حماسه خاندان عقيل در قيام حسيني

حماسه خاندان عقيل در قيام حسينى

محمد جواد طبسى


آغاز
همانگونه كه مى دانيد علت غائى آفرينش انسان براى به فعليت رساندن استعدادهاى بالقوه و رساندن او به كمال مطلق است. از اينرو خداوند منان بر بشر منت نهاد و او را از نيستى به وجودش آورد; و اين جهان پهناور را كه خود مناسبترين بسترى است براى شكفتن اين استعدادها و بهترين آزمايشگاهى است براى عرضه اين شكوفه ها در اختيار انسان قرار داد. خوشبختانه برخى در اين دنيا از فرصتها بهترين استفاده را كرده و با تفكر و بينش قوى كه داشتند با جديت گام برداشته و به مطلوب خود رسيدند و برخى هم در دام زخارف دنيا گرفتار شده و از قافله كمال عقب ماندند. و نهضت امام حسين(ع) كه خود يكى از همين آزمايشهاى الهى بود برخى بى تفاوت از كنار آن گذشتند و برخى ديگر همانند خاندان عقيل خود را در درياى مواج و پرطلالم و طوفانى انداختند تا خود را به كشتى نجات و راه روشن حسين بن على(ع) برسانند.
آن جوانان پرشور و نشاطى كه خاتمه تمام كمالات اخلاقى و علمى خود را با خط سرخ شهادت رقم زدند. و آنانكه هنوز بدنيا نيامده بودند پيامبر از شهادت برخى اين عزيزان خبر داده و برايش اشك ريخته است و آنها كه امام حسين(ع) بر قاتلانشان لعنت فرستاده و امام سجاد سخت به آنها عشق مى ورزيده است. اينك به پاس آن رشادتها و جانبازيهاى اين جوانان عاشق و دلداده, اين نوشتار كوتاه را كه در حقيقت نگاهى كوتاه بر حماسه خاندان عقيل در نهضت و قيام امام حسين(ع) مى باشد, به ادامه دهندگان راهشان تقديم مى كنيم.

جايگاه عقيل بن ابى طالب:
جناب ابوطالب ـ عليه الرحمه ـ چهار فرزند داشت به نامهاى طالب, عقيل, جعفر و على(ع) به ترتيب هر يك ده سال از ديگرى بزرگتر بودند و به جز طالب كه سرنوشت او بدرستى روشن نيست هر كدام نقش بسيار مهمى را در عالم اسلام ايفا كرده اند. و عقيل بن ابى طالب كه دومين فرزند اين خانواده مى باشد, اگرچه بينايى خود را از دست داده بود, اما او از هوش و استعداد بسيار خوبى برخوردار بوده از جمله به خوبى از اصل و ريشه طوايف و قبايل عرب آگاه بود از اينرو به نسابه عرب معروف گشته بود.(1)
عقيل با اسلام آوردن و هجرت خود به مدينه هم پيامبر را خوشحال كرد و هم ساير بنى هاشم را. و در جنگ موته همراه برادرش جعفر بن ابى طالب حضور داشت.(2)
عقيل در بين مسلمانان جايگاه خوبى داشت بويژه در نزد پيامبر اسلام كه سخت مورد محبت و علاقه آن حضرت بود و اين محبت و دوستى را بارها اظهار كرده و به وى مى فرمود: من تو را به دو جهت دوست مى دارم يكى اينكه خودت دوست داشتنى هستى و ديگر اينكه چون ابوطالب تو را بسيار دوست مى داشت.(3)

خاندان عقيل
عقيل بن ابى طالب از چند همسر و كنيزى كه داشت از نعمت فرزندان خوبى برخوردار بود ودر تاريخ نامى از آنها به جز كسانى كه در نهضت امام حسين(ع) شركت جسته اند به چشم نمى خورد. مسلم بن عقيل, عبدالله اكبر, على, محمد, ابى سعيد, عبدالرحمن و جعفر جزو فرزندان عقيل مى باشند.(4)
در فرزندان عقيل علاوه بر ايمان, تعهد, اخلاص, شجاعت, جود و سخاوت, قابليتهاى فراوانى ديده مى شد. چرا كه برخى از فرزندان وى جزو فقها و سخنوران بوده اند.(5)

