حقيقت هميشه زنده
(زندگى, انديشه و اخلاق امام خمينى)
قسمت اول
غلامرضا گلى زواره
خمين, زادگاه امام خمينى
شهرستان خمين نخست به صورت روستايى بود ولى به دليل خاك حاصلخيز و اراضى وسيع, همچنين رودخانه و سفره هاى آب زيرزمينى گسترش يافته و شكل و سيماى شهرى به خود گرفته است ; اين آبادى را در گذشته كمره مى گفتند و از حدود دو قرن قبل اين نام بر آن اطلاق گرديد.
خمين با 2022كيلومتر مربع مساحت و ارتفاع 1815 از سطح درياى آزاد در جنوب استان مركزى (اراك) و در حاشيه شرقى ارتفاعات زاگرس واقع شده است, چنين موقعيتى آب و هواى معتدل كوهستانى را براى خمين به ارمغان آورده است, البته در مناطق جلگه اى با آب و هواى نيمه صحرايى مواجه هستيم. اين شهرستان به صورت دشت وسيعى مى باشد كه كوههاى نسبتا مرتفعى اطراف آن را در برگرفته است واز شمال به اراك و شازند, از شرق به محلات, از جنوب به گلپايگان و از مغرب به اليگودرز محدود مى باشد.(1)
خمين سرزمينى تاريخى با قدمتى طولانى است كه در برخى مقاطع, شكوه و عظمت درخورى را تجربه كرده و در برهه هايى خاص دوران فترت را پشت سر نهاده است, از دهه هاى اول قرن چهاردهم هجرى اين ناحيه همراه با گلپايگان و خوانسار تحت امر حاكمى درآمد كه چنين روندى تا سال 1325 هـ.ش استمرار داشت و پس از آن به مدت دو سال ـ همراه با محلات ـ شهرستان واحدى را تشكيل داد و از سال 1327 هـ.ش به عنوان يك شهرستان مستقل در تقسيمات كشورى ثبت و از توابع استان مركزى به مركزيت تهران و از سال 1355هـ.ش تابع استان مركزى (به مركزيت اراك) درآمد. خمين حدود 120000 نفر سكنه دارد و 142 باب مسجد و 36 امامزاده و بقعه متبركه كه جلوه هاى معنوى و جاذبه هاى باشكوهى دارند سيماى مذهبى آن را ترسيم نموده اند.(2)
مهاجرت بابركت
جد اعلاى امام خمينى اصالتا اهل نيشابور بود كه به سرزمين كشمير, كه از پايگاههاى ممتاز شيعه در شبه قاره محسوب مى شود, مهاجرت كرد و در زمره علماى اين ناحيه قلمداد گرديد و همان جا, جام شهادت را نوشيد(3), اين عالم به خون خفته كه نامش ((سيد دين على)) بود, فرزندى از خويشتن به يادگار نهاد كه به سيد احمد اشتهار داشت, نامبرده بين سال هاى 1240 تا 1250 هـ.ق از كشمير به عتبات عراق مسافرت نمود و در ضمن زيارت مراقد پاك و مطهر ستارگان درخشان آسمان امامت در نجف, كربلا, سامرا و كاظمين مشغول افاضات علمى و نشر تعاليم تشيع گرديد, در اين زمان يوسف نامى كه اهل روستاى فرفهان خمين بود, در نجف به سر مى برد, اين مرد روستايى كه از بصيرت خاصى برخوردار بود به مراتب زهد و فضايل اخلاقى و كمالات علمى سيد احمد پى برد و از او خواست به خمين بيايد و مردمان مشتاق اين سامان را از بيانات آموزنده خويش برخوردار نمايد, سيد احمد با قبول تقاضاى وى بر حسب قرائن تاريخى در اواخر سال 1250 هـ.