((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).
قرآن كريم راه نجات از خطر گروه هاى ياد شده در اين آيات را معرفت نفس و نظر در حال نفس مى داند. اين كه خداى سبحان فرمود: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) يك سوالى را به وجود مىآورد كه: انسان در چه چيزى نظر كند؟ ناظر مشخص است, منظورله مشخص است, اما منظور چيست در چه چيزى نگاه كند؟ فرمود: منظور آن ((ما)) است. اين ((ما قدمت لغد)) كه منظور است و سعادت و شقاوت انسان را تإمين مى كند, خاطرات گذشته نيست تا انسان يادش باشد يا نباشد, بلكه درجات روحى خود شخص است كه الان حضور دارد و اين با آيه 105 سوره مائده تشريح مى شود, كه درباره آن بحث خواهيم كرد.
فراموشى خدا و فراموشى خود
آيه بعدى مى فرمايد: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)) مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده اند و كيفرى كه خداوند به آن ها داد اين بود كه آن ها را از ياد خود ايشان برده است. در آيه152 سوره مباركه بقره مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم)) اين يك اصلى است به عنوان شرط جزا, لذا اين فعل مضارع مجزوم است. يعنى اگر شما به ياد من بوديد من به ياد شما هستم.
اگر شما به ياد من نبوديد من هم به ياد شما نيستم, اين شرط جزا است شرط كه منطوق است. مفهوم همين آيه در سوره توبه, آيه68 تبيين شد كه درباره منافقين مى فرمايد: ((و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم)). اين ((نسوا الله فنسيهم)) تصريح به مفهوم همان جمله شرطيه است ((فاذكرونى اذكركم)), مفهومش اين است كه اگر به ياد من نبوديد من هم به ياد شما نيستم يعنى اگر مرا فراموش كرديد من هم شما را فراموش مى كنم با توجه به اين كه نسيان حق, از نظر عقل و نقل, محال است و خدا فرموده من هيچ وقت شما را فراموش نمى كنم: ((و ما كان ربك نسيا))(2) اين نسيان حق يعنى چه؟ يعنى من به شما بى اعتنا مى شوم و شما را ترك مى كنم. آن نسيان حق كه ترك كردن و بى اعتنايى است, به اين است كه ما را از ياد خودمان ببرد وگرنه ((ان الله خبير بما تعملون))(3) با ((نسوا الله فنسيهم)) سازگار نيست. خود اين ((ان الله خبير بما تعملون)) در كنار آيه نسيان است ومى فرمايد كه: ((نسوا الله فانسيهم)) راه نسيان خدا هم اين است كه آن ها را انسإ مى كند نه اين كه نسيان يعنى فراموشى بلكه نسيان يعنى انسإ نه اين كه خدا كسى را فراموش بكند بلكه او را از لطف خود طرد مى كند. چگونه او را از لطف خود طرد مى كند؟ او را از خودش غافل مى كند وقتى كسى را از خودش غافل كرد تمام مصائب را بر او وارد مى كند, اما نمى فهمد.
اكنون ببينيم لسان آياتى كه از اين به بعد درباره اين گروه است چيست. درباره همين منافقين مى فرمايد كه اين ها به خودشان نيرنگ مى زنند, ستم مى كنند و رنج وارد مى كنند اما نمى فهمند. در اوايل سوره مباركه بقره آيه 9 كه فرمود: ((يخادعون الله والذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون)) روى همين معيار است. اين ها خودشان را فريب مى دهند ولى نمى فهمند, چرا؟ چون خودشان از يادشان رفته است نمى دانند اين خودشان اند. اگر كسى مال خود را نشناخت آن را زير دست و پا له مى كند و نمى داند مال اوست: ((و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون)) اين لسان, لسان حصر است.
