حلم و خويشتن دارى
قرآن پـيرامون دومين ويژگى بـندگان ممتـاز خدا مى فرمايد: ((و
اذا خاطبـهم الجاهلون قالوا سلاما; آنها كسانى هستـند كه هنگامى
كه جاهلان آنها را(بـا گفتار نابـخردانه خويش)مخاطب مى سازند. در
جواب به آنها سلام مى گويند.)) (و با سلام, بى اعتنايى و بزرگوارى
از كنار آنها گذشته و از درگيرى بـا آنها پـرهيز مى كنند). يعنى
آنها داراى خصلت حـلم هستـند و بـر اعصاب و احـساسات خـود مسلط
مى باشند و با خويشتن دارى و خود نگهدارى در بـرابـر بـرخوردهاى
نااهلان, از مرز اخـلاق اسـلامـى خـارج نمـى شـوند و بـا كـرامـت و
بـزرگوارى, اسير و مرعوب خشم و غضب خود نمى گردند و داراى اراده
محكم و صبـر انقلابـى و آرامشى همچـون كوه هستـند بـه قول شاعر:
از صدف ياد گير نكته حلم
آن كه برد سرش, گهر بخشد
اين افتخار نيست كه بگويم فلانى فحش داد, من ده برابـر بـه او
فحـش دادم, بـلكه در منطق قرآن, افتـخار اين است كه در بـرابـر
بـرخـورد نامناسـب نااهلان, بـر آنها سـلام كنيم, يعنى از درگيرى
بپرهيزيم و با كرامت نفس و بـى اعتنايى از آنها روى بـرگردانيم.
البـته اين سلام, سلام دوستى نيست, بـلكه سلام بـى اعتنايى و نوعى
اعتراض منفى پيام آور همزيستى مسالمتآميز و حفظ رشتـه ارتـبـاط
است.
در اينجا ممكن است اين سوال مطرح شود كه در موارد متـعددى از
قرآن و روايات, سفارش به مقابله به مثل شده تا موجب جلوگيرى از
گستاخى نااهلان گردد, از جمله قرآن مى فرمايد: ((فمن اعتدى عليكم
فاعتدوا عليه بمثل مااعتـدى عليكم; كسى كه بـر شما تـجاوز كرد,
شما نيز نسبت به او مقابله به مثل كنيد( (.
پـاسخ آنكه بـرخورد نامناسب نااهلان بـر دو گونه است: 1ـ دسته
اول از آنها دشمنان بـدخواه هستـند و از روى فهم و بـا بـرنامه
ريزى, با انسان بـرخورد نامناسب مى كنند; البـته در مقابـل آنها
بايد مقابـله بـه مثل كرد 2ـ دستـه ديگر افراد ناآگاه هستـند و
گفتـار و حركاتـشان از روى جهل و ناآگاهى است ; در بـرابـر اين
دسته بايد بـا حلم و نرمش روبـرو شد و آيه مورد بـحث, ناظر بـه
همين دسته است. بنابـراين خصلت حلم در موارد صحيح خود, نه تنها
مخدر نيست بلكه سازنده و اثر بخش نيز هست.
دو شعر معروف زير نيز, در مورد دسته اول صحيح است نه در مورد
دسته دوم:
ترحم بر پلنگ تيز دندان
ستمكارى بود بر گوسفندان
اظهار عجز پيش ستمگر روا مدار
اشك كباب باعث طغيان آتش است
در رابطه با آن دسته كه آيه مورد بـحث ناظر بـه آن است, رسول
اكرم(صـلى الله عـليه وآله)فرمود: ((احـلم الناس من فر من جـهال
الناس; با حـلم تـرين انسـان ها كسـى اسـت كه از انسـان هاى جـاهل
بگريزد( (.
