نقد كتاب


سيرى در كتاب سيره رسول الله(ص)
آخرين قسمت

آيات مورد استشهاد
براى پاسخ به آياتى كه مولف سيره رسول الله(ص) به منظور انكار معجزه در مقام هدايت مردم, مورد استشهاد قرار داده است, بايستى آيات مورد نظر را عنوان كنيم, و آن گاه مفصلا به بررسى آنها بپردازيم. در آيات مورد نظر (آيه 90 ـ 93 اسرإ) مشركان, شش چيز از پيامبر خواستند:
1 ) جوشانيدن چشمه اى از زمين.
2 ) پيامبر مالك بهشتى از خرما و انگور شود و در آن نهرهايى جارى باشد.
3 ) قطعه اى از آسمان را بر سر مشركان فرود آورد.
4 ) خداوند و ملائكه را پيش روى آنان بياورد.
5 ) پيامبر صاحب خانه زرين شود.
6 ) پيامبر به آسمان صعود كند و با كتابى كه مشركان توانايى خواندنش را داشته باشند, فرود آيد.

پاسخ
اگر منظور از درخواست اول مشركان اين بوده كه از رنج و مشقت به دست آوردن آب راحت شوند, بايد گفت كه پاسخ به چنين درخواستى برخلاف سنت حكيمانه خداوند است. چون سنت حكيمانه الهى كه به صورت يك قانون بر زندگانى انسان حاكم است, اين مى باشد كه وى با جد و كوشش وسايل معاش خويش را تإمين كند. آرى در صورتى كه ضرورتى در ميان باشد و حيات گروهى به مثل آب بستگى داشته باشد, مقتضى براى ايجاد چنين معجزه اى وجود دارد. وقتى به قوم موسى(ع) كه در عطش شديدى به سر مى بردند و در شرف هلاكت بودند, نگاه مى كنيم, به چنين اقتضايى برمى خوريم. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
((و زمانى كه موسى براى قوم خود آب خواست, گفتيم عصايت را بر آن سنگ بزن. پس دوازده چشمه از آن بجوشيد…))(1)
مشركان در درخواست دوم خويش مطالبه معجزه نكرده بودند. آنان مى خواستند با اين درخواست به عظمت و بزرگى پيامبر پى ببرند. و اين بر اساس اعتقاد غلطى بود كه داشتند: معتقد بودند هر كس ثروتمند است, فردى شريف و بزرگ است. از اين رو اگر پيامبر(ص) به درخواست آنان پاسخ مى داد, موجب تثبيت اعتقاد غلطشان شده بود; در حالى كه او براى مبارزه با جهل و خرافه آمده بود.
مشركان در درخواست سوم خويش خواستند قطعه اى از آسمان بر سر آنان خراب شود. اين درخواست با هدف اعجاز كه چيزى جز نشان دادن قدرت پروردگار براى راهنمايى بشر است, سازگارى ندارد, زيرا در صورت هلاكت مشركان بر اثر حادثه مذكور, كسى از آنان باقى نمى ماند تا هدايت شود.
درخواست چهارم مشركان, مطالبه امرى غير ممكن بود و از لحاظ عقلى محال. خداوند در جايى درباره اين درخواست نامعقول فرموده است: ((كسانى كه به ديدار ما[ معاد] اميد ندارند, گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ يا چرا پروردگار خود را نمى بينيم؟ به راستى كه خود را بزرگ شمردند و طغيان كردند; طغيانى بزرگ.))(2)
درخواست پنجم مشركان نيز مانند درخواست دوم آنان بود.
لحن درخواست ششم مشركان حاكى از عناد و سركشى است, چون اگر منظور آنان مشاهده معجزه اى بود, مى بايستى به صعود پيامبر(ص) به آسمان اكتفا كنند, و نگويند: ((به اين صعود ايمان نمىآوريم مگر اين كه كتابى خوانا نيز براى ما از آن جا بياورى. ))
در مجموع مى توان نتيجه گرفت كه علت عدم پاسخ پيامبر به درخواستهاى ششگانه مشركان يا به سبب فقدان مقتضى بوده است و يا به دليل وجود مانع.
