آغازين سخن
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار(ع) و توجه به تلاشهاى علمى و سياسى آنان نشان ميدهد كه آن بزرگواران چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى علوم الهى هستند كه چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مىكنند،به طورى كه در عرصه علم و دانش تاريكى را از بين برده و در حوزه سياست اميد حق ستيزان را نوميد مىسازند.
امام جواد(ع) همانند ديگر امامان معصوم(ع) داراى كمالات علمى و انديشههاى سياسى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در كودكى، امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين نقش شايستهاى در راه گسترش دانش و فرهنگ حيات بخش اسلام ايفا نمود.
مقالهاى كه از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد گامى است در بيان تلاشهاى علمى و سياسى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشهاى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت.
فضاى سياسى و اجتماعى
امام جواد(ع) در دورهاى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود،
صلاح نميديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف ميداشت، لذا به منظور دست يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا(ع) در قدرت سهيم كند. امام ولايتعهدى را قبول كرد، مشروط بر اين كه هرگز در كارى دخالت نكند و اين امر مشروع بودن حكومت خليفه را با سؤال روبه رو مىكرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف درصدد كسب مشروعيّت بود، ناكام گذاشت.
مسأله مخاطره آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مىكرد. آنان دستورات ومطالب دينى را به عقل خويش عرضه مىنمودند و آن چه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بينشان سازگار نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيدهاى را مطرح مىكردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان رقابت علمى و سياسى شكست دهند. امّا آن امام با پاسخهاى قاطع و استدلالهاى قوى از اين مناظرهها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد.
از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازىهاى دو خليفه ملعون عباسى(مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافقترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مىخواست براى هميشه ستاره تشيّع افول
كند و بزرگترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام محمد تقى(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحهها، توهينها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.() ايشان به رغم محدوديّتهاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مىكرد. در سراسر قلمرو حكومت مأمون و معتصم آن حضرت كارگزارانى را اعزام مىكرد و با فعاليّتهاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مىنمود.
از جمله: آن بزرگوار به وكلاى خود اجازه ميداد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.() در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مىنمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز ميداشت.
امام جواد(ع) در برابر فرقه هايى كه در دوران امامتش وجود داشت، شيعيان را راهنمايى مىكرد. يكى از اين فرقهها “اهل حديث” بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مىپنداشتند. امام درباره آنان به شيعيان مىفرمود:
كه اجازه ندارند پشت سر هر كسى كه خدا را جسم ميداند، نمازگزارده و به او زكات بپردازند.()
“واقفيّه” يكى ديگر از فرقههاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود؛ آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقّف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند.
“زيديه” نيز فرقهاى بود منشعب از شيعه كه طعن آنان بر امامان معصوم(ع)، سبب
موضعگيرى تند ائمه در برابر اين گروه شد، چنانكه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه: «وجوهٌ يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»() خوانده شدند و در رديف ناصبىها قرار گرفتند.()
منزلت علمى
با اين كه مناصب الهى وابسته به سن خاص نيست و خداوند مقام نبوّت را در كودكى به بعضى از پيامبران اعطا نموده، ولى با اين حال امامت پيشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد ترديد جدّى واقع شد، بلكه افراد عادّى از شيعيان و برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز در اين مسئله گفت و گو داشتند و در واقع اين قضيّه به صورت يك معضل اعتقادى درآمده بود.
“ابن رستم طبرى” از دانشمندان قرن چهارم مىنويسد :«زمانى كه سن امام جواد(ع) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش امام رضا(ع) را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحيّر شدند.»() به همين جهت شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن دريافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور كردند و آرامش يافتند.
با طرح پرسشهايى از امام جواد(ع) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شيعيان به اثبات رسيد، بلكه علماى مذاهب ديگر اين عظمت علمى را باور كردند. از جمله:
“ابن حجر هيثمى” مىنويسد :«مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود سن كم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»()
هم چنين دانشمندان ديگرى كه به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نمودهاند، عبارتند از: احمد بن خطيب بغدادى (متوفاى 463 ق) يحيى بن اكثم (متوفاى 242 ق)،
عزالدّين ابن اثير جوزى(متوفاى 630 ق)، ابن تيميه حرّانى دمشقى (متوفاى 758 ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى 1089 ق) و دانشمندان ديگر…
از زيباترين و جالبترين جلوههاى علم و فضل امام نهم “بازخوانى انديشهها” مىباشد. قاسم بن عبدالرحمان مىگويد: به مذهب زيديّه گرايش داشتم كه به شهر بغداد سفر كردم.
