رنگهاى كربلا
محمود مقدمى
هر چـيزى رنگى دارد و معروف است كه هميشه يكرنگى بـهتـر است. ولى شايد نتوان اين كليت را پذيرفت. اگر يكرنگ بودن بـهتر بـود خدا اين همه رنگ خـلق نمى كرد. در هر صورت كربـلا هم بـراى خـودش رنگهايى دارد كه قابل بحث است. و جالبترين تغيير رنگها در كربلا است. هر چـند عده اى از تـغيير رنگ هم خـوشـشـان نمىآيد ولى اين واقعيتى است كه در كربـلا خيلى چيزها رنگ عوض كرد و شايد نتـوان اين دو رنگيها را عيب دانست.
گاهى سبـزها, سرخ شدند, مثل پـرچم حسين(عليه السلام), آنروز كه عباس, علمدار كربلا, پرچم در دست مى گرفت, سبز سبـز بـود, مثل يك بـاغ, مثل پـاكى, مثل قلب رسول خدا, اما بـعد از آن روز, پـرچم حـسـين, سـرخ سـرخ شد, مثـل لاله, مثـل غروب عاشورا, مثـل خـون. همين حبيب, وقتى مىآمد كربلا محاسنش سفيد سفيد بود, مثل قلبش, اما عصر عاشورا رنگ عوض كرد, ديگر موى سـفيدى در سـر و صورت او نبود كه سـرخ نشده بـاشد, مگر قنداقه على اصغر سـفيد ماند؟ مگر تازيانه هاى جـهالت رنگ تـن سـكـينه را عـوض نكـرد؟ مگـر هنگـام خداحافظى با نعش پـدر پـوست سفيد كودكان حسين را كبـود نكردند, آرى اينها همه رنگ عوض كردن بود.
زمين كربـلا هم رنگ عوض كرد, خاكهاى تـفتـيده كربـلا در يك نيم روز, در خون نشست و سرخ شد.
در كربلا حتى آسمان هم نتوانست آبـى بـماند, وقتى سكينه مى رفت كه اشك يتـيمى بـريزد, آسمان سياه و تـاريك شد و اشك خون ريخت, شايد فرشته ها هم در آسمان سياه پوشيده بودند و در عزاى بـهترين فرزند بهترينها خون گريستند.
عجيب ترين دو رنگيها را در كربلا ((جون)) بـه نمايش گذاشت آنجا كه اين غلام سياه سر خود را بر دامان پسر فاطمه(عليهاالسـلام)مى بـيند و گوشـهايش اين دعـا را مى شـنود كه:
((خدايا رنگ او را سپيد و بـدنش را خوشبـو گردان.)) ناگهان همه ديدند كه رنگ چهره غلام, همرنگ قلبش شد, سفيد سفيد.
البته بعضى ها هم آمدند كربلا, ولى تغيير رنگشان بر خلاف آن غلام بود, آنها قلبشان همرنگ با چهره هايشان شد مثل حر, كه قلب سياهش مثل صورتش سپيد شد. كربلا چه جاى عجيبى است اتفاقهاى متضادش همه زيباست.
درد ناكترين تغييرها, رنگ كودكان بـود كه از ترس و تشنگى بـه زردى مى گراييد. مثـل آتـش, مثـل شعله هايى كه از خيمه ها زبـانه مى كشيد و اعلاميه پايان جنگ را صادر مى كرد.
اگر قرار بود آب هم رنگ داشته بـاشد, حتما در كربـلا رنگش عوض مى شد, نمى دانم چه رنگى پيدا مى كرد, شايد در عزاى گلوى تشنه على سياه مى شد, و يا از شرم لبـهاى عبـاس, سرخ, شايد هم از خـجـالت نرسيدن بـه خيمه اطفال تشنه آب شده و همينطور مانده بـاشد. فقط يك رنگ بود كه در آنجا تغيير نكرد و حرارت هاى كربـلا نتوانست آن را عـوض كند و آن رنگ خـدايى بـود, رنگى كه در تـمام صـحـنه هاى عاشورا تجلى كرد. رنگ على اصغر وقتى روى دست پدر ذبح مى شد, رنگ قاسم وقتى زير سم اسبها افتاده بود, رنگ على اكبر وقتى در ميان دشمن قطعه قطعه مى شد, رنگ دسـتـهاى قلم شده عبـاس, رنگ قتـلگاه حسين وقتى آخرين مناجات را مى گفت, رنگ سرهايى كه روى نيزه بود, رنگ صداى قرآن, رنگ ناله هاى زينب بر نعش برادر, رنگ بـوسه هايش بـر رگهاى بـريده, رنگ تل زينبـيه, رنگ اشك, رنگ گريه, رنگ زخم زنجيرهاى سجاد, رنگ بچه هاى يتيم, رنگ گوشهاى پاره رقيه, رنگ…آرى, اينها همه رنگ خـدايى داشت و هرگز رنگ عوض نكرد چـرا كه بهترين رنگها رنگ خداست.