سيره پيشوايان (ع) در برخورد با انحرافات فكرى و عقيدتى
اسماعيل نسّاجى زواره
اشاره
يكى از اهداف و برنامههاى اساسى پيشوايان معصوم(ع) حراست و نگهدارى از انديشههاى ناب اسلامى است كه با آغاز بعثت و دعوت پيامبر(ص) شروع شد و هر يك از امامان بر حق طبق شرايط حاكم بر دوران امامت خويش اين امر مهم را به بهترين شيوه به انجام مىرسانيدند، امّا جامعه مسلمانان به خصوص شيعيان در زمان امامت آن بزرگواران دچار برخى از مشكلات بود و عدّهاى از خدا بى خبر مىخواستند با رواج انحرافات فكرى و عقيدتى، جامعه مسلمين را به هر سمت و سويى كه خود مىخواستند بكشانند و اعتقادات مردم مخصوصاً جوانان را نسبت به باورهاى دينى سست كنند و آنان را در دامان انديشههاى باطلى كه از پيش طراحى كرده بودند، بيندازند تا كسى نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم ايستادگى كند، امّا امامان معصوم(ع) به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكردند و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صحيح را بيان مىنمودند و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مىداشتند. لذا اساسىترين محورهاى مبارزات فرهنگى و سياسى آنان مبارزه با انحرافات فكرى و انشعابات درونى تشيّع بود كه در اين نوشتار به بيان بعضى از آنها خواهيم پرداخت.
بىاعتنايى به سنّت
زمانى كه امام على(ع) عهدهدار خلافت شد، كوهى از مشكلات و دشوارىها در برابر او بود. مهمترين مشكلى كه بر سر راه آن بزرگوار قرار داشت، انحرافات دينى و همان چيزى بود كه اصحاب تحت عنوان «بدعت گرايى» از آن ياد مىكردند. جداى از بدعتها مشكل ديگر اين بود كه برخى از صحابه با وجود قرآن و سنّت، احكام را صرفاً بر اساس «مصلحت گرايى» مطرح مىكردند. در اين ميان عدم توجه به سنّت با دلايل روشنى در مآخذ حديثى و تاريخى آمده است. شايد عبارت «ابوجعفر نقيب» روشنترين عبارتى باشد كه يك سنّى معتدل در اين باره ابراز نموده است. او مىگويد: «صحابه به طور متحد و يكپارچه بسيارى از نصوص(كلمات رسول خدا(ص)) را ترك كردند و اين به دليل مصلحتى بود كه در ترك آن تشخيص مىدادند.»(1)
امام على(ع) در نهج البلاغه به نقد اين نگرش پرداخته و تعهّد خود را به سنت پيامبر(ص) نشان داده است.(2) هم چنين آن حضرت از اشتباهات دستههاى مختلف اظهار شگفتى مىكند و مىفرمايد: «… در شگفتم از خطاى گروههاى پراكنده با دلايل مختلف كه هر يك در مذهب خود دارند! نه گام بر جاى گام پيامبر مىنهند و نه از رفتار جانشين او پيروى مىكنند. نه به غيب ايمان مىآورند و نه خود را از عيب بركنار مىدارند. به شبهات عمل مىكنند و در گرداب شهوات غوطهور هستند. نيكى در نظرشان همان است كه مىپندارند و زشتىها همان است كه آنها منكر هستند. در حل مشكلات به خود پناه مىبرند و در مبهمات تنها به رأى خود تكيه مىكنند. گويا هر كدام امام و راهبر خويش مىباشند كه به دستگيرههاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود باور دارند، چنگ مىزنند.»(3)
جالب اين بود كه به باور خليفه دوم و سوم آنان حق داشتند تا در برخى از امور براى خود تشريع ويژه داشته باشند و سنّت را كنار بگذارند (مثل آن كه عثمان بر خلاف پيامبر و حتّى خلفاى قبل از خود نمازش را در منا تمام خواند) و مسلمانان به مرور افعال و اعمال خلفا را به صورت سنّت شرعى غير قابل تخطّى پذيرفتند.(4)
يكى ديگر از انحرافات مهمى كه به طور اصولى سبب ايجاد انحرافات ديگر شد، اين بود كه از نقل و كتابت حديث جلوگيرى شد كه اين امر ضربه جبران ناپذيرى بر پيكر فرهنگ اسلامى زد.(5)
چنين اقدامى باز به دليل بى اعتنايى به سنت بوده است. اقدام خلفا به جمع آورى قرآن و بى اعتنايى به قرآنى كه امام على(ع) فراهم آورده بود و همراه آن تفسير و شأن نزول آيات وجود داشت، نشان ديگرى از بىتوجهى به كلمات و سخنان پيامبر(ص) بود.