مدّتى در آنجا بودم. روزى در يكى از خيابانهاى آن شهر، مردم را ديدم كه با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى ميدوند و برخى سعى مىكنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.
بعضى نيز ايستاده و به نقطهاى خيره شدهاند، پرسيدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(ع) ميآيد.
من هم ايستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مركب به سوى ما ميآمد. همان طور كه به او نگاه مىكردم، با خودم گفتم:خداوند گروه اماميه را از رحمت خود دور كند.
آنان معتقدند كه پروردگار سبحان، اطاعت از اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است. همين كه اين به ذهنم خطور كرد، حضرت خطاب به من اين آيه را تلاوت كرد: «فقالوا ابشراً منّا واحدا نتّبعه انّا اذاً لفى ضلالٍ و سعر؛() قوم ثمود گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم، در گمراهى و جنون خواهيم بود. در اين هنگام با خود گفتم: مثل اين كه او ساحر است و از دل من خبر ميدهد. بار ديگر حضرت خطاب به من اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «أالقى الذّكر عليه من بيننا بل هو كذّاب اسرٌ؛() آيا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسيار دروغگو و خود پسند است.»
وقتى ديدم آن حضرت از انديشههاى قلبى من خبر ميدهد، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و از مذهب زيديه دست برداشتم و به امامت ايشان اقرار كردم و اعتراف نمودم كه او حجّت خدا بر مردم است.()
تربيت شاگردان
در دوره امام جواد(ع) تا زمان امام حسن
عسگرى(ع) به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليّتهاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليّتهاى علمى آن بزرگواران بسيار محدود بود، هر چند از علم وسيعى برخوردار بودند.
پيشواى نهم شيعيان با توجه به اين كه در سن جوانى به شهادت رسيد، در عمر كوتاه و با بركت خويش علاوه بر انجام وظايف سنگين رهبرى امّت، به تربيت شاگردانى كه بتوانند پيام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى(ع) را يك صدو ده نفر ذكر كردهاند.() بيست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشتهاند كه يكى از آنان «على بن مهزيار» است با تأليف سى و پنج اثر. ديگرى «محمد بن عبداللّه بن مهران» است كه داراى هفت اثر مىباشد و سومى «معاويه بن حكيم» با هفت اثر.()
يكى از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) است كه مقدار قابل توجهى حديث از امام نقل كرده است.()
از ديگر چهرههاى برجسته و درخشان از بين شاگردان و راويان آن حضرت مىتوان از «احمد بن محمد بن نصر بزنطى»، «زكريا بن آدم»، «حسين بن سعيد اهوازى» و «احمد بن محمد بن خالد برقى» كه هر كدام در صحنههاى علمى و فقهى وزنهاى خاص به شمار ميرفتند، نام برد. قابل ذكر است كه روايت كنندگان از امام جواد(ع) منحصر به راويان و محدّثان شيعه نمىباشند، بلكه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كردهاند، از جمله :«خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن بزرگوار نقل كرده است.() هم چنين «ابوبكر احمد بن ثابت» و «ابواسحاق ثعلبى» در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن امام نقل كردهاند.()
نكته قابل دقت در روايات رسيده از امام جواد(ع) تنوّع روايات در موضوعات مختلف و مورد نياز آن زمان بوده است كه به عنوان نمونه به اين موضوعات مىتوان اشاره كرد:
.1 توحيد و بسيارى از شبهاتى كه در اين زمينه در آن زمان مطرح بوده است.()
.2 تفسير قرآن، تأويل و بيان بطون آيات.
.3 روايات فقهى در باب نماز، زكات، حج و…
.4 بيان فلسفه و علل احكام.
مناظرههاى علمى
دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفتوگوى علمى تشكيل ميداد. البته با اين كار عباسيان نه تنها به مقصود خويش نميرسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خود مىشدند.
از آنجا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار مهم و مفيد بوده است.
راز برپايى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت آن امام به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود، از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از ايشان مىكردند. از طرف ديگر مكتب اعتزال و افراطى گرى در بهرهورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مىكردند تا به پندار خامشان حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است، با پاسخهاى قاطع هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از ايشان در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمىشود.
مناظره آن بزرگوار با «يحيى بن اكثرم» و «ابن ابى داود» و غلبه بر آن دو از اين نمونه مناظرات است.()
پاسدار حريم وحى
نهمين امام شيعيان بر اين باور بود كه آيات الهى بايد در سطح جامعه فراگير شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گيرند. به همين جهت سعى مىكرد كه در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آيات قرآن استفاده كند.