استاد جعفر سبحانى پس از ذكر پاسخهاى مذكور مى فرمايد: انكار معجزه و چيزهايى كه به امور غيبى ارتباط دارد مانند انكار ملائكه و جن, علتى جز فقدان هويت اسلامى ندارد.(3)

پيامبر بت پرست!

O مولف در صفحه 100 درباره اين كه پيامبر(ص) نيز همچون مشركان براى بتان قربانى مى نموده و بر آيين آنان بوده است, مى گويد:
((در اصنام كلبى از قول حضرت[ رسول اكرم(ص] ( نقل شده است كه فرموده بود من هنگامى كه به دين قوم خود بودم گوسفندى سفيد براى عزى اهدإ كرده ام (لقد اهديت للعزى شاه عفرإ و انا على دين قومى, ص19).))
آن گاه مولف به منظور تإييد اين روايت مى گويد:
((اگر آن حضرت در ظاهر هم به دين قوم خود نبود و احترام عقايدشان را نگاه نمى داشت به او لقب ((امين)) نمى دادند و او را در نزاع بر سر نصب حجرالاسود حكم نمى كردند و آن اذيت و آزارى را كه پس از بعثت او در حقش روا مى داشتند پيش از بعثت هم روا مى داشتند. يعنى لازم نبود كه آن حضرت مردم را دعوت به حق كند تا اذيتش كنند بلكه صرف دورى از دين قوم نيز موجب اذيت و آزار مى شد…))
در دنباله مطلب, مولف شاهدى ديگر نيز بر سخن پيشين خود مىآورد و مى گويد:
((شاهد اين معنا حديث بلدح است كه در صحيح بخارى در باب ((حديث زيد بن عمرو بن نفيل)) آمده است. به موجب اين حديث حضرت رسول پيش از بعثت در موضعى به نام بلدح با زيد بن عمرو بن نفيل ملاقات مى كند. سفره اى مى گسترانند و زيد از آن سفره نمى خورد و مى گويد من از آنچه شما براى سنگها (انصاب) ذبح كرده ايد نمى خورم و فقط از گوشتى مى خورم كه نام خداوند به هنگام ذبح آن بر آن ذكر شده باشد. اين حديث دلالت ضمنى دارد كه آن حضرت در آن موقع ابايى از خوردن چنين ذبيحه اى نداشته است. مفسران اين حديث كه در معتبرترين كتاب حديث ذكر شده است به دست و پا افتاده اند و خواسته اند آن را به نحوى توجيه كنند.))
سپس مولف در رد سخن توجيه كنندگان حديث مى گويد:
((به نظر نگارنده, اين حديث احتياج به توجيه ندارد و چنان كه خودش[ رسول الله(ص]( فرموده است ايشان پيش از بعثت به دين قوم خود بوده است; يعنى ظواهر آن دين را تا آن جا كه به امر زشت و فاسدى نكشاند رعايت مى فرموده و ما مى دانيم كه آيه منع از خوردن ذبيحه اى كه به نام خدا نباشد بعدها يعنى سالها پس از بعثت نازل شده است و معناى آن اين است كه حتى پيش از نزول آيه و پس از بعثت نيز اكل چنين ذبيحه اى جايز بوده است.)) در اين يك صفحه كه نقل شد, مولف به طور خلاصه اذعان دارد كه:
1 ـ پيامبر(ص) بر دين قوم خود بوده, و در ظاهر بسيارى از اعمال و كردار مشركان را كه زشت و ناپسند نبوده, رعايت مى كرده است.
2 ـ شاهد بر اين معنا اهداى گوسفندى سفيد براى عزى است.
3 ـ شاهد ديگر ابا نداشتن پيامبر از خوردن اين گونه ذبايح است كه بر انصاب (بتها) ذبح مى شد.
