مشعل هدايت قسمت سوم زندگى آيت الله شهيد مصطفى خمينى

 

مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
قسمت سوم

 


 

حلقه وصل
رژيم كه از ادامه مبارزات امام ترسيده بود, تصميم گرفت براى پايان بخشيدن به اين قيام رهبرى آن را دستگير نمايد. لذا در اقدامى نابخردانه در ساعت سه بعد از نيمه شب پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش مإموران شاه شبانه از بام و ديوار به خانه قائد بزرگ اسلام يورش بردند و آن حضرت را بازداشت نمودند و با سرعت هرچه تمام تر به تهران منتقل كردند. آنان در اين خيال خام بودند كه با دستگيرى امام, نهضت اسلامى خاموش خواهد گشت, اما ياران او كوشيدند بيش از پيش به قيام اسلامى شتاب بخشند كه در اين ميان فرزند ارشد ايشان يعنى حاج آقا مصطفى نقش ويژه اى بر عهده داشت. بعد از لحظه دستگيرى كه اين شهيد از فراز بام خانه شاهد و ناظر جريان دستگيرى حضرت امام بود, تحت تإثير احساسات شديد از ارتفاع پنج مترى خود را به داخل كوچه افكند و كوشيد تا از بردن پدرش جلوگيرى كند, اما موفق نشد. رهبر انقلاب در اين لحظه متوجه گرديد كه يكى از مإموران رژيم مى خواهد به سوى فرزندش شليك كند, لذا به مصطفى اشاره كرد از ماشين حامل او دور شود. حاج آقا مصطفى قبول كرد, ولى در جهت افشاگرى با تمام نيرو فرياد زد: ((مردم خمينى را بردند…)) با شنيدن اين عبارت همسايگان از خواب برخاسته و شتابان به سوى خانه قائد بزرگ رفتند و از منزل آقا تا چهار راه بيمارستان (شهداى كنونى) اهالى قم اجتماع نمودند. در صبح پانزدهم خرداد حاج آقا مصطفى ضمن آنكه انبوه جمعيت معترض و نگران را به هوشيارى و آرامش فرا مى خواند, تصميم مى گيرد توطئه جديد رژيم منفور شاه را خنثى سازد, او مصمم به پيمودن راه پدر شد و يك حركت اعتراضآميز را سامان دهى كرد. ايشان در پيشاپيش جمعيت به سوى حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) حركت نمود. اين خيزش خودجوش چون آذرخشى فضاى اختناق آلود قم را روشن كرد و از معابر و كوچه هاى قم مومنان مشتاق رهبر به سوى حرم آمدند. حاج آقا مصطفى كه رسالت پدر را بر دوش كشيده بود, برفراز منبر رفت و راجع به دستگيرى رهبر سخنرانى كرد و در صحن مطهر, رهبرى تظاهرات را عهده دار گرديد. در ضمن تلاش نمود تا احساسات خشمگين مردم را كنترل نمايد كه مبادا خونى بر زمين ريخته شود, تجمع اعتراضآميز مردم با سخنان حجه الاسلام والمسلمين طاهرى خرم آبادى و آيت الله يوسف صانعى ادامه پيدا مى كند. حضرت آيه الله صانعى در اين باره گفته است: در صحن مطهر منبرى گذاشته بودند… گاه و بى گاه با مردم صحبت مى كرد… برخى از مإموريتها را در همان زمان با همه خطرها به بنده مى دادند و بنده واسطه بين ايشان و بيت مرحوم آيت الله العظمى سيد احمد زنجانى بودم كه مردم آنجا جمع شده بودند تا راجع به قضيه تصميم بگيرند.(1) يكى از شاهدان عينى, ماجراى مزبور را چنين توضيح مى دهد: شهيد حاج آقا مصطفى روبروى ايوان آيينه در صحن, روى يك منبر كوتاهى نشسته ومردم او را احاطه كرده بودند. در اين هنگام نيروهاى نظامى از هوا و زمين در خيابانهاى قم به مردم حمله مى كردند و رفت و آمد به بيت آيت الله زنجانى براى تعيين تكليف ادامه داشت, تا اينكه شيخ اسماعيل ملايرى از سوى مراجع تقليد پيغام داد كه مردم تا دستور بعدى به سوى خانه هاى خود بروند. حاج آقا مصطفى با شدت ناراحتى و گريه از مردم تشكر كرد و افزود: من از شما مردم خوب و غيرتمند قم كه به مناسبت بازداشت پدر پيرم اين همه ناراحت و نگران هستيد و چنين احساساتى را ابراز مى داريد سپاسگزارم!
