جوان و شاخصـه هاى سلـوك


پيش تر و در شماره 193 مجله, در مقاله اى تحت عنوان ((سالك نوسفر)) از زيربناهاى سلوك و روش هاى آن در سطح فكرى جوانان, سخن گفتيم, اينك در ادامه همان مطالب به ((شاخصه هاى سلوك)) مى پردازيم.

سرآغاز سلوك
جوان در هنگام بلوغ فكرى با انديشه در ((آن چه كه هست)) و شناختى از استعدادها و توان هاى خود, شور و شوقى براى رسيدن به ((آن چه كه بايد باشد)) در او پديد مىآيد. وى در اين تفكر آگاهانه, خود را برتر از پديده هاى ديگر هستى مى بيند و استعدادهايش را فراتر از موجودات ديگر و ساختمان وجودى خود را بالاتر از ((خور و خواب و خشم و شهوت)) مى يابد و اين محدوده زندگى دنيا را براى خود كوچك مى بيند. او به راهنمايى پيامبران و حكيمان و نيز عقل و خرد خود پى مى برد كه كالاهايى در اختيار دارد, اما اين بازارهاى هوا و هوس, زينت و تجمل و… ارزش آن را ندارند كه كالاهاى انسانيت را در آن به جريان بيندازد و با آن ها داد و ستد كند, پس به ضرورت بازارى كه ارزش تجارت داشته باشد پى مى برد, از اين رو معبود واقعى خود را مى شناسد و ((عشق)) در او سبز مى گردد. در اثر همين فرآيند آگاهانه و عاشقانه است كه ((عرفان)) پى افكنده مى شود.
بنابراين, عرفان چيزى جز شناخت و آگاهى و معرفت نيست; به عبارت ديگر, آگاهى هاى عميق انسان از مبدإ هستى و شور و شوق او براى رسيدن به قله هاى كمال, و تلاش در جهت صيقلى كردن دل از طريق موانست با معشوق و ذكر و ياد او و ((جام جهان نما)) كردن قلب, عرفان ناميده شد. از همين روست كه ((بوعلى سينا)) در تعريف عرفان و عارفان گفته است:
((عارف, حق (خدا) را مى خواهد, نه براى چيزى غير حق, و هيچ چيزى را بر معرفت حق ترجيح نمى دهد و عبادت او تنها به خاطر اين است كه خداوند, شايسته عبادت است و نيز بدان جهت كه عبادت, فى حد ذاته, رابطه اى شريف است; نه به خاطر ميل و طمع در چيزى يا ترس از چيزى.)) (اشارات, نمط نهم)
و باز آورده است:
((انسان هاى عارف آنانند كه به مقام تنزه و پاكى نايل گشته اند. عارفان از اشتغالات عالم مادى رها گشته و از همه جهات ماده به عالم قدس و سعادت صعود نمايند و با دريافت كمال اعلا به نشئه روحانى توفيق مى يابند و لذت هاى اعلا براى آنان حاصل مى گردد.)) (همان)
از آن جا كه اين حركت و ((برخاستن از روى خاك)) و ((دست گشودن به آن سوى طبيعت)) يك نياز فطرى انسان است, هر كس در گوشه اى ادعاهايى نموده و يك نوع مكتب عرفانى تإسيس كرده است. در اديان مختلف هم عرفان هاى گوناگون را مى بينيم: عرفان مسيحى, زردتشى, بودايى و… در اسلام نيز از قرن ها پيش تا به امروز, بسيارى از كسان, ادعاهاى گوناگونى در خصوص روش سلوك عرفانى و باطنى كرده اند. آنان افراد ديگرى را هم با ادعاهاى خود همساز كرده و به راه خود كشانده اند. در مقابل, افراد ديگرى هم به نقض ادعاهاى عارفانه آنان پرداخته و سلوكشان را باطل دانسته اند. در اين ميان, برخى از كسان كه به طرف دارى و يا مخالفت برخاسته اند ملاك و معيارى نداشته اند و تعصب از يك سو و كينه و عناد از سوى ديگر, ميان دار بحث و بررسى ها بوده است و حال آن كه عقل, حكم مى كند كه براى پذيرش و يا رد يك مرام و نظريه, بايد ملاك ها و معيارهايى را در دست داشت تا عالمانه و عاقلانه در مسير, گام برداشت. اساسا براى هرگونه نقد و انتقادى بايد به معيارها و شاخصه هايى مجهز بود و هر نظام و مكتبى را با آن ها سنجيد وگرنه مخالفت و يا طرف دارى, غرض ورزانه و يا كوركورانه خواهد بود.