4 ـ رسول الله(ص) نيز چون ديگر مشركان مواشى و حيوانات خويش را بر انصاب كه به وى تعلق داشت, ذبح مى كرده است.
5 ـ داشتن بت و قربانى براى آن جزو اعمال زشت و ناپسند مشركان نبود, و خوردن چنين ذبايحى نيز اشكال نداشت; چون حرمت آن سالها پس از بعثت تشريع شد.
6 ـ صحيح بخارى معتبرترين كتاب روايى است.

نقد و ارزيابى
نخستين پرسشى كه به ذهن مىآيد اين است كه مقصود مولف از اين جمله كه مى گويد: ((پيامبر(ص) بر دين قوم خود بوده)) چيست؟ چون نويسنده كتاب در بخش ((حيات معنوى و اجتماعى در مكه)) (ص58ـ63) بطور خلاصه مى گويد كه: مكيان مشرك بوده, و هر قبيله اى از آنان بت و خدايى مخصوص به خود داشته است. و علاوه بر اينها انصاب نيز مورد پرستش قرار مى گرفت, و پرستيدن آفتاب و ماه و ستارگان نيز معمول بوده, و شب و روز نيز در نزد اعراب از احترام فوق طبيعى برخوردار بوده است. و در بخش ((اديان ديگر در مكه)) (ص70) مى گويد كه: عده اى از مكيان از جمله ابوسفيان بن حرب, عاص بن وائل سهمى, وليد بن مغيره, زنديق بوده اند. و در قبيله تميم دين زردشت وجود داشت. و در بخش ((حنفإ و حنيفيه)) (ص79) مى گويد كه: تنى چند از قريش به نامهاى ورقه بن نوفل و عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث و زيد بن عمرو بن نفيل از پرستش بتها دورى جستند و در طلب دين حنيف برآمدند. حنيف كسى بود كه از عبادت اصنام و هرچه مربوط به آن است, پرهيز مى كرد. زيد بن عمرو بن نفيل از بتها و گوشت حيوان مرده و حيواناتى كه براى بتان قربانى مى شد, پرهيز مى كرد.
روى اين حساب در مكه پنج فرقه وجود داشت: زرتشتيان, زنديقيان, مشركان آفتاب و ماه و ستاره پرستان و حنفإ.
از آن جايى كه مولف (در ص79) اسامى حنفإ را به ورقه بن نوفل و عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث و زيد بن عمرو بن نفيل محدود كرده و روايت بخارى و حديث بلدح (در ص100) را تلقى به قبول كرده است, مى توان دريافت كه نويسنده كتاب, پيامبر(ص) را جزو حنفا نمى داند. با اين حال نيز دقيقا مشخص نيست كه مولف, رسول الله(ص) را جزو كداميك از چهار فرقه باقيمانده مى داند.
دومين سوالى كه به ذهن خطور مى كند اين است: آيا قربانى كردن براى بتان و اكل از چنين ذبايحى جزو اعمال و افعال زشت و ناپسند مشركان محسوب مى شده است؟
پاسخ نويسنده كتاب منفى است. گويى مولف سخنانى را كه در مدح و ستايش حنفا بويژه زيدبن عمرو بن نفيل (ص79ـ81) آورده, به بوته فراموشى سپرده است, و نيز بشارتى را كه رسول الله(ص) درباره وى داده بود:
ورقه بن نوفل و عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث به مذهب مسيح گرويدند; زيد بن عمرو از اين قوم كناره گرفت ولى به دين ديگرى درنيامد و ((از بتها و گوشت حيوان مرده و حيواناتى كه براى بتان قربانى مى كردند پرهيز كرد.))
مولف در دنباله اين كلام مى افزايد:
به همين جهت است كه حضرت رسول درباره ورقه فرمود: ((انه يبعث إمه وحده.))” (او در قيامت به تنهايى به صورت امتى برانگيخته مى شود).