اين ادامه حضورتان در صحنه ها سبب مى شود كه پدرم زودتر آزاد شده و به خدمت شما بيايد!(2)
مردم بى اختيار گريستند و با توصيه حاج آقا مصطفى پراكنده شدند. با اين حركت مردمى كه به رهبرى فرزند برومند حضرت امام خمينى انجام شد, سرانجام رژيم سفاك پهلوى خود را در تنگنا ديد و جز توسل به قواى نظامى و كشتن مردم بى دفاع چاره اى نديد. درباره نقش برجسته آن شهيد در نخستين روزهاى نهضت, حاج سيد احمد خمينى(ره) خاطر نشان ساخته است در آغاز مبارزات, بسيارى از مسووليتهاى پخش اعلاميه ها و رساندن اخبار به امام, گرفتن اعلاميه و تشكل دوستان از سراسركشور و به طور كلى مسايل حساس مبارزه به دست ايشان (حاج آقا مصطفى) انجام مى گرفت. هميشه سعى مى كرد كه واقعيتها را به آگاهى امام برساند كه امام در فرصتهاى مقتضى و مناسب تصميمات لازم را در زمينه هاى لازم اتخاذ فرمايند.(3) آن روز كه موج خبر بازداشت امام ايران را در غمى جانگاه فرو برده بود و همه نگران سرنوشت رهبرشان بودند, آنچه در آن فضاى حزنآلود بارقه اميد مى نمود, چهره حاج آقا مصطفى بود كه مى كوشيد زير بار سنگين اندوه و نگرانى خم به ابرو نياورد و براى گسترش و استمرار نهضت مصمم و استوار بماند.
در دوازدهم مرداد سال 1342 هـ.ش كه ساواك امام را از زندان تهران به منزل خصوصى انتقال داد, شهيد حاج آقا مصطفى خمينى موفق گرديد كه با ايشان در ارتباط باشد و چون سيل جمعيت مشتاق براى ديدار با امام به سوى داوديه (محل استقرار امام) حركت كرد, ساواك دچار هراس گرديد و سرانجام, ديدار امام را ممنوع نمود و تنها نزديكان و از جمله حاج آقا مصطفى حق رفت و آمد داشتند. سه روز بعد حضرت امام به منزلى در قيطريه منتقل گرديد و آنجا تحت نظر مإمورين ساواك قرار گرفت. از اين تاريخ, نقش بارز آيت الله سيد مصطفى خمينى ابعاد تازه اى به خود گرفت, زيرا لازم بود گزارش مربوط به امت مسلمان را به رهبر قيام و تصميمهاى رهبرى نهضت را به آنان انتقال دهد. در گزارش ساواك (25 مرداد 1343) چنين مى خوانيم: پسر آيت الله خمينى با افراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد, چون مشاراليه مى تواند با پدرش ملاقات نمايد, از اين لحاظ رابط بين پدر و افراد مخالف دولت است.(4) وى اين ارتباط را با فراست و درايت انجام مى داد و دقت مى كرد به گونه اى عمل كند كه مبادا عوامل رژيم اين حلقه وصل بين امت و امام را قطع نمايند. با اين وجود تلاشهاى حاج آقا مصطفى رژيم را به تنگ آورد; نصيرى كه در آن موقع رئيس شهربانى و فرمانده نظامى تهران بود, روزى وى را احضار نمود و خطاب به او گفت: مانمى خواهيم وضعى پيش آيد كه شما را دستگير كنيم. گزارشهاى پى در پى چنين نشان مى دهد كه داراى رفتار مشكوكى بوده و با عناصر ناراحت و روحانيان مخالف تماسهايى داريد. چنانچه در اين شيوه خود تجديد نظر نكنيد با عكس العمل شديدى از سوى مقامات مربوطه روبرو خواهيد شد! كه البته روح بزرگ و تزلزل ناپذير ايشان قوىتر و عميق تر از اين بود كه با اين گونه تهديدات متزلزل شودو دست از آن وظايف مهم و رسالت خطير بردارد. حاج آقا مصطفى در مدت حصر پدر در تهران, دايم بين قم و اين شهر در رفت و آمد بود و جالب اينكه عاشقان حضرت امام حاضر بودند, تمامى امكانات را در اختيار او قرار دهند, ولى وى اين ترددها را با اتوبوس انجام مى داد و اين رفتار بيانگر زهد و ساده زيستى آن عالم بزرگوار بود.(5)
شخصيت اين شهيد در تحريك مردم به سوى قيام و مبارزه با رژيم تإثير داشت, به همين جهت مإموران ساواك از حضورش در اجتماعات بيمناك بودند و مى كوشيدند تا از آشكار شدن وى در ملا عام ممانعت به عمل آورند. در ماجراى رحلت اندوهبار حضرت آيه الله بهبهانى ايشان در تشييع جنازه آن فقيد سعيد شركت كردند. مردم با ديدن فرزند امام شعار: ((خمينى بيت شكن ملت تو را مى خواهد)) سر دادند, در همانجا عوامل ساواك آيت الله شهيد را دستگير نمودند كه به دليل ازدحام جمعيت و هجوم شديد مردم, ايشان را به داخل مغازه اى برده و كركره آنرا پايين كشيدند و مردم را متفرق نمودند. سپس حاج آقا مصطفى را از آن منطقه دور نمودند و تهديد كردند: حق نداريد در چنين مراسمى شركت كنيد.(6)

