شرح دعاى كميل
قسمت هفتم
حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان
و بعظمتك التى ملات كل شىء!
در آغاز قرن بيستم وقتى مردم مى شنيدند كه در كهكشان ما ((كه شب ها در آسمان به وضوح ديده مى شود)) سى ميليون خورشيد وجود دارد, از شدت حيرت انگشت به دهان مى بردند و مى گزيدند, ولى امروز معلوم شده كه فقط در كهكشان ما ده هزار ميليون ستاره يعنى خورشيد وجود دارد.
ما وقتى هنگام شب بدون دوربين, كهكشان را از نظر مى گذرانيم حقير و كوچك جلوه مى كند, و حتى جلوه ابرهاى انبوه يك روز زمستان يا بهار را ندارد, ولى اگر به وسيله يك دوربين بزرگ فلكى مثل دوربين رصدخانه كوه ويلسون, يا دوربين بزرگ فلكى مثل دوربين رصدخانه كوه پالومر كه وسعت دهانه آن پنج متر است, كهكشان را از نظر بگذرانيم مى فهميم چقدر عظمت دارد, خورشيدها در كهكشان ما طورى يكى پس از ديگرى قرار گرفته اند كه شمارش دقيق آن ها امكان ندارد, و هنوز هيچ منجم نتوانسته با دقت تعيين كند كه در كهكشان ما چند خورشيد وجود دارد, فقط از روى تخمين گفته اند ده هزار ميليون خورشيد در كهكشان است!
به اين ترتيب يك قسمت از كهكشان را محدود كرده خورشيدهاى آن را شمرده اند و از روى آن مى گويند: كهكشان ما ده هزار ميليون خورشيد دارد, و ممكن است شماره خورشيدها خيلى بيش از اين باشد, چون ستارگان كهكشان آنقدر انبوه است كه قسمتى از آن ها حاجب ديگر مى شود, و نمى گذارد كه منجم قسمت هايى را كه در عقب آنها قرار گرفته ببيند, ولى عمق شگرف كهكشان نشان مى دهد, كه در پس خورشيدهاى ظاهرى خورشيدهاى ديگرى وجود دارد.
در ميان خورشيدهاى كهكشان, خورشيدهايى هستند كه ده ميليون مرتبه از خورشيد ما بزرگترند!!
در جهان ما ميليون ها كهكشان وجود دارد كه گاهى فاصله ميان يك كهكشان مانند كهكشان ما با كهكشان ديگر به اندازه دو ميليون سال نورى است, (سال نورى عبارت از مسافتى است كه نور با سرعت ثانيه اى سيصد هزار كيلومتر در مدت يك سال طى مى كند.)
قوىترين دوربين فلكى امروز جهان دوربين رصدخانه كوه پالومر در آمريكاست, آن دوربين مى تواند طيف كهكشان هايى كه در فاصله هزار ميليون سال نورى است ببيند, ولى گاهى از ماورإ هزار ميليون سال نورى روشنايى هايى به چشم مى رسد كه به منجمان مى فهماند در آن جا هم كهكشان هايى وجود دارد!!
وزن خورشيد دو بليون بليون تن است و كهكشان ما كه ولايت كوچكى از مملكت جهان عظيم است در حدود 165 هزار ميليون برابر خورشيد وزن دارد!!
با وجود اين همه ماده و عنصر كه با همه بزرگى و عظمتشان در سراسر جهان پراكنده است, بيشتر جهان خالى يا تقريبا خالى است!
فاصله ميان ما و نزديك ترين ستاره ثابت قريب 40 ميليون ميليون كيلومتر است!!(1)
اين گوشه اى از جهان عظيم است, كه دوربين هاى بسيار محدود نجومى توانسته اند به ما نشان دهند, شما با مطالعه همين ارقام و اعداد, كه نمايشگرى از يك گوشه محدود جهان و طول و عرض و حجم و وزن آن است آيا مى توانى بزرگى و عظمت حضرت حق را آن هم عظمتى كه بى نهايت است و همه چيز را پر كرده درك كنى؟!
