اشاره
زندگى مردان بزرگ خدا هميشه پرحادثه است, حيات درخشان امام حسن(ع) از
پرحادثه ترين زندگى رادمردان تاريخ است, با اين كه بيش از 48 سال عمر نكرد, و بر
اثر زهرى كه مزدوران معاويه به او خوراندند به شهادت رسيد, ولى در همين دوران
كوتاه, همواره با باطل گرايان حق ستيز در حال نبرد بود, در عصر پدر, دوش به دوش
او با منافقان و منحرفان ستيز كرد, در جنگ هاى بزرگ جمل و صفين و نهروان,
قهرمانى بى بديل بود, و به طور كلى نام او در پيشانى قاموس رنج ها مى درخشيد. وى
در سخت ترين و تلخ ترين رخدادها پرچم نهى از منكر, مبارزه با نامردمى ها و طاغوت
زدايى را برافراشت, و براى تثبيت حكومت حق, ايثارها و جانفشانى ها كرد.
آنچه بيش از ديگر ويژگى هاى امام حسن مجتبى(ع) ـ در زمان حيات و پس از شهادت ـ
از برجستگى برخوردار بود, صبورى و حلم آن حضرت بود كه تإثير بسزايى در زندگى
وى و پيروانش داشت. امام ـ عليه السلام ـ آن گونه صبور بود كه صبورى وى زبانزد
عام و خاص شد و ضرب المثل ((حلم الحسنيه)) درباره وى رواج يافت. در اين گفتار
برآنيم تا ارجمندى حلم و مفهوم آن را مورد بررسى قرار دهيم, آن گاه نتايج
درخشان آن را در زندگى امام حسن(ع) بنگريم.
ارجمندى حلم
خداوند در قرآن, حضرت ابراهيم(ع) قهرمان مبارزه توحيدى را چنين تمجيد مى كند:
((ان ابراهيم لحليم إواه منيب;(1) همانا ابراهيم داراى صفت حلم و بسيار متوكل
بر خدا و بازگشت كننده به سوى خدا بود.))
در آيه 101 صافات خداوند مى فرمايد: ((فبشرناه بغلام حليم; ما ابراهيم را به
نوجوانى داراى حلم بشارت داديم.))
منظور از اين فرزند, حضرت اسماعيل(ع) است, كه ابراهيم(ع) از درگاه خدا
درخواست فرزندى صالح كرد, و خداوند درخواست او را اجابت نمود, و او را به
فرزندى كه داراى خصلت والاى حلم است مژده داد, آن فرزند اسماعيل بود, چنان كه در
ماجراى آن ذبح عظيم, حلم و استقامت و صبر انقلابى خود را به خوبى نشان داد.
واژه ((حليم)) پانزده بار در قرآن بيان شده است كه در يازده مورد از اوصاف
خداوندى برشمرده شده(2) و در دو مورد, از اوصاف ابراهيم(ع) و در يك مورد از وصف
اسماعيل(ع) و در موردى ديگر در وصف حضرت شعيب(ع) ذكر شده است.
بنابراين, ((حلم)) از ارزش هاى مهم اخلاقى و اسلامى است, و انسان هاى برجسته;
مانند پيامبران چنين صفتى دارند, و انسان هايى كه صفت حلم را به طور كامل دارند,
مظهر يكى از صفات الهى هستند.
در فرهنگ روايى, روايات بى شمارى در تمجيد خصلت ارزشمند حلم از پيامبر(ص) و
امامان(ع) به ما رسيده كه نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مى كنيم:
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((كمال العلم الحلم;(3) كمال علم به صفت حلم بستگى
دارد.))
نيز فرمود: ((بوفور العقل يتوفر الحلم;(4) آن كس كه عقل سرشار دارد, داراى
حلم سرشار خواهد شد.))
امام صادق(ع) فرمود: ((الحلم سراج الله;(5) حلم, چراغ تابان خدا است.))