درباره بغى هم در سوره مباركه يونس آمده است: ((انما بغيكم على انفسكم)) اگر درباره دنيا شما ستم كاريد يا چيزى را مى طلبيد اين به زيان شماست ولى نمى فهميد. در آيه 23 سوره يونس هست كه: ((يا إيها الناس انما بغيكم على إنفسكم)) تعبيرات اين چنينى در قرآن فراوان است. همه اين ها فروع آن اصل است اگر كسى خودش را فراموش كرد از اين به بعد همه مصائب را بر خودش وارد مى كند ولى نمى فهمد پس بنابراين آيه سوره محل بحث كه فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم)) اين روشن گر آيه سوره توبه است كه فرمود: ((نسوا الله فنسيهم)) خدا آن ها را فراموش كرد يعنى خدا بى اعتناى به اين ها بود و آنان را از ياد خودشان برد و آيه سوره توبه به منزله تصريح به مفهوم جمله شرطيه اى است كه در آيه سوره بقره است. در سوره بقره فرمود: ((فاذكرونى اذكركم)). مفهوم اين شرط اين است كه ((ان لم تذكرونى لم اذكركم)) يعنى ((نسو الله فنسيهم)) راه نسيان حق را در سوره حشر مشخص كرده است كه عبارت از انسإ است.
مطلب مهم آن است كه به تعبير سيدنا الاستاد علامه طباطبايى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ آيه 105 سوره مائده به منزله شرح است و آيه سوره حشر به منزله متن. آيه سوره مائده اين است كه فرمود: شما خدا را فراموش نكنيد كه خود را فراموش مى كنيد خدا شما را انسإ مى كند يا نظر كنيد ببينيد براى فرداى خود چه فرستاده ايد, آيه 105 سوره مائده همه متن هايى را كه در سوره حشر است شرح مى دهد كه اين آيه 105 به منزله شرح است و تفسير و آن آيه سوره حشر به منزله متن است و اجمال آيه سوره مائده اين است كه:
((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون)) اين آيه يك تفسير اجتماعى دارد كه ايشان آن را در مقام ثانى بحث متعرض مى شوند. اصولا از جامعه اسلامى قرآن به عنوان انفس و نفوس تعبير مى كند چون اين ها يك واقعيت اند مى فرمايد: به فكر اصلاح خودتان باشيد جامعه تان را اصلاح كنيد كه اين تفسير اجتماعى اين آيه است كه اين را در مقام ثانى بحث قرار مى دهند, اما آن چه در مقام اول بحث قرار مى دهند و مخصوصا هم روى آن بحث مى كنند اين است مى فرمايند: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) قبل از اين كه به اين ((عليكم انفسكم)) برسيم و قبل از اين كه به ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) برسيم يعنى ضرر كسى به شما متوجه نمى شود بحث را بايد از اين جا آغاز كرد كه در اين آيه سخن از ضلالت و هدايت است يعنى بعضى گمراهند, و بعضى اهل هدايتند و بعضى در راهند و بعضى بى راهه مى روند.
راه هدايت
ضلالت و هدايت بدون راه فرض ندارد اگر راهى نباشد سخن از اهتدا و ضلالت نيست اگر راه باشد سالك يا در راه است يا از راه خارج است اگر در راه باشد كه مهتدى است و اگر از راه بيرون باشد كه ضال است پس اولا: آيه ضلالت و هدايت دارد و ثانيا: ضلالت و هدايت هم بدون راه نخواهد بود.
مفهوم دو راه هدايت و ضلالت
ضلالت, عدم ملكه هدايت است نه اين كه دو تا جاده در عالم باشد يكى راه هدايت وديگرى راه گمراهى, بلكه يكى بيش نيست, سالك يا از راه هدايت مى رود يا اطرافش كه راه نيست اين ((ضل عن الطريق)) نه يعنى به راه ديگر رفت يعنى اين راه را ترك كرد اگر يك بزرگ راهى باشد كه انسان را به مقصد مى رساند سالك يا در اين بزرگ راه است يا در دو طرف حاشيه اش پرت مى شود. اين چنين نيست كه آن پرتگاه راه باشد كه, اگر كسى در راه است با سلامت به مقصد مى رسد و اگر كسى از اين راه كنار رفت با دست و بال شكسته به اعماق دره پرت مى شود, لذا گاهى مى فرمايد: ((ان الذين لايومنون بالاخره عن الصراط لناكبون))(4) گاهى تعبير به ((نكب)) است گاهى به ((فسق)) و امثال آن.
مقصد و انتهاى راه
اگر راه هست مقصد هست ممكن نيست راه براى ابد باشد چون وسيله ابدى كه محال است راه باشد و مقصد نباشد آن راه نيست, راه عبارت از چيزى است كه اگر سالك آن را طى كند به مقصد مى رسد.