مولاى متقيان علت پيدايش جنگهاى داخلى ميان مسلمانان را رسوخ شبهه و كج فكرى در ميان مردم مىدانست و فرمود: «…امروز ما بدان جهت با برادران مسلمانمان وارد جنگ شدهايم كه انحراف، كجى، شبهه و تأويل در اسلام وارد شده است.»(6)
ظهور معاويه به عنوان شخصى مزوّر و منحرف در عرصه سياست اسلامى، خود بزرگترين فتنه و فساد در جامعه بود.
همين طور جريان عثمانى در بصره و نيز خوارج در كوفه.
اينها جريانات فاسدى بودند كه با علم به باطل بودن خود و به خيال پيمودن راه حق، راه را بر حق روان بستند. امام فتنه معاويه را چنان مىديد كه فرمود: «…و قد قلّبت هذا الامر بطنه و ظهره حتّى منعنى النّوم. فما وجدتنى يسعنى الّا قتالهم اَوِ الجحود بما جاءبه محمّدٌ(ص) فكانت معالجة القتال اهون علىّ من معالجة العقاب و موتات الدّنيا اهون علىّ من موتات الآخرة؛(7)…مسئله جنگ با معاويه را ارزيابى كردم، همه جهات آن را سنجيدم تا آن كه مانع خواب من شد. ديدم چارهاى جز يكى از اين دو راه ندارم: يا با آن مبارزه كنم و يا آن چه را محمّد(ص) آورده، انكار نمايم. پس به اين نتيجه رسيدم كه تن به جنگ دادن آسانتر از تن به كيفر دادن پروردگار است و از دست دادن دنيا آسانتر از رها كردن آخرت است.»
مبارزه با تفكرات غلوّ آميز
در هر دين و مذهبى ممكن است كسانى پيدا شوند كه در بعضى از آموزهها يا اصول آن، جانب گزافهگويى و مبالغه را بگيرند و درباره شخصيّتهاى دينى دچار غلوّ شوند.
متأسفانه در ميان شيعيان و يا به اسم شيعه گروهى بودند كه دچار چنين انحرافى شدند و نسبت به ائمه طاهرين(ع) غلوّ مىكردند و حتّى بعضى از آنها براى آن حضرات قائل به مقام الوهيّت بودند.
امام سجّاد(ع) در سيره خود از غالبان تبرّى مىجويد و مىفرمايد: «انّ قوماً به شيعتنا سيحبوتنا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود فى عزيرٍ و قالت النّصارى فى عيسى بن مريم فلاهم منّا ولانحن منهم؛(8) عدّهاى از شيعيان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزيد كه در مورد ما همان چيزى را مىگويند كه يهود در مورد عزير و نصارا در مورد عيسى بن مريم گفتند. نه آنان از ما هستند و نه ما از ايشان هستيم.»
باز از امام سجّاد(ع) روايت شده است كه فرمود: «احبّوناحبّ الاسلام فواللّه مازال بنا ماتقولون حتّى بغّضتمونا الى النّاس؛(9) ما را آن چنان دوست بداريد كه اسلام گفته است. سوگند به خدا! پيوسته چيزهايى را در مورد ما مىگوييد كه در نتيجه آن دشمنى مردم را متوجه ما مىسازيد.»