پس ما براى نقد فرقه هاى عرفانى ـ كه ادعاى پيروى از مكتب عرفانى اسلام ـ را دارند بايد شاخصه ها و معيارهايى در دست داشته باشيم تا در هنگام نقد, توانا باشيم. اكنون به برخى از مهم ترين اين شاخصه ها اشاره مى كنيم:

1ـ خردورزى
همه عارفان ـ حتى در عرفان عملى ـ نخستين گام را براى سالك, شناخت حضرت حق از طريق عقل و استدلال دانسته اند. درست است كه گفته اند: ((پاى استدلاليان چوبين بود)), ولى اين چوبين بودن به معناى بى قدر و منزلت بودن آن نيست. سالك بايد با تدبر, تفكر و سنجش هاى عقلانى, نشانه هايى از معشوق را بيابد و سپس با عبادت و ذكر, شناخت هاى خود را بيش تر كند. انسان با چراغ عقل مى تواند راه هاى پرخطر سير و سلوك را به درستى تشخيص دهد و خطرگاه هاى آن را شناسايى كند. هر كس كه اين چراغ را در خود فروزان نگه داشت, عرفان او نيز پرفروغ است. رويارويى ((عقل و دل)) و يا ((انديشه و قلب)) كه در ادبيات عرفانى ما از آن بسيار سخن گفته شده, به معناى كنار نهادن عقل نيست. هرچند كه قلب و دل, راهبر اصلى در سير و سلوك است اما عقل نيز در مراحل بسيارى, دل را مدد مى رساند و طعم دريافت هاى شخصى عرفانى را در قالب استدلال به ديگران منتقل مى كند.
قرآن كريم ـ كه كتاب همه عارفان است ـ به عقل, ارزش و بها مى دهد و در آيات بسيارى از منزلت آن سخن مى گويد; از باب نمونه در يكى از آيات مى فرمايد:
((ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون; بدترين موجودات در نزد خداوند, كران و گنگانى هستند كه تعقل نمى كنند.)) (انفال, آيه22)
آيات بسيار ديگرى هم هست كه خداوند به بندگانش خطاب مى كند كه چرا تعقل نمى كنيد؟ چرا تدبر و تفكر نمى كنيد؟ و…
در سنت و سيره پيامبر و ائمه معصوم(ع) تلاش فراوانى در جهت رشد و بارورى عقل شده است; چنان كه اميرمومنان على(ع) در نهج البلاغه, يكى از علل مهم بعثت پيامبران را اين مى داند كه عقل هاى آدميان را شكوفا سازند و گنج هاى آن را استخراج كنند:
((و يثيروا لهم دفائن العقول;(1) پيامبران آمدند تا گنج هاى پنهانى عقل ها را آشكار سازند.))
پس يكى از شاخصه هايى كه جوان با آن مى تواند مكاتب عرفانى را از يك ديگر بازشناسد, ميزان توجه آنان به ((عقل)) است. با شگفتى تمام شاهديم كه برخى, عقل را بسيار خوار شمرده و استدلال و برهان را تحقير كرده اند. روشن است كه سخن در اين نيست كه مقام عشق, بالاتر از مقام عقل است و به قول حافظ: ((جناب عشق را دركى بسى بالاتر از عقل است)), اما سخن در خوار شمردن عقل و بى اعتبار ساختن تفكر و تعقل و استدلال است. اين نوع بينش و نگرش با عرفان اسلامى سازگار نيست. امام العارفين حضرت على(ع) عقل و شهود را يك جا با هم به ظهور رسانده است, در كلمات گهربار ايشان در نهج البلاغه, استدلال هاى عقلى موج مى زند, به قول استاد شهيد مطهرى:
((على(ع) ـ كه عرفا او را قطب العارفين مى دانند ـ در نهج البلاغه, آن مخ عرفان, گاهى آن چه را كه عرفا در همه كتاب ها گفته اند در چهار سطر, بيان كرده است و گاهى هم آن چنان فيلسوف مى شود و استدلال هاى عقلى فيلسوفانه مى كند كه هيچ فيلسوفى به گردش هم نمى رسد; يعنى على(ع) هرگز عقل را تحقير نمى كند.))(2)

2ـ دانش اندوزى
شاخصه مهم ديگر در عرفان و سلوك اسلامى, تلاش در جهت كسب علم و دانش است. اين خصيصه اى است كه در قرآن كريم و هم چنين سنت رسول گرامى اسلام(ص) و سخنان امامان معصوم(ع) بر آن, تإكيد زيادى شده است. در كتاب خدا مى خوانيم: ((هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون;(3) آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند, برابرند؟ )). خداوند سبحان آن گاه كه انسان را آفريد, گران بهاترين چيز, يعنى ((دانش)) را به او عطا كرد: ((الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم ى(4)علم.))
