(سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره))
قسمت اول
اشاره
سخن خود را در باره عارف ربانى و حكيم صمدانى, مفسر عاليقدر و عظيم الشإن,
علامه سيد محمد حسين قاضى طباطبايى تبريزى با شعرى از شاعر هم ولايتى او ـ مرحوم
محمدحسين شهريار ـ آغاز مى كنم:
علامه ما طباطبايى
تنها نه شكوفه شهر تبريز
اين شعشعه كوكبى است درى
بر طاق سپهر حكمت, آويز
از حوزه او مطهرى ها
برخاسته از لباب , لبريز
در حوزه درس, حنجرى گرم
با حنجر كفر, خنجرى تيز
درياى معارف و مكارم
هر قطره از او درى دلاويز
مجموعه عقل و عشق و عرفان
منظومه ذوق و زهد و پرهيز
بيان ابعاد علمى و فكرى شخصيتى چون علامه طباطبايى از سوى عاجزانى چون حقير
مصداق اين شعر است:
در نيابد حال پخته هيچ خام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
اما به قول شاعرى ديگر:
گر نيم زيشان ازيشان گفته ام
خوشدلم كاين قصه از جان گفته ام
و براى توفيق در اين راه دشوار و ذكر فضايل و مكارم اين عارف قدس آشيان:
يك دهان خواهم به پهناى فلك
تا بگويم شرح آن رشك ملك
عرفان و معارفى كه از راه كشف و شهود و تصفيه درون به دست مىآيد, حالاتى است
كه به مصداق ((من لم يذق لم يدرك)) تاكسى آن را نچشيده و درك نكرده باشد,
نمى تواند به وصف آن نايل آيد: در اين طريق بايد به جاى قال و قيل مدرسه از
كيمياى عشق و حال سخن گفت و به گفته ملاصدراى شيرازى مقامات عرفانى در قالب
كلمات و حروف گنجانيده نمى شوند و بايد معرفت عارف را عجين جان كرد, حرارت روح
بخش آن را آميخته روان نمود و با پالايش نفس و آرايش درون به شهر عارفان و حريم
عاشقان پانهاد.(1)
چه نيكو سروده است حافظ كه:
بشوى اوراق اگر هم درس مايى
كه درس عشق در دفتر نباشد
در هرحال, علامه طباطبايى در سلسله كاروان عارفان و عاشقان درخشندگى ويژه اى
دارد و هموست كه دلش گنجينه اسرار الهى بود و رازهاى شگفت انگيزى در وجودش
نهفته بود كه ما ظاهر بينان از درك و تحمل آنها ناتوانيم, چرا كه براى راه
يافتن به چنين مدينه اى بايد جامه عشق بر تن كرده و بر مركب كشف و شهود سوار شد
و با تازيانه سلوك تاختن آغازيد چرا كه:
هر چه عارف داند از دل خوانده است
از كتاب و درس دست افشانده است(2)
طريق وصال
عرفان يكى از راه هاى شناخت حق است كه از طريق آن انسان هايى خالص و پاك سرشت
به حقايقى دست يافته و حالت كشف و شهود پيدامى كنند. مقصود عارف به معناى راستين
و واقعى آن در مسير سير و سلوك تنها شناخت حق و جلوه هاى جمال الهى است و در نيل
به چنين معنويتى هيچ چيزى را بر وصال معشوق برترى نمى دهد, انديشه و كردارش در
جستجوى محبوب, پرتحرك و توام با جوشش است و در تفحص روحانى خود صرفا به غرق
گشتن در محبت معشوق و نظر افكندن به جمال محبوب احساس آرامش مى كند و لذت واقعى
را در اين حال تحصيل مى نمايد.
عارف راستين, طالب نام و نشان و حامى فرقه و حزب و گروه نيست و پيوسته مراتب
عالى كمال را در مى نوردد و سيرت پاك را برچهره سالوس صفتان صوفى مسلك و زاهدان
رياكار ترجيح مى دهد و آن چنان به تصفيه درون پرداخته كه خود را به خرقه و دلق و
جامه هاى خود نمايى مشغول نمى كند.