ق عتبات را به قصد اقامت در ايران ترك نمود و در شهر خمين رحل اقامت افكند. پس از مدتى و در تاريخ هفدهم رمضان سال 1257 هـ. ق با سكينه خانم دختر محمدحسين بيك ـ كه خواهر يوسف فوق الذكر بود ـ ازدواج كرد, وى علاوه بر اين, دو همسر دائمى به نام هاى شيرين خانم (فرزند عابد گلپايگانى) و بى بى جان خانم (فرزند كربلايى حيدرعلى) اختيار كرد كه اين دو بانو در تاريخ 12 ذيقعده سال 1254 هـ.ق مهريه خود را به سيد احمد صلح كرده اند. حاصل اين پيوند پاك و مبارك سه دختر و يك پسر بود, دخترها سلطان خانم, صاحب خانم و آغابانو نام داشتند كه تنها تاريخ تولد سومين فرزند اناث مشخص است: پنج شنبه 18 جمادى الاول سال 1272 هـ.ق, پسر نيز كه كوچكترين فرزند (از سكينه خانم) بود در اول طلوع آفتاب روز پنج شنبه 29 رجب سال 1278 هـ.ق ديده به جهان گشود. محل تولدش يكى از اتاق هاى همان عمارتى است كه سيد احمد در سال 1255 هـ.ق از شخصى به نام محسن خريدارى كرد. سيد احمد فرزند ديگرى به نام سيد مرتضى معروف به سيدآقا داشته كه يا از شيرين خانم و يااز بى بى جان خانم بوده است وى در سال 1288 هـ.ق وفات كرد.
سيد احمد پس از حدود چهل سال اقامت در خمين در اواخر قرن سيزدهم هجرى درگذشت, پيكرش به عتباب عاليات انتقال داده شد و در جوار بارگاه حضرت امام حسين(ع) ـ در كربلا ـ به خاك سپرده شد در اين حال سيد مصطفى هشت بهار را پشت سر نهاده بود. (4)
پدر پارسا
دوران طفوليت سيد مصطفى سپرى مى شد, هوش سرشار و استعداد عاليش از همان سنين آشكار گشت. او كه در فصل شكفتن با ناملايمات آشنا شد و در غم فقدان پدر سوگوار گرديد با وجود اين رنج ها و تإلمات, از روى آوردن به درس و بحث غافل نشد و تحصيلات مقدماتى خويش را در مكتب خانه هاى خمين گذراند. ادبيات عربى را نزد آقا ميرزا احمد فرزند آخوند ملاحسين خوانسارى آموخت. آنگاه براى پى گيرى امر تحصيل نخست به اصفهان رفت و سپس عازم نجف اشرف گرديد. اقامتش در عراق تا سال 1312 هـ. ق ادامه يافت و در اين مدت آن چنان اهتمامى در امر فراگيرى دروس خارج به خرج داد كه به درجه اجتهاد نائل آمد و موفق گرديد از اساتيد خود اجازه اجتهاد دريافت كند(5), برخى شرح حال نگاران خاطر نشان نموده اند كه سيد مصطفى از حوزه درسى شيخ مرتضى انصارى بهره جست و با وجود دست يافتن به فرازين رتبه هاى علمى, جهت ترويج فرهنگ قرآن و عترت وانجام خدمات مذهبى و فرهنگى به زادگاه خويش (خمين) بازگشت, آن مجتهد وارسته صفاتى چون شجاعت, فروتنى و پارسايى را در خويش جمع كرده بود و به مسايل اجتماعى و سياسى توجه داشت و از بيدادگرى خوانين چپاول گر كه زالو صفت از دسترنج مردم بهره مى بردند انزجار خود را اعلام كرد واز اين جهت ناراحت بود.(6)
سيد مصطفى, با زنى از خاندان علم و تقوا ازدواج نمود كه هاجر نام داشت, پدر وى آيه الله ميرزا احمد از علمإ و مدرسان والامقام به شمار مى رود كه برخى استادان فن و معاريف مناطق كربلا و نجف از محضرش بهره برده اند.(7) حيدرابن محمد خوانسارى, نگارنده زبده التصانيف, از استادان آقاحسين خوانسارى (متوفى به سال 1198 هـ.ق) مى باشد.(8) نامبرده از اجداد بانوهاجر به شمار مى رود.