علت عدم حضور در جنگهاى على(ع)
با اينكه عقيل حدود بيست سال از على(ع) بزرگتر بود طبعا فرزندان بزرگترى هم داشته اما نام هيچكدام از آنها را در جنگهاى سه گانه اميرمومنان نمى يابيم و دليل روشنى هم بر عدم حضور آنان نيافتيم. اما عدم حضور خود عقيل اين است كه ظاهرا در آن روزها بينايى خود را از دست داده بود و درباره ساير فرزندانش بايد گفت يا اصلا شركت نكرده اند و يا حضور داشته اند اما نامشان در شمار شركت كنندگان نيامده است.
شايد از نامه اى كه عقيل به برادرش على(ع) نوشته بتوان استفاده كرد كه او و فرزندانش مى خواست در جنگهاى على حضور داشته باشد اما اين مولا على بود كه به وى اجازه شركت را نداده بود. چنانچه مرحوم محدث قمى مى نويسد: ولم يشهد مع إخيه إميرالمومنين من حروبه ايام خلافته و عرض نفسه و ولده عليه فإعفاه و لم يكلفه حضور الحرب.(6)
عقيل در هيچ يك از جنگها با برادرش اميرمومنان(ع) در روزهاى خلافتش شركت نكرد و در همان روزها خود و فرزندانش را بر آن حضرت براى شركت در جنگ عرضه كرد اما امام على(ع) او را معاف دانست. و يا در آن روزهايى كه سستى مردم و خيانت آنها را به على مى شنود طى نامه اى براى حضرت مى نويسد و بار ديگر آمادگى خود و فرزندانش را جهت دفاع از اميرمومنان اعلام نموده و از حضرت خواستار شده بود كه نظر خودش را در اين خصوص بنويسد و در آن نامه نوشته بود: على جان اگر دفاع تا سر حد جان مى خواهى بگو كه بهمراه برادر و برادرزاده هايت در كنار تو خواهيم بود, چرا كه مرگ و زندگى را در كنار تو بهتر مى پسنديم زيرا هيچگاه زندگى را پس از مرگت نمى خواهيم. سوگند به خداى جل و علا كه زندگى پس از تو براى ما گوارا نخواهد بود. حضرت در پاسخ به عقيل چنين نوشت:
اما آنچه را كه درباره فرستادن برادر زادگان نوشته بودى بدان كه نيازى به آنها ندارم پس در همان جا بمان زيرا به خدا سوگند دوست ندارم اگر كشته شوم همراه من كشته شويد(7) و از اين نامه برمىآيد كه فرزندان عقيل در سن و سالى بوده اند كه هر يك مى توانسته در جبهه و جنگ شركت كند اما على(ع) اجازه حضور نداده و احتمال ديگرى هم هست كه بيشتر فرزندان عقيل خردسال و كوچك بوده اند چنانچه حضرت درباره آنها چنين فرموده: و رإيت صبيانه شعث الشعور غبر الالوان من فقرهم…(8) كه حضرت در نهج البلاغه از فرزندان عقيل به صبى تعبير مى كند و صبى همان فرزندان كوچك را مى گويند. و دليلش اين است كه مسلم بن عقيل در زمان حكومت على(ع) هشت ساله بوده و با اين بيان عدم حضور آنان يك امر طبيعى بوده است.