حلم و كظم غيظ در قرآن, و معنى اين دو واژه:
در قرآن, دو واژه حـلم و كظم غيظ بـه عنوان دو خـصلت ارزشمند
مطرح شده اند كه هر دو به يك معنا بازمى گردند كه همان تسلط بـر
اعصاب و كنترل احساسات و خويشتن دارى است.
مى تـوان گفت حـلم حـالتـى اسـت كه موجـب كظم غـيظ(فرونشـاندن
خشم)مى گردد. به تعبير ديگر يكى از مصداق هاى روشن, بلكه بـهترين
مصداق حلم, كظم غيظ اسـت. از اميرمومنان على(عليه السـلام)روايت
شده كه فرمود: ((خير الحلم التحلم; بـهترين حلم, فرونشاندن خشم
است((.
در قرآن واژه حلم بـا تـعبـير ((حليم)) پـانزده بـار آمده كه
يازده بار آن, به عنوان يكى از صفات خداوند ذكر شده است و چهار
بـار آن بـه عـنوان يكى از خـصـال پـيامبـرانى همچـون ابـراهيم
خـليل(عليه السلام)و اسماعيل(عليه السلام)و شعيب(ع) ياد شده است.
جمله ((كظم غيظ)) كه به معنى فرونشاندن خشم است, در قرآن بـه
عنوان يكى از صفات پـرهيزكاران بـيان شـده, آنجـا كه مى فرمايد:
((والكاظمين الغـيظ; آنها كسـانى هسـتـند كه خـشـم خـود را فرو
مى برند((.
واژه حلم بـه معنى فرو نشاندن هيجان خشم است. لغت شناس معروف
قرآن, ((راغب)) در مفردات مى نويسد: ((الحلم ضبط النفس عن هيجان
الغضب; حلم كنتـرل كننده نفس از طغيان خشم است.)) سپـس مى گويد:
از آنجـا كه اين حـالت از عقل و خرد ناشى مى شود, گاهى حـلم بـه
معنى عقل وخرد نيز به كار رفته است.
بر همين اسـاس اميرمومنان على(عليه السـلام)مى فرمايد: ((العقل
خليل المرء, والحلم وزيره; عقل دوسـت صميمى انسـان اسـت و حـلم
وزير عقل مى بـاشد.)) و نيز مى فرمايد: ((الحلم نور جوهره العقل;
حلم نورى است كه حقيقت آن عقل و خرد است(
( .
در روايات اسلامى نيز خصلت حـلم, بـه همين معنا آمده است. بـه
عنوان نمونه شخصى از امام حسن مجـتـبـى(عليه السلام)پـرسيد: حلم
چـيست؟ آن حـضرت در پـاسخ فرمود: ((كظم الغيظ و ملك النفس; فرو
بردن خشم و تسلط بر خويشتن است((.
نيز امير مومنان عـلى(عـليه السـلام)فرمود: ((لا حـلم كالصـبـر
والصمت; هيچ حلمى مانند استقامت و نگهدارى زبـان نيست. حلم بـه
معناى استوارى و ثابت ماندن در امور نيز آمده است.
اين تـعريف هاى لغوى و بـيانات امامان معصوم(عليهم السلام)نشان
مى دهد كه حلم به معنى خويشتن دارى و صبـر انقلابـى و استوارى در
امور است.
با توجه به اينكه خويشتن دارى, شامل كنترل زبان, كنترل اعصاب
و اراده و ساير اعضاء و جوارح مى باشد, بنابـراين آنچه در ترجمه
واژه حلم معروف شده و آن را به عنوان ((بـردبـارى)) ياد مى كنند
صحيح به نظر نمى رسد ; زيرا حلم به معناى تحمل بار بـه طور مطلق
نيست زيرا تحمل بـار, گاهى سر از انظلام و ظلم پـذيرى در مىآورد
كه ضد ارزش است. بـر همين اساس, مرز بـين حـلم و انظلام نزديك و
باريك است و بايد موارد هر كدام را شناخت تا انظلام جايگزين حلم
نگردد و انسـان بـه جـاى انجـام كارى ارزشمند, عمل ضد ارزشى را
مرتكب نشود.
