ماجراى جنگ بدر

 درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام

مسلسل 65

 حوادث سال دوم هجرت – 11

 

 ماجراى جنگ بدر

  قسمت ششم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى
محلاتى

 

 اكنون به دنباله ماجراى جنگ بدر برگرديم:

 × شب
جنگ بدر

 خداى تعالى در آيه‏اى از سوره مباركه انفال وضع آن شب كه
فرداى آن جنگ بدر واقع شد، يعنى شب هفدهم رمضان، را اينگونه بيان فرموده:

 “اِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أمَنَةً مِنْهُ، وَ يُنَزُِّل
عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُم رِجْزَ
الشَّيْطانِ وَلِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّت بِه الأَقْدامَ؛15 هنگامى
كه شما را چرتى – كه موجب امان از پروردگار بود – فرا گرفت، و از آسمان براى شما
آبى نازل كرد كه بدان پاكتان كند و پليدى شيطان را از شما ببرد، و دلهاتان را محكم
كند و گامهاتان را بدان استوار سازد.”

 مفسران در تفسير اين آيه گفته‏اند: مسلمانان را در آن شب
بى‏اراده خواب و چُرتى عارض شد و همين سبب آرامش و رفع خستگى و آمادگى آنها براى
جنگ شد، و گذشته نشانه آرامش قلبى آنها بود، و از زبير بن عوام و سعدبن ابى‏وقاص
نقل شده كه گفته‏اند:

 چنان چرتى ما را گرفت كه بى‏اختيار سرهاى ما به پايين
مى‏افتاد و خوددارى نمى‏توانستيم.16

 و از سوى ديگر، باران نرمى باريد كه دلها را از وسوسه
شيطان شستشو داد – و يا به گفته برخى – مسلمانانى كه دچار احتلام و جنابت شده
بودند با آب بارانى كه در گودالها جمع شده بود غسل كردند – و دلها را محكم كرد، و
زمين را نيز – كه به صورت رمل و ماسه بود – زير پاى آنها محكم ساخت كه قدمهاشان
فرو نرود.

 

 ×
دعا و نماز، مدد كار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

 ابن جرير به سندش از على بن ابى‏طالب‏عليه السلام روايت
كرده كه فرمود:

 “أصابنا من اللّيْل طَشٌّ مِن المَطر – يعنى الليلة الّتى كانَت فى
صَبيحَتها وقعة بدر فانطلقنا تحت الشّجر و الحُجف نستظلّ تحتها من المطر، و بات
رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم يعنى قائماً يصلّى و حرَّض على القتال؛17 در
آن شبى كه در صبح آن روز جنگ بدر اتفاق افتاد باران مختصرى بر ما باريد و ما زير
درختان و خيمه رفتيم تا از باران محفوظ بمانيم، ولى رسول خدا آن شب را ايستاده در
حال نماز به سر برد و مردم را به كارزار تشويق مى‏كرد.”

 و احمد بن حنبل از آن حضرت‏عليه السلام روايت كرده كه
فرمود:

 “… وَ لَقَد رَأيتَنا وَ ما فينا إِلاَّ نائِم إِلاَّ رَسُول
ُاللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم تَحْتَ شَجَرَةٍ يُصَلّي وَ يَبْكى حَتّى
أَصْبَح؛18 ما را مى‏ديدى كه همگى خوابيده بوديم مگر رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم كه در زير درختى پيوسته تا به صبح نماز مى‏خواند و مى‏گريست”.

 ابن كثير پس از نقل دو حديث فوق گويد: آن شب، شب جمعه
هفدهم رمضان سال دوم هجرت بود، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آن شب را زير
درختى كه در آنجا بود به نماز به سر برد و در سجده خود بيشتر مى‏گفت: “يا حىّ يا
قيّوم” و آن را بسيار تكرار مى‏كرد.19

 

 ×
درسى آموزنده

 نگارنده گويد: بر طبق روايات ديگرى نيز كه رسيده: رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در حوادث دشوار ديگر و پيش آمدها و جنگهاى سخت ديگر
نيز پيوسته از نماز كمك مى‏گرفت. چنانچه در جنگ خندق نيز نمونه‏اى از اين عمل رسول
خدا در روايات ديده مى‏شود.