خاندان عقيل در حماسه حسينى
از زمانيكه سالار شهيدان حضرت حسين بن على(ع) به عنوان اعتراض به خلافت يزيد, مدينه را به قصد مكه ترك گفت بنى هاشم و بخصوص خاندان عقيل از مواضع به حق امام حسين دفاع كرده و به صف مخالفين نظام بنى اميه بويژه يزيدبن معاويه قرار گرفتند.
فرزندان عقيل نيز مدينه را ترك گفته و به همراه امام حسين عليه السلام در مكه اقامت كردند وآن روزى كه حضرت سفر خود را به كوفه آغاز كرد خاندان عقيل از جمله پيشتازانى بودند كه امام را با كمال ميل و رغبت همراهى كردند. و شايد بتوان گفت اين هم يك دليلى است بر اينكه فرزندان حضرت عقيل در زمان حكومت امام على(ع) و جنگهاى حضرتش خردسال بوده اند; چرا كه در زمان امام حسين(ع) و آغاز نهضت عاشورا به سن بلوغ و رشد رسيده اند كه در ركاب حضرت نيز حضور مى يابند.

خاندان عقيل در دو آزمايش بزرگ
كاروان حسينى همچنان به راه خود ادامه مى داد تا شبانه به منزل ثعلبيه رسيده و در آنجا فرود آمد. چيزى از مدت استراحت امام و ياران نگذشته بود كه دو نفر به نامهاى عبدالله بن سليمان و منذر بن المشمعل اسدى با بدست آوردن اخبار ناگوارى از كوفه به خدمت امام (ع) رسيدند. پس از سلام, عرض كردند خبرى به حضورتان آورده ايم. اگر صلاح مى دانيد در جمع ياران بگوئيم و اگر صلاح نمى دانيد در پنهانى گزارش كنيم. حضرت با نگاهى به ما و ساير ياران خود, فرمود: من چيزى از اينان پنهان ندارم , خبرتا نرا نزد همه بگوئيد.
گفتيم آيا بخاطر دارى ديشب كه مىآمدى بر سر راهت به سواره اى كه از كوفه مىآمد برخورد كردى و چند لحظه درنگ كردى و سپس به راه خود ادامه دادى؟ حضرت فرمود: آرى و مى خواستم از او سوالاتى بنمايم. گفتيم آرى به خدا سوگند ما اخبار كوفه را از او جويا شديم و او فردى از طايفه ما بود. او چنين گفت كه من از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم و هانى كشته شدند و به چشم خود ديدم كه طناب به پاى آن دو بسته و در كوچه و بازار كوفه مى كشاندند.
حضرت با شنيدن اين خبر چند مرتبه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى ساخته و پيوسته مى فرمود خدا رحمت كند مسلم و هانى را.(9) و به نقل سيد در لهوف: امام حسين(ع) گريه اش گرفت و فرمود: خداى رحمت كند مسلم را كه به سوى روح و ريحان خدا و بهشت و رضوانش شتافت و آنچه كه بر او بود انجام داد…(10)
همو اضافه مى كند كه با رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل غوغايى به پا شد و آن منزل يكپارچه صداى ضجه, گريه و ناله شده و براى مصيبت مسلم اشكها سرازير شد. (11)
سپس آن دو نفر امام را به خدا سوگند دادند كه از همين جا برگردد زيرا در كوفه ياورى نخواهى داشت و بيم آن را داريم كه اين ماجرا درباره تو تكرار گردد.(12)
در اينجا تنها گروهى كه نظرشان براى ساير ياران امام حسين(ع) بسيار مهم بود خاندان عقيل بود كه خبر شهادت مسلم را دريافت كرده بود. از اينرو با يك شور و حماسه فراوانى راه سخن را بر آن دو نفر اسدى بسته و چنين گفتند: سوگند به خدا هرگز برنمى گرديم تا انتقام خود را بگيريم و يا آنكه مرگ را همانند برادرمان مسلم بچشيم(13) و با اين جملات شورانگيز و اين ايستادگى و شهامت به كسانى كه فكر مى كردند آنان همانند ديگران كه بر سر دو راهى قرار گرفته و يا قصد بازگشت را دارند پاسخ بسيار محكمى بود, اينجا بود كه امام(ع) با نگاهى كه به آن دو اسدى مى كرد با يك جمله موضع قاطع و صريح خود را بيان داشت و آن جمله اين بود كه حضرت فرمود: لا خير فى العيش بعد هولإ(14), از پس شهادت اينان هيچ خيرى در زندگى نمى باشد. اين به گفت و دستورهاى بعدى را صادر فرمود.