“محمد بن سنان” از جمله كسانى است كه در محبت اهل بيت(ع) زياده روى مىكرد. او مىگويد: روزى محضر امام جواد(ع) نشسته بودم و مسائلى از جمله اختلافات شيعيان را مطرح مىكردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هر چيز نور محمد(ص)، على و فاطمه را خلق كرد، سپس اشياء و موجودات ديگر را آفريد، طاعت اهل بيت (ع) را بر آنان واجب كرد و امور آنها را در اختيار اهل بيت(ع) قرار داد.
بنابراين فقط آنان حق دارند چيزى را حلال يا حرام كنند و حلال و حرام ايشان نيز به اذن و اراده خداوند است. اى محمد! “دين” همين است، كسانى كه جلوتر بروند و افراط نمايند منحرف شدهاند و راه كج را رفتهاند و كسانى كه عقب بمانند و تفريط كنند، پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات همراهى با اهل بيت(ع) است و تو نيز بايد همين راه را طى كنى.(10)
يكى از اقداماتى كه به دستور حضرت مهدى(عج) توسط نوّاب خاص آن حضرت صورت گرفت، مبارزه با غلات بود از جمله غلاتى كه در اين دوره به صحنه آمد، «محمد بن على شلمغانى» بود. وى در ابتدا از فقهاى اماميه و از وكلاى ائمه(ع) محسوب مىشد. او با وجود سمتى كه بر عهده داشت، به دلايل جاهطلبانهاى به سوى غلوّ كشيده شد. وى مىكوشيد برخى از زيردستان خود را فريب دهد و لعن و طردهاى “حسين بن روح نوبختى” را درباره خود توجيه كند.(11) بنابه نقل شيخ طوسى او مىپنداشت كه روح رسول خدا(ص) در كالبد نايب دوم و روح اميرمؤمنان على بن ابىطالب(ع) در بدن نايب سوم و… حلول كرده است. حسين بن روح اين عقيده را كفر و الحاد آشكار دانست و او را فردى نيرنگباز و حيله گر ناميد و عقايد او را مانند عقايد نصارا درباره مسيح دانست. وى براى بى اعتبار كردن شلمغانى تلاش زيادى كرد و در نهايت توقيع امام زمان(ع) بر مجاهدت او در اين زمينه مهر تأييد نهاد.(12)
در عين حال شگردهاى شلمغانى براى مدتى توانست براى اماميه مشكلاتى ايجاد كند و غير از اشخاص معيّنى كه رهبرى غلات را بر عهده داشتند، گاه و بىگاه در ميان توده شيعيان نيز عقايد غلو گونهاى بروز مىكرد. در روايتى كه آن را شيخ طوسى نقل كرده، در اين باره چنين آمده است: جماعتى از شيعيان بر سر اين كه آيا خداوند توانايى خلق كردن و روزى دادن به ائمه هدى(ع) را اعطا كرده يا نه با هم اختلاف كردند. گروهى آن را مجاز دانسته و گروه ديگرى بر بطلان آن حكم كردند. در نهايت به ابوجعفر (نايب دوم) رجوع كرده و از او خواستند تا توقيعى در اين مورد از حضرت ولى عصر(عج) براى آنها بياورد. جواب امام چنين بود: «انّ اللّه تعالى هو الّذى خلق الاجسام و قسّم الارزاق لانّه ليس بجسمٍ ولاحالّاً فى جسمٍ ليس كمثله شىءٌ و هو السّميع العليم و امّا الائمّة فانّهم يسألون اللّه تعالى فيخلق و يسألونه فيرزق ايجاباً لمسألتهم و اعظاماً لحقّهم؛(13) همه چيز را خدا آفريده و روزى را او تقسيم مىكند، زيرا او نه جسم است و نه در جسمى حلول مىكند. او را انبازى نيست و شنوا و بيناست. امّا ائمه هدى(ع) از خدا مىخواهند و او به درخواست آنها و براى احترام آنها خلق مىكند و روزى مىدهد. بدين ترتيب روشن مىشود كه بحث و جدل درباره عقايد غلوآميز در آن زمان به طور جدى مطرح بوده و يكى از وظايف خطير نوّاب و حلّ اين مشكلات و مبارزه بى امان با انديشههاى انحرافى غلات بوده است.