پس يك مقصدى در كار هست, و اين كه گفته شد آن ها كه بى راهه مى روند راه نيست براى آن است كه اگر كسى از راه مستقيم جدا شد و به ته دره پرت شد آن جا هم بالاخره كسى هست كه او را كيفر بدهد, يك مبدإ جهانى هست كه در آن جا هم حضور و ظهور دارد و او را كيفر مى دهد اين كه دست وبالش مى شكند روى يك نظامى است.
لقاى حق, پايان همه راه ها است
در همين آيه فرمود: ((الى الله مرجعكم)) يعنى چه آن ها كه در راه مستقيم اند چه كسانى كه بى راهه مى روند و دست و بالشان مى شكند همه به خدا مى رسند, هيچ موجودى نيست كه به لقإالله نرسد و خدا را نبيند. در ذيل همين كريمه فرمود: ((الى الله مرجعكم جميعا)) نه مرجع فقط مومنين صالح بلكه صالح و طالح همه به لقاى حق مى رسند. در سوره مباركه انشقاق در آيه هفتم به اين معنا تصريح كرده است: ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)) آن گاه فرمود هر كارى بكنيد هر راهى برويد بالاخره به خدا هم مى رسيد سعى كن بهتر, آسان تر و نزديك تر به خدا برسى, اگر نرفتى تو را مى برم يا با ((خذوه و غلوه)) مى برم آن جا مى گويى ((ربنا ابصرنا و سمعنا)), يا با راه و وضع ديگر مى برم. اين چنين نيست كه مومنين فقط به لقإالله برسند و كافران نرسند نه, همه مى رسند منتها فرق اين است كه مومن در صراط مستقيم, با اعضاى سالم و با نفس سالم است, لذا سريع تر بهتر, و جلوتر مى رود, و در صف مقدم جا مى گيرد: ((ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر))(5) اما كافران به سختى مى رسند, دورتر مى نشينند و ديرتر مى رسند: ((ينادون من مكان بعيد))(6) اند از همان دور مى گويند ((ربنا ابصرنا و سمعنا))(7) پس فرق اساسى اين است كه مومن جمال حق را مى بيند با خداى ارحم الراحمين ملاقات مى كند, اما كافر جلال حق را مى بيند و با خداى اشدالمعاقبين ملاقات مى كند. كافر خدا را به عنوان ((انا من المجرمين منتقمون))(8) ملاقات مى كند و مى گويد: ((ربنا ابصرنا و سمعنا)), ولى مومن خداى رحمان را مى بيند كه ((ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر)) يا ((وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره))(9) آن ها كه دورند بعضى از چيزها را مى بينند و برخى را نمى بينند, آن هايى كه نزديك اند همه را مى بينند, لذا كسانى كه دورند چون فقط جهنم و قهر خداى منتقم را مى بينند و او را به عنوان اشد المعاقبين مى بينند. جمال حق و نعمت حق, كه در آن عالم فراوان است, را نمى بينند لذا كورند: ((انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون)).(10) اين ها از خداى رحمان و جمال و جميل و ارحم الراحمين محجوب اند, از خدايى كه جنات تجرى من تحتها الانهار دارد, عند مليك مقتدر دارد محجوب اند و مانند آن.
اين ها تفاوت هاى فراوانى است بين مومن و كافر. پس اين چنين نيست كه كافر در قيامت به لقاى حق نرود و براى او حق روشن نشود و نبيند و نگويد: ((ربنا ابصرنا و سمعنا)) و جهنم را كه مى بيند اين طور نيست كه يك گودال آتش را ببيند خوب گودال آتش هم در دنيا فراوان بود, و در جايى كه كور است خدا را با چشم جان مى بيند يعنى اين كافر در قيامت با همين بدن محشور مى شود منتها چشم ندارد, طورى است كه هر كه او را ببيند مى شناسد كه فلان كافر و فلان منافق است منتها اعمى است كه ((نحشره يوم القيامه اعمى))(11) كور محشور مى شود چون اين چشم كه خدا را نمى بيند كور محشور مى شود, همين كور مى گويد خدايا ديدم ((ربنا ابصرنا و سمعنا)) چون آن جا را بايد با چشم جان ديد نه با چشم جسم. همين كور مى گويد من ديدم, مومن هم كه بيناست و چشم ظاهر دارد با چشم ظاهر كه ((الى ربها ناظره)) ناظره نيست او ((وجوه يومئذ ناضره)) نه ((عيون يومئذ ناضره)) او با همان ((فاقم وجهك للدين حنيفا)) با همان وجه كه چهره جان است خدا را مى بيند اين آيه 6 و 7 سوره انشقاق مى گويد در هر حال مى رويد و مى برندت و مى روى خلاصه چه بهتر كه زودتر بروى, بروى جلوتر جا بگيرى همه رحمت هاى الهى را ببينى وگرنه ((ينادون من مكان بعيد)) مى شود فقط قهر را مى بينى.
اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه
((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى إهله مسرورا و اما من اوتى كتابه ورإ ظهره فسوف يدعوا ثبورا و يصلى سعيرا انه كان فى إهله مسرورا)).
اين دو تا ((اما)) تفسير آن دو تا متن است فرمود: ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)). اگر كسى اهل ثواب و اطاعت بود نامه اعمال را به دست راست مى گيرد يعنى اصحاب ميمنه است وگرنه راست و چپى آن جا مطرح نيست. مومن هر دو دستش راست است, يعنى او اصحاب يمن و بركت است با ميمنت كار مى كرده است, كافر هر دو دستش چپ است منظور از چپ در مقابل راست است, راست يعنى يمين, يمن, ميمنت و ميمون و مبارك كه در اول سوره مباركه اذا وقعه تبيين شده است عده اى اصحاب ميمنت و دسته اى اصحاب مشئمت اند, شئامت, مشئوم, زشت, زشتى و امثال آن هستند. كافر دست راست او هم چپ است, چون با دست راست هم معصيت مى كرد همان طور كه با دست چپ هم معصيت مى كرد. مومن دست چپ او هم راست است, زيرا با دست چپش هم خير و يمن و بركت دارد همان طورى كه دست راست او يمن و خير و بركت دارد وگرنه راست و چپ كه مطرح نيست. يمين و شمال يمين و يسار اين چنين كه مطرح نيست. درباره مومنين وارد شده است كه: ((كلتا يديه يمين)) درباره ابى ابراهيم موسى كاظم ـ سلام الله عليه ـ مخصوصا وارد شده است كه او ((كلتا يديه يمين)) و درباره ذات اقدس الله هم كه دارد ((خلقت بيدى))(12) آن جا هم وارد شده است كه ((كلتا يديه يمين)).
پس هر انسانى به لقاى حق مى رود چه بخواهد چه نخواهد منتهى عده اى اصحاب يمين اند زودتر و آسان تر مى بينند, آن ها كسانى بودند كه ((فاستبقوا الخيرات))(13) عده اى اصحاب مشئمه اند آن ها كسانى هستند كه ((ينادون من مكان بعيد)) اين آيه مباركه ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) يا ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) نشان مى دهد كه يك مقصدى هست كه همگان به آن مقصد مى رسند يا سريع تر مى رسند يا كندتر. پس اگر سعادت و شقاوتى هست همه اين ها باز به لقاى حق بار مى يابند منتها يكى دور و يكى نزديك.
مفهوم راه حق
چون راه هست و پايان راه لقاى حق است حالا بايد برگرديم به صدر آيه كه آن راه كجاست آيا راه لقاى خدا هم نظير راه كعبه و امثال آن است, راه زمينى است يا راه ديگرى دارد؟ مى فرمايد نه نظير راه مكه و كعبه و امثال آن نيست كه يك راه زمينى باشد تا انسان آن راه را طى كند به خدا برسد.
((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) از جانتان جدا نشويد مگر نه آن است كه ((وجوه يومئذ ناضره)) خوب جانتان را تقويت كنيد به لقاى حق مى رسيد اگر عده اى بصير و بينا هستند چشم جانشان بيناست, اگر دسته اى كورند چشم جانشان كور است كه ((لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور)). پس قلوبى كه فى الصدور است يا اعمى است يا بصير, شما بكوشيد همين جانتان را رعايت كنيد. اين جان دو بخش دارد: بخش اخلاق و بخش اعمال, اين دو بخش را سوره والشمس مشخص كرده است كه فرمود: ((ونفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها قد إفلح من زكيها و قد خاب من دسيها)). چنين نيست كه خداوند سرمايه ها را به انسان نداده باشد و از او توقع سير و سلوك داشته باشد, هم راه اخلاقى را به ما نشان داد و هم راه عمل صالح را. عمل صالح هم فجور و تقوا است كه به ما آموخت. به وسيله آن فجور و تقوا اخلاق پيدا مى شود, چون اخلاق ملكه است, ملكه در اثر تكرر عمل پيدا مى شود و عمل را هم به ما آموخت, پس با فجور و تقوا تزكيه يا تدسيه پيدا مى شود, تزكيه ((قد إفلح من زكيها و قد خاب من دسيها)) تدسيه در مقابل همان تزكيه است و اين تدسيه يا تزكيه به وسيله فجور و تقوا پيدا مى شود و فجور و تقوا همه هم به نفس برمى گردد, فجور نفس و تقواى نفس.