يك آزمايش ديگر از بنى عقيل:
در شب عاشورا هنگامى كه امام حسين(ع) در تاريكى شب خطبه خواند و به تمام ياران اجازه رفتن داد, برادران و فرزندان برادرش و همچنين فرزندان عبدالله جعفر در ادامه سخنان حضرت قمر بنى هاشم پاسخ دادند: هرگز چنين كارى نخواهيم كرد! براى آنكه پس از تو زنده باشيم؟! خداوند چنين روزى را به ما نشان ندهد. اينجا بود كه امام حسين(ع) نگاهى به فرزندان عقيل كرده و فرمود: عزيزانم شهادت مسلم شما را بس است, به شما اجازه مى دهم كه برويد فرزندان عقيل كه خود را در يك آزمايشى ديگر مى ديدند, در پاسخ امام(ع) يكصدا گفتند: سبحان الله فما يقول الناس, مردم درباره ما چه مى گويند؟! آيا نخواهند گفت كه ما سيد و بزرگ خودمان را در سخت ترين شرايط رها كرده در حاليكه نه با آنان تيرى زده و نه نيزه اى به دشمن وارد ساخته و نه در حمايت از آنها شمشيرى زده باشيم. نه به خدا سوگند هرگز نمى رويم بلكه جان و مال و اهل و كسان خودمان را فداى تو مى كنيم. همراه تو خواهيم جنگيد تا به جايگاهت وارد شويم. حسين جان خداوند آن زندگى پس از تو را براى ما زشت گرداند. (15)
و اين بار نيز با پاسخهاى قاطع و صريح خود از اين امتحان و آزمايش با سربلندى و افتخار بيرون آمدند.

فرزندان عقيل
همانگونه كه گفتيم تعدادى از فرزندان عقيل بن ابى طالب با انتخاب خط سرخ شهادت آماده از امام خويش جانانه دفاع كردند و مظلومانه به شهادت رسيدند از جمله:

1ـ مسلم بن عقيل:
مسلم كه سلسله جنبان اين خاندان بود, با مقامى بس والا در نزد امام حسين(ع) كه افتخار دامادى اميرالمومنين را نيز داشت و از رقيه دختر على اولادى بهمرسانيده بود, شخصيتى بزرگ و مورد اعتماد ابى عبدالله(ع) و به عنوان نماينده ويژه و سفير آن حضرت انتخاب شده و به كوفه فرستاده شد تا با سنجيدن شرايط و اوضاع كوفه و بيعت گرفتن از مردم آن سامان اخبار را به آن حضرت گزارش كند. اقدامات مسلم پس از ورود به كوفه در تاريخ ثبت شده و براى هميشه قابل تقدير و ستايش است.
او همچنان به وظيفه خود در پيشبرد اين قيام مردمى با كمال دقت و مراقبت عمل مى كرد به گونه اى كه كوفه را پذيراى ورود امام حسين(ع) نمود, اما يكباره با آمدن عبيدالله بن زياد اوضاع به هم خورده و سخت پيچيده گشت و در نهايت مسلم بن عقيل پس از ابراز آن حماسه جاويد و نشان دادن آن همه شجاعت و پايمردى سرانجام با اعطاى امان دروغين به او, در دام جلادان عبيدالله بن زياد افتاده و پس از يك برخورد شديد با عبيدالله به طرز فجيعى در كوفه به شهادت رسيد و پيكر پاك و مطهرش را از بالاى قصر الاماره به پائين پرتاب كردند.(16)