 و بطور كلى اين يكى از دستورات رهبران الهى است كه بر طبق
آيه شريفه قرآنى كه فرموده:

 “وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”20

 به ما دستور استعانت و استمداد از نماز را در مشكلات و
گرفتاريها و سختيها داده‏اند كه از آن جمله از امام صادق‏عليه السلام روايت شده كه
فرمود:

 1- “انّه قال: ما يمنَعُ احدكُم إذا دَخَلَ عليهِ غمٌّ مِنْ غُمومِ
الدّنيا أَنْ يَتَوضَّأ ثُمّ يَدخُلَ المسْجِد فَيَركعَ رَكْعتينِ يدعُوا اللّهَ
فيها، أَما سَمِعْتَ اللّهَ تَعالى يَقُول: “وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛21

 امام صادق عليه السلام فرمود: چه مانعى دارد كه چون يكى از
شما غم و اندوهى از غمهاى دنيا بر او درآمد، وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت
نماز بخواند و براى رفع اندوه خود، خدا را بخواند، مگر نشنيده‏اى كه خدا
مى‏فرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.

 2- “و عَن حُذَيفة قال: كانَ رسُولُ اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم
اِذا حَزَبَهُ أَمْرٌ فَزَعَ الىَ الصَّلاة؛22 حذيفه گويد: شيوه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مى‏آمد به نماز پناه مى‏برد و
از آن استعانت مى‏جست.”

 3- “و عن النَّبى‏صلى الله عليه وآله وسلم قال: كانُوا يَعْنى
الأنبياء يَفْزَعُونَ إِذا فُزِعُوا الى الصّلاة؛23 از رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم روايت شده كه فرمود: پيامبران خدا چنان بودند كه چون دچار نگرانى مى‏شدند به
نماز پناه مى‏بردند.”

 4- “و عن ابى الدّرداء قالَ: كان رسُولُ اللّه‏صلى الله عليه وآله
وسلم إذا كانَتْ لَيْلَةُ ريحٍ كانَ مفزَعُهُ إلى المَسْجِد حتّى يَسْكُن، و إذا
حَدَثَ فىِ السّماء حَدَثٌ مِنْ كُسُوفِ شَمْسٍ أَوْ قَمَرٍ كانَ مَفْزَعُه إِلىَ
الصّلاة؛24

 ابودرداء گويد: رسم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنان
بود كه چون شبى باد سهمگينى مى‏آمد به مسجد پناه مى‏برد. تا آرام گيرد و چون در
آسمان كسوف و خسوفى اتفاق مى‏افتاد به نماز پناه مى‏برد.”

 5- و عن الصّادق عليه السلام قال: كانَ علىٌّ عليه السلام إذا
أَهالَهُ أَمرٌ فَزع قامَ إلىَ الصّلاة ثمّ تَلا هذِهِ الآية: “وَاسْتَعينُوا
بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛25

 از امام صادق‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده كه فرمود:
شيوه على‏عليه السلام چنان بود كه چون مشكل مهمى براى او پيش مى‏آمد به نماز
مى‏ايستاد و اين آيه را مى‏خواند:

 ““وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة””
.

 و در احوال اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و
بزرگان نيز مى‏نويسند كه در سختيها و مشكلات و مصائب به نماز پناه مى‏بردند و از
آن استمداد مى‏جستند كه از باب نمونه به اين روايت توجّه كنيد:

 از ابن عباس روايت شده كه در مسيرى مى‏رفت كه خبر مرگ
فرزندش را به او دادند. در اين وقت او از مركب پياده شد و به كنارى رفت و دو ركعت
نماز به جاى آورد و بازگشت و آن گاه گفت: ما همان كارى را كه خدا به ما دستور داده
بود انجام داديم كه مى‏فرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.26

 

 × صف
آرايى دو لشكر در برابر يكديگر

 بر طبق نقل مشهور روز جمعه هفدهم ماه رمضان، جنگ بدر اتفاق
افتاد و چنانچه پيش از اين گفتيم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان پيش
از رسيدن لشكر قريش وارد بدر شده و در آنجا اردو زدند. صبح روز هفدهم – همان روزى
كه جنگ ميان دو لشكر در گرفت – لشكر قريش وارد بدر شد.

 ابن هشام و ديگران نوشته‏اند: همين كه لشكر قريش از تپه “عقنقل”
سرازير شد و در نظر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان نمودار گشتند آن
حضرت سر به سوى آسمان بلند كرده عرض كرد:

 “اللهمَّ هذِه قُرَيشٌ قَد أَقْبَلَتْ بِخُيَلائِها وَ فَخْرِها،
تحادُّك وَ تُكَذِّبُ رَسُولَكَ، اللّهُمَّ فَنَصْرُكَ الَّذى وَعَدْتَني،
أَللّهُمَّ اَحنِهمُ الغداة؛ بارالها اين قريش است كه با تمام نخوت و تكبر خود به
سوى ما مى‏آيند، تا با تو دشمنى كرده و رسول تو را تكذيب كنند، بارخدايا من اكنون
چشم به نصرت و يارى تو دارم، همان نصرت و پيروزى كه به من وعده كرده‏اى، پروردگارا
تا شام نشده اينان را نابودساز”.