سيد مصطفى از هاجر خانم سه پسر و سه دختر به ترتيب سن و به اين اسامى داشت: مولودآغا, فاطمه, مرتضى, نورالدين, آغازاده خانم و روح اللهـ. شوهر يكى از اين دختران مجتهد بود و همسر ديگرى از سادات والامقام امامزاده يوجان خمين به شمار مى رفت كه به آقا باقر شمس شهرت داشت, شوهر سومين دختر آقا باقر مستوفى ناميده مى شد.(9) در تاريخ بيستم جمادى الثانى سال 1320 هـ.ق مطابق با سالروز ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(س), از بانو هاجرخانم فرزندى ديده به جهان گشود كه اهل خانه را در موجى از سرور و شعف فروبرد. سيد مصطفى نام اين طفل را روح الله گذاشت و گرچه به اين نوزاد علاقه اى ويژه داشت و در فرصت هاى مناسب حالات عاطفى خويش را نسبت به وى بروز مى داد ولى گويا ظلم فراوان خوانين و تيرگى هايى كه اين ستمكاران در آسمان خمين و حوالى آن پديد آورده بودند, وى را براى مبارزه اى سخت فرا خواند و او مصمم گرديد در ستيز با زورگويان لحظه اى خاموش نباشد. سيدمصطفى در مقابل بهرام خان كه فردى ستم پيشه بود و مردمان خمين از ستمش به ستوه آمده بودند قيام نمود و تلاشهاى مبارزاتى خود را شدت بخشيد تا شايد بتواند دست اين افراد را از جان و مال مردم كوتاه كند, اهالى منطقه نيز از فعاليت هاى وى در اين راستا حمايت كردند. اعتراض هاى پى درپى اين سيد وارسته به اعمال ناروا و رفتارهاى توإم با قلدرى و زورمدارى خوانين, سرانجام تحمل را از آنان گرفت و آن شقاوت پيشگان نقشه حذف او را در ذهن خويش پرورانيدند.(10) ماجرا از اين قرار بود كه با شكايات رعايا و حمايت آقا مصطفى, بهرام خان دستگير و توسط حشمه الدوله روانه زندان گرديد و پس از مدتى در زندان به هلاكت رسيد, برادرانش به نام هاى جعفرقلى خان و ميرزاقلى سلطان كه توان انتقام از حشمه الدوله را نداشتند قصد جان سيدمصطفى را كردند, سيدمصطفى با آگاهى از نيت خطرناك آنان تصميم به پيش گيرى از فاجعه كرد و چون سردار حشمت جانشين حشمه الدوله توان مقابله با اين اشرار را نداشت راهى اراك گرديد تا عضد السلطان ـ والى عراق عجم ـ را از اين موضوع مطلع كرده و چاره جويى نمايد. سرانجام آقا مصطفى در حالى كه چهارماه و بيست و دو روز از ولادت روح الله مى گذشت در روز دوازدهم ذيقعده سال 1320هـ.ق خمين را به قصد اراك ترك كرد اما در بين راه توسط جعفرقلى خان و ميرزا قلى سلطان مورد سوء قصد قرار گرفت و گلوله مهاجمان قلبش را هدف قرار داد كه بر اثر آن سيدمصطفى در دم و در حالى كه 47 سال داشت, به شهادت رسيد. قاتلان در روستايى به نام يوجان مخفى شدند اما هاجرخانم و خواهران آن شهيد در دفاع از خون اين سيد وارسته نقش شگفتى داشتند, هاجر خانم عليه افراد متوارى قيام كرد تا اين كه آنان به حكم دولت وقت در قلعه يوجان (دوفرسخى خمين) دستگير شده و به تهران انتقال داده شدند و در ميدان توپخانه تهران به حكم مجتهدان وقت قصاص شدند.(11)
دوران صباوت و شكوفايى
بدين گونه سيد روح الله در ماههاى نخستين حيات خويش از نگاههاى توام با محبت, لبخندهاى شادمانه و نوازش هاى پدربزرگوارش محروم گرديد و تير ستم, بر سيمايش غبار يتيمى نشانيد.