يك ((زاد)) هم در قرآن كريم آمده است نه بيش از يكى كه ((تزودوا فان خير الزاد التقوى)).
پس خلاصه اين كه: 1ـ راه هست, 2ـ مقصد هست, 3ـ آن مقصد خداست, 4ـ همه به سوى او مى رويم منتها بعضى دست و پا شكسته و كور و برخى دست و پا سالم و بصير, بعضى جلو و عده اى به دنبال, بعضى جمال را مى بينند و گروهى جلال را. بعضى با اين كه سر و صداى جهنم به قدرى است كه از فاصله چندين فرسخ به گوش عده اى مى رسد, اما مومنينى كه بخواهند از كنارش رد بشوند ((لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون)).(14)
اصلا صداى جهنم به گوش آن ها نمى رسد صحنه قيامت كه اصلا ((ساحر)) است كه ((فاذا هم بالساحره)). اين ها در كمال آرامش اند, ((ساحره)) به سرزمينى مى گويند كه اصلا خواب در آن سرزمين نباشد يك سرزمينى كه همه اش مار و عقرب باشد كه كسى خوابش نمى برد, سحر يعنى بيدارى, ساحره يعنى بيدار. اگر سرزمينى گداخته و داغ و پر از مار و عقرب باشد كسى خوابش نمى برد, اين گونه اراضى را ((ساحره)) مى گويند. يك معانى ديگرى هم برايش هست كه خود زمين بيدار است در حقيقت اما بالاخره زمين ((اذا هم بالساحره)) در چنين زمينى عده اى كاملا راحت اند و اصلا احساس خطر نمى كنند: ((لايحزنهم الفزع الاكبر)) بنابراين راه براى اين كه انسان اين مسائل را طى كند همان راه نفس است و راه نفس را هم در آيات ديگر مشخص كرد كه ((واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول))(15) و عواملى كه اين راه نفس را تقويت مى كند هم در كتاب و سنت مشخص شد و چيزهايى كه انسان را از سير در راه نفس باز مى دارد آن ها هم مشخص شد.
چگونگى پيمودن راه در كلام اميرمومنان على(ع)
حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ در بيانى مشخص مى كند كه چه باعث مى شود كه انسان اين راه را به آسانى طى كند و چه چيز باعث مى شود كه انسان اين راه را به كندى طى كند, در خطبه42 نهج البلاغه مى فرمايد: ((إيها الناس ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخره)).
آخرت در حقيقت رجوع به همان مبدإ است, اگر كسى به ميل خود عمل مى كند يعنى معبود او خداى اوست, ديگر فرض ندارد كسى به ميل خود عمل بكند و خدا را در نظر داشته باشد همان آن خدا را فراموش كرده است اين كه در بعضى از روايات آمده است: ((لايسرق السارق و هو مومن)) يا ((لايزنى الزانى و هو مومن)) ناظر به اين قسمت است در حين عصيان انسان متذكر نيست, در حين معصيت حق, انسان او را فراموش كرده است.
اگر كسى يادش رفته باشد از نظر كتاب و سنت, مجازات از او برداشته شده, چون پيامبر(ص) فرمود: ((رفع عن إمتى التسع الخطإ والنسيان…)) و در قرآن هم آمده است: ((و لاتواخذنا ان نسينا إو إخطانا)) اين فراموشى عمدى است كه خطر دارد يعنى با اين كه خدا را ناظر مى داند, بى اعتناست اين را مى گويند تناسى. تناسى يعنى خود را به نسيان زدن.