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اين دعا را كرد و سپس
نگاهش را به سپاه مجهز قريش برگرداند، در آن ميان، چشمش به “عتبة بن ربيعة” كه بر
شترى سرخ مو سوار بود افتاد و فرمود: اگر خيرى در اين جماعت وجود داشته باشد در
پيش صاحب اين شتر قرمز است، و اگر اين سپاه از او پيروى كنند روى سلامت و صلاح را
خواهند ديد.

 سپاهيان قريش در آن طرف بدر فرود آمدند و به گفته ابن هشام
چند تن از ايشان كه از جمله حكيم بن حزام بود بطرف حوضى كه مسلمانان ساخته بودند
آمدند، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به مسلمانان فرمود: آنها را واگذاريد و متعرضشان
نشويد، و بجز حكيم بن حزام هر كدام كه از آن آب خوردند در بدر كشته شدند.

 تنها “حكيم بن حزام” بود كه كشته نشد و بعداً كه مسلمان شد
هرگاه مى‏خواست سوگند بخورد “مى‏گفت:” سوگند بدان خدايى كه مرا در جنگ بدر نجات
داد.

 

 ×
مشورت قريش براى بازگشت

 پس از اين كه قريش در آن جا فرود آمدند “عمير بن وهب جمحى”
را فرستادند تا از وضع لشگر مسلمين و نفرات آنها اخبارى به دست آورد و به اطلاع
ايشان برساند.

 “عمير بن وهب” اسب خويش را به جولان آورده و بر اطراف سپاه مسلمين
چرخى زده به نزد قريش بازگشت و به آنها گفت:

 عدد اينها سيصد نفر چيزى كمتر يا بيشتر است ولى مهلت بدهيد
تا دور ديگرى بزنم و ببينم آيا كمينى در پشت سر ندارند؟

 سپس براى بار دوم اسب خود را به جولان درآورد و آن اطراف
را گردش كرده بازگشت و گفت: كمينى ندارند و كسى براى امداد پشت سرشان نيست ولى اى
گروه قريش اينهايى كه من ديدم شترانشان مرگ بر خود بار كرده‏اند، و حيوانات آب‏كش
ايشان نيز (به جاى آب) حامل مرگ نابودكننده‏اى هستند، مردمى هستند كه پناهگاه و
تكيه‏گاهشان فقط شمشيرشان مى‏باشد، و به خدا سوگند چنانچه من ديدم اينها مردمانى
هستند كه كشته نشوند تا حدّاقل به عدد نفرات خودشان از شما بكشند، و در اين صورت (اگر
فرضاً ما بر آنها پيروز شويم و همه آنها را بكشيم) با كشته شدن افرادى به عدد آنها
از سپاه ما، ديگر زندگى براى ما چه لذّتى دارد؟ اكنون خود دانيد اين شما و اين
ميدان جنگ!

 سخنان “عمير” تزلزلى در افكار قريش انداخت از اين رو “حكيم
بن حزام” برخاسته به نزد “عتبة بن ربيعة” آمد و گفت: اى ابو وليد! تو بزرگ قريش و
پيشواى آنانى، آيا مى‏توانى امروز كارى بكنى كه براى هميشه نامت به نيكى بماند و
مردم تو را بخوبى ياد كنند؟

 عتبة گفت: چكنم؟

 گفت: مردم را به مكه برگردان و از اين جنگ خونين جلوگيرى
كن، و ديه عمرو حضرمى27 را نيز به عهده بگير و خونبهايش را بپرداز!

 عتبة گفت: آرى من اين كار را انجام مى‏دهم، و تو گواه باش
كه من خونبهاى او را به گردن گرفتم و خسارت مالى را هم كه به او رسيده است
مى‏پردازم اكنون به سراغ ابوجهل نيز برو زيرا تنها اوست كه اختلاف ايجاد مى‏كند و
نمى‏گذارد مردم به مكه بازگردند.

 اين را گفت و به ميان سپاه قريش آمده روى سنگى ايستاد و با
صداى بلند گفت: اى گروه قريش! به خدا شما در جنگ با محمّد و پيروانش كارى از پيش
نخواهيد برد و نفعى عايدتان نمى‏شود، زيرا بر فرض كه بر آنها پيروز شويد و آنها را
بكشيد اين كار موجب ناراحتى شما خواهد شد، (چون اينان اهل مكه و جزء قوم و قبيله
شما هستند) و شما عموزادگان يا دايى زادگان يا يك تن از عشيره و فاميل خودتان را
كشته‏ايد و بعدها براى هميشه نمى‏توانيد در روى هم نگاه كنيد، پس بياييد و به مكه
برگرديد و كار محمّد را به ساير اعراب واگذاريد، تا اگر بر او پيروز شدند كه مقصود
شما حاصل شده، و اگر او بر آنها فايق آمد به شما زيانى نرسيده است!