2ـ جعفر بن عقيل:(17)
از جمله افتخار آفرينان خاندان عقيل بود كه به ميدان نبرد شتافت. وى در ابتدا رجز خواند و چنين گفت:
من جوان ابطحى طالبى و از خاندان بنى هاشم و غالب هستم, ما به تحقيق از بزرگان و سادات هستيم و حسين در ميان ما پاكيزه ترين پاكان است.
آنگاه مردانه جنگيد تا بوسيله عروه بن عبدالله خثعمى بشرف شهادت نائل آمد. (18)
و بنابر نقل ابن شهر آشوب در اين نبرد بى امان پانزده نفر را كشته تا اينكه به دست بشر بن حوط به شهادت رسيد.(19) و برخى ديگر شهادت جعفر بن عقيل را در وقت حمله دستجمعى آل ابى طالب مى دانند كه در آن حمله جمعى از خاندان ابوطالب از جمله جعفر بن عقيل شركت داشته است.(20)

3ـ عبدالرحمن بن عقيل:
سومين فرزند عقيل, عبدالرحمن(21) بود كه پس از حمله خاندان ابوطالب به ميدان رزم رفته و با خواندن اين رجز به جنگ با دشمن پرداخت:
پدرم عقيل است و جايگاهم را از بنى هاشم بشناسيد, و هاشم برادران منند, آنانكه پيران راستگويى و سادات قرآن بوده اند و اين حسين است كه از نظر مقام و مرتبت داراى مقامى رفيع و بلند مرتبه است. سپس به جنگ كوفيان رفته و هفده نفر از آنان را به هلاكت انداخت. كوفيان اطرافش را گرفته و او را از پاى درآوردند, سرانجام عثمان بن خالد بن إشم جهنى(22) و بشر بن حوط همدانى را به شهادت رساندند.(23)

4ـ محمد بن عقيل:
محمد بن عقيل بن ابى طالب يكى از فقهاى زمان خود بوده و درروز عاشورا همراه برادران خود به ميدان نبرد رفته و در مقابل حضرت سيدالشهدإ(ع) به شهادت رسيد. (24)

5ـ على بن عقيل:
على نيز همانند برادران خود با كسب اجازه از حضرت امام حسين(ع) با دشمن وارد نبرد شده و جنگ سختى كرد,(25) سرانجام به دست كوفيان به شهادت رسيد.

6ـ عبدالله الاكبر بن عقيل:
و عبدالله اكبر نيز پس از جنگ سختى كه با دشمن كرد, دو نفر به نام عثمان بن خالد جهنى و مرد ديگرى از همدان بر او حمله كرده و به شهادت رساندند.(26)

7ـ عون بن عقيل:
و در مناقب ابن شهر آشوب براى عقيل فرزند ديگرى يادآورى مى كند به نام عون كه در كربلا شهيد گشته است.(27)

نوادگان عقيل:
ابن شهر آشوب(28) و ديگران تعداد شهداى نوادگان عقيل را چهار نفر مى دانند كه برخى پدرشان همانند مسلم پيشاپيش در كوفه شهيد شده بود و برخى پدرشان همانند جعفر همراهشان بوده و برخى ديگر پدرشان همانند ابى سعيد در كربلا حضور نداشته و به ترتيب خاطره جاويد اين چهار نواده عزيز را از نظر مى گذرانيم:

1ـ عبدالله بن مسلم
با به شهادت رسيدن على اكبر, اولين نفرى كه از خاندان عقيل پا به ميدان نبرد گذارد عبدالله بن مسلم بن عقيل بود كه از جهتى نواده اميرمومنان(ع) نيز بوده است.(29)
وى در حين حمله به دشمن رجز مى خواند و خود را چنين معرفى مى كرد:
امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد و با آن گروهى كه بر دين پيامبر از دنيا رفته, آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند نباشند بلكه از خوبان و داراى نسب كريمند.
عبدالله مردانه جنگيد و در سه نوبت حمله اى كه به دشمن كرد نود و هشت نفر را به هلاكت رساند. شيخ مفيد روايت كرده كه عمرو بن صبيح تيرى به سوى عبدالله انداخت, عبدالله دست جلوى پيشانى گرفت كه تير آمد و كف دستش را بر پيشانيش دوخت عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد, اينجا بود كه جنايت پيشه ديگرى نيزه اى در قلبش فرود آورده او را شهيد كرد.(30)
و در بين مورخان اختلاف است كه قاتل عبدالله بن مسلم بن عقيل چه كسى مى باشد از حميد بن مسلم نقل شده كه قاتل عبدالله, عمرو بن صبيح بوده كه يك تير را بر پيشانى وى زده و با تير دوم قلبش را نشانه رفته و شكافته است.(31) ابن شهر آشوب گويد عمرو بن صبيح و اسد بن مالك, عبدالله را كشته ا(32)ند. علامه مقرم, كشته شدن عبدالله را به يزيد بن الرقاد و يك نفر ديگر نسبت داده است(33) و خلاصه قاتل عبدالله هر جنايتكارى مى خواهد باشد, اين مهم نيست بلكه مهم آنست كه شجاعت و پايمردى عبدالله بن مسلم را از مجموع اين گفتارها به دست آوريم و اين مسئله بوضوح روشن است زيرا رزمنده اى كه از لشكر امام حسين وارد ميدان گردد و تعداد نود و هشت نفر از سپاه دشمن را به هلاكت برساند, مسئله اى غير قابل تحمل براى عمر بن سعد بود, از اينرو به جاى جنگ تن به تن از دور مغز و قلب عبدالله را نشانه گرفته و وجود نازنينش را از پاى در مىآورند.