با شهادت سيدمصطفى, مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفت و همراه با هاجر سرپرستى خردسالان برادر را عهده دار گرديد و روح الله را كه دوران شيرخوارگى را مى گذرانيد به دايه اى كه ننه خاور نام داشت سپرد تا او را شير دهد.(12) صاحبه خانم, نوازشگر قهرمان پرورى بود كه از پنج ماهگى در تربيت و پرورش امام خمينى (قدس سره) سهم بسزايى داشت و برايش مونسى فداكار, سرپرستى دلسوز, پناهگاهى مهربان و استوار بود, وى در سال 1336 هـ.ق بر اثر بيمارى وبا جان باخت و به سراى باقى شتافت, درگذشت وى اندوهى جانكاه را بر قلب روح الله پانزده ساله فروريخت, ديرى نپاييد كه در همان سال مادر امام ـ هاجرخانم ـ در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد.(13)
امام خمينى در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى در ديدار با گروهى از بانوان كه در جماران به زيارتش رفته بودند, فرمود: ((مادر خوب بچه خوب تربيت مى كند… ممكن است سعادت يك ملت را همان يك بچه تامين كند.))(14) هاجرخانم نيز امام را به گونه اى تربيت نمود كه پس از طى كمالات معنوى و ملكوتى جهان را متوجه حقايق مسلم قرآنى و روايى كرد و جهان اسلام را به سوى درستى و راستى و هويت اصيل خويش سوق داد به گونه اى كه ابرقدرت ها و عوامل استكبار از رفتار شجاعانه وبيانات و موضع گيرىهاى حكيمانه وى شگفت زده شدند و به فراست و بصيرت فوق العاده اش آفرين گفتند.
دوران كودكى و نوجوانى روح الله با ناگوارىهاى توان فرسا توإم بود ولى او به جاى آن كه از چنين حوادث تإلم بارى محزون گردد و در كام امواج نوميدى فرو رود, دليرانه استقامت ورزيد و در پرتو اعتماد به نفسى كه ريشه در ايمان به خداوند و توكل به او داشت به كوشش در راه پيشرفت و تحصيل علم و كسب فضيلت پرداخت و تحت سرپرستى برادر بزرگترش ـ آيه الله سيدمرتضى پسنديده ـ به فراگيرى علوم و مقدمات ادبيات روى آورد. او در منزل پدرى, و در سن هفت سالگى نزد ميرزا محمود افتخار العلمإ به خواندن ونوشتن پرداخت و سپس به مكتب خانه آخوند ملا ابوالقاسم ـ كه روبروى خانه ايشان منزل داشت ـ رفت و تحصيلات را پى گرفت ; بعد به محضر آقا شيخ جعفر(پسرعموى مادرش) راه يافت و آموزش هاى لازم را از وى فراگرفت اين دروس غالبا مقدماتى و ابتدايى بود.