نقمت يا نعمت
سرانجام امام خمينى در تاريخ پانزدهم فروردين سال 1343 از حصر آزاد گرديده و به قم تشريف بردند. مردم از تمام نقاط ايران براى ديدن رهبر خويش به سوى قم مى رفتند, بيت رهبر نهضت شب و روز بر روى ملاقات كنندگان باز بود. امام گاه به گاه به ميان مردم مىآمدند, حاضران با مشاهده سيماى ايشان ضجه مى زدند و اشك شوق مى ريختند و صلوات مى فرستادند. در اين ميان هيچ كس به اندازه حاج آقا مصطفى جنب و جوش نداشت, زيرا بايد از مهمانان پذيرايى مى كرد و ملاقاتها را تنظيم مى نمود و برخى حركات مشكوك را كنترل مى كرد. در 21 فروردين همين سال امام در بين دانشجويان سخنرانى كرد و طى بياناتى رژيم را سخت مورد حمله قرار داد و تإكيد نمود: خمينى را اگر دار بزنند, تفاهم نخواهد كرد! حاج آقا مصطفى بلافاصله تصميم گرفت اين سخنرانى را تدوين و انتشار دهد, زيرا رژيم مى خواست به جامعه چنين وانمود نمايد كه امام با دستگاه به تفاهم رسيده است, اما مفاد اين مطالب خنثى كننده تبليغات منفى ساواك بود.
با تصويب لايحه كاپيتولاسيون در مجلس سنا و شوراى ملى, مرحله تازه اى از مبارزات امام خمينى بر عليه رژيم منفور پهلوى و استكبار جهانى آغاز شد, زيرا اين توطئه نابودى حاكميت ملت و استقلال ايران را در پى داشت. عوامل ساواك كوشيدند تا اين خبر در مطبوعات منعكس نشود, اما نسخه اى از نشريه داخلى مجلس كه اين مصوبه ننگين در آن درج شده بود به دست امام رسيد. امام با مطالعه آن از خيانت رژيم آگاه شد و تصميم گرفت اين خيانت شوم را به آگاهى مردم برساند. عوامل دستگاه طاغوت كوشيدند از طريق فردى كه مورد وثوق بود و از سويى چهره اى بى طرف و موجه داشت, يعنى حسن مستوفى (پسر خاله امام), رهبر نهضت را از حمله به امريكا و ايجاد جو ضد امريكايى در محيط مذهبى ايران برحذر دارد, اين شخص كه موفق نگرديد با امام ملاقات كند, بناچار با حاج آقا مصطفى ديدار نمود و به وى تإكيد كرد كه تهديدهاى حكومت را به آگاهى پدر برساند, در برابر اين تهديدات ملوكانه كه توسط حسن مستوفى بيان شد, آيت الله مجاهد حاج سيد مصطفى خمينى با قاطعيتى كه از پدرش به ارث برده بود خاطرنشان ساخت كه آيت الله خمينى هر جور كه صلاح بداند به وظيفه خود عمل مى كند و اين گونه حرفها هم نمى تواند ايشان را در اجراى رسالتى كه به عهده دارد به تجديد نظر وادارد.(7)
امام خمينى(قدس سره) در تاريخ چهارم آبان 1343 (مطابق بيستم جمادى الثانى سال 1383 (مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا و نيز تولد خود) سخنرانى افشاگرانه خويش را در ارتباط با اين مصوبه ذلت بار در جمع اقشار مختلف قم ايراد كردند. كمتر از ده روز پس از بيانات قائد بزرگ يعنى در سيزدهم آبان همين سال شهر قم در اشغال نظاميان دژخيم قرار گرفت و مردم مشاهده كردند كه هيچ كس اجازه سر بيرون آوردن از خانه خود را ندارد. در سحرگاه همين روز, خانه امام به محاصره صدها كماندوى چترباز درآمد, ايشان را دستگير و مستقيما به فرودگاه مهرآباد انتقال داده و از آنجا با يك هواپيماى بارى ابتدا به استانبول و سپس به بورساى تركيه تبعيد نمودند.(8)
بعد از دستگيرى مجدد حضرت امام و تبعيدش به تركيه وظيفه سنگينى بر دوش حاج آقا مصطفى سنگينى مى كرد. رژيم با تمام قدرت كوشيد تا با دور كردن رهبر نهضت از مردم, چراغى را كه او برافروخته بود خاموش كند. آن شهيد لازم ديد با اين ترفند تازه دستگاه ستم مبارزه كند و تصور خلا رهبرى را باطل نمايد و مردم را همچنان در صحنه ستيز با ظلم نگه دارد. در راستاى اين رسالت دشوار تلاش كرد تا آيات عظام و مدرسين عاليمقام حوزه را از نقشه شوم دشمن آگاه سازد; بدين منظور در ساعت ده صبح همين روز, در منزل حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى دستگير و روانه تهران ـ زندان قزل قلعه ـ شد.
