سعيد بن عبدالله حنفى

 

سعيد بن عبدالله حنفى

محمد جواد طبسى

 


 

از ميان هفتـاد و دو تـن شهيد حادثه عاشورا, اجمالا بـر زندگى تعداد اندكى از آنها مى تـوان دست يافت. تـعجبـى هم ندارد, زيرا تـاريخ نويسـانى كه گاه در زندگى بـرخـى از افـراد كه هيچ نقطه روشنى در زندگى ندارند آن قدر سخـن پـراكنى كرده اند, نسبـت بـه بـرخى ديگر بـا داشتـن آن همه سوابـق درخشان بـه قدرى بـى مهرى كرده اند كه حتى از ذكر نامشان هم خود دارى نموده اند.
شخصى مانند ((سعيدبن عبـدالله حنفى)) كه از بـزرگان شيعه اهل بـيت در كوفه و يكى از شجـاعان عرب بـوده و فردى ممتـاز از نظر عبـادت و تهجد و زهد و تقوا بـه شمار مى رود, چرا از او و امثال او غفلت شده است ; شخـصيتـى كه آن همه در كوفه و كربـلا حـماسـه آفـريد و مردانه در راه هدفـى مقدس بـه شـرف شـهادت نائل آمد و بـهتـرين درس را بـراى چـگونه زيستـن بـه آيندگان تـقديم كرد؟! اينك, ما بر آن شديم كه در اين نوشتار كوتـاه خواننده محتـرم را با گوشه اى از زندگى اين مرد و نقش او در حوادث كوفه و كربـلا آشنا سازيم, اگر چه به علتى كه ذكرشد, اطلاع دقيقى از شرح زندگى او در دست نداريم.
نقش سعيد در حوادث كوفه:
ظلم بيش از حد حكومت بنى اميه بر مسلمانان بـه ويژه بـر مردم كوفه, آنها را وادار به واكنش سختى در برابر يزيد و كارگزارانش كرد. سعيد هم از همان ابتدا بـا قرار گرفتن در صف مخالفين, بـا ديگر انقلابـيون كوفه همكارى صميمانه اى داشت. بـدين جـهت گام هاى مهمى در جهت رشد حركت مردمى و دعوت از حضرت ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ برداشت.
آخرين پيك مردم كوفه به امام حسين عليه السلام:
از زمانى كه مردم كوفه بـر آن شـدند كه از فرزند رسـول خـدا, حضرت ابـى عبـدالله الحـسين ـ عليه السلام ـ رسما دعوت نمايند و نامه هاى فراوان بـا گروه ها و پـيك هاى متـعدد بـه خدمت آن حـضرت فرستادند, سعيد بن عبـدالله حنفى بـود كه بـه خدمت امام ـ عليه السلام ـ رفت و نامه دعوت عده اى از مردم كوفه را بـه همراه خـود برد.
گفتگوى امام ـ عليه السلام ـ و سعيد:
امام نخست از سعيد بن عبـدالله پرسيدند كه نويسندگان نامه چه كسانى هستند. سعيد و همراهش ((هانى بـن هانى السبـيعى)) گفتند: ((يابـن رسول الله, دعوت كنندگان ((شبـث بـن ربـعى التميمى)) ; ((حجار بن ابجر العجلى)) , ((يزيدبن حارث بن يزيد الشيبانى)) , ((يزيد بن الحارث بـن رويم)) , ((عزره(عروه)بـن قيس الاحمسى)) , ((عمرو بن الحجاج الزبيدى)) و ((محمدبن عمر بـن عطارد بـن حاجب التميمى)) مى باشند. ))
آنگاه امام نامه ها را قرائت فـرمود و از نمايندگان و رسـولان, در بـاره اوضاع مردم كوفه سوالاتـى كرد و آنها هم اطلاعات خود را به حضرت گزارش كردند.
سپـس حضرت از جاى بـرخاستـه و بـين ركن و مقام, دو ركعت نماز گزارده و از پروردگار متعال طلب خير كرد و پس از آن, ((مسلم بن عقيل)) را فرا خواند و از حـقيقت حـال و وضعيت مردم كوفه وى را آگاه ساخت.
سعيد پيك امام حسين عليه السلام:
بـا شنيدن آخرين گزارشات از سعيد و تـصميم بـر اعزام نماينده جهت بيعت گرفتـن از مردم, حضرت نخست نامه اى نوشتـه و بـه همراه هانى بن هانى و سعيد بن عبدالله حنفى براى مردم كوفه فرستادند. امام در اين نامه چنين نگاشتند: ((بـسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن على بـه گروه مسلمانان و مومنان. اما بـعد, بـدرستى كه هانى و سعيد نامه هاى شما را بـرايم آوردند, و اين دو نفر آخرين گروه از فرستادگان شما بـه نزد من بـودند, و بـر آنچه كه همگان براى من نوشتيد آگاهى يافتم.
خواست بيشتر شما اين بود كه امام و رهبرى نداريم, به زودى به سوى ما بيا, شايد خداوند ما را بـه بـركت تو بـرحق و هدايت جمع گرداند. اينك برادر و پسر عم و مورد ثقه و اعتماد اهل بيت خودم را به سوى شما فرستادم. به او دستور داده ام مرا در جريان راى و نظرتان قرار دهد…))