از نظر اسلام, ((دانش, سرچشمه تمام برترىها و فضيلت هاست))(5) و ((گنجى سودمندتر از دانش نيست))(6) و ((ساعتى كه دانش پژوه در جاى خود تكيه كرده و در بستر خود, آرميده و در دانش خود انديشه مى كند, از هفتاد سال عبادت, برتر است)). (7)
اما در عرفان منفى, به سالك توصيه مى كنند كه يا بايد مقيد به عقل و استدلال و مقتضيات دانش باشد و يا سر در آستان عشق بسپارد و دفتر دانش را بشويد. برخى از مشايخ صوفيه, عقل و دانش و كتاب و دفتر و نوشتن و آموختن را در سير و سلوك, بى اعتبار مى دانند و در نكوهش آن, فراوان سخن گفته اند. چنان كه در ((تذكره الاوليإ)) در شرح حال ((يوسف بن حسين رازى)) مى خوانيم كه او مريد ((ذوالنون مصرى)) بود, وى به دستور ((ذوالنون)) به شهر خود باز مى گردد و هنگام وداع, از ذوالنون, وصيتى مى خواهد و چنين مى شنود:
((تو را سه وصيت مى كنم يكى بزرگ و يكى ميانه و يكى خرد: وصيت بزرگ آن است كه هر چه خوانده اى فراموش كنى و هر چه نوشته اى بشويى تا حجاب برخيزد.))(8)
((جنيد)) كه در بين قدما و سران اوليه تصوف, مقامى بس بلند دارد گفته است:
((نشايد كه مريدان چيزى آموزند مگر آن چه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد, تمام است. هر مريدى كه زن كند[ ازدواج نمايد] و علم نويسد از وى هيچ برنيايد.))(9)
از اين نوع سخنان و حكايت ها در تحقير و سبك شمردن دانش و نابود كردن كتاب هاى علمى در شرح حال مشايخ صوفيه, زياد ديده مى شود.

3ـ شريعت پذيرى
پاس داشتن حريم شريعت و التزام به احكام فقهى, يكى از شاخصه هاى ديگرى است كه جوان بايد بدان توجه كند; يعنى به حلال و حرام و مستحب و مكروهى كه در شريعت معين شده, ملتزم گردد. اين احكام شريعت با استفاده از منابعى چون كتاب, سنت, عقل و اجماع مشخص مى شود و فقيهان با ممارست فراوان در عمليات اجتهادى, آن ها را در رساله هاى عمليه و ديگر كتاب هاى فقهى مشخص كرده اند. تقيد سالك به نماز, روزه, خمس, زكات و ديگر احكام فقهى, نشان آن است كه وى يكى از معيارهاى عرفانى را در خود دارد.
با كمال تإسف در تاريخ عرفان مى بينيم كه برخى از مدعيان سلوك, بى باكانه بر شريعت, طعن زده اند و آن را پوسته اى دانسته اند كه پس از طى مراحل ((طريقت)) و ((حقيقت)) خود به خود از سالك جدا مى شود. اينان هنگامى كه به پندار خود به مرحله اى از سير و سلوك مى رسند, شريعت را رها مى سازند, هم چنان كه مغز بعد از پخته شدن, پوسته را رها مى كند; يعنى ديگر بر خود لازم نمى دانند كه نماز بخوانند يا روزه بگيرند و يا مقيد به حلال و حرام فقهى و شرعى باشند.