مفهوم حلم
لغت شناس معروف قرآن, راغب در كتاب مفردات گويد: ((حلم به معناى خويشتن دارى
به هنگام هيجان غضب است, و از آن جا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود, گاه
به معناى عقل و خرد نيز به كار رفته است.))(6)
بنابراين, انسان داراى حلم كسى است كه در عين توانايى, در هيچ كارى شتاب
نمى كند, و در كيفر مجرمان شتاب زده نمى شود, روحى بزرگ دارد, و بر خشم و احساسات
خود, مسلط است.))
چنان كه در روايت آمده, شخصى از امام حسن مجتبى(ع) پرسيد: حلم چيست؟ فرمود:
((كظم الغيظ و ملك النفس;(7) فرو بردن خشم, و تسلط بر خويشتن است.))
بنابراين, آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان ((بردبارى)) ياد
مى كنند, صحيح به نظر نمى رسد, زيرا حلم به معناى تحمل بار ديگران نيست, بلكه به
معناى خويشتن دارى پرصلابت, و نرمش قهرمانانه است, كه پايه استوار براى حفظ اخلاق
و ارزش هاى اسلامى است.
بر همين اساس امير مومنان على(ع) فرمود: ((لا حلم كالصبر والصمت;(8) هيچ حلمى
مانند استقامت و سكوت نيست.)) بنابراين, استقامت و كنترل زبان, از شاخه هاى مهم
حلم است, پس حلم مفهومى ضد عجز و تسليم دارد.
حلم امام حسن (ع)
امام حسن(ع) و ساير امامان(ع) فرهيخته و تربيت شده مكتب قرآن بودند, چنان كه
در روايت آمده: كنيزى شاخه گلى را به امام حسن(ع) اهدا نمود, آن حضرت او را
آزاد كرد, انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: ((آيا شما براى يك شاخه گل ناچيز,
او را آزاد كرديد؟))
امام حسن(ع) در پاسخ فرمود: ((إدبنا الله تعالى…; خداوند ما را چنين تربيت
كرده است.)) آن جا كه مى فرمايد: ((اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها إو ردوها;
هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد, پاسخ او را به طور بهتر, يا همان گونه بدهيد.
))(9) پاسخ بهتر همان آزاد كردن او است.))(10)
حلم امام حسن(ع) از آيات قرآن نشإت گرفته بود, از جمله از اين آيه كه خداوند
مى فرمايد: ((… ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى
حميم; ناپسندى را با نيكى دفع كن, كه ناگاه خواهى ديد همان كس كه ميان تو و او
دشمنى است, گويى دوستى گرم و صميمى است.))(11)
خصلت حلم امام حسن(ع) در حدى بود كه مروان يكى از دشمنان پركينه خاندان
رسالت, كه امام حسن(ع) را بسيار رنج داد و آزرد, گفت: ((اين كارها را با كسى
انجام دادم كه حلم و خويشتن دارى او با كوه ها برابرى مى كند.))(12) به عنوان
نمونه نظر شما را به فراز تاريخى زير جلب مى كنيم:
پير مردى ناآگاه از اهالى شام در مدينه, امام حسن(ع) را سوار بر مركب ديد,
آنچه توانست از آن حضرت بدگويى كرد, وقتى كه فارغ شد, امام حسن(ع) كنار او آمد,
و بدو سلام كرد, و در حالى كه لبخندى بر چهره داشت به او فرمود: ((اى پيرمرد!
گمانم غريب هستى, و گويا امورى بر تو اشتباه شده, اگر از ما درخواست رضايت كنى
از تو خوشنود مى شويم, اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مى كنيم, اگر از ما
راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنيم, اگر كمك براى باربردارى از ما بخواهى,
بار تو را برمى داريم, اگر گرسنه باشى تو را سير مى نماييم, اگر برهنه باشى, تو
را مى پوشانيم, اگر نيازمند باشى تو را بى نياز مى كنيم, اگر گريخته باشى به تو
پناه مى دهيم. اگر حاجتى دارى آن را ادا مى نماييم, اگر مركب خود را به سوى خانه
ما روانه سازى, و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى, براى تو بهتر خواهد بود,
زيرا ما خانه آماده و وسيع, و امكانات بسيار داريم.))