سومين سخنران در جمع بيعت كنندگان:
با آمدن سعيد بن عبـدالله و ديگر هيئت ها بـه كوفه و بـازگويى مشاهداتشان از امام حسين براى يكديگر, عشق او و ساير انقلابـيون به امام زيادتـر گرديد و لذا از اين كه دانستـند امام بـه نداى آنها پاسـخ مثـبـت داده و نماينده اى را گسـيل مى دارد اشـك شـوق ريختند و در انتـظار نماينده آن حـضرت لحـظه شمارى مى كردند تـا اينكه مسلم بـن عقيل وارد كوفه گرديد و در خـانه مخـتـار ثـقفى مستقر شد.
مردم كوفه گروه گروه بـه ديدار مسلم رفتـه و بـيعت مى كردند و بـرخـى ديگر جـهت تـاءييد حـركت مسلم و اظهار وفادارى بـه ابـى عبـدالله سخنان شيرين و دلنشينى در اين ديدارها ايراد مى نمودند كه سعيد سومين نفرى بود كه بـه هنگام ورود مسلم بـه كوفه از جا بـرخاست و پس از خوش آمد گويى بـه آن حضرت سخنان پر شورى بـيان كرد.
سعيد بن عبدالله پس از بيانات ((عابس بن ابى شبـيب شاكرى)) و ((حبيب بن مظاهر اسدى)) سوگند يادكرد كه خود را آماده يارى ابى عبدالله كرده و جانش را فداى او خواهدكرد.
بار ديگر سفر به سوى محبوب:
مراتب عشق سعيد به امام و محبوب خودش بگونه اى بود كه دو بـار وى را به سوى محبوب و معشوقش از كوفه بـه مكه كشانيد, ولى سعيد نه از دورى راه رنجـيد و نه از خستـگى سفر و دورى زن و فرزند و فاصله گرفتن از كار و زندگى روزمره ناليد.
سعيد دو نوبت به خدمت ابى عبدالله شتافت و در نوبـت دوم نامه حضرت مسلم بـن عقيل را كه در آن بـه تـشريح احـوال و اوضاع اهل كوفه پرداخته بود, همراه خود به مكه بـرد. سعيد هم چنان در مكه بود تا به همراه ابـى عبـدالله عليه السلام بـه كربـلا آمد و بـه شهادت رسيد.
جـالب اين است كه اگر مجـموع آن روزها را حساب كنيم, چيزى در حدود شش ماه خواهد شد كه اين مرد بزرگ و انقلابى, به عشق امام و رهبرش در دشت و بيابان در رفت و آمد بـود تا اينكه بـه مقصود و مراد خود كه فوز عـظيم شـهادت در ركاب ولى الله الاعـظم, كعـبـه دل ها, حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ بود رسيد.
نقش سعيد در كربلا:
از عملكرد سعيد و نقش او در حوادث كوفه روشن است كه در كربـلا چه كرده و چه حـماسـه اى آفريده و در اين راسـتـا چـه درسـى بـه آيندگان داده اسـت. كارى كه سـعـيد در كربـلا در دفاع از امام و رهبـرش انجـام داد, شايد در تـاريخ عالم نمونه و نظيرى نداشتـه باشد.
سخنان سعيد در شب عاشورا:
و در شب عاشورا به هنگامى كه امام خـطبـه خـواند و از يارانش خواست تا از تـاريكى شب جهت رفتـن استـفاده كنند, دومين نفر از اصحاب كه از جاى برخاست و در تاءييد مواضع بـحق امام سخن گفت و شورى بـه پـا كرد, سعيد بـن عبـدالله حنفى بـود. وى چـنين گفت:
((به خدا قسم, هرگز تو را تنها نمى گذاريم و رهايت نمى كنيم تا خداوند بـداند كه ما حرمت پيامبـر را در تو حفظ كرديم! بـه خدا سوگند, اگر مى دانستم كه كشته مى شوم, سپـس زنده شده و بـار ديگر زنده زنده سوزانده مى شوم و خاكسترم را بر باد مى دهند و اين كار هفتاد مرتبـه در بـاره من انجام مى شود, هرگز دست از تـو بـرنمى داشتم تـا اينكه در راه تـو بـه آرزوى خود بـرسم! چه گونه چنين نكنم در حالى كه اين, يك مرگ بيشتر نيست و پس از آن كرامتى است كه هرگز پايان ندارد.))
دقت در فرمايشات اين عارف بـزرگوار, اين درس را بـه ما مى دهد كه سعيد چه يقين بـالايى را نسبـت بـه راهش كسب كرده بـود كه سه مرتـبـه سوگند ياد مى كند و اين گونه در جمع ياران امام حسين در محضر ابى عبـدالله سخن مى گويد كه حاضر است هفتاد مرتبـه كشته و سوزانده شود اما دست از امامش برندارد.
سعيد در روز عاشورا