در يكى از كلمات قصار حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به عمار ياسر مى فرمايد كه با مغيره ابن شعبه سخن نگو ((دعه يا عمار)) يعنى مغيره بن شعبه را رها كن ((فانه لم يإخذ من الدين الا ما قاربه من الدنيا و على عمد لبس على نفسه ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته)) فرمود او از دين يك سلسله چيزهايى را گرفته كه به درد دنياى او بخورد اين عمدا دارد اشتباه مى كند, يك سلسله امور, را بر خودش پوشانده و درصدد فريب خويش است و يك سلسله بهانه هايى را گرفته تا آن لغزش هاى خود را توجيه كند. شما مى بينيد هر معصيتى يك موارد استثنايى دارد: روزه خوردن معصيت است مگر كسى روزه براى او ضرر داشته باشد و همين طور احكام ديگر, مى فرمايد اين مغيره ابن شعبه آن موارد استثنايى را ياد گرفته كه كارهاى خودش را توجيه كند اين عمدا دارد اشتباه مى كند كدام گناه است كه مورد استثنا ندارد. او عمدا مى خواهد اشتباه بكند وگرنه چنين نيست كه خدا از ياد كسى برود اين كه فرمود: ((اتباع الهوى يصد عن الحق)) همين است, همان ((من اتخذ الهه هواه))(16) طول آرزو انسان را از آخرت باز مى دارد.
پس اين راه ها رفتنى است و كسانى كه اين راه را رفته اند هم خود حضرت امير(ع) مشخص مى كند مى فرمايد فرق من با دستگاه امويان اين است كه ياد مرگ نمى گذارد من به فكر لعب و لهو باشم و فراموشى آخرت باعث شد كه آن ها به فكر لهو و لعب اند اين نمونه ها را هم ذكر مى كند چه كسانى به اين مقصد رسيده اند.
باز حضرت در خطبه 84 درباره عمروعاص مى فرمايد: ((اما والله انه ليمنعنى من اللعب ذكر الموت)) چون من به ياد مردنم از لعب كه حيات دنياست پرهيز مى كنم ((و انه ليمنعه من قول الحق نسيان الاخره)) چون آخرت يادش رفته او حق نمى گويد: ((انه لم يبايع معاويه حتى شرط ان يوتيه آتيه و يرضخ له على ترك الدين رضيخه)) اين ها راه هايى است كه مشخص مى كند كه چگونه انسان به ياد خدا باشد و چگونه خدا را فراموش مى كند.
پس عمده آن است كه ما طريق معرفت نفس را از ياد نبريم: ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم)) اين مراقبه و محاسبه نشان مى دهد كه انسان سر جاى خود هست يا سر جاى خود نيست اگر خود را به عنوان عبد ذليل مى شناسد بداند كه سر جاى خودش هست و اگر خداى ناكرده خود را طلب كار مى داند كه منم اين كمال را پيدا كردم, معلوم مى شود كه بيگانه آمده. تا سخن از من است, حرف شيطان است اين ((إنا خير منه))(17) اين اصل كلى است, من بهتر از اويم تا سخن از من است معلوم مى شود انسان سخن گوى شيطان است تا سخن از هوالحق است انسان مى شود عبد, اگر قرآن ميزان است و نور است نه در ميزان بودن او ترديد است نه در نورانيت او.