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابهجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيهاى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين بيان كرد. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چينين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّهاى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خليفه در مورد اين حادثه حساس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا مىفرمايد: «انّما جزاء الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض…؛() كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان بر عكس يكديگر قطع شود و يا اين كه از سرزمين خود تبعيد گردند.»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود
را چنين اعلام كرد: ايشان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقت بيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند؛ زيرا اين مسأله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد:
ـ1 اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كردهاند، و نه كسى را كشته و نه مالى را به غارت بردهاند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى الارض» است.
ـ2 اگر راه را نا امن كرده و افراد بىگناهى را كشتهاند، امّا به مال ديگران تجاوز نكردهاند، مجازات آنان اعدام است.
ـ3 اگر امنيّت را از راههاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بى گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت بردهاند، كيفر آنان بايد سختتر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مىكنند، سپس به دار مجازات آويخته مىشوند. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد كه طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.()
استدلال به قرآن
مسئله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود،لذا اين مسئله را از خود ان حضرت مىپرسند.
مرحوم كلينى مىنويسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرف ياب شد و گفت: يابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعيت امامت شما شبهه ايجاد مىكنند. حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى كرد كه فرزندش سليمان(ع) را جانشين خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود.
اين موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائيل نپذيرفتند و در اذهان مردم شك و شبهه ايجاد كردند، به همين جهت خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد كه عصا و چوب دستى اعتراض كنندگان و سليمان(ع) را بگير و هر كدام را با علامتى مشخص كن كه از چه كسى است؟ سپس آنها را شبانگاه در جايى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوب دستىها را
برداريد. چوب دستى هر كس سبز شده باشد، همان شخص جانشين و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سليمان(ع) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.()
«على بن اسباط» يكى از ياران امام محمد تقى(ع) مىگويد: روزى به محضر آن حضرت رسيدم در حالى كه در مورد امامت ايشان در خردسالى شك و ترديد داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود:خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى كه درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن كريم درباره حضرت يحيى(ع) مىفرمايد: «…و آتيناه الحكم صبيّاً؛() ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.» و درباره حضرت يوسف(ع) مىفرمايد: «و لمّا بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً…؛() هنگامى كه به حدّ رشد رسيد، به او حكم نبوّت و دانش داديم» بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت رادر دوران كودكى نيز عطا كند.()
احاديث و كلمات قصار
در منابع تشيّع و تسنّن از امام محمد تقى(ع) بيش از دويست و بيست حديث در زمينههاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسيده است. شايان ذكر است كه تعداد يك صد و بيست نفر، احاديث صادره از آن حضرت را روايت كردهاند.
از اين مقدار حديث كه از آن بزرگوار نقل شده مىتوان به عظمت علمى و احاطه ايشان بر مسائل فقهى، تفسيرى، عقيدتى و نيز دعا و مناجات پى برد، چنان كه در لابلاى كلمات قصار زيبايى كه از آن حضرت برجاى مانده، كمالات اخلاقى ايشان به خوبى نمايان است.
بخشى از كلمات قصار امام را «ابن صبّاغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمّه» آورده است. همين طور در كتاب «تحف العقول» و مصادر ديگر نيز اين نوع كلمات فراوان يافت
مىشود. هم چنين بخش عمده روايات فقهى امام را بايد در نامههايى كه در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستادهاند، جست و جو كرد.() حسن ختام اين نوشتار را با حديثى زيبا و با بركت از آن امام همام زينت ميدهيم كه فرمود: «ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّة؛الانصاف فى المعاشرة و المواساة فى الشدّة و الانطواع و الرّجوع على قلبٍ سليمٍ؛() با سه چيز مىتوان محبت ديگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با ديگران در سختىها و راحتىها و داشتن قلب سليم.» اميد است كه اين حديث و ساير احاديث نورانى آن حضرت مشعلهاى فروزانى باشد در دهكده ظلمانى جهان امروز و چراغ هايى در كوره راههاى دشوار زندگى.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص .74
. تاريخ غيبت، امام دوازدهم، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى، آيت اللّهى، ص 79 ـ .78
. التوحيد، شيخ صدوق، ص .101
. سوره غاشيه، آيات 3 ـ 2.
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 490.
. دلايل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 204.
. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص .205
. سوره قمر، آيه .24
. همان، آيه .25
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .51
. نك: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص 409 ـ .397
. نك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 278 ـ .266
. حيات فكرى و سياسى امامان شعيه(ع)، ص .491
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص .35
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 4، ص .384
. التوحيد، ص .82
. نك: حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 486 ـ .482
. سوره مائده، آيه .33
. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص .315
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .383
. سوره مريم، آيه .12
. سوره يوسف، آيه .22
. اصول كافى، ج 1، ص .384
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 490 ـ .489
. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج ،2 ص .349