه آيات در ابهام معنوى غوطه‏ورند علماى عامّه گمان
كرده‏اند كه نسبت به عوام دلالت آنها واضح است؛ مثل آيه: “الرحمن على العرش
استوى؛3 خداى رحمان كه بر عرش استيلا دارد.”

 عامّه از اين آيه اين گونه
فهميده‏اند كه: خداوند داراى كرسى (صندلى) است كه بر آن نشسته است و در مدلول
ظاهرى آن چيزى را شرط نكرده‏اند.

  و يا آيه “يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلىَ السُّجُودِ
فَلا يَسْتطيعُونَ؛4 روزى كه دامن از ساق برگرفته شود ]و كار بر كافران دشوار شود[ و آنها به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانايى نيابند.”

 ذهنهاى ساده از اين آيه اين
گونه فهميده‏اند كه خداوند، ساقش را مى‏گشايد و كفّار را دعوت به سجده در مقابلش
مى‏كند، همان گونه كه از ظاهر لفظ فهميده مى‏شود.

 و گاهى آيه مبهم، از متشابهات
نيست؛ پس، اين آيه مبهم، به تفسير بيشتر از تأويل نيازمند است؛ مثل “و علّم آدم
الاسماء كلَّها ثم عرضهم على الملائكة فقال أنبؤنى بأسماء هؤلاء؛5 و ]خدا[ همه
]معانى[ نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: “اگرراست
مى‏گوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد.”

 اين آيه شديداً به تفسير نياز
دارد تا برخى از سؤالهايى كه ابهام در ظاهر آيه ايجاد كرده است، جواب گويد:

 اوّلاً: اين تعليم كه خداوند
به آن مباهات مى‏كند، چگونه محقّق شده است؟

 ثانياً: آن اسما چه چيزى بودند
كه يك بار ضمير مؤنث به آن برگشته و بار ديگر جمع مذكّر؟

 ثالثاً: چگونه ملائكه به اين مباهات
تسليم شدند و به عجز خود تا قيامت، اعتراف كردند؟

 در اين هنگام، بين ابهام و
تشابه، تلازم كلّى وجود ندارد. بنابراين موارد نياز به تفسير بايد از موارد
نيازمند به تأويل جدا گردد. پس تفسير برگرفتن نقاب از لفظِ مشكل (مبهم) است – چه
لفظ، متشابه باشد و چه نباشد – ولى تأويل، رجوع دادن كلام به يكى از احتمالات
عقلايى است ولو اين كه در ظاهر مدلول آن واضح باشد.

 

 × عوامل تشابه و ابهام

 براى اين كه فرق بين متشابه و
مبهم روشن شود، عوامل تشابهى كه از عوامل ابهام اختلاف كامل دارند ذكر مى‏كنيم.

 فرق بين تشابه و ابهام آيه به
عوامل اختلاف اين دو برمى‏گردد، چون از اهمّ عوامل تشابه به دقيق بودن معنا و بالا
بودن سطح معنا از سطح عمومى مردم است. افزون بر اين، دقيق بودن تعبير و استوارى در
اداست، همان گونه كه در قول خداوند متعال است:

 “و ما رميت إذ رميت ولكنّ
اللّه رمى؛6 و چون ]ريگ به سوى آنان[
افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند.”

 لطافت اين تعبيرِ ظريف، پوشيده
نيست؛ اين مفهوم از دقيق‏ترين مفاهيم اسلامى در “امر بين الامرين” (نه جبر و نه
تفويض) است. و از اين جهت است كه درك حقيقت اصلى آن، براى غالب مردم پوشيده مانده
است. البته راسخين در علم از اين امر مستثنى هستند؛ افرادى كه دشوارى راهها به فضل
كوششهايشان سهل و آسان گرديده است.

 و از اين قبيل است؛ اين آيه
مباركه: “أللّه نورالسّموات و الأرض؛7 خداوند نور آسمانها و زمين است.”