جهان عظيم فعل و صنعت و كارخانه و كارگاه و كتاب خداست, كتاب تكوينى, از فعل عظيم حق, و كتاب با عظمت او تا حدى بسيار بسيار محدود, مى توان به عظمت حضرت عظيم پى برد و از عمق جان و با همه وجود فريادى خالصانه برآورد كه:
((الله اكبر من ان يوصف; خدا بزرگ تر از آن است كه وصف شود.))
زيرا نيرومندترين واصفان از وصفش عاجزند, و بليغ ترين زبان ها از تعريفش لالند, و پاى قوىترين انديشه ها از رسيدن به گوشه اى از عظمتش لنگ است!
آرى در حد استعداد و فهم خود همان را در پيشگاهش بايد بگوئيم ك از پيامبر بزرگ اسلام تعليم گرفته ايم:
((ما عرفناك حق معرفتك))
گر كسى وصف او زمن پرسد
بى دل از بى نشان چه گويد باز
عاشقان كشتگان معشوقند
بر نيايد زكشتگان آواز
و بسلطانك الذى علا كل شىء:
و از تو در خواست مى كنم به سلطنت و فرمانروايى مطلق و همه جانبه ات كه برفراز همه چيز است .
در سطور گذشته گوشه اى حقير و ناچيز از عظمت مملكت هستى را خوانديد, فرمانروايى بى چون وچراى او فوق ظاهر و باطن جهان وجهانيان است, تسلط و چيره گى و قدرت او برفراز همه چيز قرار دارد و همه چيز در همه شئون, محكوم سلطنت و فرمانروايى آن سلطان مقتدر است.
هر كس در اين جهان, به حق و بخاطر شايستگى داراى فرمانروايى است, فرمانروائيش عطا و بخشش خدا به اوست, هرگاه اراده كند از او مى گيرد, و در اختيار ديگرى قرار مى دهد.
فرمانروايان بايد فرمانروائى خود را شعاعى از حاكميت و فرمانروائى حضرت محبوب بدانند و جز به عدل و احسان فرمان نرانند, كه اگر بيرون از دايره عدالت و احسان حكمرانى كنند, در زمره ستمكاران قرار مى گيرند, و چنانكه در آيات قرآن آمده, و تاريخ حيات هم اثبات كرده, دست انتقام خدا كه برفراز همه دستهاست, آنها را دستگير مى كند, و بدون اينكه بتوانند از خود مقاومتى نشان دهند به خاك ذلت و پستى دچار مى شوند, و به كام عذاب دردناك ابدى فرو مى روند.
فرمانروائى او به آب نازل شده از آسمان, و به آب جوشيده از زمين دستور داد به صورت طوفان درآيد و كفار و مشركين زمان نوح را نابود كند.
فرمانروائى حضرت او با وزيدن بادى قوم نيرومند عاد را هم چون علف خشكى كه از زمين كنده شود از ريشه بدر آورد و در لحظه اى به زندگى نكبت بارشان خاتمه داد.
فرمانروائى او به رود نيل دستور داد تا با موجى خروشان فرعون قلدر, ستمگر, طاغى, و متكبر را با قومش به ديار نيستى فرستد.
و بوجهك الباقى بعد فنإ كل شىء.
و از تو درخواست مى كنم به ذاتت كه پس از فنإ همه چيز باقى است.
ذات مقدس او عين هستى است, هستى او ازلى و ابدى و سرمدى است, او هميشه و همواره بود و چيزى در جنب او نبود, به اراده حكيمانه اش همه چيز را به وجود آورد, در حالى كه از همه چيز بى نياز, بود و هست, مدت عمر همه چيز پايان مى گيرد و او هميشه و همواره خواهد بود.
چيزى در جهان هستى از خودش حيات مستقل ندارد, حيات او رشحه اى از نفخه الهى است, پس قابليت فنا در همه چيز حتمى است, فنا از صفات نقص و بقا از صفات كمال است, در نتيجه كمال مطلق بقإ مطلق دارد, و فنا مهريست كه بر پيشانى تمام موجودات, و بر دفتر حيات همه چيز خورده است.