در چهاردهم آبان 1343 پس از يك بازجويى مفصل, قرار بازداشت موقت براى وى صادر گرديد, اما او در زير قرار بازداشت خود, نوشت: ((بسمه تعالى, به اصل قرار و كيفيت بازداشت و به قرار بازداشت كننده معترضم سيد مصطفى خمينى.))(9)
وقتى حضرت امام از دستگيرى و حبس حاج آقا مصطفى مطلع گرديد خرسند شد و فرمود: زندان جهت ورزيدگى و آمادگى او براى آتيه خيلى موثر خواهد بود.(10) در بازجوييهاى حاج آقا مصطفى نكات جالبى ديده مى شود, زيرا در وهله اول از موضع گيرى امام دفاع مردانه اى كرد. نكته دوم اين بود كه پيش نويس اعلاميه اصلاح شده اى از امام در دست ايشان پيدا شد كه بيانگر رازدارى حاج آقا مصطفى و اعتماد امام به وى بود. وقتى مى خواستند ايشان را به تهران ببرند, مإمورين خيلى هراس داشتند همان طور كه در مورد پدرش چنين رفتارى را از خود بروز دادند. حاج آقا مصطفى براى دوستان خود نقل كرده بود: هنگامى كه در ماشين نشستم, آنها خيلى مشوش و مضطرب بودند ولى من از همان آغاز حركت به صندلى ماشين تكيه زدم و خوابيدم و از خواب بيدار نشدم تا اينكه ماشين به تهران رسيد و آنها مرا بيدار كردند.!(11)
حاج آقا مصطفى به مدت 57 روز در سلول انفرادى به سر برد, او در اين شرايط سخت و حساس كه براى نهضت اسلامى پيش آمده بود, براى اينكه دشمن به مقصد منفور خويش نرسد و ارتباط بين امام و مردم قطع نشود, در اولين فرصت ممكن حاج آقا شهاب الدين اشراقى را وكيل كرد تا امور مالى امام و اخذ و توزيع وجوهات شرعى را بر عهده بگيرد. بدين وسيله هم ارتباط مردم با بيت امام دوام يافت و هم طلاب و مبلغان نهضت اسلامى با رهبرى قيام مرتبط گرديدند.(12)
البته خاطر نشان مى گردد كه امام در وكالت نامه اى كه از تركيه براى حاج آقا مصطفى فرستاد, ايشان را وكيل در توكيل گردانيد. در اين وكالت نامه آمده است: نورچشم محترم كه مورد وثوق اينجانب است, وكيل است از طرف حقير در كليه امورم آنچه از وجوه از قبيل سهمين مباركين مطالب هستم به ايشان بدهند و براى تإمين شهريه طلاب قم وكيل هستند, در اخذ دستگردان سهمين مباركين و هر نحو وجهى كه بايد به من برسد و اعطا به معال مقرر خود و وصى اين جانب هستند.(13)
آيت الله مصطفى خمينى به دليل رفتار خاصى كه داشت در زندان, هم بندهاى خود را تحت تإثير قرار داد و با خلق و خوى خود الگويى شد براى زندانيان. يكى از افرادى كه همراه ايشان در حبس به سر مى برده مى گويد:
با اينكه در سن جوانى بودند, بسيار شخصيت گيرايى داشتند, با اعتماد به نفس كه ناشى از توكل بى چون و چراى ايشان به خداوند بود, هرگز در هنگام شنيدن خبرهاى ناگوار بيرون, نشانه اى از نگرانى در ايشان نديدم. با هر زندانى صرف نظر از اعتقادى كه داشت, برخوردى بسيار صميمانه داشتند. بيشتر اوقات خود را به قرآن خواندن مى گذراندند. پاكتهاى ميوه را جمع مى كردند و با مدادى كه من به زحمت به دست آورده بودم استفاده كرده و به روى آن يادداشتهايى مى نوشتند.(14)
سرانجام, پس از حدود دو ماه, در روز سه شنبه 24 شعبان 1384 هـ.ق مطابق 8 ديماه 1343 حاج آقا مصطفى از زندان آزاد شد و در قم با استقبال پرشورى مواجه گرديد.(15)
البته سرهنگ مولوى با حاج آقا مصطفى در زندان ملاقات كرده بود و طى آن به وى گوشزد نموده بود كه چون پدرتان تنهاست, دولت مى خواهد شما را به نزد او در تركيه بفرستد; لذا شما را چند روزى آزاد مى كنيم تا ديد و بازديد با اقوام را انجام دهيد و خودتان برگرديد به تهران تا به كشور مزبور فرستاده شويد, چند روزى كه از حضور فرزند امام در قم مى گذرد, رئيس ساواك تهران (مولوى مزبور) با وى تماس تلفنى مى گيرد و مى گويد: مگر قرار نبود پس از پايان يافتن ديد و بازديدها به تركيه برويد؟ حاج آقا مصطفى هم پاسخ مى دهد: با آقايان علما و مراجع مشورت كردم و آنان صلاح نديدند چنين كنم! چند ساعت بيشتر طول نمى كشد كه عوامل ساواك و نيروهاى پليس به منزل ايشان حمله كرده و او را دستگير و به تهران انتقال مى دهند و همچون پدر بزرگوارش به تبعيدگاه تركيه مى فرستند.(16)