 در اين آيه ذات مقدّس خداوند
به نور تشبيه شده است و اين دقيق‏ترين تعبيرى است كه ذات مقدس را به فهم عموم مردم
نزديك مى‏كند، چون اگر براى عموم مردم گفته مى‏شد: خداوند ماهيت ندارد، جسم هم
نيست، خواصّ جسم را هم ندارد، قانع نمى‏شدند، ولى خداوند نور است، قانع مى‏شدند.
در حالى كه جواب صحيح را راسخون در علم مى‏دانند، زيرا همان گونه كه نور – در
محسوس – ذاتاً قابل ادراك نيست و حسّ شدنش به خاطر روشنايى دادنش به اشيا است،
همانطور است وجود خداوند متعال – در غير محسوس – كه درك نمى‏گردد و ادراك آن
بواسطه افاضه وجودى است كه به موجودات مى‏دهد. پس خداوند تبارك و تعالى از لابه
لاى هر موجودى تجلّى مى‏كند و ذاتاً درك نمى‏شود مثل نورى است كه سبب ادراك اشياست
ولى چشمها از ادراك ذاتى آن عاجزند.8

 امّا عوامل ابهامى كه احتياج
به تفسير دارد به جهاتى ديگر برمى‏گردد:

 1- غريب و نامأنوس بودن كلمه
از انس عمومى مردم: چون برخى از كلمات اختصاص به قبايل خاصى داشت و قرآن آمده بود
تا به زبان عربى واحدى سخن بگويد، بنابراين تمامى لغات عرب را استعمال مى‏كرد. از
اين قبيل است كلمه “صلدا” كه به معناى “نقيّاً” (پاكيزه) در لغت طايفه “بنى هذيل”
است. و “املاق” به معناى جوع (گرسنگى) در لغت “بنى‏لحم”. و “منسأة” به معناى “عصا”
در لغت قبيله “حضرموت”. و “ودق” به معناى “مطر” (باران) در لغت “جهرم”. و “بسَّت”
به معناى “تَفَتّتت” در لغت “كنده” و لغاتى كه در كتابهاى “غريب القرآن” تدوين شده
است، بسيار زياد است.

 2- اشاره‏هاى گذرا در لابه‏لاى
كلام، به طورى كه فهم آن اشاره‏ها احتياج به بررسى عادتهاى مردم و مراجعه به تاريخ
است؛ مثل “النَّسى” در سوره برائت، آيه37. يا تعابير اجمالى كه آگاهى بر آنها نياز
به مراجعه به سنت و نظريه‏هاى علماى گذشته دارد؛ مثل: “اقيموالصّلاة و آتوالزّكاة”،
“وللّه على النّاس حجُّ البيت” و امثال اينها.

 3- تعبيرهاى عمومى كه صلاحيت
براى معانى مختلفى دارند كه مقصود از آنها را فقط متخصصين مى‏دانند مانند: دابّه (جنبنده)
در آيه: “أَخْرَجْنا لهم دابّة من الأرض تكلّمهم؛9 براى آنان از زمين جنبنده‏اى
بيرون آريم كه با آنان سخن گويد.”

 و برهان در: “لولا أَنْ رَأى
بُرهانَ ربّهِ؛10 و اگر نه آن بود كه او برهان پروردگار خويش بديد.”

 و كوثر در : “إنّا أَعْطَيناك
الكَوثر؛11 ما تو را ]چشمه[
كوثر داديم.”

 و روح در: “يومَ يَقُومُ الرُّوحُ
و المَلائكةُ صَفّاً؛12 در روزى كه روح و فرشتگان به صف ايستند” و امثال اينها.

 4- استعاره‏هاى بعيدى كه
دسترسى به معانى آنها احتياج به باز كردن و تعمّق زيادى داشته باشد مانند: “أَوَلَمْ
يَرَوا أَنّا نأتى الأرضَ نَنْقُصُها مِنَ أَطْرافِها؛13 آيا نديدند كه ما به زمين
مى‏پردازيم و از كناره‏هاى آن مى‏كاهيم.”

 و يا : “ألْيَوْمَ نَختم
على أَفواهِهِمْ وَ تُكَلِمُنا أَيْدِيْهمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ؛14 امروز بر
دهانهاشان مُهر نهيم، و دستهاشان با ما سخن گويد و پاهاشان گواهى دهد” و امثال
اينها.