و باسمائك التى ملات اركان كل شىء.
و از تو درخواست مى كنم به اسمائت كه پايه هاى همه چيز را پر كرده.
منظور از اسمإ در اين كلام ملكوتى, و فراز عرشى اسمإ لفظى كه تركيبى از حروفند نيست.
منظور حقايق و واقعيات و مصاديقى هستند, كه الفاظ بر آنان دلالت دارد.
رحمت واقعى, لطف حقيقى, علم ذاتى, عدل عينى, و قدرت فعلى پايه هاى همه چيز را پركرده, و به عبارت ديگر هر چيزى جلوه گاه خالقيت, بارئيت, مصوريت, و علم و بصيرت, و عدل و حكمت, و رحمت و رإفت حقيقى حق است نه لفظى.
موجودات به آن حقايق به وجود آمده اند, و به آنها برپا هستند, و از بركت آنها حياتشان دوام مى يابد, و به سبب آنها روزى مى خورند.
با دقت در اين حقيقت روشن مى شود كه اسمإ لفظيه كه تركيبى از حروفند اسمإ حقيقى اند,آنچه در همه شئون موجودات, و هويت و حيثيت كل شىء موثر است اسمإ حقيقيه است نه لفظيه.
در هر صورت اسمإ حقيقيه واسطه تحقق حقايق در اين بساط هستى است.
در يكى از دعاهاى وارده از معصوم بنام دعاى سمات مى خوانيم:
خدايا از تو درخواست مى كنم به نام بزرگت, نام بزرگتر, عزيزتر, برجسته تر, باارزش تر, كه چون براى بازشدن درهاى بسته آسمان به آن خوانده شوى به رحمت باز شود, و هنگامى كه براى گشايش تنگاهاى درهاى زمين خوانده شوى گشوده گردد, و زمانى كه براى آسانى سختى ها خوانده شوى آسان شود, و وقتى براى زنده شدن مردگان به آن خوانده شوى زنده شوند, و چون براى برطرف شدن تنگدستى و پريشانحالى خوانده شوى, برطرف گردد…
آنچه كه امور بيان شده در اين دعا را تحقق مى دهد لفظ قدرت كه مركب از قاف و دال و را و تا است نيست بلكه حقيقت قدرت و عين قدرت است.
اسمائى كه پايه هاى كل شىء را پر كرده اند در حقيقت حقايق موجوده هستند كه در قرآن و روايات از آنها تعبير به اسمإ شده.
از مظاهر حقايق اسمإ ائمه طاهرين هستند, كه ميان همه موجودات از ويژه گى هاى خاصى برخوردارند, و بين خدا و مردم تا روز قيامت واسطه فيض هستند, رحمت و هدايت و لطف و رإفت و كرم و غفران حق به واسطه آن بزرگواران به مردم مى رسد, و اعمال خوبشان در سايه معرفت و ولايت آنان به قبولى مى رسد.
تفسير باارزش صافى حكيم بزرگوار فيض كاشانى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده:
نحن والله الاسمإ الحسنى الذى لا يقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا:
به خدا قسم اسمإ حسناى خدا ما هستيم, كه خدا عملى را از بندگان جز به معرفت و شناخت آنان نسبت به ما و ولايت و جايگاه ما قبول نمى كند.
بنابراين توجه به لفظ انسان را به جائى نمى رساند, و حقيقتى را در او ظهور نمى دهد, بايد از دنياى لفظ گذشت, و به حريم حقيقت پيوست, كه آنچه آثار بر صفحه هستى ديده مى شود از اسمإ حقيقى يا عين واقعيات است.
و باسم الذى خلقت به العرش, و باسم الذى خلقت به الكرسى, و باسم الذى خلقت به الروح:
ترا به حق اسمى كه به وسيله آن عرش را آفريدى, و به حق اسمى كه به سبب آن كرسى را به وجود آوردى, و به حق اسمى كه از بركت آن روح را پديد كردى.
و بعلمك الذى احاط بكل شىء.
و از تو درخواست مى كنم به دانش و دانائيت كه به همه چيز احاطه كرده.