البته اين مولف نيست كه براى نخستين بار او را به چنين صفاتى ستوده است; نويسندگان سيره و جوامع روايى همگان او را به سبب وجود همين ويژگيها مورد مدح و ثنا قرار داده اند. اگر اعمال و كردار زيد بن عمرو بن نفيل لغو و بيهوده بوده, چرا همگان از جمله مولف كتاب او را ستوده اند؟ حتى شخص پيامبر(ص) مبعوث شدن او را به صورت امتى واحد به سبب وجود همين خصوصيات دانسته است! (ص81).
سخنان جعفر بن ابى طالب در دربار نجاشى نيز نشانگر صحت اعمال زيد بن عمرو بن نفيل است, جعفر بن ابى طالب در آن جا وضعيت نابهنجار و زشت اعراب را اين گونه به تصوير مى كشد:
((… ما مردمى بوديم در جاهليت كه پرستش اصنام مى كرديم و گوشت حيوانات مردار (يعنى ذبح نشده به نام خدا) مى خورديم و كارهاى زشت مى كرديم و ملاحظه رحم و خويشاوندى نمى كرديم…)) (ص167 سيره رسول الله)

جعفر در اين جا اكل چنين ذبايحى را از كردارهاى زشت اعراب جاهلى برمى شمارد, و آن را در رديف اعمال درست و صحيح اعراب كه بدان معتقد بودند ولى كمتر انجام مى دادند, قرار نمى دهد.
بنابراين اگر هم بتوانيم ادعا كنيم كه خوردن چنين ذبايحى سالها پس از بعثت حرام گشته بود, و خوردن آن براى پيامبر(ص) مباح بوده است چنان كه مولف در صفحه 100 مى گويد: نمى توانيم منكر زشتى و مذموم بودن و پليدى آن بشويم. اگر اكل چنين ذبايحى از جمله امور پليد و مذموم نبود, مورد نهى و تحريم قرار نمى گرفت. (آيه سوم سوره مائده); چون خداوند تنها چيزهايى را حرام مى كند كه داراى چنين خصوصياتى باشد. با اين ديدگاه مى توان اذعان كرد كه اين گونه روايات از جعل جاعلان و وضع واضعان حديث است و اصل و مبنايى ندارد. و علت راه يافتن آن به كتابهاى سيره و اخبار و جوامع روايى اين است كه با امثال اين روايت بر خطاها و اشتباهات آبإ و اجداد خلفا پرده بپوشانند, و رسول الله(ص) را همانند آنان قلمداد كنند كه در برهه اى از زمان چون جاهلان و مردم مشرك از انجام كارهاى زشت و ناپسند و پليد, برى و مصون نبوده است. و در مقابل زيد بن عمرو بن نفيل و ديگران را كه به برخى از خلفا و حكام وقت منسوب بوده, بسيار بزرگتر از آنچه كه بوده است, جلوه دهند. و مديحه سرايى كنند. غافل از اين كه اگر زيد در شناخت راه صحيح و حقايق, گوى سبقت را از همگان حتى از حضرت محمد(ص) ربوده بود, الزاما او مى بايست پيامبر آخرالزمان مى شد و نه محمد مصطفى(ص), چون همان گونه كه مولف كتاب در صفحه 101 الى 102 بند آخر مى گويد:
((در انبيا پيش از وحى, اخلاق نيك و پاكى و دورى از ناپسنديها و پليديها ديده مى شود و به قول ابن خلدون معناى عصمت انبيا همين است ((گويى كه نبى يا پيغمبر بر دورى از ناپسنديها و نفرت از آن سرشته است و گويى اين ناپسنديها منافى فطرت و سرشت اوست…))
آيا اين ويژگيها در زيد بن عمرو بيشتر يافت مى شد يا در محمد(ص)؟!