اما در مورد جمله ((كظم غيظ)) , واژه غيظ در لغت به معنى شدت
خشم وحالت بـرافروختگى و هيجان فوق العاده روحى است كه بـر اثر
ناملايمات و گزندهاى روحى بـه انسان دست مى دهد. واژه ((كظم)) در
لغت بـه معنى بـستن سر مشكى است كه پر از آب شده است و بـه طور
كنايه, در مورد كسانى بـه كار مى رود كه از خشم و غضب پر شده اند
و نزديك است كه منفجر شوند و عكس العمل تندى نشان دهند. در اين
هنگام حالت خويشتن دارى همچون بند محكم, سر مشك غضب را مى بـندد
و از طغيان آن جلوگيرى مى نمايد. بنابـراين كظم غيظ و فرونشاندن
خشم از روشن ترين مصداق هاى حلم است و موجب جلوگيرى از طغيان خشم
و تندىهاى نابـجا شده و انسان را از جوش و خروش نامعقول, زننده
و گاهى خطرناك نجات مى بخشد.
البته بـايد توجه داشت كه گاهى حلم و كظم غيظ, نابـجا و منفى
است, چرا كه موجـب گستـاخى جـنايتـكار و يا پـىآمدهاى شوم ديگر
مى شود. مانند حـلم و فروبـردن خشم در بـرابـر مجـرمان حـرفه اى,
منافقين يا كافران ملحدى كه در صدد ضربه زدن و افساد هستند. در
اين گونه موارد بايد مطابق همان دو شعر معروف رفتار كرد كه خاطر
نشان گرديد.
ارزش خويشتن دارى از نظر قرآن
در قرآن علاوه بر آيه مورد بـحث, در آيات ديگرى نيز بـه حلم و
خويشتن دارى سفارش شده است, از جمله مى خوانيم: ((ادفع بالتى هى
احسن فاذاالذى بـينك و بـينه عداوه كانه ولى حميم)) ناپسندى را
با نيكى دفع كن كه ناگاه خواهى ديد كه همان كس كه ميان تو و او
دشمنى است, گويى دوستى گرم و صميمى است.
اين آيه به يكى از آثار درخشان حلم و خويشتن دارى اشاره كرده
ودستور مى دهد كه با برخورد نيك و ابراز محبـت و عكس العمل نيكو
در برابر ناملايمات, زندگى را بـراى خود آرام كنيد, زيرا در اين
صورت دشمنى ها و كينه ها به دوستـى تـبـديل شده, شعله هاى فتـنه ها
خاموش گشته و جامعه به همسويى و مهر و محبت و بـرادرى سوق داده
مى شود.
در تـفسـير عـلى ابـن ابـراهيم در ذيل اين آيه آمده: خـداوند
پـيامبـرش را بـا اين آيه تربـيت كرد و پـيامبـر(صلى الله عليه
وآله)بر اساس همين دستور با مردم رفتار مى نمود. امام صادق(عليه
السلام)نيز در ضمن گفتارى به يكى از شاگردانش به نام حفص فرمود:
بر تو باد به صبـر و تحمل و نرمش در همه امور! بـدان كه خداوند
متعال محمد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى برانگيخت و او را
بـه صبـر و نرمش فرمان داد ـ آنگاه حـضرت اين آيه را خواند ـ و
فرمود: پيامبـر(صلى الله عليه و آله وسلم)صبـر و تحمل كرد و در
پرتو آن به اهداف و نتايج بلند و درخشانى نايل شد.