در زمينه علم حق كه علم فعلى و علم حضوريست و ظاهر و باطن همه موجودات را احاطه كرده, و چيزى گرچه از يك اتم كه ميلياردها از آن در نوك سوزنى جاى مى گيرند از علم او پنهان نيست, و شماره و عدد همه مخلوقات حتى اتم ها, دانه ها, حبه ها, برف و باران, نزد علم او حاضراست, فقط به چند آيه قرآن كه خود دريائى عظيم از معارف است قناعت مى كنيم.
((يعلم ما فى السماوات و ما فى الارض;(2)
آن چه در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند))
((و يعلم ما فى البر و البحر, و ما تسقط من ورقه الا يعلمها,(3)
آنچه در خشكى و درياست مى داند, و هيچ برگى نمى افتد مگر اينكه به آن عالم است. ))
((والله يعلم ما تسرون و ماتعلنون,(4)
خدا آنچه را پنهان مى داريد, و آنچه را آشكار مى كنيد مى داند.))
((يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السمإ و ما يعرج فيها و هوالرحيم الغفور,(5)
آنچه در زمين فرو مى رود, و آنچه از آن بيرون مىآيد, و آنچه از آسمان نازل مى شود, و آنچه در آن بالا مى رود مى داند, و او مهربان و بسيار آمرزنده است))
حقيقت اين آيات را با توجهى به بريدگى يك تپه كه هزاران عددش در پنج قاره به چشم مى خورد بهتر مى فهميد:
تاكنون حشره شناسان نزديك به هفتصدهزار حشره احصا كرده اند, شماره حشرات به اندازه ايست كه ارقام براى بيان آن قاصر است .
در يك روز تابستانى كه هوا صاف باشد, شماره سوسك ها, مگس ها, و خرخاكى هائى كه در بريدگى هاى تپه اى در تكاپو هستند از عده نفوس يك قاره بيشتر است, اگر ناگهان نژاد بشر بكلى از روى زمين معدوم شود, مخلوقات ديگرى كه بر روى زمين مى لولند به زحمت متوجه غيبت او خواهند شد.(6)
و بنور وجهك الذى اضإ له كل شىء:
و از تو درخواست مى كنم به نور ذاتت كه به سبب آن همه موجودات غيبى و شهودى به تابش آمد و روشن شد.
در قرآن مجيد و روايات از كمالات و ارزش ها تعبير به نور شده.
مراد از نور هدايت است (7) , نور به معناى توفيق براى حركت به سوى ايمان است, (8) نور يعنى اسلام, نور يعنى معرفت, نور يعنى علم, نور يعنى روشنائى دل(9) . نور به معناى قرآن است:
((قد جائكم من الله نور و كتاب مبين))(10)
نور به معناى احكام الهى و مسائل اخلاقى, و حقايق اعتقادى است:
((انا انزلنا التورات فيها هدى و نور))(11)
با توجه به اين معانى بايد گفت: منظور از نور ذات كمالات و صفات و اسمإ حسناى حضرت حق است, كه هريك از موجودات به تناسب وجود خود, وبه اندازه امكان و استعدادش, و در حد ظرفيت و قابليتش از آن استفاده مى كند, و در اين بهره گيرى از ظلمتى كه دچار آن است رهائى مى يابد. انسان مستعد, در اين موقعيت بسيار مهم و فوق العاده از ظلمت عدم به نور هستى, از ظلمت نقص به نور كمال, از ظلمت جهل به نور معرفت, از ظلمت ظلم به نور عدالت, از ظلمت كفر به نور ايمان, از ظلمت ضلالت به نور هدايت, از ظلمت ماديت به نور معنويت آراسته مى شود, و در حقيقت مطلع الفجر طلوع اسمإ و صفات حق كه نور محض و روشنائى خالص است مى شود.
با توجه به آيات قرآن و معارف اهل بيت شايد بتوان گفت منظور از نور وجه همان حقايق و كمالاتى است كه در هزار مورد در دعاى جوشن كبير آمده.