بر اساس همين مبناست كه بايد گفت: روايت ((اهداى گوسفند براى عزى)) نيز جعلى و كذب است. چون اين عمل نيز نشانگر فعلى از افعال زشت و مذموم و ناپسند دوران جاهلى بوده است كه پس از بعثت صريحا مورد نهى و تحريم قرار گرفت, و نيز داشتن بت و قربانى كردن براى آن.
نكته ديگر اين كه اگر پيامبر(ص) در دوران پيش از بعثت گرچه براى زمانى بسيار كوتاه همچون ديگر جاهلان و مشركان بتى داشت و براى آن يا ديگر بتها و عزى گوسفند قربانى مى كرد, و مانند آنان از چنين ذبايحى تناول مى نمود, مسلما از نقاط ضعف حضرت در دوران تبليغى وى محسوب مى شد, و مشركان از اين نقطه اشتراك و همخوانى و تطابقى كه ميان او و خودشان وجود داشت, به عنوان حربه و سلاحى بسيار قوى عليه وى استفاده مى كردند, و او را به بت پرستى و شرك و جهالت و بى خردى ـ كه در ظاهر مطابق واقع مى نمود ـ رمى مى كردند. چنان كه از عناوينى چون ساحر و كذاب و شاعر كه اصلا و ابدا در او وجود نداشت, براى اين منظور استفاده كردند. در اين صورت بود كه رسول الله(ص) با مشكل بسيار بزرگى در راه تبليغ اهداف خويش مواجه مى گشت و كمتر كسى بدو ايمان مىآورد. ليكن از آن جايى كه در قرآن مجيد و جوامع روايى اهل تسنن و تشيع و كتابهاى سيره و تاريخ, عين و اثر و نام و نشانى از رمى رسول الله به چنين نسبتهايى نمى بينيم, مى توانيم بطور جزمى حكم كنيم كه پيامبر خدا(ص) براى يك لحظه هم به بت و بت پرستى و شرك و مظاهر گوناگون آن چون اهداى گوسفند براى عزى و خوردن اين گونه ذبايح حتى در ظاهر و براى هم سويه بودن با قوم خود, روى نياورد. از شواهد موجود بر اين حقيقت روايتى است كه ابن سعد ذكر مى كند: در اين روايت آمده است كه وقتى ميان پيامبر و فردى از اهالى بصرى (نام يكى از نواحى سوريه) اختلافى روى داد, آن مرد از پيامبر خواست براى اثبات مدعاى خويش به لات و عزى سوگند بخورد. ولى رسول الله(ص) قبول نكرد و فرمود: من هيچ گاه به آنها قسم ياد نكرده ام. و من مإمور به روى گردانى از آنها شده ام. البته اين مطلب و حالت انزجار شديد پيامبر چيزى نيست كه از وى در آن سن كه بالغ بر 25 ساله بود, حادث شده باشد. ايشان در سن دوازده سالگى نيز تنفر خود را از لات و عزى در برخورد با بحيراى راهب اعلان نموده بود, و در اين باره فرموده بود: قسم به خدا چيزى در نظرم به مانند آن دو ناخوش و مورد تنفر نيست.(4)
روايت ((اهداى گوسفند براى عزى)) كه نويسنده آن را از الاصنام كلبى اخذ كرده, و مورد استناد قرار داده, از جمله روايات مرسل و ضعيف و غير قابل احتجاج است. زيرا اين روايت بدون ذكر سلسله روايت ذكر شده است. از اين رو در نظر كليه اهل فن غير قابل استناد مى باشد.(5)
وضعيت سندى حديث زيد بن عمرو بن نفيل كه مولف آن را از صحيح بخارى(6) اخذ كرده, بهتر از روايت ابن كلبى نيست.
روايت مذكور را بخارى از محمد بن ابى بكر از فضيل بن سليمان از موسى بن عقبه از سالم بن عبدالله بن عمر نقل كرده كه ضعيف مى باشد چون در اسناد آن فضيل بن سليمان وجود دارد كه مورد طعن و خدشه رجاليون واقع شده است.(7) و نيز عبدالله بن عمر.(8)
بخارى در ((صحيح)) همين روايت را با اندكى اختلاف نيز ذكر كرده است.(9) كه باز به دليل وجود عبدالله بن عمر در اسناد آن, مخدوش مى باشد.