علامه طباطبايى در عرصه انديشه و ميدان عمل حامى چنين عرفانى بود و عقيده داشت
معارف قرآنى ما را به چنين معرفت درونى و وارستگى واقعى دعوت مى نمايد و در
حقيقت عرفان, جويبارى است كه از چشمه باصفاى قرآن سرچشمه گرفته و در بستر عترت
جارى شده است و اين آب زلال اگر چه از نخست طيب و طاهر بوده ولى در مسير خود توسط
فرد يا افرادى دچار ناخالصى شده است و با اين وجود نمى توان, ((شناخت)) از اين
طريق را منكر گرديد و وجود چنين معرفتى را نفى نمود.
فراخوانى قرآنى
علا مه طباطبائى از الطاف و حكمت خداوندى برخوردار گرديد و قلب پاكش به نور
حكمت منور گشت و فروغ او, افق زيادى را روشن ساخت , سيره زندگى اش با قرآن
آميخته بود و با اين صحيفه آسمانى زندگى مى كرد و مى انديشيد, با قرآن معارف الهى
را دريافت و چون از تقوا و صيانت نفس بهره مند بود و بر ساحل قرآن نشسته بود,
قلب شريف اين عالم ربانى در تشخيص حق و باطل و فرق ميان صدق و كذب نورانيت
ويژه اى داشت, زيرا اين كلام قرآن است كه: ((ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا)).(3)
و چون با نور خدا مى زيست و قلب خود را براى جذب اين فروغ آسمانى از هرگونه
آلودگى پاك كرده بود, به مصداق ((و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس))(4), سيره و
رفتار و كردارش از معنويتى خاص حكايت مى كرد.
علا مه عقيده داشت, خداى متعال مردم را به تدبر در قرآن دعوت كرده و از آنان
خواسته به ادراك سطحى قناعت ننمايند و در يكى از آثار خود نوشته است:
((با كمى تعمق و تدبر در معناى آيه و نشانه روشن مى شود كه آيه و نشانه از اين
جهت آيه و نشانه است كه ديگرى را نشان دهد نه خود را; مثلا چراغ قرمز كه به
عنوان علامت خطر نصب مى شود, كسى كه با ديدن آن متوجه خطر مى شود, چيزى جز خطر در
نظرش نيست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ
آن فكر كند در منظره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را …
بنابراين اگر جهان و پديده هاى جهان همه و از هر روى آيات و نشانه هاى خداى
جهان باشند, هيچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى كه ديده شوند,
جز خداى پاك را نشان نخواهند داد و كسى كه به تعليم و هدايت قرآن با چنين چشمى
به چهره جهان و جهانيان نگاه مى كند, چيزى جز خداى پاك درك نخواهدكرد و به جاى
اين زيبايى كه ديگران در نمود دلرباى جهان مى يابند, وى زيبايى و دلربائى
نامتناهى خواهد ديد, كه از دريچه تنگ جهان, خودنمايى و تجلى مى نمايد و آن وقت
است كه خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدايى مى سپارد.