در زمينه علوم حوزوى, مقدمات را پيش آقا ميرزا مهدى داعى شروع كرد و منطق را نزد شوهرخواهرش (مرحوم آقانجفى) آموخت, سپس مطول و سيوطى را در محضر برادر بزرگتر خود(آيه الله پسنديده) خواند و منطق را تكميل نمود و چون آن مرحوم در نگارش خط نستعليق نهايت هنرمندى را داشت, روح الله نزدش خط را مشق كرد.(15) نوشته اند امام در زادگاه خويش به مدرسه اى كه تازه تإسيس شده بود, قدم نهاد و نزد حمزه محلاتى (استادخط) به تمرين و تعلم اين هنر پرداخت و قبل از آن كه پانزده بهار را سپرى كند تحصيلات فارسى را تمام نمود و تا سال 1338هـ.ق فراگيرى مقدمات علوم اسلامى را در محضر برادر بزرگوارش پى گرفت.(16)
نوجوان كنجكاو و بافراست
امام در همين دوران ضمن دانش اندوزى از مبارزه با اشرار غافل نبود چنانچه خود در خاطره اى يادآور مى شود: ((… ما در همان محلى كه بوديم ـ يعنى خمين ـ سنگر بندى مى كرديم, من هم تفنگ داشتم, منتها بچه بودم, به اندازه بچگى ام, بچه شانزده هفده ساله, تفنگ دستمان بود و تعليم و تعلم تفنگ مى كرديم… ما سنگر مى رفتيم و با اين اشرارى كه بودند و حمله مى كردند و مى خواستند بگيرند و چه بكنند (مقابله مى كرديم)… ديگر دولت مركزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود… يك دفعه هم يك محله خمين را گرفتند و مردم با آن ها معارضه كردند و تفنگ دست گرفتند ما هم جزء آن ها بوديم…))(17)
امام در خانواده اى ديده به جهان گشود كه با مسايل سياسى و اجتماعى بى ارتباط نبودند و همين عامل, موجب گرديد كه آن روح قدسى از همان سنين نوجوانى و جوانى نسبت به رويدادهاى مهم تاريخ معاصر بى تفاوت نباشد. او چهارماهه بود كه پدرش در مبارزه با اشرار و خوانين شهيد شد; سه يا چهار ساله بود كه انقلاب مشروطه به وقوع پيوست و سيدمحمد كمره اى (از فعالان مشروطه) كه داماد عمه اش بود با رفت و آمد به خانه آنان و يا به وسيله مكاتبات حوادث اين قيام را براى اين خانواده بازگو مى كرد. سيزده ساله بود كه توفان جنگ جهانى اول وزيد و قواى متجاوز روس را در شهر خمين نظاره گر بود. در همان سال ها سياستمداران وقت را كه به سوى كرمانشاه مى رفتند در خمين ديد و با اشتياق به سخنان و خبرهاى تازه آنان گوش فراداد, نوجوانى بيش نبود كه شاهد هجوم ياغيان به اين ديار گرديد و خود چنانچه اشاره كرديم همراه با مردم تفنگ به دست گرفت و در دفاع از جان و اهالى اين سامان شركت جست. بخش هايى از خانه بزرگى كه از پدر به او و برادرانش و خوهرانش به ارث رسيده بود در اجاره نايب الحكومه ها, مإموران دولتى, بازرسان, مستوفيان عدليه و وزارت ماليه قرار داشت, آنان هم به تبع شغل خويش رفت وآمدهايى داشتند كه از نگاه تيزبين اين نوجوان دور نبود, خود در خاطره اى اشاره اى به چنين مسائلى دارد: ((… بنده در جوانى, آن حكومت هاى زمان قاجار را ديدم… يك حكومتى در يك بلادى كه مىآمد كانه مالك جان و مال مردم بود و مردم در مقابل او بايد هيچ حرف نزنند. من خود مشاهده كردم حكومتى كه در ولايت ثلاث ما بود كه مركزش در گلپايگان بود و آمده بود خمين, من بچه بودم, يك آدم بسيار متدينى بود, بسيار آدم خوبى بود.(18) حالا چه بهانه اى از او اين مرد خبيث (حاكم وقت) پيدا كرد, توى اتاقش رفته بودند, نشسته بودند, كشيدندش آوردندش توى حياط, بستندش به چوب و به كف پاى او چوب زدند. بعد هم آن فراش خبيثى كه همراهش بود, من توى دالان وقتى داشت مى رفت ديدم با چك به پشت گردنش زد تا بردند… وقتى يك محترمى مى رفت, يك عالمى مثلا مى رفت و با آنها ملاقات مى كرد در حضور آن عالم يك بيچاره ديگر را مىآوردند و به چوب مى بستند براى آن كه بفهمانند تو بايد اطاعت بكنى…)) (19)