روشن است كه اين خام فكران به بى راهه رفته اند, چرا كه همه عارفان واقعى, تقيد به احكام شرعى داشته اند: پيامبر گرامى اسلام(ص) و همه پيشوايان ديگر دينى, تا آخرين لحظه حيات خود, نماز مى خواندند و كاملا از حريم شريعت, مواظبت مى كردند.
سبك شمردن حريم شريعت از يك سو و دفاع فقيهان از سوى ديگر, در برهه هايى از تاريخ كشمكش هاى سخت و دردناكى را ميان شرع مداران و بعضى از صوفيان به وجود آورد. البته عارفان راستين هميشه بر شريعت ملتزم بوده اند, چنان كه ((محى الدين عربى)) ـ پدر عرفان نظرى ـ در ((فصوص الحكم)) گفته است:
((اميدوارم خداى تعالى مرا از گروهى قرار دهد كه از تإييد شدگانند و مقيد به احكام شريعت مطهر محمدى مى باشند, همان طور كه در دنيا ما را از امت او قرار داد در آخرت نيز در رديف پيروانش قرار دهد.))
و يا ((قيصرى)) شارح كتاب ((فصوص الحكم)) در باب اين كه عارفان الهى مردمانى دين دار و پاى بند شريعت اند مى گويد:
((بر سالك, تبعيت از علماى شرع در عبادات و طاعات و پاىبندى به علم شريعت, واجب است.))
عارفان بلند مرتبه اى چون محى الدين عربى, فراوان ديده مى شوند كه وصول به حقيقت را در گرو متابعت كامل از شريعت دانسته اند. آنان هرگز از ترس تكفير, دم از شرع و آداب نزده اند بلكه واقعا معتقد بودند كه سالك تا آخرين مرحله حيات معنوى خويش بايد به شريعت, ملتزم باشد.

ارتباط عرفان و دين:
همين جا بايد گفت: درست است كه بدون شريعت, سير و سلوك ممكن نيست اما دين, فقط محدود به شريعت و احكام فقهى نيست بلكه اين تنها يك جنبه نورانى و لازم دين است و جنبه هاى ديگر هم در دين وجود دارد كه بسيار جذاب و لطيف است.
در تاريخ فقه, فقهاى عظيم القدرى ديده مى شوند كه خود در عين حال كه بر كرسى افتا و اجتهاد تكيه زده بودند اهل عرفان و كشف و شهود نيز بوده اند, اما متإسفانه از جانب برخى ظاهربينان كه به اصطلاحات عرفانى آشنا نبودند, منزوى گشته اند.
دين, چند بعدى و همه جانبه است و همه جنبه هاى عقل و انديشه و كشف و شهود را در خود دارد و كسانى كه از جنبه هاى ذوقى و عرفانى اسلام, حظى نبرده اند نبايد به كلى منكر آن شوند.
امام خمينى ـ رحمه الله عليه ـ در رساله ((سرالصلوه)) مى فرمايد:
((از امور مهمه اى كه تنبه به آن لازم است و اخوان مومنين, خصوصا اهل علم ـ كثر الله امثالهم ـ بايد در نظر داشته باشند آن است كه اگر كلامى از بعضى علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرد آن كه به گوش آن ها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آن ها را از آن, حظى نيست بدون حجت شرعيه, رمى به فساد و بطلان نكنند و به اهل آن, توهين و تحقير ننمايند و گمان نكنند هر كس اسمى از مراتب نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجليات حق و عشق و محبت و امثال اين ها ـ كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است ـ برد, صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است يا بافنده از پيش خود است و بر طبق آن, برهان عقلى يا حجت شرعى ندارد. به جان دوست قسم, كلمات نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است… .))(10)

4ـ ظلم ستيزى
بر نتافتن ستم و يارى ستم ديده, معيار ديگرى براى شناخت عارف از عارف نماست. اساسا كسى كه خويشتن را به درستى شناخته باشد و دستورهاى اسلام را در خود پياده كرده باشد به هيچ رو, ناهنجارىها را نمى پذيرد; و چه ناهنجاريى بالاتر از ستم.