هنگامى كه آن پير ناآگاه اين گفتار مهرانگيز نشإت گرفته از حلم و صبر انقلابى
امام حسن(ع) را شنيد, آن چنان دگرگون شد كه اشك از چشمانش جارى گرديد و گفت:
((گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستى, خداوند آگاه تر است كه مقام رسالت
خود را در وجود چه كسى قرار دهد, تو و پدرت مبغوض ترين افراد در نزد من بوديد,
ولى اينك تو محبوب ترين انسان ها در نزد من هستى!))
سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد, و مهمان آن بزرگوار گرديد, و پس از
مدتى در حالى كه قلبش سرشار از محبت خاندان رسالت بود, از محضر امام حسن(ع)
بيرون رفت.(13)
فراموش نمى كنم هنگامى كه حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در اوايل پيروزى انقلاب
در قم تشريف داشتند, روزى جمعى از چماق به دستان بدخواه, از خانه اى بيرون آمده
و با شعار و داد و فرياد نزديك بيت امام آمدند, امام اگر اشاره اى مى كرد, مردم
به آنها حمله كرده و آنها را تار و مار مى كردند, ولى امام در عين شجاعت و صلابت
بى نظيرى كه داشت, در اين مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابى ديد, با حلم كم
نظيرى, سكوت كرد, و قريب به اين مضمون فرمود: ((كارى به آنها نداشته باشيد,
مسإله به مرور زمان حل خواهد شد.))
همان گونه كه امام فرموده بود; مسإله به طور طبيعى حل شد. آرى گاهى حلم و
صبر انقلابى, اين گونه پىآمدى درخشان دارد, و كارسازتر از عكس العمل هاى ديگر
خواهد بود.
امام حسن(ع) در عصر حكومت خودكامه معاويه, در وضعيتى قرار گرفت كه اگر صلح
تحميلى را (كه به معناى آتش بس و متاركه جنگ موقت, مشروط به شرايط بود)
نمى پذيرفت, و با خصلت والاى حلم و صبر انقلابى, با آن برخورد نمى كرد, كيان تشيع
در خطرى عظيم, و جان همه شيعيان در معرض نابودى جدى قرار مى گرفت. از اين رو, در
پاسخ به معترضان فرمود: ((واى بر شما! شما نمى دانيد كه من چه كرده ام, سوگند به
خدا پذيرش صلح من براى شيعيانم بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد و غروب
مى كند….))(14)
شايد بر همين اساس بود كه پيامبر(ص) با بينش جهانى و پيش بينى وسيعى كه داشت,
در شإن امام حسن(ع) فرمود: ((لو كان العقل رجلا لكان الحسن;(15) اگر عقل, خود
را به صورت مردى نشان دهد, آن مرد, حسن(ع) است.))
رفتار پرصلابت
پرواضح است كه داشتن خصلت حلم, يك قانون غالبى است نه دائمى, بايد موارد را
شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد كرد, در بعضى از موارد بايد سد حلم
را شكست و فرياد زد و شدت عمل نشان داد, در آن مواردى كه حلم موجب سوء استفاده
گمراهان گردد. چرا كه هميشه افرادى هستند كه از شيوه حلم بزرگان, سوء استفاده
مى كنند, و تا زير ضربات خردكننده شلاق مجازات قرار نگيرند, دست از كردار زشت خود
برنمى دارند, در اين گونه موارد بايد در برابر آنها شدت عمل نشان داد, تا ايجاد
مزاحمت نكنند, لذا در زندگى امام حسن مجتبى(ع) ملاحظه مى كنيم, در عين آن كه به
حلم معروف بود, در بعضى از موارد, فريادى چون صاعقه داشت كه تار و پود دشمنان
را مى سوزانيد. به عنوان نمونه; پس از ماجراى صلح تحميلى, معاويه به كوفه آمد, و
در ميان ازدحام جمعيت برفراز منبر رفت, در ضمن گفتارش با گستاخى بى شرمانه اى از
اميرمومنان على(ع) بدگويى نمود, هنوز سخن او به پايان نرسيده بود كه امام
حسن(ع) بر پله آن منبر ايستاد, و خطاب به معاويه فرياد زد: ((اى پسر هند جگر
خوار! آيا تو از اميرمومنان على(ع) بدگويى مى كنى, با اين كه پيامبر(ص) در شإن
او فرمود: ((من سب عليا فقد سبنى, و من سبنى فقد سب الله, و من سب الله, ادخله
نار جهنم خالدا فيها مخلدا و له عذاب مقيم; كسى كه به على(ع) ناسزا گويد, به من
ناسزا گفته, و كسى كه به من ناسزا گويد, به خدا ناسزا گفته, و كسى كه به خدا
ناسزا گويد, خداوند او را براى هميشه وارد دوزخ مى كند, و او در آن جا همواره
گرفتار عذاب الهى است.))