همگانى بودن معرفت نفس
معرفت نفس, امر پيچيده نيست, چون قرآن, كتاب علمى مصطلح حوزوى نيست كه فقط خواص درس خوانده آن را بفهمند, بلكه كتابى است براى هدايت همه مردم: ((هدى للناس)) البته هر كسى جلوتر برود معارف دقيق ترى را درك مى كند اما همه مى توانند اين راه را طى كنند. حالا اگر خداوند سبحان به كسى كمالى را داد بايد بگويد ((انا خير منه)) خيلى ها خواستند به سراغ تحصيل اين كمال بروند و نصيبشان نشد چه كسى اين كمال را به او داد؟ ((ما بكم من نعمه فمن الله))(18) اين از آن اصول كلى سوره مباركه ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ما بكم من نعمه فمن الله)) خوب انسان ديگر نمى گويد إنا إعلم منه, إنا إعدل منه, إنا إحسن منه, إنا خير منه, تا سخن از ((إنا)) است معلوم مى شود ((نطق بالسنتهم)) هست اين مى شود ميزان تا سخن از ((ما بكم من نعمه فمن الله)) است معلوم مى شود انسان سر راه است ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم)) اما حالا ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) به چه معناست اين نه به آن معناست كه شما كارى به ديگران نداشته باشيد چون اصلا اساس دين بر محور ((ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى))(19) است, اين اساس دين است اين از آن بهترين شاخصه هاى دين است كه خداى سبحان و رسولش ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: من و پيروانم مردم را با برهان و بينايى به دين دعوت مى كنيم اين شاخصه دين است كه نه تغييرپذير است و نه تخصيص پذير و نه نسخ پذير, اين لسانش عارى از اين امور است ((انما ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى)) اين اصل كلى است, اين اصل كلى با ساير آيات امر به معروف و نهى از منكر تشريح شد: ((ولتكن منكم إمه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر))(20) شارح اين است ((الامرون بالمعروف والناهون عن المنكر))(21) شارح اين است ((المومنون والمومنات بعضهم اوليإ بعض يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر))(22) شارح اين است: ((وإمر اهلك بالصلوه واصطبر عليها))(23) و ساير مواردى كه ما را به امر به معروف دعوت مى كند. اين متن است كه ((ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى)) خوب ما بگوييم به اين كه ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) مثلا مخصص آن است يا مقيد آن است يا ناسخ آن است اين چنين نيست لسان آن كريمه از همه اين امور ابا دارد بلكه معنايش آن است كه اگر شما على بصيره بوديد و مردم را دعوت كرديد و اتمام حجت كرديد نيامدند ديگر ((ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه)).(24)
ديگر به شما آسيب نمى رسد. اين هم كه مى گويد: ((خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو)) سخنى است باطل, چون اگر ديگران گمراه شدند شما سر راهتان بوديد آسيب نمى بينيد و هم مى گويد به اين كه ديگران را هدايت بكن اگر نشدند خودت را به هلاكت نرسان: ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) شما تمام كارهايت را رها بكنى كه يك كسى را به مقصد برسانى اين لازم نيست بالاخره رهبرى و هدايت ديگران, يك راه متعارف معقولى دارد, آن راه متعارف و معقول كه با حكمت و موعظه و جدال احسن است طى كن از آن به بعد ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) اين اهتداى شما فرع بر آن است كه به ((ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى)) عمل شده باشد. اگر كسى در اوايل راه است همان محيط خانوادگى اش با ((وإمر اهلك واصطبر عليها)) بايد عمل كند اگر در اواسط راه است در حد بيش تر در اواخر راه است در حد وسيع تر اين ((اذا اهتديتم)) يعنى ((اذا اعملتم بما جإ به النبى(ص))), اهتداى شما به اين است كه ((على بصيره)) دعوت بكنيد, پس ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم)).
هيچ كس نمى تواند بگويد من خودم را نمى شناسم چه كنم آدم خوبى باشم, اين چه كنم آدم خوبى باشم نشانه اش آن است كه ما خودمان را گم كرده ايم اين در يكى از بيانات نورانى حضرت امير هست, اين رواياتش را شايد سيدنا الاستاد علامه طباطبائى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در ذيل همين آيه 105 سوره آل عمران نقل كرده باشد كه حضرت مى فرمايد: ((عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه و لاينشدها)) من متعجبم كه ديگران به سراغ پيدا شدن گم شده هاى خود مى روند يك قلم يا يك دفتر از اين ها گم مى شود از اين و آن سوال مى كنند دفترم را گم گرده ام كجاست و قد اضل نفسه و لاينشدها اما خودش را گم كرده و نمى رود پيدا كند و از صاحب دل سوال كند آقا من خودم را گم كرده ام, نمى دانى من كجا هستم كه مرا سرجايش بنشانى خوب انسان بايد برود بگردد ببيند سر جايش هست يا نيست سر اين كه به سراغ قلم يا دفتر مى رود اين است كه قلم و دفتر يك جاى معينى دارد اگر اين ها در جاى معين نبودند معلوم مى شود گم شده اند, ما بايد برويم به سراغ نفس مان ببينيم در جاى خودش هست يا نيست, اگر سر جاى خودش بود شكر كنيم كه گم نشده اگر سر جاى خودش نبود بايد بگرديم پيدايش كنيم برويم سرجايش بنشانيم.