آشنايى با شهيد مدرس
امام با آن هوش و فراست فوق العاده كه با فروغ ايمان ونور معرفت به دست آورده بود اين حقيقت را دريافت كه در اين روزگار آشفته و شرايط آميخته به اختناق و جهالت وستم شهيد آيه الله سيد حسن مدرس تنها شخصيت وارسته اى است كه مى تواند بر ديانت اصرار ورزد, هويت راستين جامعه را حفظ كند و مانع تجاوز و ستم شود(20), آشنايى اين نوجوان با آيه الله مدرس نيز در آينده سياسى او تإثير فوق العاده اى داشت, امام ماجراى اولين ديدار خود با مدرس را براى خانم ليلا بروجردى (نوه اش) اين گونه بازگو كرده است:
من اولين بارى كه مدرس را ديدم, در هفده سالگى (سال 1337هـ.ق) بود و همان دفعه اولى بود كه از خمين بيرون آمدم, آقاى پسنديده نامه اى به من داد كه به اصفهان بروم وبه آقاى مدرس بدهم. مدرس در جايى در كنار يك آسياى بادى, روى فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند, من نامه را به دست گرفتم و در كنارى خيلى مودب ايستادم و بعدا نامه را به او دادم. (21)
آنقدر شخصيت مدرس براى امام پرجاذبه بود كه وقتى او به تهران رفت ايشان چندين بار به محل اقامت, مكان تدريس و نيز مجلس وقت رفت تا از نزديك با صلابت و شجاعت معنوى اين مرد خدا انس پيدا كند:
((مدرس آمد به تهران, آنجا هم يك خانه مختصرى اجاره كرد و من منزل ايشان مكرر رفتم, خدمت ايشان مكرر رسيدم ))(22) امام كه به مدرس و محل بحث هاى علمى مدرس هم تشريف برده بود از آن چنين ياد مى كند: ((من درس ايشان يك روز رفتم, مىآمد در مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهرى است حالا, درس مى گفت, من يك روز رفتم درس ايشان, مثل اين كه هيچ كار ندارد, فقط طلبه اى است دارد درس مى گويد, اين طور قدرت روحى داشت در صورتى كه آن وقت در كوران آن مسايل سياسى بود كه بايد بروند مجلس و آن ارتباط رادرست كند, از آنجا پيش ما رفت مجلس…))(23) امام چندين مرتبه به مجلس شوراى ملى رفت تا از نزديك ببيند مدرس در جلسات علنى چگونه صحبت مى كند و در برابر حوادث و مسايل موضع گيرى مى نمايد: ((… من آن وقت مجلس رفتم براى تماشا, بچه بودم, جوان بودم, رفتم مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل اين كه چيزى در آن نيست, مثل اين كه محتوا ندارد, مدرس با آن عباى نازك و با آن قباى كرباسى وقتى وارد مى شد مجلس مى شد يك مجلس… طرح هايى كه در مجلس داده مى شد آن كه مخالف بود, مدرس مخالفت مى كرد))(24) در جاى ديگر مى فرمايد: ((من مجلس آن وقت را هم ديده ام كانه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد, با اين كه با او بد بودند ولى مجلس… احساس نقص مى كرد, وقتى مدرس نبود; وقتى مدرس مىآمد مثل اين كه يك چيز تازه اى واقع شده است)).(25)
با اين وصف, روشن مى شود كه امام درهمان سنين نوجوانى, در شهرى دورافتاده نه تنها نسبت به مسايل زمان خودش بى اطلاع و بى توجه نبوده, بلكه در بين اهالى آن سامان آگاه ترين افراد بوده و علاوه بر پى گيرى اخبار و اطلاعات به تجزيه و تحليل و نتيجه گيرى از آنها نيز مى پرداخته است.