در امالى شيخ صدوق(ره)روايت شده: شخصى بـه محضر رسول خدا(صلى
الله عليه وآله)آمد و عرض كرد: من به افراد بستگانم نيكى مى كنم
ولى آنها به من بدى مى كنند. من صله رحم به جا مىآورم, ولى آنها
قطع رحم مى نمايند پيامبـر(صلى الله عليه و آله وسلم)آيه فوق را
خواند و به او دستورر داد تا با حلم و تحمل و استقامت, بـدى را
با نيكى جواب دهد. آن شخص اشعارى پيرامون حلم و نرمش و بـرخورد
نيك با مردم خواند. پيامبـر(صلى الله عليه و آله وسلم)اشعار او
را ستود و فرمود: بعضى از شعرها حكمت, و بعضى از بـيان ها همچون
سحر اثر بخش است.
همان گونه كه ذكر شد, در قرآن در يازده مورد خداوند به عنوان
((حـليم)) تـوصيف شده است. پـس مى تـوان گفت كسانى كه داراى اين
صفت(به طور صحيح و كامل)هستند, مظهر خدا مى بـاشند و خود را بـه
خداى بـزرگ آن چـنان نزديك نموده اند كه خداگونه شده اند, و همين
موضوع بيانگر اوج ارزش حلم و خويشتن دارى است.
خداوند در قرآن, پيامبـر بـزرگى همچون ابـراهيم(عليه السلام),
قهرمان توحيد صبر و ايثار, را به دليل اينكه داراى خصلت ارجمند
حلم است تـعريف و تـمجيد كرده و مى فرمايد: ((ان ابـراهيم لحليم
اواه منيب; همانا ابراهيم داراى صفت حلم و بسيار متوكل بـه خدا
و بازگشت كننده به سوى خدا بود((.
و نيز در بـشارت خود بـه ابـراهيم(عليه السلام)در مورد فرزندش
اسماعيل(ع) مى فرمايد: ((فبـشرناه بـغلام حليم; ما ابـراهيم(عليه
السلام)را به نوجوانى داراى حلم بشارت داديم((.
نكتـه آموزنده در اين دو آيه اين اسـت كه بـا اينكه ابـراهيم
خـليل(ع)و فرزندش اسماعيل(ع)داراى عالى تـرين ارزش ها و خـصلت هاى
انسانى بـودند, تنها سخن از خصلت حلم آنها بـه ميان آمده است.
يكى ديگر از آياتى كه دستور حلم و نرمش بـه پيامبـر(صلى الله
عليه و آله وسلم) مى دهد اين آيه است: ((فبـما رحمه من الله لنت
لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك…; به بـركت رحمت
الهى, در برابر مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بـودى
همه از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش, و براى آنها
آمرزش بطلب و در كارها با آنان مشورت كن. ((…
ارزش حلم در گفتار و روش پيامبر(ص)و امامان معصوم(ع(
گفتار و رفتار پيامبر(صلى الله عليه و آله وسلم)و
امامان(عليهم السلام), مشحون از سفارش و تاكيد بـه حلم و نرمش و
خويشتن دارى در برابـر حوادث تلخ است. بـه عنوان نمونه نظر شما
را به چند مورد جلب مى كنم:
اميرمومنان على(عليه السلام)مى فرمايد: ((كمال العلم الحـلم, و
كمال الحلم كثره الاحتمال, والكظم; كمال و درجه عالى علم, داشتن
حلم است. و كمال حلم بـستگى بـه تحمل بـسيار و فزونى فرونشاندن
خشم دارد((.
نيز فرمود: ((جمال الرجل حلمه, انك مقوم بادبك فزينه بالحلم;
زيبايى انسان حلم او است. تو اى انسان, بـه خاطر ادبـى كه دارى
ارزيابى مى شوى, زينت تو به وسيله حلم فراهم مى شود( (.
نيز فرمود: ((الحلم يطفى نار الغضب و الحـده تـوجـج احـراقه;
خصلت حلم, آتـش خشم را خاموش مى كند, ولى تـندى و خشونت شعله هاى
آتش را برمى افروزد((.
امام صـادق(عـليه السـلام)فرمود: ((الحـلم سـراج الله; حـلم و
خويشتن دارى چراغ تابان خدا است((.