نفى ستم خود به خود درگيرى با ستم گر را به وجود مىآورد و از همين جا ((مبارزه)) شكل مى گيرد و ((حماسه)) خلق مى شود. اسلام به همه جنبه هاى وجودى بشر توجه كرده و خواسته كه اين جنبه ها هم آهنگ با يك ديگر رشد كند. مبارزه و حماسه, يك جنبه از وجود آدمى است و عرفان, جنبه ديگر آن است. آنان كه فقط چهره حماسى و رزمى دارند و مزرعه دل را با آب نيايش آبيارى نكرده اند به درياى معنويت و لطافت و ذوق متصل نشده اند, هم چنين كسانى كه صرفا به عبادت و راز و نياز توجه مى كنند و از اجتماع غافلند, روح خود را ناقص پرورش داده و از واقعيت هاى آشكارى چشم پوشيده اند. هم آغوشى عرفان با مبارزه و حماسه, تصوير زيبايى از ((انسان كامل)) را مىآفريند كه در سيره همه پيشوايان معصوم(ع), خصوصا امام العارفين على(ع) مى بينيم.
عارف نماهايى كه به دليل هاى واهى از مبارزه, شانه خالى مى كنند دل بستگى خود را به دنيا و ماندن نشان مى دهند و قلب هاىشان تيره و كدر مى گردد. اميرمومنان على(ع) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد:
((اما بعد, بى ترديد جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند فقط به روى اولياى خاص خود گشوده است و آن, زره نفوذناپذير و سپر اطمينان بخش الهى بر پيكر مجاهدان است. پس هر كس از سر بى ميلى, جهاد را وانهد, خداوند جامه ذلت بر اندامش مى پوشاند و در گرفتاريش پيچد. از درون به خود كم بينى و بلاهت, آلوده شود و پرده اى از كم انديشى و پرگويى بر قلبش فرود آيد. به كيفر تضييع جهاد, حق از وى روى بگرداند, به سختى و رنج, گرفتار شود و از عدل و انصاف, محروم بماند.))(11)

5ـ كار و تلاش اقتصادى
عارف كسى است كه براى عزت خود و خانواده و هم چنين عمران و آبادى كشورش, پرتلاش باشد. انسان تنبل و خمود و كسل, نشاط عبادت و ذكر هم ندارد. انسان عارف, عزيز و پرنشاط است و اين با كار, ميسور است. اساسا كار جوهره انسانى را به جريان مى اندازد و استعدادهاى نهفته را شكوفا مى سازد. روشن است كه كار, جنبه هاى مختلف تلاش زندگى اعم از جسمى و فكرى را در بر مى گيرد: كارگر, صنعت گر, معلم, پزشك, روحانى, نويسنده, كارمند, هر يك با كار صادقانه و صحيح, چرخ هاى اجتماع را به گردش در مىآورند.
برخى كه به اسلام فقط از يك زاويه نگريسته اند, رهبانيت پيشه كرده و از تلاش و فعاليت دست شسته اند. آنان كار و تلاش و برنامه ريزىهاى اقتصادى را خلاف توكل و گرفتار آمدن به دنيا مى دانند. اين تن زدن از كار و فرار از اجتماع, در همان صدر اسلام نيز در برخى از مسلمانان بروز كرد; يعنى هنگامى كه سخنان پيامبر(ص) را در خصوص مسائل عرفانى و عبادى و زهد و تقوا مى شنيدند, شديدا متإثر مى شدند و فكر مى كردند كه براى عارف شدن و به مقام هاى معنوى رسيدن بايد از تلاش اقتصادى و فعاليت اجتماعى كناره گيرى كنند. اما پيامبر(ص) وقتى اين استنباط غلط آنان را ديد, به شدت به مبارزه برخاست و با اين انديشه مبارزه كرد.