 و از همين روست كه راغب گفته
است: تفسير يا در غريب الفاظ استعمال مى‏شود؛ مثل بُحيره، سائبه، وصيلة، يا در
كلام موجزى كه تبيين آن با شرح است؛ مانند: “أقيموا الصّلوة و آتوا الزّكاة”، و يا
در كلامى است كه در بردارنده ماجرايى بوده كه تصوير آن كلام بدون شناخت آن ماجرا
ممكن نباشد. مانند: “انّما النّسى‏ء زيادة فى الكفر؛15 جز اين نيست كه جابه جا
كردن ]ماههاى حرام[ فزونى در كفر است.”

 و يا: “ليس البرّ بأن تأتوا
البيوت من ظهورها؛16 و نيكى آن نيست كه از پشت خانه‏ها درآييد.”17

 

 × آيا در قرآن متشابه وجود
دارد ؟

 آيات قرآن در يك تقسيم بندى به
دو بخش تقسيم مى‏شود: محكم و متشابه، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: “هُوَ الَّذى
أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ
مُتَشابِهاتٌ؛18 اوست كه كتاب را بر تو فرو فرستاد، برخى از آن، آيه‏هاى محكمند كه
آنها مادر و اصل كتابند؛ و برخى ديگر متشابه‏اند.”

 اما ترديدى نيست كه بيشتر
آيه‏هاى قرآن محكم و تعداد بسيار كمى از آن، متشابه است، اگر مجموع آيه‏هاى قرآن
را بيش از شش هزار آيه در نظر بگيريم، متشابهات قرآن با حذف مكرر و شمارش دقيق، به
دويست آيه نمى‏رسد. بنابراين فرصت مراجعه به قرآن و سيراب شدن از چشمه‏هاى شيرين
آن بسيار گسترده است.

 برخى وجود آيه‏هاى متشابه به
ذات را در قرآن انكار كرده‏اند، چون قرآن كتاب هدايت عمومى است: “هذا بيانٌ
للنّاس؛19 اين بيانى است براى مردم.” و نيز خداوند متعال فرموده است: “كِتابٌ
أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ؛20 كتابى است كه
آيتهاى آن از نزد دانايى با حكمت و آگاه، استوار و پايدار گشته، و آن گاه به تفصيل
بيان شده است.”

 و از همين رو منظور از تشابه
در آيه‏هاى قرآن، همان تشابه نسبت به افرادى است كه كژى داشته و كلمات را از
جايگاه اصلى‏شان منحرف مى‏سازند.

 ولى حقيقت اين است كه انكار
تشابه، علاج واقعى درد نيست. بلى وجود متشابه در قرآن منافاتى با هدايت عمومى آن
ندارد:

 اوّلاً: كمى طرفِ متشابه، به
گونه‏اى است كه راه هدايت يافتگان به هدايت قرآن بسيار وسيع است.

 ثانياً: هدايت قرآن به اين
معناست كه منبع نخستين براى تشريع و تنظيم زندگى عمومى است و اين بدين معنا نيست
كه افراد در دريافت احكام و تشريع، مستقلاً به قرآن رجوع كنند، چون تشريع و احكام،
كارشناسانى دارد كه از قرآن چيزهايى مى‏شناسند كه عموم مردم نمى‏شناسند و اينها
رهبرى امّت را بر هدايت قرآن به عهده دارند. و بدين گونه است كه قرآن، چراغ روشنى
براى بشريت گشته است.

 امّا إِحكام در سوره هود، به
معناى اتقان (استوارى) و سداد (محكمى) است، چون قرآن اساس محكمى دارد كه متزلزل
نمى‏شود و داراى مشعل فروزانى است كه تا ابد خاموش نمى‏گردد: “إِنَّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وِ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون؛21 همانا ما اين ذكر را فرو
فرستاديم، و هر آينه ما نگاهدار آنيم.”

 به زودى آيه‏هايى كه بالذّات متشابه‏اند
را مطرح مى‏كنيم؛ همان آياتى كه تأويل صحيح آنها را راسخون در علم، مى‏دانند. آنان
با كوشش و تعمّق‏شان در بررسى دين از گنجهاى مخفى چيزهايى استنباط مى‏كنند كه
عقلهاى بشرى مبهوت مى‏گردد.

 در مقابل اين گروه، يك گرايش
معكوسى وجود دارد كه گمان كرده همه آيه‏هاى قرآن متشابه است و از اين رو استفاده
از قرآن را فقط با نصّ معصوم جايز مى‏داند و به خاطر همين، صلاحيت استدلال يا
استنباط حكمى شرعى از آن ساقط شده است. آنان به اين آيه تمسّك مى‏جويند كه: “اللّه
نَزّلَ أَحْسَنَ الحديث كتاباً متشابهاً؛22 خدا زيباترين سخن را ]به صورت [ كتابى
متشابه، نازل كرده است.”