اين ها نمونه هايى از صدها روايت است كه هر كدام بـا تعبـيرى,
خصلت حـلم را ستـوده و انسان خويشتـن دار را تـمجـيد نموده اند.
آثار درخشان حلم و خويشتن دارى
يكى از بركات و آثار حلم, عفو و بـخشش است. خصلت عفو از خصال
جوانمردان است و موجب استحكام روابـط و دوستـى ها و مهر و محبـت
خواهد شد. انسانى كه داراى حلم نيست, اهل بخشيدن و گذشت نخواهد
بـود. همان گونه كه حلم خداوند متـعال موجـب عفو و بـخشندگى او
اسـت. امير مومنان على(عليه السـلام)در آغاز يكى از خـطبـه هايش
مى فرمايد: ((اءلحـمد لله… الذى عظم حـلمه فعفا; حـمد وسـپـاس
خـداوندى را كه عـظمت حـلم او موجـب عـفو و بـخـشـش او اسـت((.
از آثار ديگر اينكه حلم موجب افزايش يار و دوست مى گردد; حضرت
على(عليه السلام)مى فرمايد: ((و بالحلم عن السفيه تكثر الانصار; و
حـلم ورزى در بـرابـر سـفـيهان, بـر ياران انسـان مى افـزايد((.
و بـر همين اساس مى فرمايد: ((الحـلم عشيره; حـلم بـراى انسان
مانند عشيره و طايفه (حامى نيكى)خواهد بود((.
از انگيزه ها و نتايج حلم اينكه از دامن آن, همت متولد مى گردد
و موجب حفظ آبروى انسان مى شود; امير مومنان على(عليه
السلام)مى فرمايد: ((والحلم والاناه توامان ينتجها علو الهمه; حلم
و خونسردى(دربـرابـر حوادث تـلخ)فرزندان دو قلويى هستـند كه از
آنها همت بـلند متولد مى شود.)) و در عبـارت ديگر: ((الحلم غطاء
ساتر; حلم پرده اى پوشنده است((.
نتيجـه ديگر حلم آن است كه موجـب عزت و سرافرازى مى شود, همان
گونه كه حـضـرت على (عليه السـلام)فرمود: ((و لا عز كالحـلم; هيچ
عزتى چون حلم نيست يعنى حلم و خويشتن دارى مايه عزت و سربـلندى
در پيشگاه خدا و مردم مى گردد((.
نيز از آثار و بركات حلم آن است كه موجب تـقصير و كوتـاهى در
كارها نشـده و بـاعث زندگى پـسـنديده و گوارا در پـيشـگاه مردم
مى شـود; امام عـلى(عـليه السـلام)فرمود: ((و من حـلم لم يفرط فى
امره, و عـاش فى الناس حـميدا; كسـى كه حـلم ورزد, در كار خـود
تفريط و كوتاهى نمى كند, و در ميان مردم بـه طرز پـسنديده زندگى
خواهد كرد((.
در شيوه زندگى پيامبر(صلى الله عليه و آله وسلم)و
امامان(عليهم السلام)و اوليا و علماى ربانى, بـسيار ديده شده كه
آنها با برخـوردهاى مهرانگيز خـود خـصلت ارزشمند حـلم را رعايت
كرده اند.
انس بن مالك مى گويد: من در محضر پيامبـر(صلى الله عليه و آله
وسلم)بـودم, عبـايى كه حاشيه غليظى داشت بـر دوشش بـود, يك نفر
اعرابى(عرب هاى باديه نشين)نزد آن حضرت آمد و عباى او را گرفت و
محكم كشيد, به طورى كه حاشيه آن عبـا, گردن آن حضرت را خراشيد,
سپـس گستاخانه گفت: اى محمد, از مال خدا كه در نزد تو هست, بـر
اين دو شترم بار كن تا ببرم, چرا كه اين اموال نه مال تو است و
نه مال پدرت.