موضعگيرى در برابر اهل حديث
كنار گذاشتن نصّ الهى درباره امامت على بن ابيطالب(ع) آغاز اختلافاتى بود كه در ميان امت اسلام به وجود آمد. به دنبال جايگزينى افراد ناصالح در منصب امامت، آنان علاوه بر اين كه عهده دار رياست شدند، كار تفسير دين و بيان فقه را نيز به دست گرفتند و از آن جايى كه از لحاظ علمى توانايى نداشتند، ديدگاههايى را مطرح كردند كه به طور طبيعى مشكلاتى را به وجود آورد.
جلوگيرى از تدوين و نقل حديث، نفوذ فرهنگى يهود در ميان مسلمانان و تفسير انحرافى دين براى تحكيم پايههاى حكومت فاسد اموى، دامنه اختلافات را گسترش داد و به زودى حوزه عقايد هر گروه به طور اساسى از معتقدات ديگران جدا شد. امامان شيعه از همان آغاز ديدگاههاى خود را تا آن جا كه ممكن بود براى عموم و در موارد ديگر براى شيعيان خود بيان كردند و مىكوشيدند آنان را از نفوذ عالمان و محدّثان خود فروخته باز دارند.
توده مردم به پيروى از فرمانروايان خود به دنبال مذهبى بودند كه افرادى همچون: “ابن شهاب زهرى” و پيش از او “عروة بن زبير” و پيشتر از وى “ابوهريره” و “سمرة بن جندب” رواج مىداد. آنها احساس مىكردند كه بايد مردم را به وسيله “حديث” فريب دهند. حديث، سخنان رسول خدا(ص) بود و به دليل بى توجهى به آن در نسل اول صحابه و مخالفت با نوشتن آن، به راحتى قابل جعل بود.
بنابراين به زودى دامنه نقل حديث گسترش يافت و با اين كه برخى از پيشوايان اهل سنّت تصريح داشتند كه مجموع احاديث پيامبر(ص) از چند صد حديث تجاوز نمىكند، از اواسط قرن دوم به بعد تعداد حديث به چندين هزار و پس از مدّتى به چند صد هزار رسيد. اين جعل حديث هم در زمينه فقه و هم در مسائل كلامى بود.
از برخى نقلها چنين بر مىآيد كه در اوايل تنها تعدادى انگشت شمار حديث جعلى درباره تشبيه وجود داشت، امّا پس از چندى «ابن خزيمه» در كتاب «التوحيد» چندين هزار جمع آورى كرد و روال عادى جامعه بر اساس اين احاديث جعلى نظم دينى يافت. پيروان آن را «سنّى» ناميدند و مخالفان به عنوان «اهل بدعت» از دور خارج شدند.
بدين سان «اهل حديث» شكل گرفتند و در آغاز نام مذهب كسانى كه متمسك به اين احاديث بودند و ديگران را خارج از دين و مذهب تلقّى مىكردند، «مذهب عثمانى» بود، همان مذهبى كه جاحظ در تأييد و حمايت از آن كتابى با عنوان «العثمانيّه» نگاشت.(14)
يكى از تلاشهاى امامان شيعه آن بود كه در برابر اهل حديث بايستند، به طورى كه در موارد لازم تحريفات و جعليّات را پاسخ داده و هم چنين نادرستى برداشتهاى عاميانه و ظاهرانه آنان را در تفسير برخى از آيات متشابه و احاديث نشان دهند. چنين حركتى را مىتوان در ميان زندگى فكرى همه امامان و درباره برخى بيشتر دنبال كرد و در زمينه مواضع كلامى و فقهى آن بزرگواران به نتايج خوبى دست يافت.
يكى از رواياتى كه اهل حديث بدان تمسّك نموده و فراوان نقل مىكردند، حديث «نزول خداوند به آسمان دنيا» بود.