اين درك چنان كه روشن است به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر يا به وسيله خيال
يا عقل نيست, زيرا خود اين وسيله ها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها مى باشند و
در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند)).(5)
بعد ايشان افزوده اند:
((… اين رهرو كه هيچ همتى جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز, ندارد, وقتى
كه مى شنود خداى متعال در جاى ديگر از كلام خود مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان
آورده ايد نفس خود را دريابيد وقتى كه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه مى شوند
به شما زيانى نخواهند رسانيد.(6) خواهد فهميد كه يگانه شاهراهى كه هدايت واقعى
و كامل را دربردارد همان راه نفس او است و راهنماى حقيقى وى كه خداى اوست, او
را موظف مى دارد كه خود را بشناسد و همه راه ها را پشت سر انداخته راه نفس خود را
در پيش گيرد و به خداى خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعى خود را
خواهديافت. و از اين روى, پيغمبراكرم(ص) مى فرمايد: هركه خود را شناخت خدا را
شناخت; من عرف نفسه عرف ربه و نيز مى فرمايد: كسانى از شما خدا را بهتر مى شناسد
كه خود را بهتر بشناسد; اعرفكم بنفسه, اعرفكم بربه …)).(7)
نكته ديگرى كه علامه طباطبايى, در اين ارتباط مطرح نموده, نقش طريق عرفانى در
ساختار حيات معنوى انسان هاست. وى نه تنها عرفان را در عرض وحى و شريعت نمى داند,
بلكه آن را شناختى قلبى براى دريافت بخشى از معارف دينى دانسته و مى گويد:
((يكى از راه هاى وصول به حقايق دينى و اسرار الهى, راه كشف و شهود است …
زاد و راحله اين راه, همان مواد اعتقادى و عملى است كه در كتاب و سنت بيان
گرديده و تنها دريچه اى كه با بازكردن آن فضاى پاك حقايق به انسان خودنمايى
مى كند, همان دريچه عمل به شريعت است و بس… مراقبت كامل اعمال دينى از طاعات و
عبادات, همان مرحله عمومى تقواى دينى را نتيجه مى دهد و بس.
سيرى در مراتب بعدى كمال و ارتقإ و عروج در مدارج عاليه سعادت باطنى, دليل و
رهبرى مى خواهد كه انسان با هدايت و راهنمايى وى قدم به راه گذاشته به سير
پردازد و در امتداد مسير زمام طاعت را بدست وى بسپارد و البته متبوعيت و مطاعيت
دستورات وى نيز در زمينه مراعات كامل متن شريعت خواهدبود, نه در دستوراتى كه به
حسب شرع مجاز شناخته نشده باشد و حلالى را حرام كند يا حرامى را حلال نمايد)).(8)
بنابر اين, علا مه براى نائل شدن به كمالات معنوى راه عرفان را تجويز مى نمايد,
ولى براين نكته اصرار مى ورزد كه نبايد انتخاب چنين راهى مستلزم اهمال يا الغاى
راه شريعت يا بخش هايى از آن باشد و در اين صورت نه تنها عرفان با چنين وصفى را
طريق شناخت و كسب مدارج معنوى نمى داند بلكه مى گويد اين راه به ضلالت و گمراهى
مى انجامد)).(9)
علا مه در كتاب ((رسالت تشيع در دنياى امروز)) در بيانى مفصل, سه راه را براى
هدايت جامعه انسانى به سوى حق تجويز نموده كه عبارتند از:
راه وحى و تشريع, كه برحقايق فطرى و تكوينى استواراست, راه استدلال و تطبيق
شعور انسانى با حقيقت و راه سوم كه طريقه مشاهده و كشف است. وى اين سه راه را
طريقى قرآنى دانسته و به تفصيل درخصوص ارتباط آنها و توافق وحى و عقل و عرفان
بحث كرده و در جايى خاطر نشان ساخته است:
((كسى كه در حيات معنوى و سيروسلوك عرفانى مطالعات كافى داشته و مقاصد حقيقى
اين رشته از علوم را دريافته باشد, به خوبى درك مى كند كه روش اين سير باطنى و
مقامات معنوى انسان يك رشته واقعيت هاى حقيقى بيرون از واقعيت طبيعت است و عالم
باطن كه موطن معنوى است جهانى است بس اصيل تر و پهناورتر از جهان ماده و حس
مقامات معنوى, واقعيت ها و موقعيت هاى حياتى اصيلى هستند براى انسان…)).(10)
در جاى ديگر نوشته است:
((عارف جهان و پيچيدگى هاى جهان را مانند آينه هايى مى يابد كه واقعيت ثابت
زيبايى را نشان مى دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگرى را در چشم بيننده خوار و
ناچيز مى نماياند و طبعا از نمونه هاى شيرين و ناپايدار زندگى مادى بازمى دارد.