 “حكيم بن حزام” نيز از آن طرف به سراغ ابوجهل رفت تا او را هم قانع
به بازگشت كند، گويد: من وقتى به نزد ابوجهل رسيدم كه او زره خود را از ميان بارها
بيرون آورده بود و براى پوشيدن آماده مى‏كرد، بدو گفتم: عتبة مرا نزد تو فرستاده و
چنين و چنان گفته است.

 ابوجهل (از اين پيغام برآشفت و) فرياد زد: “انتفخ سَحرُه”
عتبة ترسيده است، و با ديدن محمّد و اصحاب او ريه‏هايش باد كرد (و وحشت او را گرفت)
ما كه هرگز برنمى‏گرديم، اين عتبة است كه چون ديد محمّد و پيروانش لقمه‏اى بيش
نيستند و پسرش نيز جزء لشگريان محمّد است به فكر پسرش افتاده و از ترس كشته شدن او
مى‏خواهد ما را برگرداند؟

 اين را گفت و (براى تحريك سپاهيان قريش) نزد “عامر بن
حضرمى” فرستاده گفت: اين هم سوگند تو (عتبة) است كه مى‏خواهد مردم را به مكه
بازگرداند در صورتى كه اكنون وقت آن رسيده كه تو انتقام خون برادرت را از اين مردم
بگيرى!

 عامر (كه از سخنان ابوجهل تحريك شده بود) برخاست و سرخود
را برهنه كرده فرياد زد: آه! برادرم عمرو… آه! برادرم عمرو… (آه كه خون عمرو
پايمال شد…)

 اين فرياد كار خود را كرد و قريش را سر غيرت آورد و نگذارد
سخنان خيرخواهانه عتبه در مردم كارگر شود و تصميمشان را به جنگ با محمدصلى الله
عليه وآله وسلم قطعى كرد.

 عتبه نيز هنگامى كه شنيد ابوجهل او را ترسو خوانده ناراحت
شد و گفت: “سيعلم مصفرّ إستهِ من انتفخ سَحرُه أنا أم هو”؟ اين “ته زرد”28 به زودى
خواهد دانست كه من ترسو هستم يا او!”

 عتبه به دنبال اين سخن كلاهخودى خواست تا بر سر نهد و به
ميدان جنگ رود ولى چون سرش بسيار بزرگ بود كلاهخودى كه به سر او بخورد در ميان
سپاه پيدا نشد و به ناچار پارچه‏اى به سر خود بست و آماده جنگ شد.

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

15 ) انفال (8) آيه 11.

 16 )
مغازى واقدى، ج1، ص54.

 17 و
18 و 19) ابن كثير، سيرة النبوية، ج2، ص401 و 402.

 20 )
سوره بقره (2) آيه 45 و 53.

 21 )
مجمع البيان، ج1، ص100.

 22 )
تفسير درّ المنثور، ج1، ص67.

 23 )
همان، ص67.

 24 )
همان، ص67.

 25 )
الميزان، ج1؛ ص153.

 26 )
درّ المنثور، ج1، ص68 – 67.

 27 )
عمرو بن حضرمى، همان كسى است كه در سرية “عبدالله بن جحش” به دست واقدبن عبدالله –
يكى از مسلمانان – كشته شد. و يكى از چيزهايى كه برخى از قريش را به جنگ بدر
كشانده بود انتقام خون او بود، از اين رو حكيم بن حزام به عتبة مى‏گويد: تو
خون‏بهاى او را بپرداز و از انتقام صرفنظر كنيد.

 28 )
در ميان عرب رسم بود كه هنگام خوشى و سرور “خلوق” نوعى عطر زرد رنگ به بدن و
لباسهاى خويش مى‏ماليدند، و اگر كسى در ميدان جنگ خلوق به لباس و بدن خود مى‏ماليد
بزرگترين عمل زشت را انجام داده بود، زيرا ميدان جنگ به هيچوجه مناسب با استعمال
خلوق نبود، چون ابوجهل به پيروزى قريش اطمينان داشت و چنان كه گفته بود قصد داشت
سه روز در آنجا بمانند و به باده گسارى و خوانندگى و پايكوبى سرگرم شوند از اين رو
از همان بدو ورود خلوق به لباس خويش ماليده و زردى آن در جامه‏اش هويدا بود.

 عتبة ضمن عيب جويى او بر اين كار، نام “اِسْتِ” او را نيز
بر زبان جارى كرد تا در ضمن فحش ركيكى نيز به او داده باشد.