ابوهريره مىگويد: رسول خدا(ص) فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقى مانده از شب به آسمان دنيا فرود مىآيد و ندا مىدهد كيست مرا بخواند تا اجابتش كنم؟ كيست از من چيزى بخواهد تا به او بدهم؟ كيست استغفار كند تا من او را بيامرزم؟(15) پذيرفتن ظاهر چنين روايتى بدين صورت مستلزم اعتقاد به تشبيه و نيز قبول جابهجايى خداوند از مكانى به مكان ديگر است. اهل حديث آشكارا اين اعتقاد را مطرح كرده و به احاديث ديگر نيز در اين باب استناد مىكردند.
امام رضا(ع) در سيره خود پرده از روى سياست خطرناك جعل حديث برداشته و در اين زمينه فرموده است: مخالفان ما احاديثى درباره فضايل ما از خود ساخته و به ما نسبت مىدهند كه از اين كار منظور و نظر خاصى دارند و اين احاديث بر سه دسته تقسيم مىشود:
الف – روايات غلوآميز كه ما را بالاتر از آن چه هستيم نشان مىدهد.
ب – روايات تقصير كه ما را پايينتر از آن چه هستيم نشان مىدهد.
ج – رواياتى كه در آن به عيوب دشمنان ما تصريح شده است.
مردم وقتى روايات غلوآميز را مىبينند، شيعيان ما را تكفير كرده و عقيده به ربوبيّت ما را بدانها نسبت مىدهند و وقتى روايات دسته دوم را مىبينند به ما در حد همانها اعتقاد پيدا مىكنند و وقتى عيوب دشمنان ما را مىشنوند، به ما همان نسبتها را مىدهند.(16)
مبارزه با انديشه خوارج
خوارج اگر چه بعد از جنگ نهروان به شدّت تضعيف شدند، ولى با گذشت زمان به تجديد قوا پرداختند و بعدها به شورش و حركتهاى اجتماعى دامن زدند. در زمان امامت امام محمد باقر(ع) فردى از خوارج مدّعى بود كه حضرت على(ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج گرفتار ظلم شده است. وى مىگفت: اگر بدانم كسى هست كه براى من اثبات كند كه على(ع) ظالم نيست به سويش مىروم. لذا امام باقر(ع) را به او معرفى كردند. او هم نزد امام رفت. امام پنجم به بيان فضايل و مناقب امام على(ع) پرداخت ولى آن مرد برخاست و گفت من به فضايل على(ع) آگاه هستم و اينها مربوط به زمانى است كه حكميّت را نپذيرفته بود و بعد از حكميّت كافر شد. سخن در فضايل على(ع) به حديث خيبر رسيد كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فردا پرچم را به فردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، بر دشمن مىتازد هرگز از ميدان نبرد نمىگريزد. امام باقر(ع) فرمود: درباره اين حديث چه مىگويى؟ گفت: حديث درست است ولى كفر على(ع) بعد از اين بود. امام فرمود: آيا آن روز كه خدا على(ع) را دوست مىداشت، مىدانست كه او در آينده اهل نهروان را خواهد كشت يا نه؟ مرد گفت: اگر بگويم نمىدانست، كافر مىشوم، پس مىدانست. آن حضرت فرمود: آيا محبت خدا به على(ع) از آن جهت بود كه وى در خط خدا حركت مىكرد يا به خاطر عصيان بود؟ مرد گفت: روشن است كه دوستى خدا به خاطر بندگى و اطاعت على بود.