و اما مفرد بودن كلمه نور بخاطر اين است كه همه صفات عليا و اسمإ حسنى عين ذات است و در آن حريم مقدس دوئى كه عبارت از صفت و موصوف باشد وجود ندارد, علم و حكمت وعدل و رحمت و لطف و رحمانيت و… همه و همه همان ذات يكتاى يگانه و فرد و احد است.
و از آنجا كه استعمال نور بر هدايت در معارف الهى زياد به چشم مى خورد شايد معناى اين كلام ملكوتى, و جمله عرشى اين باشد:
خدايا از تو درخواست مى كنم به هدايت و راهنمائيت كه به سبب آن همه موجودات هدايت يافتند.
در هر صورت كلمه نور تحمل همه معانى آسمانى, و مفاهيم ملكوتى را دارد, تا ذوق سليم, و قلب نورانى در موارد لازم كدام معنا و مفهومش را استعمال كند؟
يا نور و يا قدوس يا اول الاولين و يا آخرالاخرين :
اى همه كمالات, اى پيداى پيدا, اى ظهور محض, اى آشكار, اى ظاهر, اى هويدائى كه روز عرفه در صحراى عرفات عاشق بى قرارت, و عارف دلداده ات, و بنده خالصت, و مطلع الفجر نورت حضرت حسين عليه السلام به پيشگاهت عرضه داشت:
((ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك, حتى يكون هوالمظهر لك؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك, و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك; پروردگارا در آن هنگام كه حالت زودگذر روانيم را كنار مى گذارم و به خود آمده و با دقت مى نگرم مى بينم: روشنائى جمال و جلالت در جهان هستى آشكارتر از هر چيز است, و براى آن وجود مقدس خفا و پوشيدگى نيست, تا چراغى سر راهم گيرم و بارگاه ربوبى ترا جستجو كنم, زيرا هر آنگاه كه حقيقتى را دليل راه و طريقم فرض مى كنم, با كمى تامل درك مى كنم كه سازنده همين دليل, و فروزنده همين چراغ راه توئى.
كى و كجا غايب بوده اى تا نياز به دليلى باشد كه بر وجودت دلالت كند, و كى و كجا دور بوده اى, تا آثارى كه خود پديد آورده اى ما را به تو برساند؟)) (12)
اى منزه از همه عيوب, اى پاك از همه نواقص, اى برتر از آنچه به آن توصيف مى شوى, اى كل الكمال, اى حقيقت محض, يا نور و يا قدوس, اى ابتداى همه ابتداها بدون اينكه براى ذات مقدست ابتدائى باشد, و اى آخر همه آخرها بدون اينكه براى وجود مباركت آخرى باشد, تو ابتدا كننده هر چيزى در حالى كه خود ابتدا ندارى و ازلى هستى, و پس از فناى همه موجودات آخرى در حالى كه آخرى ندارى و ابدى مى باشى.
ابتدا و آخر اصطلاحى صفت كل شىء است, همه چيز اول و آخر و ابتدا و انتها دارد, و اين ابتدا و انتها دو حقيقتى است كه تو براى كل موجودات قرار داده اى, ابتدا داشتن دليل بر اين است كه موجودات روزى نبودند, و تو آنها را به وجودآورده اى, و آخر داشتن دليل بر اين است كه موجودات روزى در كام فنا فرو مى روند و تو آنها را فرو مى برى, پس پيش از كل شىء بودى و چيزى پيش از تو نبوده, و بعد از كل شىء هستى, و پس از تو چيزى نخواهد بود يا اول الاولين و يا آخرالاخرين.
ادامه دارد.
پى نوشت ها:
1. اسلام و هيئت, ص449.
2. آل عمران, آيه 29.
3. انعام, آيه 59.
4. نحل, آيه 19.
5. سبا, آيه 2.
6. دانستنى هاى جهان علم, آيه 190.
7.الميزان ج 1,ص 487.
8. ابوالفتوح, ج 1, ص 331.
9. كشف الاسرار, ج 1,ص 703.
10. مائده, آيه 15.
11. مائده, آيه 44.
12. نيايش حسين در بيابان عرفات, ص 80.