آن گاه امام حسن(ع) از منبر پايين آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و
ديگر باز نگشت.(16)
برخوردهاى پرصلابت امام حسن(ع) در برابر معاويه و مزدوران او, بسيار است, كه
به همين يك نمونه بسنده شد.(17)
دخالت در سياست
اينك اين سوال مطرح مى شود كه امام حسن(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت
على(ع) با آن كه آن حضرت ده سال امامت كرد, تنها شش ماه و چهار روز خلافت و
حكومت نمود, و سپس از كوفه به مدينه رفت و از سياست و حكومت دورى نموده و انزوا
را برگزيد, آيا اين روش كه نشإت گرفته از حلم او بود, كناره گيرى از سياست نيست؟
پاسخ به طور خلاصه اين است كه شرايط و جوى كه دشمنان و بدخواهان, و حتى
دوستان, براى آن حضرت ايجاد كردند, آن حضرت را قهرا از سياست و حكومت دارى كنار
زدند, نه اين كه او خودش كنار رفت, و هرگز حلم او باعث اين كار نشد, بلكه شرايط
و صلاح اسلام, چنين اقتضا مى كرد, از اين رو در مدينه نيز در فرصت هاى مناسب, مطالب
را به طور صريح بيان مى كرد, و با روش معاويه مخالفت مى نمود, به همين دليل
معاويه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل كند, و با پيام هاى محرمانه اش, جعده دختر
اشعث را كه همسر امام حسن(ع) بود, واداشت تا آن حضرت را مسموم نمايد. شهادت
جانسوز او بزرگترين دليل بر دخالت او در سياست, و صلابت او در طاغوت زدايى است,
چنان كه حلم او نيز در اين راستا بود.
پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) هود (11) آيه 75. در آيه 114 سوره توبه نيز نظير اين آيه با اندكى تفاوت
آمده است.
2 ) مانند آيه 225 و 235 و 263 سوره بقره, و 155 سوره آل عمران, و… (المعجم
المفهرس, ص216 و 217).
3 و 4 ) ميزان الحكمه, ج2, ص515 ـ 516.
5 ) بحار, ج71, ص422.
6 ) مفردات راغب, واژه حلم.
7 ) بحار, ج78,, ص102.
8 ) بحار, ج77, ص78.
9 ) نسإ (4) آيه 86.
10 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص18.
11 ) فصلت (41) آيه 34.
12 ) منتهى الامال, ج1, ص171.
13 ) كشف الغمه, ج2, ص;135 بحار, ج43, ص344.
14 ) بحار, ج44, ص19 ((والله الذى عملت خير لشيعتى مما طلعت عليه الشمس او
غربت.))
15 ) فرائد السمطين, ج2, ص68.
16 ) احتجاج طبرسى, ج1, ص;420 بحار , ج44, ص91.
17 ) براى اطلاع بيشتر در اين مورد, به كتاب هاى زير مراجعه كنيد: احتجاج
طبرسى, ج1, ص398 تا ;420 بحار, ج44, ص70 تا 109, كشف الغمه, ج2, ص144 تا 152.