در روز 29 شعبان سال 1384 مردم قم و فرزندان فيضيه دچار اندوه مضاعفى شدند, زيرا جاى خالى امام را با وجود حاج آقا مصطفى جبران مى كردند. او در غياب پدر محورى توانا بود كه نيروها را فراهم مىآورد و راه مبارزه را تداوم مى بخشيد, حضور او در قم و ترميم جاى خالى پدر براى رژيم قابل تحمل نبود, لذا نخست كوشيدند كه او خود داوطلب سفر شود, اما او نمى خواست سنگر را ترك كند. از سويى باهوشيارى مى دانست كه تبعيد مفهومى ديگر خواهد داشت و موجى به سود نهضت از آن برمى خيزد و اين حادثه براى شخص حاج آقا مصطفى از موهبتهاى بزرگ الهى بود و موجب شد كه از خرمن پرفيض پدر بهره هاى زيادى ببرد. علاوه بر آن حضرت امام يك همدم دوست داشتنى و انيس مإنوس را يافت و از صحبت اغيار كه برايش عذابآور بود رهايى پيدا كرد. حضرت آيت الله العظمى خامنه اى در اين خصوص فرموده اند: تبعيد براى حاج آقا مصطفى از دو جهت آموزنده بود: يك جهت عمومى اينكه تنهايى براى او بزرگترين معلم بود, زيرا از آن مطالعه در خود و شناسايى قواى خويش را مىآموخت, اما نقطه مثبت ديگرى كه در اين تبعيد وجود داشت مجاورت با امام بود. تبعيد به تركيه اين فرصت را به اين پسر با استعداد و لايق داد كه در مدتى بيش از يك سال با امام باشد و از امام بياموزد; نه فقط دانش و انديشه هاى انقلابى و تجربه هاى سياسى عميق را, بلكه بيش از همه آن روحانيت, آن معنويت, آن عظمتى كه در روح امام همواره وجود داشته است. عرفان امام, بينش معنوى و حكمتآميز امام را از پدر ياد گرفت و اين فرصت برايش بسيار ارزنده بود.(17)
از آن سوى, دوران تنهايى و غربت حضرت امام را سخت آزرده ساخته بود, اگرچه ايشان هيچ گاه از اين مشقت ابراز ناراحتى نكردند, در آن مدت حضور فرزند صميمى, دلبند, فهميده و دانشمندشان موجب گرديد كه قوت قلب پدر فزونى يابد, بخصوص آنكه وى مدافع و خدمتكار و حتى آشپز پدر بود, لباسهاى ايشان را مى شست و مونس و غمخوارش هم به شمار مى رفت.(18) طبع امام اين بود كه از مإموران ساواك ايران و نيروهاى امنيتى تركيه هيچ تقاضايى نمى كرد. وجود سيد مصطفى از جهت رفع نيازهاى پدر و نيز مشاوره و تدارك حركتهاى آينده براى امام بسيار ارزش داشت. آن سيد شهيد در تبعيدگاه تركيه افزون بر يار و ياور امام بودن, پيام رسان نهضت اسلامى هم بود و از هر فرصتى كه به دست مىآمد در جهت هدايت, مبارزه و افشاگرى استفاده مى كرد. گاهى به صورت ناشناس با ايرانيان تماس مى گرفت و در دفتر آنان پيام قيام را مى نوشت و امضإ مى كرد; بعدا آنان با توجه به خط وى, او را مى شناختند و پيام انقلاب را به ديگران مى رساندند به دليل همين تلاشها روزى رئيس سازمان امنيت تركيه نزد امام خمينى آمد و از فعاليت سياسى فرزندش شكايت نمود و به وى در اين بابت هشدار داد.(19)
حضرت امام از روزهاى اول تبعيد نگارش يك دور فقه را آغاز كردند كه بعدها تحت عنوان تحريرالوسيله در دو جلد به زبان عربى انتشار يافت. آيت الله سيد مصطفى خمينى كه در اين زمان از مجتهدين مسلم حوزوى بود با پدر در خصوص مسايل گوناگون شرعى و فقهى خصوصا امور مستحدثه بحث مى كرد تا فتواها به لحاظ علمى استحكام افزونترى بيابند. اين بحثها گاه به مقدارى بالا مى گرفت و سر و صدا زياد مى شد كه مإمورين امنيتى ايران كه حلقه اول مراقبان آنان را تشكيل مى دادند مىآمدند و از لاى در نگاه مى كردند تا ببينند چه اتفاقى افتاده است. حاج مصطفى براى دوستى يادآور شده بود: براى ما جالب بود, همانها كه در خانه مإمور حفاظت ما بودند, موقع نماز كه مى شد هم سجاده ما بودند و پشت سر امام به ايشان اقتدا مى كردند. گاهى مى گفتند امروز سر و صداى شما با حاج آقا بلند بود؟! مى گفتم بحث طلبگى است. (20)