استفاده از محضر استادان در علوم گوناگون
امام خمينى (قدس سره) پس از آن كه به سن نوزده سالگى رسيد و ادامه تحصيل در شهرستان خمين را امكان پذير نديد, نخست به اصفهان عزيمت نمود تا در اين شهر به فراگيرى معارف حوزوى اهتمام ورزد اما پس از شش ماه اقامت در ديار مزبور, با استماع آوازه آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى, اصفهان را ترك گفت و به خمين بازگشت و در سال 1339 هـ.ق مطابق 1299هـ.ش راهى سلطان آباد عجم (اراك) گرديد تا در حوزه علميه اين شهر از محضر آيه الله حائرى استفاده كند, حجره ايشان در مدرسه علوم دينى اراك كه حدود يك سال در آن اقامت داشتند در ضلع شرقى ساختمان مزبور قرار دارد كه قرار است به يادبود آن بزرگوار توسط سازمان ميراث فرهنگى كشور كاشى كارى شود.(26)
در سال 1300 هـ.ش (22رجب 1340هـ.ق) آيه الله حائرى و فرزند بزرگش آيه الله مرتضى حائرى به همراه آيه الله سيدمحمدتقى خوانسارى به قصد اجابت دعوت مردم از اراك به سمت قم حركت نمود, اين شهر كه به دليل فرا رسيدن ايام عيد مبعث حضرت رسول اكرم (ص) آذين بندى شده بود خود را مهياى استقبال از آيه الله حائرى نمود. (27) امام خمينى (قدس سره) كه تازه كتاب مطول را شروع كرده بود در سن 20سالگى به قم رفت و در مدرسه دارالشفاى اين شهر مسكن گزيد و در حوزه جديدالتإسيس قم تحصيلات را با جديت افزونترى دنبال نمود, با ورود آيه الله حائرى به قم, مدرسه دارالشفا بازسازى گرديد و مدرسه فيضيه احيا شد امام خمينى حدود هفت سال در حجره اى از مدرسه فيضيه اقامت داشت, حجره شماره 23 محل خلوت انس و سير وسلوك عهد شباب او بود, امام پس از تشكيل خانواده گرچه اين حجره را ترك كرد اما مدرسه فيضيه را به پايگاه علم و مبارزه تبديل نمود و در سال 1315هـ.ش پس از رحلت آيه الله حائرى حجره مزبور محل تشكيل درس اخلاق ايشان بود كه مإموران رضاخان آن را تعطيل كردند, پيرو اين ممانعت ها درس مزبور به صورت جلسات خصوصى در خانه تشكيل مى گرديد و بعد به مسجد سلماسى انتقال يافت. (28)
امام نزد اساتيد حوزه علميه قم فراگرفتن دروس حوزوى را بدين گونه پى گرفت: تتمه مباحث كتاب مطول (در علم معانى وبيان) را نزد مرحوم آقاميرزا محمدعلى اديب تهرانى و تكميل دروس سطح را نزد مرحوم آيه الله سيدمحمدتقى خوانسارى و بيشتر نزد مرحوم آيه الله سيدعلى يثربى, دروس خارج فقه و اصول را نزد آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (ره). روح حساس و جستجوگر امام خمينى موجب گرديد تا ايشان به ادبيات عرب و دروس فقه و اصول بسنده نكند و به ديگر رشته ها نيز مشتاقانه روى آورد, از اين رو همزمان با فراگيرى دروس مزبور به آموختن رياضيات, هيإت و فلسفه نزد مرحوم آيه الله حاج سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى و ادامه همين مباحث به اضافه علوم معنوى و عرفانى را نزد مرحوم آيه الله ميرزاعلى اكبر حكمى يزدى پرداخت و عروض, قوافى و فلسفه اسلامى و فلسفه غرب را از محضر آقا شيخ محمدرضا مسجد شاهى اصفهانى يادگرفت. اخلاق و عرفان را نزد آيه الله حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره) و عالى ترين