آخرين گفتار عبدالله بن مسلم:
و سرانجام عبدالله با شكافته شدن قلب نازنينش در حاليكه دستش به پيشانيش دوخته شده بود, اين جملات را در آخرين لحظات بر زبان جارى ساخت. خدايا اين گروه ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند, خدايا آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند.(34)

2ـ محمد بن مسلم بن عقيل:
پس از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل بنى هاشم و فرزندان ابى طالب بصورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند و در اين حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمين افتاد و او را ابومرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رساندند.(35)

3ـ محمدبن ابى سعيد بن عقيل:
چون امام حسين(ع) شهيد شد نوجوانى از خيمه بيرون آمد در حاليكه نگران بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى كرد, سوارى بر او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت, از نام و نشانش پرسيدم, گفتند كه او محمد بن ابى سعيد بن عقيل است, از نام و نشان آن سوار پرسيدم, گفتند: لقيط بن اياس جهنى است. هانى بن ثبيت حضرمى مى گويد: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسين(ع) حضور داشتم و ما ده سوار بوديم و من دهمين نفر آنها بودم كه اسبان را در ميدان به جولان درآورديم, ناگهان نوجوانى از اهل بيت حسين از خيمه بيرون آمد, در حالى كه چوبى در دست و پيراهنى در بر داشت و به راست و چپ خود مى نگريست, در اين هنگام سوارى به او نزديك شد و بدن او را با شمشير پاره كرد. هشام كلبى ناقل اين خبر مى گويد: هانى بن ثبيت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است. (36)

4ـ جعفر بن محمد بن عقيل:
ابن شهر آشوب به نواده چهارمى از عقيل به نام جعفر اشاره مى كند كه پدرش نيز در كربلا حضور داشته و جزو شهداى كربلا مى باشد. همانگونه كه فرزند ديگرى نيز به عنوان عون براى عقيل ذكر مى كند كه در ساير مقاتل يافت نمى شود, و از ذكر نام فراتر نرفته تا از خصوصيات آنها اطلاعات بيشترى داشته باشيم.(37)