امام باقر(ع) فرمود: اكنون تو در ميدان مناظره مغلوب شدى. از جاى برخيز و مجلس را ترك كن، زيرا محبت خدا به على(ع) نشان مىدهد كه مولاى متقيان تا پايان عمر در راه اطاعت خدا گام بر مىدارد و از مسير رضاى او خارج نمىشود و آن چه كرده، طبق وظيفه الهىاش بوده است. مرد از جا برخاست و گفت: «اللّه اعلم حيث يجعل رسالته؛ خدا داناتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.»(17)
برخورد با دروغ پردازان
يكى ديگر از جريانهاى فكرى منحرف و ناسالم كه در زمان امامت امام محمد باقر(ع) پيدا شد، ظهور دروغ پردازان بود. برخى از مردم تحت تأثير محيط و شگردهاى تبليغى بنىاميّه تا آن جا از خاندان رسالت فاصله گرفتند كه به ايشان توهين كرده و ناسزا مىگفتند. در روايتى از امام صادق(ع) هفت نفر به عنوان افراد فرصت طلب و دروغگو معرفى شدهاند كه عبارتند از: «مغيرة بن سعيد، بيّان، صائد،حارث شامى، حمزة بن عماره بربرى، عبداللّه بن عمر بن حارث و ابوالخطّاب».(18) امام باقر(ع) با افشاگرى عليه آنان و لعن و نفرينشان مىپرداخت. آن حضرت فرمود: مغيرة مانند بلعم باعوراست كه خداوند در حق او فرمود: «…الّذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشّيطان فكان من الغاوين.»(19) مغيرة قائل به جسم بودن خدا بود و سخنان غير حقيقى درباره امام على(ع) مىگفت: بيّان از ديگر چهرههاى افراطى و دروغ پرداز بود و تا آن جا به انحراف گراييد كه مدّعى نبوت و رسالت شد.
حمزة بن عماره بربرى از ديگر منحرفانى بود كه تحت لواى اعتقاد به امام على(ع) و ساير ائمه(ع) به تحريف دين پرداخت. او اهل مدينه بود و محمد بن حنفيه را تا مرتبه الوهيّت بالا برد و گروهى از مردم مدينه و كوفه پيرو او شدند.
امام باقر(ع) از او تبرّى جست و وى را لعنت كرد.
«ابومنصور عجلى» افراطى و دروغ پرداز ديگرى بود كه در عصر امام محمد باقر(ع) با آراى ساختگى خود، پيروانى براى خويش گردآورد كه با نام «منصوريّه» مشهور شدند.
امام پنجم(ع) ابومنصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى پس از وفات آن حضرت مدّعى شد كه امامت از امام باقر(ع) به وى منتقل شده است.(20)
مذمّت اهل قياس
تفكّر بسيار خطرناكى كه در زمان امامت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تولد يافت و زمينه بسيارى از بدعتها و انحرافات گرديد، مسأله عمل به قياس (مقايسه احكام خداوند با يكديگر) و استحسان بود. بازگشت اين دو موضوع در حقيقت به اعمال نظر شخصى و سليقهاى در دين خدا و خروج از دستورالعمل پيامبر(ص) است. مبتكر قياس «ابوحنيفه» بود و بعد از او پيروانش آن را گسترش دادند.
امام باقر(ع) در پاسخ اين تفكّر فرمود: «انّ السنّة لاتقاس و كيف تقاس السّنّة و الحائض تقضى الصّيام و لاتقضى الصّلاة؛(21) سنّت و احكام شرعى از طريق قياس قابل شناخت نيست. چگونه مىتوان قياس را ملاك قرار داد با اين كه زن حائض پس از دوران حيض مىبايست روزه را قضا كند ولى قضاى نماز بر او نيست و با اين كه اهمّيت نماز در اسلام بيشتر است.»
آن حضرت در سخنى ديگر به زراره سفارش كرد: اى زراره! از كسانى كه در كار دين به قياس پرداختهاند بپرهيز، زيرا آنان از قلمرو تكليف خود تجاوز كردهاند. آنان آن چه را مىبايست فرا گيرند، كنار نهاده و به چيزى پرداختهاند كه به آنها واگذار نشده است، روايات را به ذوق خود تجزيه و تحليل كرده و تأويل مىكنند و بر خدا دروغ مىبندند.(22)
مبارزه با مجسّمه و مشبّه
از جمله عقايد و باورهاى انحرافى كه در زمان امام هادى(ع) موجب اختلاف و دو دستگى در ميان شيعه شده بود، باور به جسم بودن خداوند و اين كه خدا قابل رؤيت مىباشد، بوده است.