سطوح عرفان نظرى و عملى را به مدت شش سال نزد مرحوم آيه الله ميرزا محمدعلى شاه آبادى (ره) فراگرفت. پس از رحلت آيه الله حائرى, تلاش امام خمينى به همراه جمعى ديگر از مجتهدين حوزه قم به نتيجه رسيد و آيه الله العظمى بروجردى به عنوان زعيم حوزه عازم قم گرديد, در اين زمان با وجود آن كه امام خمينى به عنوان يكى از مدرسين و مجتهدين صاحب رإى در فقه, اصول, فلسفه, عرفان و اخلاق شناخته مى شد و زهد, تعبد و تقوايش زبانزد خاص و عام بود به محضر آيه الله بروجردى رفت تا ضمن استفاده از نظرات علمى او به حوزه درسى وى گرمى و رونق ببخشد, ايشان(29) در جايى به اين موضوع اشاره اى روشن دارند: ((پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده اى از رفقا بحث داشتيم تا آن كه مرحوم آقاى بروجردى به قم آمدند, براى ترويج ايشان به درس ايشان رفتم و استفاده هم نمودم…))(30)
پى نوشت ها:
*. مإخوذ از فرمايش مقام معظم رهبرى كه فرموده اند: ((امام خمينى يك حقيقت هميشه زنده است))
1 . جغرافياى كامل ايران, گروهى از نويسندگان, ج2, ص1204.
2 . ديار ابرار (خمين در گذر تاريخ) محمد جواد مرادى نيا, ص21 و 24.
3 . خاطرات آيه الله پسنديده, ص8.
4 . خمينى در گذر تاريخ, ص234.
5 . فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص22.
6 . علماى بزرگ شيعه از كلينى تا خمينى, ص319ـ318.
7 . بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, سيد حميد روحانى, ص24 ـ 22.
8 . مجله نور علم, دوره سوم, شماره 7, ص83.
9 . پا به پاى آفتاب, گردآورى و تدوين اميررضا ستوده, ج1, ص20.
10 . ويژه نامه يكصدمين سال ولادت امام خمينى, مجله پيام زن, سال هشتم, شماره91, ص231 ـ 230.
11 . شهداى روحانيت شيعه, على ربانى خلخالى, ج1, ص;11 خاطرات آيه الله پسنديده, ص29 ـ 28.
12 . روزنامه همشهرى, 13 خرداد 1372, ص7.
13 . مجله حضور, خرداد 1376, ويژه هشتمين سالگرد رحلت امام خمينى, ص9 ـ 8.
14 . مجله 15 خرداد, خرداد و تير 1370, شماره2, ص35.
15 . خاطرات آيه الله پسنديده, ص51 ـ 50.
16 . بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص26.
17 . صحيفه نور, ج16, ص92.
18 . اين شخص حبيب الله ناظمى معروف به ناظم التجار بود كه مردم او را به نيك نامى مى شناختند.
19 . بخشى از بيانات امام در تاريخ 24 فروردين سال 1361 در جمع ائمه جمعه استان هاى آذربايجان شرقى و غربى.
20 . ماهنامه فرهنگ كوثر, سال سوم, شماره36, ص20.
21 . خمين در گذر تاريخ, ص259.
22 . صحيفه امام, ج3, ص244.
23 . صحيفه نور, ج16, ص269 ـ ;268 صحيفه امام, ج16, ص451.
24 . صحيفه نور, ج7, ص;62 صحيفه امام, ج8, ص67.
25 . صحيفه نور, ج16, ص268.
26 . آن موج آرام (ويژه نامه هشتمين سالگرد رحلت امام خمينى), ص11, مجله پيام زن سال هشتم, شماره7, مهر 1378, ص253.
27 . شيخ عبدالكريم حائرى نگهبان بيدار (ديدار با ابرار, ج26), سعيد عباس زاده, ص51 ـ 50.
28 . بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص27 ـ ;26 آن موج آرام, ص17.
29 . حديث بيدارى, حميد انصارى, ص18 ـ 17.
30 . مجله حضور, شماره1, ص;5 مجله آينه پژوهش, شماره 58, ص4.