عاشورا, روزى بود كه مى بايست سعيد به تمام گفته هاى پيشين خود جامه عمل بپوشاند و به آيندگان ثابت كند كه آنچه را گفتيم بدان عمل كرديم و يك قدم از مواضع خود عقب نشينى ننموديم!
آرى, او در روز عاشـورا كارى كرد كه موجـب رضـايت امام خـويش بود; كارى كه از بـسيارى انسان ها هرگز ساخته نيست زيرا نه جرات آن را دارند و نه تحملش را.
سينه سعيد سپر امام:
با اينكه امام حـسـين ـ عليه السـلام ـ در اول ظهر روز عاشورا جهت اداى نماز پيشنهاد آتش بس موقت به دشمن دادند, اما دشمن آن را نپذيرفت. امام حسين عليه السلام ـ بـدون توجه بـه حملات لشكر ((عمر سعد)) به نماز ايستـاد و بـه دو تـن از ياران بـه نام هاى سعيد بـن عبـدالله و ((عمروبـن قرظه الانصارى)) دستور داد تا در پيش روى آن حضرت قرار گيرند.
سيد در لهوف مى نويسد: ((هنگامى كه وقت نماز ظهر رسيد, امام ـ عليه السلام ـ به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفى دستور داد تا به همراه نيمى از ياران باقى مانده در مقابـل او قرار گيرند تا بـه همراه نيم ديگر از ياران نماز بـخواند. در حال نماز خوف تيرى از طرف دشمن بـه حضرت نشانه رفت, اين جا بـود كه سعيد بـن عبدالله پـيش رفته, سينه خود را سپـر امام ـ عليه السلام ـ قرار داد و پيوستـه بـر اين حـال بـود تـا از شدت جـراحـات بـر زمين افتاد…))
آيا سعيد جنگيد يا فقط…؟
در اينكه آيا سعيد بن عبدالله در كربلا جنگيد يا اينكه فقط در ظهر عاشورا پيشاپـيش امام قرار گرفته و آن قدر تيربـاران شد تا به شهادت رسيد دو نظريه وجود دارد. بـيشتر بـر اين عقيده هستند كه سعيد در ظهر عاشورا به دستور امام پيشاپيش آن حضرت بود و بر اثر شدت جراحات وارده به زمين افتاد. البـتـه ناگفتـه نماند كه اين نظر با جنگيدن سعيد بن عبدالله هيچ منافاتى ندارد زيرا وى, هم در حمله صبح عاشورا شركت داشته و هم در ميمنه يا ميسره سپاه حضرت به جنگ با دشمن پرداخته است.
ثانيا از نقل سيد در لهوف بـرمىآيد كه سعيد در زمانى كه سينه خود را سپر امام حسين عليه السلام ـ قرار داده بـود, بـا شمشير به جنگ دشمن هم رفته بود, زيرا علاوه بر آن سيزده تيرى كه هنگام نماز بر او فرود آمد آثـار نيزه و شـمشـير نيز بـر بـدن شـريفش فراوان ديده مى شد.
نظر دوم آن است كه سعيد همانند ديگر ياران پس از اجازه نبـرد از امام خويش راهى ميدان شده و پس از نبـردى بـى امان بـر زمين افتاده و به شهادت رسيد. محتمل است اين نظر را مرحوم مجلسى بـه نقل از ((محمدبن ابى طالب)) آورده باشد.
وى مى نويسد: ((سپس سعيدبن عبدالله حنفى به ميدان رفت در حالى كه اين رجز را مى خواند:
به پيش اى حسين كه امروز بـه ملاقات احمد مختار خواهى رفت, هم چنين بـه ديدار وصيش على و صاحب مشورت خواهى رفت… و جنگيد تا كشته شد.))
هم چنين بـا نقل علامه مجـلسى مى سازد كه در روز عاشورا امام و يارانش نماز را به صورت فرادى و آن هم بـه وسيله ايماء و اشاره خواندند.
اما ((بـلاذرى)) نظرش اين است كه پس از انجام فريضه ظهر, دشمن شديدترين حملات خود را به امام و يارانش آغاز كرد و سعى داشت تا خود را بـه ابـى عبـدالله بـرساند. در اين جا بـود كه سعيد بـن عبـدالله خود را سپر امام قرار داد و آن قدر جنگيد تا بـر زمين افتاد.
بدين ترتيب, به هر يك از دو نظر كه معتقد باشيم معلوم است كه سعيد هم بـا دشمنان خدا جنگيده و هم آن فداكارى بـى نظير را از خود بـه يادگار گذاشته است اضافه بـر اين كه اگر ياران امام از آن حضرت اجازه رفتن به ميدان نبرد مى گرفتند, خود امام بـه سعيد امر فرمود كه چنين كارى كند.
آيا اين انتخاب دليل بـر اين نمى بـاشد كه حـضرت امام حـسين ـ عليه السلام مى دانستـند كه سعيد قادر بـر انجام چنين ماموريتـى است و بـه همين جـهت از بـين ياران بـاقى مانده او را انتـخـاب فرمودند؟