آذرخشى در كوير ستم
بعد از گذشت حدود يك سال از تبعيد حاج آقا مصطفى به تركيه در تاريخ 13 مهرماه 1344 برابر نهم جمادى الثانى سال 1385 هجرى قمرى امام خمينى و فرزند برومندش سيد مصطفى, از تبعيدگاه بورساى تركيه به بغداد انتقال داده شدند. در روز 23 مهر همين سال مريد و مراد در نجف سكونت گزيدند و بى درنگ درس و بحث را آغاز كردند. در اين تبعيدگاه نيز حاج آقا مصطفى همچون گذشته يار و ياور پدر بزرگوارش بود او جوانان را تشويق مى نمود تا به سوى مبارزه با رژيم استبدادى ايران روى آورند و روحانيون و طلاب را تحريض مى كرد كه براى اين رويارويى مسلح باشند. وى براى رهبرى, مشاورى امين و معاونى پرتلاش بود و دامنه مبارزات را در سراسر جهان گسترش مى داد. حجه الاسلام سيد حسن خمينى در اين مورد مى گويد: با كانون هاى مبارزه در ايران و ديگر جاها مرتبط بود آنها هم به واسطه ايشان با امام در ارتباط بودند. (21)
در يكى از گزارش هاى ساواك مى خوانيم: ((مصطفى خمينى كه سرپرستى قسمت اجرايى تشكيلات خمينى را به عهده دارد مسووليت ارتباطات خارج از عراق را نيز به عهده دارد وبا سفرهايى كه انجام مى دهد بر فعاليت خارج نظارت مى نمايد.(22) شهيد سيد مصطفى خمينى دوبار به حج مشرف گرديد, به محض آنكه ساواك از تصميم ايشان در اين مورد باخبر گرديد, به نيروهاى خود در عربستان اعلام كرد: با توجه به اينكه امكان دارد در كشور مزبور, مبادرت به فعاليت هايى عليه مصالح كشور شاهنشاهى بنمايد, اعمال و رفتار شخص مورد بحث و همراهان وى را به نحو مقتضى تحت نظر قرار بدهيد. (23) سرزمين حجاز بهترين محل براى ملاقات مبارزان و تصميم گيرى در خصوص قيام اسلامى بود. از اين جهت, در سال 1353 بار ديگر حاج آقا مصطفى براى زيارت بيت الله الحرام عازم مكه گرديد. اين خبر به علماى مبارز رسيد و عده اى تصميم گرفتند به حج مشرف شوند. ساواكى ها بلافاصله گزارش دادند: بعضى از ايرانيانى كه طرفدار خمينى هستند, در صددند در مراسم حج از فرصت استفاده كرده و با وى (مصطفى خمينى) ملاقات نمايند.
حاج آقا مصطفى, بعد از نيمه شب, پشت مقام ابراهيم مى نشست و علما با وى ملاقات مى كردند. شهيد حاج شيخ فضل الله محلاتى در اين باره گفته است: شب مىآمديم تا صبح غالبا پيش ايشان مى نشستيم و هر كس هر وقت كارى يا مسإله اى داشت, از او سوال مى كرد. ساواك مراقب ما بود. آن سال وقتى كه من برگشتم ايران, فورا مرا خواستند و داد و قال كردند كه حاج آقا مصطفى چه دستوراتى به شما داد; البته مرا رها كردند, ولى منبرم را ممنوع نمودند.(24) مدار امور سياسى حاج آقاى شهيد بود, هرگاه اختلاف نظر موجب سستى مبارزين مى شد, به دور شمع وجودش جمع مى شدند و او آنها را به اتحاد و پرهيز از تفرقه فرا مى خواند و مى فرمود: ((هدفتان يكى است, همه ما يك راه را انتخاب كرده ايم, اما در جزئيات اختلاف نظر وجود دارد و اين به اصل هدف ضررى نمى رساند; ما بايد اين اختلاف ها را در بين خودمان حل كنيم تا اين جزئيات موجب نشود كه اختلاف اصولى با هم پيدا كنيم.))(25) با عنايت به اين كه حاج آقا مصطفى يك شخصيت سياسى, داراى انديشه و تفكر خاص, راه, روش و منش مشخص در خصوص مسايل مبارزاتى و سياسى بود, شخصيت هايى چون دكتر بهشتى و آيت الله مطهرى وقتى به نجف مىآمدند, در حاشيه ملاقات با امام, جلساتى نيز با حاج آقا مصطفى داشتند و نظرات ايشان را دريافت و منتقل مى كردند; چرا كه نيروهاى داخل ايران, نظرات ايشان را در مورد كيفيت مبارزه و نحوه شكل گيرى انقلاب اسلامى جويا مى شدند. همين طور روشنفكرانى كه از اروپا و امريكا به خدمت امام مى رسيدند, در چندين جلسه با حاج آقا مصطفى ملاقات مى كردند و لذا وقتى آن شهيد بزرگوار آنان را راه نداد و حاضر نگرديد با آنان بنشيند و صحبت كند, به شدت تحت فشار قرار گرفته و احساس كمبود كردند.