ابن عباس نقل مى كند كه: رسول خدا(ص) همواره از افرادى كه مورد توجه اش قرار مى گرفت سوال مى فرمود كه آيا او حرفه و كارى دارد؟ پس اگر جواب منفى مى دادند مى فرمود: ديگر از چشم من افتاد.))(12)
در كلمات برخى بزرگان صوفيه, سخنانى را در مذمت كار و تلاش اقتصادى مى بينيم كه خلاف فطرت انسانى و ناهمآهنگ با جريان عرفان صحيح است; مثلا ((سفيان ثورى)) گفته است:
((اين روزگارى است كه بايد خاموش باشى و گوشه بگيرى. از وى پرسيدند: اگر در گوشه اى بنشينم, درباره كسب و كار چه مى گويى؟ گفت: از خدا بترس كه هيچ خائفى را نديدم كه به كسب محتاج باشد. براى آدمى بهتر از آن هيچ نمى بينم كه در سوراخى بگريزد و خود را در آن ناپديد كند.))(13)
در عرفان مثبت, كار و فعاليت اقتصادى, عين عبادت حق و يكى از سه جنبه زندگى روزانه انسان است. على(ع) هنگامى كه زندگى يك مومن را زمان بندى مى كند, كار را هم طراز عبادت و ذكر مىآورد:
((در برنامه زندگى مومن, سه زمان وجود دارد: زمانى كه در نيايش با پروردگارش مى گذرد, زمانى را كه در تإمين معاش زندگى اش مى كوشدو زمانى كه از لذت هاى مشروع, بهره مى برد. پس خردمند را نسزد كه جز در يكى از اين سه مورد به صحنه درآيد: سامان دادن به زندگى و تلاش اقتصادى, برداشت گامى در راه معاد, و سومى لذت بردن بدون ارتكاب گناه.))(14)

6ـ عزت و كرامت نفس
يكى از اصول مهم اسلام, عزت و كرامت نفس انسانى است. اين اصل, نتيجه عملى تمامى دستورهاى اسلامى است. خداوند متعال در قرآن براى خود, پيامبر و مومنان, صفت ((عزت)) را برشمرده است: ((و لله العزه و لرسوله و للمومنين ولكن المنافقين لايعلمون)).(15)
كسانى كه در سلوك عرفانى خود ادعاى پيروى از اسلام مى كنند بايد به گونه اى باشند كه به اين اصل اساسى, هيچ گاه لطمه اى وارد نياورند. يكى از شاخصه هاى مهم در شناخت ((عرفان مثبت)) از ((عرفان منفى)) همين است. در تاريخ تصوف, شاهديم كه بعضى از مشايخ صوفيه, توصيه مى كنند كه براى مبارزه با هواى نفس, بايد عزت و كرامت خود را لگدمال كنيد. ((ابن ابى الحديد)) در شرح نهج البلاغه خود, داستانى را از ((ابراهيم ادهم)) ـ كه يكى از بزرگان صوفيه است ـ آورده كه در زير مى خوانيم:
((من در عمرم هيچ گاه به اندازه سه وقت, خوش حال نشدم:
مورد اول آن كه: روزى همراه عده زيادى به كشتى نشسته بوديم, دلقكى در كشتى بود كه براى سرگرمى اهل كشتى, دلقك بازى مى كرد و مردم را مى خنداند, يك دفعه گفت: بله, در فلان جا به جنگ كفار رفته بوديم و چنين و چنان مى كرديم و بعد, كافر كثيفى در آن جا بود و من ريش او را گرفتم و كشيدم, آن دلقك به افراد مجلس نگاه كرد, چون آدمى مى خواست كه او را سوژه قرار دهد ـ از من پست تر كسى را پيدا نكرد, آمد و ريش مرا گرفت و كشيد و مردم خنديدند و گفت: من آن كافر را اين طور مى كشيدم. در اين جا من خيلى خوش حال شدم, چون ديدم در آن كشتى هيچ كس در نظر او, پست تر از من نيست.
مورد دوم آن كه: روزى مريض بودم و در مسجد افتاده بودم, خادم مسجد آمد و فقيرانى را كه خوابيده بودند, بلند كرد به من كه رسيد با عتاب گفت: بلند شو! و سپس چند لگد به من زد, اما من نمى توانستم بلند شوم. همه رفتند و من تنهابودم, بعد خادم پايم را گرفت و مثل يك لاشه از مسجد بيرون انداخت. در اين جا هم خيلى خوش حال شدم, چون نفسم سركوب شد.