پرده بردارى طبرى از عمق فداكارى سعيد:
طبرى در تاريخ مى نويسد:
((در پـايان نماز خـوفى كه امام حـسين ـ عليه السلام ـ در اول ظهر عاشورا خواند, درگيرى سختى پيش آمد و زمانى كه دشمن خود را به امام حـسين ـ عليه السلام ـ رساند, سعيد حـنفى پـيش روى امام قرار گرفت و خود را هدف تيرهاى دشمنان قرار داد.
سپاه عمر سعد از چپ و راست بـه سوى امام تيراندازى مى كردند و سعيد گاهى با صورت, گاهى با سينه, گاهى به دو دست و گاهى هم به پهلوى خود پذيراى تيرها مى شد بگونه اى كه حتى يك تير هم به امام اصابت نكرد تا اين كه به زمين افتاد…)) .
آخرين مناجات با پروردگار:
سعيد كه بر اثر كثرت جراحات وارده بـه زمين افتاده بـود, پيش از آن كه آخرين ديدار را بـا امام داشتـه بـاشد, نخست بـا همان حـالت ضعف شديد و بـدن خون آلود, پـروردگار خويش را مخاطب قرار داده و گفت: ((خـدايا, بـه اين مردم لعنت و عذاب بـفرست, مانند عذابـى كه بـر قوم عاد و ثمود فرستادى و سلام مرا بـه پـيامبـرت برسـان و از اين درد و رنجـى كه بـه من رسـيده اسـت او را مطلع بگردان, زيرا هدف من از اين جانبـازى و تحمل آن همه درد و رنج, رسيدن به اجر و پـاداش تـو از راه يارى نمودن بـه پـيامبـر تـو است.))
آخرين گفتگوى سيعد با امام حسين ـ عليه السلام ـ:
سعيد كه آخرين لحـظات عمر خـويش را سپـرى مى كرد و در انتـظار پركشيدن به سوى معبود خويش بـود كه يك مرتبـه احساس كرد امام و محبوبش بـالاى سر او ايستاده است. بـا اين كه سعيد در شب عاشورا به اشاره امام, جـاى خـود را در بـهشت ديده بـود اما در آخـرين لحظات چشم خود را بـاز كرد و بـار ديگر امام را مخاطب قرار داد تا از دو لب او بـشنود كه عملش مورد قبـول حجت خدا قرار گرفتـه است يا نه, لذا گفت: ((اوفيت يابن رسـول الله)) اى فرزند رسـول خـدا, آيا وفـا كردم؟ امام پـاسـخ دادند: ((نعـم انت امامى فـى الجنه)) آرى. تـو وظيفه اسلامى و انسانى خود را بـه خوبـى انجام دادى و تو پيشاپيش من در بهشت برين هستى.
سعيد در منظر مهدى آل محمد ـ عليه السلام ـ
دويست سال از حادثه عاشورا و از شهادت سعيد بن عبـدالله حنفى مى گذشت و همواره كار او مورد تـقدير و تـشـويق معصومين ـ عليهم السلام ـ بود تا اينكه مورد تقدير حضرت بقيه الله نيز قرار گرفت. چنانچـه در زيارت ناحـيه آمده است حـضرت پـس از سلام بـه سعيد و اشاره بـه گفتـار وى در شب عاشورا, در بـاره اش چـنين مى فرمايد: ((اين تويى كه بـه آرزوى خود رسيدى و امامت را مواساه و يارى دادى و از خـداوند كرامت را در دار اقامت دريافت كردى. خـداوند ما را با شـما در زمره شـهدا محـشـور بـگرداند و در اعلى عليين همراهى و همنشينى شما را به ما روزى دهد!))
درود فراوان و بى پايان خداوند بر تو باد اى سعيد و رحمه الله و بركاته.