مرحوم آيت الله العظمى سيد محسن حكيم, يكى از مراجع پرنفوذ شيعه در عراق بود كه مردم به شدت به ايشان ارادت مى ورزيدند. در سال هاى 1347ـ1348 رژيم عراق افراد متدين مخالف حكومت را به صورت گسترده اى دستگير مى كرد. در ايام اربعين, مردم نجف به شكل دسته جمعى, با پاى پياده به سوى كربلا حركت مى كردند, در ميانه راه رژيم عراق از ادامه سير آنان وحشت كرد و به همين دليل, عده اى را به رگبار بست و گروه زيادى را دستگير نمود, افراد باقى مانده هم در بيابان هاى اطراف متفرق شدند. آيت الله حكيم به عنوان اعتراض به اين حركت, به بغداد (مركز حكومت) رفت و مردم از سراسر عراق براى ديدار با آيت الله حكيم و اظهار وفادارى و بيعت با ايشان به بغداد آمدند. شعله هاى تنفر و انزجار عمومى عليه رژيم بعثى زبانه مى كشيد, در همين اثنا عوامل حكومت يك مانور سياسى در مقابل آيت الله حكيم ترتيب دادند تا هم نمايش قدرت باشد و هم عليه نيروهاى مذهبى شعارهايى داده شود. مبارزان مسلمان وقتى متوجه اين حركت شدند, عليه تظاهر كنندگان كه رئيس جمهورى وقت (حسن البكر) هم در ميان آنان بود, شعار دادند و حتى به سوى حسن البكر حمله ور شدند. حكومت عراق وقتى احساس كرد خشم و نارضايتى مردم رو به فزونى است, شبانه در خانه آيت الله حكيم را بست و به هيچ كس اجازه ملاقات با ايشان را نداد. متعاقب آن نيز فرزند ايشان, سيد مهدى حكيم, را به عنوان محرك مردم تحت تعقيب قرار داد. آيت الله حكيم كه انتظار چنين برخوردى را نداشت در تاريخ 19 / 3 / 1348 به نجف اشرف رفت و در خانه اش را به روى مردم بست. بدين ترتيب رعب و وحشت بر فضاى نجف حاكم گرديد و آن طوفان شديد كه مى رفت رژيم عراق را درهم بپيچد خاموش شد. هيچ كس حتى علما و شخصيت هاى بزرگ مذهبى جرإت رفت و آمد به منزل آيت الله حكيم را نداشتند. در اين فضاى رعب انگيز, حضرت امام تصميم گرفت با يك حركت اصولى اين جو وحشت و اختناق را بشكند, لذا به نمايندگى از سوى خود فرزند برومندشان حاج آقا مصطفى را در تاريخ 20 / 3 / 1348 به ملاقات با آيت الله حكيم فرستادند. خبر اين ديدار به سرعت انتشار يافت و نقل مجالس و محافل گرديد. اين ملاقات و تبادل نظر در روزهاى بعد تكرار شد و موجب گرديد كه فضاى ملتهب نجف آرام گيرد, حكومت عراق كه با ابتكار حضرت امام نقشه هاى خود را نقش بر آب ديد, درصدد اقدام جديدى بر آمد; رئيس سازمان امنيت و فرماندار نجف اشرف, به حضور امام خمينى رسيدند و اظهار داشتند كه از سوى شوراى فرماندهى انقلاب مإموريت دارند آقاى سيد مصطفى خمينى را به بغداد اعزام كنند و براى انجام اين مإموريت از حضورتان اجازه مى خواهند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر اعزامش منوط به اجازه من است, هرگز موافق نخواهم بود و اگر مإمور به جلب او هستيد, خود مى دانيد! لحظاتى بعد, به منزل حاج آقا مصطفى يورش برده او را دستگير نموده و به بغداد روانه ساختند, به اميد آنكه اولا بتوانند آن شهيد و پدر والامقامش را مرعوب سازند و مقاومتشان را درهم بشكنند و در ثانى همان فضاى هراس آلود را بر نجف حاكم سازند. رژيم عراق تصور مى نمود كه مى تواند اراده مصطفاى مقاوم را درهم بشكند و او را از كرده خويش نادم سازد يا لااقل درخواستى براى آزادى ايشان از امام دريافت دارد تا در مقابل بتواند حق السكوتى از آن بزرگوار بگيرد; ولى طولى نكشيد كه به اشتباه خود پى برد و حضرت امام اين آرزو را بر دل آنان گذاشت و همچون كوه استوار ايستاد. همه فضلا و علما براى اتخاذ يك تصميم و عمل عاجل به نزد امام آمدند و انتظار داشتند ايشان براى رهايى حاج آقا مصطفى اقدامى انجام دهد, ولى امام كلمه اى حرف نزدند و تقاضايى در اين مورد ننمودند; زيرا بر اين