ميزان صحت صحيح بخارى
مطلبى كه باعث گرديده تا نويسنده كتاب به صحت اين روايت بيشتر اعتماد كند, و به خود جرإت نقد و بررسى در آن را ندهد, اين است كه شخصى چون امام بخارى در كتابى چون ((صحيح)) آن را نقل كرده است. عمق اعتقاد مولف به صحت روايات اين كتاب مشهور و معروف در اين سخن وى به وضوح مشاهده مى شود: ((مفسران اين حديث كه در معتبرترين كتاب حديث ذكر شده است…)) (ص100)
نويسنده كتاب در اين جا به تبعيت از بسيارى از پيشينيان, صحيح بخارى را معتبرترين كتب روايى (و نه از معتبرترين آنها) مى پندارد.
ليكن حقايق خلاف اين را نشان مى دهد, روايات موجود در صحيح بخارى مشحون از مطالب نادرست و اسرائيليات است. اينك از باب نمونه به تعدادى از اين احاديث كه در تعارض آشكار با برهانهاى محكم عقلى و قرآن مجيد قرار دارد, توجه نماييد:
تعدادى از روايات موجود در صحيح بخارى بر اين معنا دلالت دارد كه خداوند را با چشمان ظاهرى مى توان رويت نمود:
((… در پيشگاه رسول الله(ص) بوديم كه حضرت به ماه شب چهارده نگاه كرد و گفت:
شما به زودى پروردگارتان را خواهيد ديد; همان طورى كه اين ماه را مى بينيد و دچار هيچ ناراحتى و فشارى نيز نخواهيد شد…))(10)
جمعى از روايات صحيح بخارى به وضوح نشان مى دهد كه خداوند از بالا به آسمان دنيا فرود مىآيد, و ضمنا دلالت مى نمايد كه خداوند براى رسيدگى به امور بندگان خويش به جابه جايى و تغيير مكان نيازمند است:
((… رسول الله(ص) فرمود: در ثلث آخر هر شب, خداوند به آسمان دنيا فرود مىآيد و مى گويد: و كيست مرا بخواند تا او را اجابت كنم. كيست از من درخواستى نمايد تا آنچه را كه مى خواهد, بدو بدهم. كيست طلب آمرزش كند تا او رابيامرزم. ))(11)
در تعدادى ديگر از احاديث بخارى, ضمن صحبت از ((دجال)) و برخى از ويژگيهاى وى, خداوند را همچون انسان داراى چشمانى مى داند كه بيناست و كور نيست!
((رسول الله(ص) در يكى از روزها كه در ميان مردم بود, از مسيح دجال سخن راند و گفت: خداوند كور نيست; ولى چشم راست مسيح دجال, كور است… .))(12)
البته وجه تشابه ميان خدا و انسان از ديدگاه بخارى به همين جا ختم نمى گردد; خداى بخارى همچون انسان داراى صورت و دست و پا و انگشت و ساق و كمر نيز مى باشد. نگرش مخصوص بخارى تنها در مسإله توحيد نيست بلكه به مسإله نبوت و پيامبرى نيز راه يافته, و در اين باب نيز دچار لغزشهاى بسيارى شده است كه به هيچ وجه با شإن و عظمت پيامبران الهى تناسب و سنخيت ندارد.
نقطه ضعفهاى صحيح بخارى بيش از اينهاست. كه اكنون فهرست گونه بدانها اشاره مى شود:
1 ـ يكى از نكات منفى موجود در اين كتاب اين است كه به وسيله ديگران تكميل شده, و قلم ديگران در آن راه يافته است.