مورد سوم هم آن كه: روزى در فصل زمستان در شام بودم و پوستينى بر دوشم بود, از اتاق بيرون آمدم و در آفتاب نشستم, به پوستين خود نگاه كردم و ديدم كه آن قدر شپش داشت كه نفهميدم پشم آن زيادتر است يا شپش آن.))(16)
ملامتيه ـ كه يكى از فرقه هاى صوفيه است ـ براى مبارزه با نفس به پيروان خود توصيه مى كنند كه تظاهر به كارهاى ناپسند كنند يا به گدايى و دريوزگى دست بزنند تا دچار غرور نشوند. يكى از بزرگان آنان مى گويد:
((ما اهل شراب خوارى و يا قمار بازى و يا كارهاى زشت ديگر نيستيم, اما براى اين كه در ميان مردم به نيك نامى و ايمان و تقوا و زهد, مشهور نشويم و نفسمان دچار غرور نشود, بهتر است كه به كارهاى ناپسند, تظاهر كنيم.))(17)
استاد مطهرى در كتاب ((انسان كامل)) اين سخن را از قول يكى از اقطاب صوفيه آورده است:
((شبى يك نفر مرا براى افطار به خانه اش دعوت كرد. وقتى در خانه اش رفتم راهم نداد, يك شب ديگر مرا دعوت كرد, ولى باز هم مرا راه نداد و بار ديگر, اين مطلب تكرار شد, آخر گفت: واقعا تعجب مى كنم, من سه دفعه تو را دعوت كردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولى در عين حال هر وقت تو را دعوت مى كنم باز مىآيى! گفتم: سگ هم همين طور است; يعنى اگر ده دفعه هم صدايش كنى و بعد برانى, دوباره برمى گردد. ))(18)
در عرفان مثبت, چنين روش هايى براى مبارزه با نفس, مذمت شده است. امام العارفين, على(ع) فرموده است:
((ساعتى خوار بودن با عزت تمام روزگار, برابرى نمى كند)).(19)
يا مى فرمايد:
((تحمل فقر, بهتر از تحمل ذلت و خوارى است, زيرا صبر بر فقر, قناعت است, اما صبر بر خوارى, درماندگى است)).(20)
امام صادق(ع) فرمود:
((نه تندخو باش كه مردم از نزديك شدن به تو اكراه داشته باشند و نه خود را پست جلوه بده كه تو را محقر ببينند.))(21)

خلاصه:
امروزه ادعاهاى زيادى درباره عرفان و سير و سلوك وجود دارد, جوان, كه از فطرت پاك برخوردار است, جاذبه هاى تعاليم عرفانى بيش تر او را شيفته مى كند, از اين رو بايد معيارها و شاخصه هايى داشته باشد تا به كمك آن ها عرفان مثبت را از عرفان منفى باز شناسد و به دام هواپرستى در پوشش معنويت, گرفتار نيايد. اين معيارها كدام است؟ خردورزى, دانش اندوزى, شريعت پذيرى, ظلم ستيزى, كار و تلاش اقتصادى و توجه به كرامت نفس, از معيارهاى عمومى هستند كه گرايش معنوى و عرفانى جوان را هدايت مى كنند و از حيرت و سرگردانى مى رهاند. البته معيارهاى ديگرى هم وجود دارد, خصوصا در بعد نظرى, راه هاى صعب العبورى وجود دارد كه بدون راهنمايى عالمان راستين و نداشتن معيارهاى خاص خود, هلاكت آدمى, حتمى است. پس راه چاره آن است كه با پير و مرشدى كه بر جنبه هاى مختلف علوم شرعى, كلامى, فلسفى و عرفانى, تسلط دارد, همراه شد و در هر قدم, معيارها و شاخصه ها را از او آموخت:
طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, خطبه اول. 2 ) استاد مطهرى, انسان كامل, ص197. 3 ) زمر (39) آيه9. 4 ) علق (96) آيه4 ـ 5. 5 ) غرر الحكم. 6 ) بحارالانوار, ج1, ص165. 7 ) محمد رضا حكيمى و ديگران, الحياه, ج2, ص278. 8 ) تذكره الاوليإ, ج1, ص282. 9 ) همان. 10) ر.ك: رساله سرالصلوه, ص64 ـ 67. 11 ) نهج البلاغه, خطبه27. 12 ) سفينه البحار, ج1, ص298, ماده ((حلل)). 13 ) تذكره الاوليإ , ج1, ص177. 14 ) نهج البلاغه, حكمت 390. 15 ) منافقون (63) آيه8. 16 ) شرح ابن ابى الحديد, ج11, ص197. 17 ) استاد مطهرى, انسان كامل, ص229. 18 ) همان, ص233. 19 ) غرر الحكم, ج1, ص394. 20 ) شرح ابن ابى الحديد, ج20, ص294. 21 ) بحارالانوار, ج78, ص283.