پـيامبـر(صلى الله عليه و آله وسـلم)اندكى سـكوت كرد و سـپـس
فرمود: مال, مال خدا است و من بـنده خدا هستم. آنگاه افزود: اى
اعرابى, آيا آسيبى كه به من رساندى به تو برسانم؟
اعرابـى گفت: نه. پـيامبـر(صلى الله عليه و آله وسـلم)فرمود:
چرا؟ اعرابى عرض كرد: زيرا تو بدى را با بدى پاسخ نمى دهى, بلكه
آن را با خوبى دفع مى كنى پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم)از
اين سخن خنديد و سپس دستور داد تا بر يكى از شتران او جو و بـر
ديگر خرما بار كردند و به او دادند.
در ماجراى فتح مكه مشركان بـسيارى اسير سپاه اسلام شدند. آنها
تـرديدى نداشتـند كه پـيامبـر(صلى الله عليه و آله وسلم)آنها و
زندگى آنها را ريشه كن خواهد كرد. يكى از پرچمداران سپـاه اسلام
به نام سعد فرياد زد: ((اليوم يوم الملحمه, اليوم تسبى الحرمه,
اليوم اذل الله قريشـا; امروز روز انتـقام, روز از بـين رفـتـن
احـتـرام نفوس و اموال دشمنان, و روز ذلت و خـوارى قريش است( (.
پـيامبـر اكرم(صلى الله عليه و آله وسلم)اين شعار تند را بـه
شعار محبـتآميز تبـديل كرد و فرمود: ((اليوم يوم المرحمه اليوم
اعز قريشا; امروز روز رحمت و روز عزت
قريش است.)) آنگاه بـه حضرت على(عليه السلام)فرمود: ((پرچم را
بـه دست بـگير و بـه مكه وارد شو. پيامبـر(صلى الله عليه و آله
وسلم)خطاب به قريش كرد و فرمود: ((اذهبوا فانتم الطلقاء; برويد
و همه شما آزاد هستيد((.
در روايت ديگر آمده كه پيامبـر(صلى الله عليه و آله وسلم)بـه
آنها فرمود: شما از من چه توقع داريد؟ عرض كردند: تـوقع رفتـار
نيك داريم كه بـرادر بـزرگوار و پـسـر بـرادر بـزرگوار هسـتـى.
پيامبر(صلى الله عليه و آله وسلم)خطاب بـه آنها فرمود: بـه شما
همان مى گويم كه برادرم يوسف(ع)به برادرانش گفت: ((لاتثريب عليكم
اليوم…; امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست. بـرويد و شما آزاد
هستيد. ((
در زندگى اميرمومنان على(عليه السلام)آمده كه در عصر خـلافتـش,
روزى خطاب بـه جمعيت فرمود: آنچه سوال داريد از من بـپرسيد, هر
سوالى كه مربـوط بـه پـايين تر از عرش بـاشد پـاسخ مى دهم و چنين
ادعايى را بعد از من جز دروغگو نمى كند. در اين هنگام مردى بلند
قامت در گوشه مجلس بـرخاست, درحالى كه كتـابـى در گردنش آويزان
بود و گويى از عرب هاى يهود بوده با صداى بلند بـا كمال گستاخى,
خطاب به على (عليه السلام)گفت: اى مدعى چيزى كه نمى دانى, و پيشى
گيرنده نابـجـا من از تـو سـوال هايى مى كـنم كـه از جـواب آنها
درمانده شوى.