5 ـ 6 ـ دو نواده ديگر از خاندان عقيل:
يكسال پس از حادثه عاشورا دو كودك ديگر از فرزندان مسلم بن عقيل به نام محمد و ابراهيم به شهادت رسيدند كه در بين مورخين اختلاف هست كه اين دو كودك چه وقت و در كجا اسير شدند. مرحوم صدوق در امالى(38) آورده است چون امام حسين شهيد گرديد دو پسر كوچك از لشكرگاهش اسير شدند و آنها را به نزد عبيدالله آورده, او زندانبان را احضار كرده و به او گفت اين دو كودك را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها نده و بر آن دو سخت گيرى كن, اين دو كودك در زندان روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها مىآوردند تا يك سال بدين منوال گذشت…(39)
و برخى ديگر معتقدند كه اين دو كودك همراه پدرشان مسلم بن عقيل به كوفه آمدند و پس از شهادت مسلم بن عقيل, عبيدالله بن زياد اين دو فرزند را به دست شريح قاضى سپرد كه از آنها نگهدارى كند…(40)
اما آوردن اين دو بهمراه پدرشان اگرچه بعيد نيست زيرا مسلم بن عقيل پس از ترك مكه بار ديگر به مدينه رفته و ممكن است اين دو كودك را بهمراه خود به كوفه برده باشد اما اين نظر بدلايلى چندان صحيح به نظر نمى رسد, زيرا اين سوال مطرح است كه چرا در وصيت نامه مسلم نامى از اين دو فرزند نيامده كه اين دو فرزند را به كاروان امام حسين(ع) كه در بين راه هستند بسپاريد. ثانيا مگر مورخين ننوشته اند كه مسلم بن عقيل در شب حادثه در كوفه حيران و تنها مانده بود كه به طرف خانه زنى به نام طوعه رفت.
و اگر اين دو كودك همراه پدرشان در خانه طوعه بودند چرا گزارشگر خبر مسلم خبرى از آنها نداد افزون بر اين در هيچ كتابى يافت نشده كه اين دو كودك در خانه هانى دستگير شده باشند. و اما نسبت به نظر مرحوم صدوق : ممكن است نظر ايشان اين باشد كه اين دو كودك, به هنگام هجوم به چادرها پا به فرار گذارده و در نقطه دور دستى در دام لشكر عمر بن سعد افتاده و به كوفه برده شده اند اما جاى اين سوال هست كه چرا از بين اسرا فقط اين دو كودك به زندان برده شده و چرا حضرت زينب عكس العملى از خود نشان نداده و چرا در اين مدتى كه اهل بيت در كوفه و شام بوده اند نامى از اين دو كودك زندانى نبرده اند.
بهر حال اسارتشان بهر شكل و در هر جا بوده باشد, اين ماجراى غم انگيز را مرحوم شيخ صدوق در امالى در مجلس نوزدهم آورده كه سرانجام اين دو كودك با معرفى كردن خود به زندانبان و فرار كردن از زندان بار ديگر در دام يكى از جلادان عبيدالله بن زياد افتاده و در كنار نهر فرات بطرز فجيعى مظلومانه به شهادت مى رسند.

7ـ ابى عبيدالله بن مسلم بن عقيل:
و بر زبان امام زمان (ع) نواده هفتمى به نام عبيدالله بن مسلم آمده كه حضرت بر او سلام مى فرستد و بر قاتلش عمرو بن صبيح نفرين مى كند.(41)

شهداى خاندان عقيل از منظر معصومين:
علاوه بر گريه پيامبر(ص) بر برخى از شهداى خاندان عقيل, سخنان ديگرى از ساير معصومين عليهم السلام نسبت به اين عزيزان افتخارآميز رسيده است كه به عنوان حسن ختام اين بحث به ذكر آنها بسنده مى كنيم:

سخنان امام حسين در روز عاشورا:
و در روز عاشورا به هنگاميكه حمله دستجمعى و هماهنگ خاندان ابوطالب شروع شدو در همان حمله عده اى از جوانان خاندان عقيل به شهادت رسيدند, حضرت ابى عبدالله(ع) سخنان زير را در صبر و پايدارى و ايستادگى آنها در برابر دشمن فرموده: اى عموزادگان من صبر و مقاومت كنيد, و اى اهل بيت من شكيبا باشيد كه بعد از امروز ديگر هرگز روى سختى و مصيبت را نخواهيد ديد.(42) همچنين مى فرمود: خدايا قاتلان عقيل را نابود كن. اى آل عقيل صبر و مقاومت كنيد كه وعده گاه بهشت است.(43)