اين همان جذبه عرفانى است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و محبت
خدا را در دل انسان جايگزين مى كند و همه چيز را فراموش مى كند و انسان را به
پرستش و ستايش خدايى ناديده كه از هر ديدنى و شنيدنى روشن تر و آشكارتراست وا
مى دارد… عارف كسى است كه خدا را از راه محبت و مهر پرستش كند نه به اميد ثواب
و نه از ترس عقاب, عرفان را نبايد مذهبى در برابر مذاهب ديگر شمرد, بلكه عرفان
راهى است از راه هاى پرستش و راهى است, براى درك حقايق اديان در برابر ظواهر
دينى و راه تفكر عقلى)).(11)
البته علامه بر اين باور است كه اسلام آئينى اجتماعى بوده و با گوشه نشينى و
انزوا طلبى به شدت مخالف است و به عقيده ايشان تهذيب نفس, تكميل ايمان و معرفت
دينى در متن جامعه و با تشريك مساعى ديگران به دست مىآيد, تربيت شدگان مكتب اهل
بيت(ع) و خصوصا اصحاب رسول اكرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) چون ابوذر, اويس قرن
و سلمان فارسى چنين روشى داشتند.(12)
ناگفته نماند همان گونه كه اشاره شد ((علا مه)) عارفان دروغين را كه طريق
رسيدن به حالات روحانى را در شيوه هايى غير از قرآن و سنت و سيره اهلبيت جستجو
مى كنند, تإييد نكرده و آنان را مطرود مى داند.
واقعيت ديگرى كه اين مفسر عارف و عالم وارسته مطرح كرده, اين است كه انسان در
فهم معانى قرآن كريم كه خيلى بلندمرتبه است و هر استعدادى قادر نيست مفاهيم
عميق آن را درك كند, بايد علاوه بر توسعه معلومات و عمق بخشيدن به آنها و فزونى
دادن به معارف به تهذيب نفس و تزكيه درون بپردازد و طريق عرفانى و راه دل به
اين بعد از معارف كمك شايان توجهى مى كند.
از نظر علا مه عرفان و قرآن از هم جدا نخواهندبود و به تعبير ايشان عرفان
تفسير انفسى قرآن است.(13)
اين نگرش علا مه ناظر به دستاوردهاى عقل, قلب و وحى و سازگارى و هماهنگى كامل
آنهاست وگرچه هر كدام را حيطه و قلمروى خاص است, اما نتايج آنها در مباحث
معرفتى با هم سازگارى دارند و توانايى شهود قلبى و درك حالات غيبى و معنوى از
راه عرفان به هيچ وجه با تعاليم دينى مغايرت ندارد.
تلقى علامه از عرفان بدين صورت است كه رابطه مخصوصى بين اصل دين و عرفان موجود
است وبه همين دليل درميان همه طوايف دينى جهان و حتى بودائى ها و برهمائى ها
اين حالات ديده مى شود.
البته علامه بااين نظريه باطل و مغلوط و مخدوش به شدت مخالف است كه مدعى
ارتباط و تإثيرپذيرى معارف دينى و تحول آنها به حسب تحول آن علوم باشد, زيرا
عقيده به اين كه طريقه عقل و كشف و شهود در فهم روايات نقش مهم ايفانموده و به
استنباط شخص از اين منابع كمك مى كند با نظر مزبور به شدت در تباين است و اصولا
با هم سنخيتى ندارند, هم چنين علامه به اينكه تنها به منابع شرعى و احاديث اهل
بيت بدون استفاده از نتايج عقلى و معارف ناشى از كشف و شهود تكيه شود, انتقاد
دارد.