«صقربن ابى دُلَف» از امام هادى(ع) در مورد توحيد سؤال كرد، آن حضرت فرمود: «انّه ليس منّا من زعم انّ اللّه عزّ و جلّ جسمٌ و نحن منه براءٌ فى الدّنيا و الآخرة يابن ابى دلفٍ انّ الجسم محدثٌ و اللّه محدثه و مجسّمه؛(23) از ما نيست كسى كه گمان مىكند كه خداوند جسم است و ما در دنيا و آخرت از او بيزار هستيم. اى پسر ابى دُلَف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن شكل داده است.» و نيز “سهل بن زياد ” از “ابراهيم بن محمد همدانى” نقل مىكند كه به امام هادى(ع) چنين نوشتم كه دوستان شما در اين شهر در توحيد اختلاف دارند، بعضى مىگويند كه خداوند جسم است و بعضى ديگر مىگويند كه او صورت است. حضرت در جواب به خط خود نوشت: «سبحان من لايحدّ و لا يوصف. ليس كمثله شىءٌ و هو السّميعٌ العليم؛(24) منزّه است آن كه محدود نيست و به وصف در نيايد. چيزى مانند او نيست و او شنوا و داناست.»
هم چنين از سخنان برخى از افراد چنين بر مىآيد كه خداوند قابل رؤيت مىباشد و با ديدگان مىتوان او را ديد. ائمه(ع) با اين طرز تفكّر به مقابله برخاستند. از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «يكى از احبار نزد اميرمؤمنان على(ع) آمد و از آن حضرت پرسيد: آيا هنگام پرستش الهى، خدايت را ديدهاى؟ امام فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را كه نديده باشم پرستش نمىكنم.باز سؤال كرد چگونه او را ديدهاى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها هنگام نظر افكندن او را درك نمىكنند، بلكه دلها با حقايق ايمان او را مىبينند.»(25)
برخورد با مفوّضه
دوران امامت امام يازدهم يكى از دورانهاى سخت و دشوارى بود كه افكار گوناگون از هر سو جامعه اسلامى را تهديد مىكرد و با اين كه امام حسن عسگرى(ع) در نهايت فشار به سر مىبرد، امّا همانند پدران خود لحظهاى از اين مسئله غفلت نورزيد و در برابر گروهها و مكتبهاى التقاطى و انديشههاى وارداتى و ضد اسلامى سخت موضعگيرى نمود. و با شيوههاى خاص خود، كارهاى آنان را خنثى نموده و نقش بر آب مىكرد.
از مهمترين برخوردهايى كه آن امام با منحرفان فكرى داشت، موضعگيرى در برابر گروه «مفوّضه» بود، يعنى همان افرادى كه عقيده داشتند خداوند در ابتداى آفرينش با خلق كردن پيامبر(ص) همه چيز را به او واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا را و هرچه در آن است، آفريده است. و برخى گفتهاند: خداوند اين اختيار را به على بن ابى طالب (ع) داده است.(26)
نظر به اين كه انديشه انحرافى لطمه شديدى بر عقايد مسلمانان مىزد و پيامدهاى ناگوارى به دنبال داشت، بدين جهت از آغاز پيدايش، اين تفكر غلط مورد نكوهش معصومين قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و كفّار قلمداد كردند، زيرا چيزى را مدّعى شده بودند كه حتى يهود و نصارا هم نگفته بودند، چرا كه يكى از آثار اين تفكّر غلط، غلو درباره پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) بود. از اين رو امام عسگرى(ع) مسلمانان را از پيروى چنين افرادى با چنين افكارى بر حذر مىداشت و گاهى با برخى از ساده انديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد مىكرد.