شهداى عقيل در نگاه امام سجاد(ع):
و امام سجاد عليه السلام هرگاه بياد خاندان عقيل مى افتاد دلش براى آنها مى شكست. چنانچه آورده اند كه آن حضرت خاندان عقيل را بسيار دوست مى داشته و حتى آن ها را بر خاندان جعفر مقدم مى داشته, برخى كه اشكال مى گرفتند حضرت در پاسخ مى فرمود من هر وقت كه به ياد حماسه بزرگ آنان و دفاعشان از ابى عبدالله(ع) مى افتم دلم براى آنها مى شكند.(44)

خاندان عقيل در نگاه مهدى(ع):
و در زيارت ناحيه مقدسه, حضرت بقيه الله(ع) به پنج نفر از شهداى خاندان عقيل به نام, اشاره فرموده و سلام مى دهد و بر قاتلانشان نفرين مى فرستد كه دو تاى آنها از فرزندان و سه تاى ديگر از نوادگان عقيل بن إبى طالب مى باشند, آنجا كه مى فرمايد:
السلام على جعفر بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه بشر بن حوط الهمدانى… السلام على عبدالرحمن بن عقيل, لعن الله قاتله و راميه عثمان بن خالد… السلام على القتيل بن القتيل عبدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه.. . السلام على عبيدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه عمرو بن صبيح الصيداوى… السلام على محمد بن ابى سعيد بن عقيل و لعن الله قاتله لقيط بن ناشر الجهنى.(45)
اين بود خلاصه اى از حماسه جوانان خاندان عقيل كه با اقدامات اعجاب انگيز خود بزرگترين درس را به جوانان عاشق كمال و ترقى تقديم آنها كردند, چرا كه ثابت كردند كه در جريانات انحرافى چگونه راه صحيح خود را پيدا كرده و هرگز فريب الفاظ پوچ و زيباييهاى كاذب را نخوردند. به اميد پيروى از راه جاويدشان.

پى نوشت ها:ـ
1 . سفينه البحار, ج2, ص215.
2 . همان.
3 . سير اعلام النبلإ, ج3, ص100.
4 . در مناقب ابن شهر آشوب, ج4,ص112, فرزند ديگرى به نام عون ذكر كرده است.
5 . مقاتل الطالبيين, ص94.
6 . سفينه البحار, ج;2 ص215.
7 . همان.
8 . نهج البلاغه صبحى الصالح, خطبه224.
9 . بحارالانوار, ج44, ص372.
10 . مقتل الحسين, ابن طاووس, ص31.
11 . همان, ص20, مقتل الحسين مقرم, ص178.
12 . تاريخ طبرى , ج3, ص303.
13 . مقتل الحسين ابومخنف, ص78.
14 . تاريخ طبرى, ج3, ص303.
15 . اعلام الورى, ص235, مقتل الحسين مقرم, ص213.
16 . همان, ص163.
17 . مادرش ام الثغر دختر عامر عامرى از طايفه بنى كلاب مى باشد. مقاتل الطالبيين, ص93.
18 . حياه الامام الحسين, ج3, ص251.
19 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص105.
20 . مقتل الحسين مقرم, ص262.
21 . وى افتخار دامادى اميرمومنان على(ع) را داشت.
22 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص106.
23 . ابصار العين, ص92.
24 . حياه الامام الحسين, ج3, ص252.
25 . همان, ص253.
26 . منتهى الامال, ج1, ص378.
27 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112.
28 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112.
29 . مادر عبدالله رقيه دختر اميرمومنان بوده است. فتوح اعثم كوفى, ج5, ص203.
30 . ارشاد, ص223.
31 . ابصار العين, ص90.
32 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص105.
33 . مقتل الحسين, ص262.
34 . حياه الامام الحسين قرشى, ج3, ص251.
35 . قصه كربلا, ص336.
36 . همان, ص337.
37 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112.
38 . امالى صدوق, ص74.
39 . قصه كربلا, ص394.
40 . زندگانى امام حسين, ص318.
41 . بحارالانوار, ج45, ص68.
42 . بحارالانوار, ج45, ص36.
43 . الامام الحسين قريشى, ج3, ص249.
44 . همان.
45 . بحارالانوار, ج45, ص68.