تا سخن از ((إنا)) است و ((إنا خير منه)) هست, كار درست نمى شود. شما در داستان طالوت و جالوت و جريان مبارزه حضرت داود ملاحظه فرموديد آن جا گفتند كه: ((نحن احق بالملك منه))(25) ما از او بهتريم اين ((نحن احق بالملك منه)) حرف شيطان است, اما اگر سخن از من از او بهترم نيست, من آماده ام كه وظيفه اى كه دارم انجام بدهم, اگر وظيفه اى به من ارجاع شد كوتاهى نمى كنم, اما من از او بهترم ممكن است كسى از ديگرى عالم تر باشد, اساسا علم مال او نيست, آيا هيچ آينه اى حق دارد بگويد من از آن آينه ديگر زيباترم, چون جمال زيباترى در من تابيد؟ اگر يك درخت پرثمرى در يك آينه منعكس شد و درخت پرتيغى هم در آينه ديگرى منعكس شد آيا آينه اول مى تواند بگويد من از آن آينه دوم بهترم؟ آخر تو فقط آينه هستى ثمر بخش كه نيستى, تو نشانه يك درخت مثمرى هستى و آن ديگرى, نشانه يك درخت غير مثمر, در درون تو كه چيزى نيست. پس اصلا متصور هم نيست كه كسى آينه باشد و بعد مجاز باشد كه بگويد: ((إنا خير منه)) اين سخن شيطانى براى آن است كه اصلا او جنبه كمال آدمى را نشناخت حالا بر فرض اگر كسى اعلم از ديگرى و اعدل از ديگرى بود اين مجاز است بگويد من از او بهترم يا اين بايد كار خودش را انجام بدهد ديگر بقيه اش وظيفه او نيست, لذا فرمود: ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم)) مواظب جانتان باشيد.
رواياتى كه سيدنا الاستاد, علامه طباطبائى در جلد پنجم الميزان در ذيل همين آيه 105 سوره مباركه مائده آورده اند ملاحظه بفرماييد, يكى از غرر آن روايات كه در ((تحف العقول)) هست آن را هم ملاحظه بفرماييد كه انسان خيلى لازم نيست به دنبال زيد و عمرو بگردد اگر واقعا سر جاى خود باشد خداى خود را به همان مقدارى كه ميسور اوست و مقدور اوست ((اشهدهم على إنفسهم)) هست مى تواند ببيند و بگويد ((بلى)). و لذت ببرد, اگر به خدا گفت ((بلى)) ديگر به موجودات ديگر ((لا)) مى گويد. اين يك قصه تاريخى مثل توفان نوح نيست, بلكه هميشه هست, اگر الان ما بخواهيم سرى بزنيم به اين نشئه ((و اذ إخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على إنفسهم قالوا بلى))(26) كاملا راه باز است, اما اگر بخواهيم به جريان توفان نوح سرى بزنيم يك راه تاريخى بسته اى است, چون سرزمين و مردمان از بين رفته اند, اما به اين ((اذ إخذ)) كه در تاريخ نيست كه مثلا در فلان سال ميلادى يا فلان سال هجرى شمسى يا فلان سال هجرى قمرى از ما پيمان گرفتند كه اين يك ((اذ)) زمانى كه نيست كه, الان هم راه باز است اگر الان راه باز است خوب چرا سرى نزنيم و ((بلى)) نگوييم.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) حشر (59) آيه2 ـ 18. 2) مريم (19) آيه64. 3) مائده (5) آيه8. 4) مومنون (23) آيه74. 5) قمر (54) آيه55. 6) فصلت(41) آيه44. 7) سجده (32) آيه32. 8) همان, آيه22. 9) قيامه (75) آيه22. 10) مطففين (83) آيه15. 11) طه (20) آيه124. 12) ص (38) آيه75. 13) بقره (2) آيه148. 14) انبيا (21) آيه103. 15) اعراف (7) آيه205. 16) فرقان (25) آيه43. 17) اعراف(7) آيه12. 18) نحل (16) آيه53. 19) يوسف(12) آيه 108. 20) آل عمران(3) آيه104. 21) توبه (9) آيه112. 22) همان, آيه71. 23) طه (20) آيه 132. 24) انفال (8) آيه42. 25) بقره (2) آيه247. 26) اعراف (7) آيه172.