ابعاد دركهاى ذوقى
يكى از راه هاى رسيدن به حيات معنوى درك هاى ذوقى و شهودى است كه نه مى توان
آنها را از راه انديشه بيان كرد و نه معانى آن را مى توان در قالب الفاظ قرارداد.
تإمل كافى در بيانات و تعاليم اسلامى و سنجيدن آنها با حال شيفته و شوريده اين
طبقه, خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده, مراحل كمالش را كه رهروان اين راه
مى پيمايند سربسته و به نحو كلى نشان مى دهد اگر چه براى درك حقيقى و تفصيلى آنها
راهى جز ذوق نيست, اين گروه كه با استعداد فطرى و درونى خود دلباخته جمال و
كمال نامتناهى حق مى باشند, خدا را با ((عشق)) مى پرستند نه به اميد ((ثواب)) يا
خوف از ((عقاب)).
در اثر جاذبه مهر و محبت كه دل هاى شيفته شان را فراگرفته و به ويژه پس از
شنيدن اين كه خداى متعال مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم))(14); ((مرا ياد آوريد
تا به ياد شما باشم)). و نيز آيه ((الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على
جنو(15)بهم)); به هرسوى كه برمى گردند و در هر حال كه مى باشند به ياد خدا اشتغال
دارند)).
وقتى پيام محبوب خود را در آياتى نظير ((ان فى السموات والارض لايات للمومنين)).
(16)
و يا: ((ان من شىء الا يسبح بحمده)).(17) و مى شنوند و مى فهمند كه همه موجودات
آينه هايى هستند كه هر كدام فراخور وجود خود جمال بى مثال حق را نشان مى دهد و
وقتى پيام ديگر خدا را همچون آيه ((يا إيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا
فملاقيه(18); اى انسان به تحقيق به سوى خدايت در حركتى پس ملاقاتش خواهى كرد))
گوش مى دهند, درك مى كنند كه بر حسب آفرينش در چهارديوارى نفس خويش محصورند و
راهى جز راه نفس به خداى خود ندارند, چنين فرد اگر در ميان جمع هم باشد تنهاست
و اگر ديگران وى را در جمع مى بينند وى خود را در خلوتى خالى از اغيار مشاهده
مى كند, در اين وقت احساس مى نمايد كه در خود نيز آيينه اى است كه جمال بى مثال حق
هويداست; يعنى جز خدا ندارد.
ادامه دارد.
پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ملاصدراى شيرازى, ايقاظ النائمين, با مقدمه و تصحيح محسن مويدى, ص4.
2 ) محمد اسيرى لاهيجى, مثنوى اسرار الشهود, به تصحيح برات زنجانى, ص172. اين
اثر با تصحيح و مقدمه سيد على آل داوود نيز از سوى موسسه مطالعات و تحقيقات
فرهنگى به طبع رسيده است و در اين مقاله از آن هم استفاده شده است.
3 ) انفال(8), آيه 29.
4 ) انعام (6), آيه122.
5 ) چنانچه حضرت على(ع) مى فرمايد آن كه تحت احاطه معرفت درآيد خدا نيست, اوست
كه دليل را به سوى خود هدايت مى كند. نك: بحارالانوار, ج2, ص182.
6 ) مائده(4) آيه105.
7 ) علامه طباطبايى, شيعه در اسلام, ص 67ـ66.
8 ) علامه طباطبايى, رسالت تشيع در دنياى امروز, ص 110ـ109.
9 ) همان, ص106.
10 ) همان, ص92.
11 ) شيعه در اسلام, ص64.
12 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسى علامه طباطبايى), ص86.
13 ) علامه طباطبايى در منظره عرفان نظرى و عملى, علامه حسن زاده آملى, كيهان
انديشه, شماره 26, ص9.
14 ) بقره (2) آيه 152.
15 ) آل عمران(3) آيه 151.
16 ) جاثيه (45) آيه 3.
17 ) اسرى(17) آيه44.
18 ) انشقاق (84) آيه 6.