 و به آن چيزى كه در روايت وارد
شده است: “إنّما يعرف القرآن من خوطب به؛23 قرآن را فقط كسى كه به او خطاب شده
مى‏فهمد.”

 و اين كوتاهى و ستم است، چون
خداوند فرموده است: “أَفَلا يَتَدبّرونَ القُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها24
آيا در قرآن نمى‏انديشند يا بر دلها ]شان[ قفلهاست؟.”

 و رسول خدا فرمود: “فإذا
التَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَن كقَطْعِ الليْلِ الْمُظْلِم فَعَلَيْكُم بالقُرآن؛
زمانى كه فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب ظلمانى شما را فرا گرفت، پس به قرآن رو آوريد.”

 چگونه مى‏توان براى آشكار شدن
پوشيدگى به قرآن رجوع كرد در حالى كه خودش پوشيده است.

  امام صادق‏عليه السلام فرمود:

 “إِنَّ هذا القرآنَ فيه
مَنارُ الْهُدى و مَصابيحُ الدُّجى، فَلْيَجْلُ جالٍ بَصَرَهُ و يفتح للضياء نظره،
فانّ التَّفَكُرَ حَياةُ قَلْبِ الْبَصيرِ، كَما يَمْشى المُستنيرُ فىِ الظُّلماتِ
بالنّورِ؛ اين قرآن، جايگاه هدايت و چراغهاى تاريكى است، پس بايد شخص تيزبين دقّت
نظر كند، و ديدگانش را با روشنايى باز كند، انديشيدن زندگانى دلِ بيناست، چنانچه
آن كه جوياى روشنايى در تاريكيهاست با نور راه را پيمايد.”

 و همچنين وارد شده است: “إنّ
القُرآن فيه تفصيلٌ و بيانٌ و تحصيلٌ” در اين قرآن، تفصيل و بيان و به دست آوردن (حقايق)
هست. و “هُوَ الْفَصْلُ ليس بالْهَزْل” و اين جداكننده‏اى است و شوخى و سرسرى
نيست. “ظاهرُهُ أنيقٌ و باطنُهُ عميقٌ” ظاهرش جلوه و زيبايى است و باطنش ژرف و
عميق است. “ظاهرُهُ حكمٌ و باطنهُ علمٌ”25 ظاهرش حكم و استوار و باطنش علم است.

 امّا در باب آيه زمر بايد گفت:
اين آيه نظم پياپى آيه‏هاى قرآن را در نيكويى و وفادارى و رسايى سخن بازگو مى‏كند.
“و لو كانَ مِنْ عندِ غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً؛26 و اگر از جانب غير
خدا مى‏بود در آن ناسازگارى و ناهمگونى بسيار مى‏يافتيد.”

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1 ) بقره (2) آيه 70.

 2 ) انعام (6) آيه125.

 3 ) طه (20) آيه5.

 4 ) قلم (68) آيه42.

 5 ) بقره (2) آيه31.

 6 ) انفال (8) آيه17.

 7 ) نور (24) آيه35.

 8 ) ر.ك: ابن رشد اندلسى،
الكشف عن مناهج الادلّة، ص93 – 92.

 9 ) نمل (27) آيه82.

 10 ) يوسف (12)، آيه24.

 11 ) كوثر (108) آيه1.

 12 ) نبأ (78) آيه38.

 13 ) رعد (13) آيه41.

 14 ) يس (36) آيه65.

 15 ) توبه (9) آيه37.

 16 ) بقره (2) آيه189.

 17 ) الاتقان، ج2، ص173.

 18 ) آل عمران (3) آيه7.

 19 )همان، آيه138.

 20 ) هود (11) آيه1.

 21 ) حجر (15) آيه9.

 22 ) زمر (39) آيه23.

 23 ) محدث بحرانى، تفسير
البرهان، ج1، ص19.

 24 ) محمد (47) آيه24.

 25 ) ر. ك: اصول كافى، ج2،
ص600 – 599.

 26 ) نساء (4) آيه82.