اعلام موضع در برابر جريان واقفيّه
يكى ديگر از گروههاى انحرافى كه پس از شهادت امام موسى بن جعفر(ع) ظاهر شد، آنهايى بودند كه ادّعا داشتند موسى بن جعفر(ع) هنوز از دنيا نرفته است. بنيان گذار اين جريان فكرى تعدادى از ياران امام صادق و كاظم(ع) بودند و از جمله آنها مىتوان «زيادبن مروان»، «على بن ابى حمزه» و «عثمان بن عيسى» را نام برد. دليل توقف آنان دلبستگى به اموال زيادى بود كه بايد به امام بعدى مىسپردند. شيخ طوسى مىنويسد: بعد از شهادت امام موسى بن جعفر(ع) هفتاد هزار دينار نزد زياد بن مروان و سى هزار دينار و پنج كنيز و خانهاى در مصر نزد عثمان بن عيسى بود. امام رضا(ع) آنها را طلب كرد. زياد بن مروان امامت او را منكر شد و اموال را نداد، ولى عثمان بن عيسى ضمن نامهاى به امام رضا(ع) نوشت: پدرت از دنيا نرفته و هم چنان زنده است و هر كس كه بگويد او مرده، سخن بيهودهاى گفته است.(27)
امام حسن عسگرى(ع) در خصوص اين گروه منحرف بارها اعلام موضع كرد و افراد زيادى را از ورطه انحراف آزاد كرد.
آرى! اين گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر(ع) از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان قرار گرفتند و به گروه «ممطوره» نيز اشتهار يافتند.(28)
علّامه مجلسى از «احمد بن مطهر» روايت كرده: برخى از ياران ما به امام حسن عسگرى نامه نوشته و از وى درباره كسانى كه بر امامت حضرت موسى بن جعفر(ع) توقّف كرده و فراتر نرفته است سؤال كرده كه: آيا آنها را دوست داشته باشيم يا از آنان بيزارى جوييم؟
حضرت در پاسخ فرمود: آيا براى عمويت آمرزش مىخواهى؟ خداوند عمويت را نيامرزد! از او بيزارى بجوى و من در پيشگاه خداوند از آنها بيزارى مىجويم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بيمارانشان عيادت مكن و در تشييع جنازههاى مردگانشان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان. خواه امامى را از سوى پروردگار منكر شوند و يا امامى را كه از سوى خداوند نمىباشد بر آنها اضافه كنند و يا قائل به تثليث باشند.
بدان كسى كه تعداد ما را اضافه كند مانند كسى است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند. تا قبل از اين مكاتبه و جريان شخص سؤال كننده نمىدانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.(29)
آرى! اين تلاشها و تحمّل سختىها از سوى امامان شيعه و اصحاب آنان با وجود همه محدوديتها سبب شد تا عقايد اهل بيت(ع)، بنياد فكرى شيعه را تشكيل دهد و اسلام ناب و به دور از تحريفات از طريق اهل بيت(ع) باقى بماند.
پىنوشتها: –
1. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 12، ص 90 – 82.
2. نك: نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 18، ص 64 – 63.
3. همان، خطبه 88، ص 151.
4. طبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 3، ص 342.
5. تفسير المنار، رشيد رضا، ج 6، ص 288.
6. نهج البلاغه، خطبه 122، ص 235.
7. همان، خطبه 54، ص 105.
8. اختيار معرفة الرجال طوسى، تصحيح حسن مصطفوى، ص 102.
9. طبقات الكبرى، ج 3، ص 214.
10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 241.
11. الغيبة، شيخ طوسى، ص 245.
12. همان، ص 250 – 249.
13. همان، ص 178.
14. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 413 – 411.
15. صحيح بخارى، ج 4، ص 101.
16. بحارالانوار، مجلسى، ج 26، ص 239.
17. اصول كافى، ج 8، ص 349.
18. رجال كشى، محمد بن حسن شيخ طوسى، ج 2، ص 577.
19. سوره اعراف، آيه 175.
20. فرق الشيعه، ابومحمد حسن بن موسى نوبختى، ص 38 – 36.
21. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، ج 1، ص 338.
22. بحارالانوار، ج 2، ص 309.
23. اختيار معرفة الرجال طوسى، ص 104.
24. اصول كافى، ج 1، ص 156.
25. توحيد، شيخ صدوق، ص 109.
26. شرح باب حادى عشر، ص 99.
27. الغيبة، ص 43.
28. بحارالانوار، ج 5، ص 267.
29. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 3، ص 219.