از اين حقيقت ناپيدا پرده بردارى كرده, و از اين رهگذر علت ناموزون بودن برخى از قسمتهاى آن را كه پيش از تركيب فعلى در آن به چشم مى خورد, بازگو نموده است. (13)
2 ـ از جمله ضعفهاى صحيح بخارى اين است كه وى بسيارى از رواياتى را كه در بصره از محدثان مى شنيد, در شام مى نگاشت, و آنچه را كه در شام استماع مى نمود, در مصر مى نوشت. اين طريقه بخارى موجب شگفتى يكى از نزديكان وى گرديد, و روى اين جهت از بخارى پرسيد:
آيا آنچه را كه شنيده اى بطور كامل و بدون نقصان و كاستى مى نگارى؟ ليكن از سوى بخارى پاسخى دريافت نكرد; تنها چيزى كه مشاهده نمود, چهره خاموش و ساكت او بود. (14)
3 ـ ابن حجر در مقدمه فتح البارى مى گويد كه حفاظ در حدود 110 حديث صحيح بخارى را مورد نقد و بررسى قرار داده, و آنها را قبول نكرده اند.
4 ـ همو در آن مقدمه از صفحه 383 به بعد درباره سيصد تن از رجال بخارى كه از سوى محدثان و علماى رجال مورد بررسى واقع شده اند, به تفصيل سخن مى راند, و در ذيل اسامى آنان, هر يك را جداگانه مورد نقد قرار مى دهد.
5 ـ در مقابل وقتى به كتاب المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى (دار الدعوه) اثر إ, ى. و نسنك وى . پ. منسج ـ كه نمايانگر اشخاص موجود در طرق مختلف بخارى و ديگران در اخذ حديث است ـ مراجعه مى كنيم, نام و نشانى از خلفا و بزرگان امامى مذهب چون حضرات جعفر صادق, موسى كاظم, على بن موسى, محمد تقى, على النقى, و حتى حسن عسكرى ـ عليهم السلام ـ كه معاصر بخارى بوده و همگان به وثاقت و عدالت آنان تصريح كرده اند, نمى بينيم. و اين جز به سبب عناد و دشمنى مفرط بخارى نسبت به آنان نبوده است.
نبايد از ياد برد كه اين تنها ابن حجر نيست كه بسيارى از روايات و راويان بخارى را مورد نقد و بررسى قرار داده است; اشخاصى نظير دار قطنى, ابن حزم, قسطلانى, جعفر بن ثعلب شافعى, نويسنده جواهر المضيئه فى طبقات الحنفيه (عبدالقادر بن محمد قرشى حنفى), ابوزكرياى نووى, علقمى, ابن قيم, شيخ محمد عبده و ديگران نيز تعداد كثيرى از احاديث بخارى را مردود و باطل دانسته اند.پايان

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بقره (2) آيه 60. 2 ) فرقان (25) آيه 21. 3 ) الالهيات, ج3, ص102. 4 ) ابن سعد, الطبقات الكبرى, ج1, ص154 و 156. 5 ) كلبى, الاصنام, ص19. 6 ) ج3, ص114 (چاپ دارالقلم) 7 ) ابن حجر, در مقدمه فتح البارى, ص434. 8 ) تشترى, قاموس الرجال, ج6, ص96 ـ 94. 9 ) ج4, ص174. 10 ) شبيه اين روايت در باب 378, فضل صلاه الفجر, صفحه297 نيز آمده است, و همچنين در جلد3, باب 488, صفحه 515 و جلد4, باب 1218, صفحه 796. 11 ) صحيح بخارى, ج1, باب730, ص;498 ج4, باب716, ص424 و ص816 باب 1230 در ضمن قول الله تعالى: ((يريدون ان يبدلوا كلام الله)). 12 ) همان, ج2, باب944 واذكر فى الكتاب مريم ص;631 ج3, باب 194 حجه الوداع, ص;306 ج4 باب 1094, ذكر الدجال, ص698 و 697. 13 ) قسطلانى, شرح بخارى (دار صادر) ج1, ص23. 14 ) تاريخ خطيب بغدادى, ج2, 11.