در اين هنگام جمعى از شيعيان و دوستان على(ع)برخاستند تا بـه
او حمله كرده و او را تنبيه كنند. حضرت على(عليه السلام)آنها را
بـه شدت از اين كار بـازداشت و فرمود: رهايش كنيد, شتابـزدگى و
تندى و خشم را از خود دور نماييد. با اين كارها حجت هاى خدا بـر
مردم تـمام نشده و بـراهين الهى آشكار نخواهد گرديد. آنگاه بـا
كمال حـلم و بـزرگوارى بـه آن مرد روكرد و فرمود: هر سـوالى كه
دارى بـپـرس او سـوال هاى خـود را مطرح كرد و حـضـرت عـلى(عـليه
السلام)بـه همه آنها پـاسـخ داد. او شيفتـه علم و حـلم على(عليه
السـلام)شد و اشعارى در مدح على(ع)سـرود و خـواند و آن حـضرت را
صـاحـب عـلم و راهنماى گـمراهان و رادمرد كـمال و ارزش هاى والاى
انسانى خواند.
همچـنين در زندگى آن حـضرت آمده است: روزى شخـصى در محـضر آن
حضرت به ((قنبر)) غلام آن بزرگوار ناسزا گفت. قنبر مى خواست پاسخ
او را بدهد. اميرمومنان على(عليه السلام)قنبررا صدا زد و فرمود:
((مهلا يا قنبر, دع شاتمك…; اى قنبـر, آرام بـاش. دشنام دهنده
خود را از روى بـى اعتـنايى رها كن, تـا پـروردگار را خـشنود و
شيطان را خشمگين و دشمنت را عقوبـت كنى(زيرا عقوبـتـى بـراى او
بدتر از بى اعتنايى نيست). سوگند بـه خدايى كه دانه را شكافت و
انسان ها را آفريد, مومن بـه هيچ چـيزى مثـل حلم, پـروردگارش را
راضى نمى كند, و هيچ چـيزى شيطان را مثـل خويشتـن دارى و تـحمل,
ناراحت نمى نمايد. احمق و نادان نيز بـه چـيزى مانند سكوت, كيفر
نمى بيند((.
سوگند حـضرت على(عليه السلام)در اين راستـا بـيانگر اهميت فوق
العاده خصلت حلم است.
در زندگى ساير امامان(عليهم السلام)نيز از اين گونه برخوردهاى
بزرگوارانه بسيار بـه چشم مى خورد. همچنين در ميان شاگردان آنها
و علماى ربـانى, چـنين روش و منش فراوان ديده شده اسـت كه جـهت
رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى شود.
امير مومنان على(عليه السلام)در تـوصيف پـرهيزكاران مى فرمايد:
((فحلماء علماء)) آنها انسان هاى خويشتن دار و دانشمندى هستند و
نيز مى فرمايد: ((يمزج الحلم بـالعلم; از نشانه هاى آنها اين است
كه حلم را با علم در هم مىآميزند((.
مالك اشتر شاگرد قهرمان على(عليه السلام)و سردار بى بـديل سپاه
آن حـضرت, روزى از بـازار كوفه مى گذشت شخصى در بـازار كه او را
نمى شناخت ته مانده سبزى را بـه سوى او پرتاب كرد و از تلخ كارى
خود خنديد. مالك بى آنكه بـه او چيزى بـگويد از آنجا گذشت. يكى
از بازاريان به آن مرد سبـك سر گفت: اين آقا كه از اينجا عبـور
كرد,مالك اشتـر سردار بـزرگ سپـاه على(عليه السلام)بـود. آن شخص
ترسان و لرزان به دنبـال مالك دويد تا از او عذرخواهى كند. ديد
كه مالك بـه مسجد رفت و مشغول نماز شد. آن مرد پـس از نماز نزد
مالك رفت و به عذر خواهى پرداخت. مالك گفت: ((سوگند بـه خدا من
بـه مسجـد نيامدم مگر اين كه از درگاه خدا بـراى تـو طلب آمرزش
كنم, تـا خـداوند اخـلاق تـو را اصلاح كند و تـو را بـبـخـشد. ((
به اميد آنكه از اين گفتار و جلوه هاى رفتارى بزرگان دين, درس
حلم و خويشتن دارى بـياموزيم و در پـرتو آن بـه تحصيل امتيازات
شايسته اى نايل شويم.
پاورقي ها: