پيش درآمد
از ديرباز, يكى از شيوه هاى نقد و بررسى شعر, نقد اخلاقى بوده است, بدين صورت
كه هر آنچه را خلاف اخلاق و دين باشد مى نكوهند و هر شعرى را كه با حكمت همسان و
همساز باشد مى ستايند. بيشتر انديشوران گذشته براى ادب و هنر تإثير تربيتى قائل
بوده اند; در اين زمينه سخن تولستوى قابل تإمل است. او مى گويد: ((هنر جهان
پسند, همواره ملاك ثابت و معتبرى با خويشتن دارد و آن ملاك ثابت و معتبر, معرفت
دينى و روحانى است.))
در اين بخش نظرگاه منتقدان را درباره مفهوم شعر مورد بررسى قرار مى دهيم.
پيشاپيش اين تذكار ضرورى است كه استخوان بندى اين نوشتار برگرفته از كتاب
((النقد الاخلاقى, اصوله و تطبيقاته)) نوشته ((نجوى صابر)) است.
ديدگاه ها
منتقدان, درباره مفهوم شعر به سه دسته تقسيم مى شوند:
الف ) عده اى فقط شعرى را شعر مى دانند كه با روح و تعاليم اصيل اسلامى هماهنگ
باشد و چنانچه اين ويژگى در سرشته شعر نباشد آن را فاقد معيارهاى هنرى و ابداعى
مى دانند. ابن قتيبه, مسكويه, باقلانى, ابن حزم اندلسى, عبدالقاهر جرجانى, ابن
وكيع و ابن بسام شنترينى از پيشگامان اين نظريه هستند.
ابن قتيبه (متوفاى 276ق) در مقدمه الشعر والشعرا چنين مى نگارد:
نيكوترين شعر, شعرى است كه فايدتى داشته باشد, و منظور از فايده, اخلاقى بودن
يا دينى و حكمى بودن شعر است.(1)
ابن قتيبه, شعر را به چهار نوع تقسيم مى كند كه بهترين نوعش را آن گونه مى داند
كه هم لفظش در آراستگى كامل باشد و هم معنايش بليغ و روشن.
مسكويه (متوفاى 421ق) بر تإثيرات زيانبار اشعارى كه از آموزه هاى دينى به دور
است, بر روح شفاف انسانى انگشت مى نهد و اشعار امروالقيس و نابغه ذبيانى را به
عنوان مثال, گواهى بر گفته هاى خود مى داند; چرا كه از نظرگاه وى اشعار اين دو
شاعر ـ به عنوان نمونه ـ بر جبلت و آيينه حقيقت نماى روح انسانى غبار تكدر
مى پاشد.
با اين حال, مسكويه شعر را به طور كلى طرد نمى كند, بلكه زيبايى هاى شعر را در
توجه به فطرت و ارزش هاى دينى و اخلاق برتر, موثر مى شمارد. او به حفظ شعرهايى كه
در راستاى نظريه اوست تإكيد مى ورزد و اهل ادب را از عنايت به اشعار مبتذل
برحذر مى دارد. هم چنين او از هر آنچه كه خواننده را در خيال و توهم غوطه ور
مى سازد, پرهيز مى دهد. منظور مسكويه از اين گونه اشعار, سروده هاى عاشقانه اى است
كه اهل عشق زمينى آن را مى سرايند و باعث مى شود كه جوانان را به سمت تباهى سوق
دهد.(2)
شايد بهترين نظريه پردازى كه باورداشت اين گروه را باز مى تاباند, ابوبكر ابن
الطيب باقلانى (متوفاى 403ق) بوده است. او موضع بسيار سرسختى در قبال شعر معلقه
امروالقيس گرفته است و به طور كلى در اشعار امروالقيس اين عيب ها را مورد نكوهش
قرار مى دهد.
1ـ اشعار امروالقيس, مضامينى دارد كه هر روح بىآلايشى از تكرار آن امتناع
مى ورزد.
2ـ اشعار او در عرصه ابتذال, سرآمد است و در نهايت سخافت و نازيبايى معنوى
است. او مى افزايد: ((امروالقيس, اگر در اين گفته هايش حقيقتى را سروده باشد, بر
زبان جارى كردن آنها خود قباحتى است نابخشودنى, پس چقدر نكوهيده تر است اگر دروغ
باشد. در ابيات مبتذل او نه لفظ بديع است و نه معنايى نيكو موج مى زند.))(3)
ابن حزم اندلسى (متوفاى 463ق) نيز همانند مسكويه, جز اشعار حكمى و تربيتى همه
انواع شعر را نكوهش مى كند. او مى گويد: ((هر كه گفته است كه شعر فقط پرداختن به
حكمت و زهد است چه نيكو سخنى گفته است كه پاداش بر او باد.))
چنان كه مى بينيم از ديدگاه ابن حزم, كسانى كه اشعار حكمى مى سرايند, به پاداش
معنوى مى رسند, ((اما كسى كه شعرش نامه اى است به دوست; يا مدحى است به حق براى
شايستگان; يا مرثيتى است براى برادرى, نه گناهى مرتكب شده است و نه چنين كارى
از او نكوهيده است, اما اگر شخصى را هجو كند و شعرى در عشق به زنان مسلمان
بخواند, فاسق است.))(4)
بنابراين, ابن حزم شعر را در ترازوى حلال و حرام مى نهد و براساس اين, اشعار را
مى سنجد. و اما يكى ديگر از نظريه پردازان اين گروه عبدالقاهر جرجانى (متوفاى
471ق) است. او در بيان نظريه خود به يكى از ابيات شعر متنبى اشارت مى كند:
يترشفن من فمى رشفات
هن فيه احلى من التوحيد
آنان از دهان من جرعه هايى مى نوشند كه از توحيد شيرين تر است.))
عبدالقاهر بر اين عقيده است كه شاعر از موفقيت در اين بيت دور بوده است, چرا
كه شهوت ابداع و نوآورى, او را برانگيخته است كه براى يك موضوع معمولى, مفهومى
جدى كه همانا توحيد است, به عاريت گيرد.(5)
نقش دين در ارزشيابى شعر, يكى از معيارهاى مهمى است كه ابن بسام شنترينى
(متوفاى 542ق) در نقد خود به كار مى برده است. اين ديدگاه او درباره اشعارى كه
ساحت دين را مورد تجرى قرار مى دادند, آشكار مى شود. دو بيت از شعر ((سميسر)) كه
در ترازوى نقد ابن بسام سنجيده شده چنين است:
يا ليتنا لم نك من آدم
اورطنا فى شبه الاسر
ان كان قد اخرجه ذنبه
فما لنا نشرك فى الامر
((اى كاش از فرزندان آدم نبوديم; كه ما را به جايى چونان اسارتگاه دچار كرد.
اگر معصيت او را از بهشت راند; به ما چه ربطى دارد كه شريك جرم او باشيم.))
ابن بسام مى نويسد: ((سميسر)) در اين شعر از شيوه غلو پردازى ديگران تقليد
كرده است و هر چند از حكمت فاصله ها دارد, اما براى پر كردن فضاى خالى حكمت در
جان اشعارش, آن را به ادعا اظهار مى كند. او در حقيقت با اين شعر, جوهره خويش را
برملا نموده است, بى آن كه معنايى سترگ و مهم گفته باشد يا لفظى پسنديده در شعرش
آورده باشد. شايد اوخواسته اداى ابوالعلاى معرى را درآورد كه او نيز آراى
نامربوطى را به نظم در كشيده است, هرچند شعر سميسر به پاى ظرافت كارىهاى شعرى
ابوالعلا نيز نمى رسد.))
ب ) گروه دوم بر اين باورند كه دين, در شعريت يك شعر هيچ دخلى ندارد و در
حقيقت شعر به ارزش ادبى خود بستگى دارد. ابن سلام جمحى (متوفاى 231ق); ابن معتز
(متوفاى296ق) و قدامه بن جعفر(متوفاى 326ق) از جمله سرآمدان اين ديدگاه هستند.
ابن سلام در مقدمه دراز دامن كتاب ((طبقات فحول الشعرإ)) هرگز به ضرورت
همسازى شاعر با تعاليم اسلامى و اخلاقى اشارتى نكرده است, بلكه در تقسيم بندى
طبقات شعرا هيچ گاه شيوه هاى اخلاقى و دينى را مد نظر قرار نداده است, چرا كه
امروالقيس را بزرگترين شاعر طراز اول جاهليت دانسته و اين على رغم ابتذال اخلاقى
اوست.
ابن سلام در اين زمينه نوشته است: ((شاعرانى هستند كه در زمان جاهليت موحد
بودند و حرمت حريم عفاف را نمى شكستند, در هجو زياد روى نمى كردند و طهارت كلام
داشتند. در مقابل اين گروه, كسانى نيز بودند كه در سروده هايشان از نازيباترين
الفاظ و معانى بهره مى بردند.))
با اين حال, ابن سلام جنبه اخلاقى را در طبقه بندى شاعران در نظر نگرفته است و
شعر شاعرانى چون ((اعشى)) را با آن همه ابتذالى كه در آن موج مى زند, ذكر مى كند.
قدامه بن جعفر از جمله اصحاب اين شيوه است كه هرگز ارزشهاى دينى و اخلاقى را
معيار ارزشيابى شعر نمى داند. او بر اين امر تإكيد مى ورزد كه همه معانى و
مضامين در اختيار شاعر است و او مى تواند هر معنا و مضمونى را كه خود دوست دارد
برگزيند و درباره آن سخن گويد.
بر اين اساس, قدامه بن جعفر هيچ معنا و مضمونى را بر ديگر معانى ترجيح نمى دهد
و در نظر او معانى يكسانند و اين شاعر است كه بدان ارج و ارزش مى دهد. در حقيقت
معيار او, كاملا هنرى است. قدامه در اين زمينه مى نويسد: ((اگر شاعر به سرايش
شعرى دست يازيد بايد رسيدن به غايت مطلوب هنرى را مد نظر داشته باشد, زيرا
نكوهيدگى معنا چيزى از جودت شعر نمى كاهد.))
به عقيده دكتر عز الدين اسماعيل, قدامه همه اهميت را به مرحله نخستين شكل گيرى
و تكون اين صنعت مى دهد و هيچ گاه به هدف اخلاقى ارج نمى نهد, زيرا موضوع يك شعر,
شايد موضوع نيكو باشد, اما از ديدگاه هنرى نكوهيده است و بالعكس. بر اين اساس
ما با دو معيار متفاوت رو به روييم: يكى غايت اخلاقى كه جزوى لاينفك از دين است و
ديگرى ((اثر))ى هنرى ـ ادبى است كه در وهله اول به انگاره هنرى تكيه مى كند و در
مرحله دوم به كيفيت به كارگيرى شاعر از معانى مورد نظر. اين مسإله يكى از
اركان مهم اثر ادبى بوده است, زيرا اگر كار هنرى در بعد هنرى خود و با ابزار
هنرى ضعيف ارائه شده باشد, اما موضوع آن موضوعى والا باشد هيچ گاه براى آن اهميت
ادبى هنرى قائل نخواهند بود؟ و يا اگر ابزار كاملا هنرى باشد و موضوع آن از
محدوده مسائل دينى خارج باشد و يا عقايد را ناديده مى انگارد و يا به ساحت
خداوند و رسول تجرى روا مى دارد, يك اثر كاملا هنرى است؟ به نظر ما كه هيچ منتقد
اسلامى در هيچ دوره اى, اين گونه اشعار را شعر نمى شمارد, هر چند از ابزارها و
آرايه هاى هنرى زيبايى سود جسته باشد.
دكتر غنيمى هلال, از گونه اى ديگر بدين مسائل مى نگرد و مى گويد: ((هدف اصلى
پرداختن بعضى از شاعران به جدايى شوون دينى از شعر بدين دليل بوده است كه آنان
تلاش داشته اند, اصل آزادى تفكر را در سرودن شعر مراعات كنند, حتى تمرد آنان نسبت
به اصول اعتقادى نيز از اين اصل نشإت مى گيرد. اين آزادى بدانان اين امكان را
مى دهد كه فلسفه خاص خود را نسبت به دين ابراز كنند. البته ناگفته نماند كه
بسيار اندكند شاعرانى كه چنين انديشه اى داشته اند, و حتى همانان گاه گاهى نيز به
مسائل متافيزيكى مى پرداختند; شاعرانى همانند ابونواس و ابوالعلا و متنبى.
اين شاعران هم چنين درباره سرنوشت انسان هيچ ابراز عقيده اى نمى كردند, چرا كه
معتقد بودند كه تمامى اين موضوعات از محدوده شعريت يك شعر خارج است.))
ج ) گروه سوم كسانى هستند كه ديدگاهشان نسبت به شعرها و تطبيقات آن متناقض
است. اصمعى, يكى از بارزترين منتقدان اين گروه بوده است. او مى گويد: آيا
نمى بينيد هنگامى كه شعر وارد مقولات نيكو و پسنديده شده است, به ضعف گراييد؟ آيا
نمى بينيد كه شعر حسان در جاهليت, بر اشعار او پس از اسلام پيشى مى گيرد و مردمان
بر شعر دوران جاهليت او ارج مى نهند, ولى هنگامى كه به مرثيه گفتن براى
پيامبر(ص) و حمزه و جعفر مى پردازد شعرش رنگى از نازيبايى به خود مى گيرد. راه
شعر از آن فحول است; همانند امروالقيس و نابغه ذبيانى كه به وصف ربع و اطلال و
دمن پرداختند و هجو و ستايش و تغزل و وصف شراب و اسب و جنگ و مفاخره را در شعر
خود به زيبايى سرودند و هرگاه شعر به مقولاتى مانند ((خير)) نزديك شد به تساهل
كشيده شد!
دكتر احسان عباس مى نويسد: در اين نظريه شگفت مى بينيم كه اصمعى شعر را محدود
به زندگى دنيوى كرده كه در زمان جاهليت رايج بوده است و موضوعاتى را براى شعر
برگزيده است كه براى اين گونه اشعار در چنان فضايى مناسب است. ما در اين جا به
دو اصطلاح مبهم بر مى خوريم; يكى ((تساهل)) و ديگرى ((خير)). اصمعى تساهل شعر را
به موضوعاتى مرتبط به خير و دين دانست و در برابر اين شعر مردان فحل را پيشنهاد
مى كند. اما ديگر منتقدان تساهل را با ضعف سريرت مترادف مى دانند.
پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ابن قتيبه, الشعر والشعرإ, ص71.
2 ) مسكويه, تهذيب الاخلاق, ص49 و 50.
3 ) اعجاز القرآن, ص245.
4 ) احسان عباس, تاريخ النقد الادبى عند العرب, ص488.
5 ) اسرار البلاغه, ص189.
6 ) ابن بسام, الذخيره, ص378.
7 ) اصمعى, الموشح, ص62.