باور بودند كه كسى كه مبارزه مى كند, هيچ گاه نبايد براى آزادى از دشمن درخواست كند. از آن سو, حاجآقا مصطفى را پس از ورود به بغداد, مستقيم به كاخ رياست جمهورى بردند. در آنجا افزون بر احمد حسن البكر ـ رئيس جمهور ـ چند تن از اعضاى شوراى فرماندهى انقلاب و نيز تيمور بختيار حضور داشتند. در آغاز حسن البكر به ديدارهاى سرى و پيگير او با آيت الله حكيم اشاره كرد و با لحن تندى هشدار داد: امكان دارد كار به جايى بكشد كه ناراحتى شما و نگرانى پدر پيرتان را به همراه داشته باشد! سپس پيشنهاد همكارى با رژيم عراق براى مبارزه با ايران را مطرح كرد. فرزند برومند امام در پاسخ به وى يادآور گرديد: اختلاف ما با حكومت ايران, اساسى و عقيدتى است, اما مخالفت دولت عراق با ايران سياسى و زودگذر است! شما چند روزى به يكديگر بد مى گوييد و بعد در كنار هم قرار مى گيريد! اما ما نمى توانيم هيچ وقت با آنان كنار بياييم و تفاهم كنيم! رژيم بعث كه دريافت حاج آقا مصطفى را نمى توان با تطميع و تهديد فريفت, بدون هيچ نتيجه اى وى را آزاد كرد.(26)
حاج آقا مصطفى اكثر سال ها در فصل تابستان, سفرى به سوريه و لبنان داشت; هم براى مسايلى كه مربوط به حضرت امام بود, هم به خاطر ارتباطاتى كه در عراق امكان نداشت و هم به دليل ايجاد پيوند با مبارزين لبنانى, زيرا كشور لبنان از مراكز تشيع و پايگاه چريك هاى فلسطينى بود. موقعيت سياسى امام موسى صدر و تشكيلات نوپاى او در اين كشور, از جمله مجلس اعلاى شيعيان و حركت محرومين, موجب برخى ارتباطات وى با رژيم شاه شده بود كه ادامه اين وضع براى مبارزين ايرانى سخت مىآمد. كليد حل اين مشكل, تفاهم با امام موسى صدر بود; آيت الله مصطفى خمينى در تابستان سال 1356 به همراه برادرش حاج احمد آقا و تنى چند از دوستان براى تحكيم اين وحدت به بيروت مسافرت كرد و مورد استقبال گرم و صميمانه سيد موسى صدر قرار گرفت.(27)
پى نوشت ها:
1. يادها و يادمان ها, ج2, ص43.
2. همان, ص185.
3. روزنامه ابرار, اول آبان سال 1369 هـ.ش
4. ستاره صبح, ص47.
5. سيره صالحان, ص438 ـ 439, فصلنامه حضور, شماره 21, ص129.
6. شهيد هجرت و جهاد, ص8 ـ 13, مجله پيام انقلاب شماره 18, ص45.
7. مجله پانزدهم خرداد, شماره 13, ص110.
8. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص;743 فرازهاى فروزان, ص412 ـ 413.
9. ستاره صبح, ص57.
10. گل هاى باغ خاطره, ص23.
11. سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص167 (خاطرات حاج آقا رحيميان).
12. فصلنامه حضور, شماره 21, ص138.
13. مجله پيام انقلاب, شماره 199, ص30.
14. يادها و يادمان ها, ج2, ص369.
15. همگام با خورشيد, حجه الاسلام والمسلمين فردوسى پور, ص172.
16. خاطرات محتشمى, ص;432 بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص792. خاطرات آيت الله پسنديده, به كوشش محمد جواد مرارى نيا, ص112.
17. صبح اول آبان, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى (بدون تاريخ), ص5.
18. پا به پاى آفتاب, ج2, ص43.
19. پيام انقلاب, شماره 18, ص45.
20. يادها و يادمان ها, ج1, ص272.
21. همان, ج دوم, ص 87.
22. خاطرات و مبازرات شهيد محلاتى, ص 89.
23. يادها و يادمان ها, ج اول, ص 392.
24. خاطرات محتشمى, ص 143ـ144, بررسى و تحليلى ازنهضت امام خمينى, ج دوم, ص 419ـ420, سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص168, پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 159, سيره صالحان ص441ـ442, روزنامه اطلاعات, شماره 21754, فصلنامه حضور, شماره 21, ص 140ـ141.
25. يادها و يادمان ها, ج دوم, ص 28, راز توفان, ص 350, ستاره صبح انقلاب, ص 96.
26. راز توفان, ص 311.
27. همان, ص 312.