در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير المومنين عليه السلام

 

در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير مؤمنان(ع)

حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏

سرچشمه هستى جهان مست على بود
پيمانه عشق ازلى مست على بود
مى‏خواست نبى دست خدا را بفشارد
دستى كه خدا داد به او دست على بود(1)

غدير خم بالاترين عيد امّت اسلامى است، كه خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر آن كه اين روز را عيد گرفته و حرمت آن را نگهداشته‏اند.(2)
عيد غدير «عيد اللّه اكبر» است و از تمام روزها نزد خداوند برتر و افضل است.(3)
امام صادق (ع) فرمود: «روز قيامت چهار روز را مانند عروس به پيشگاه الهى مى‏برند: عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه، عيد غدير.» «روز غدير خم» در مقابل عيد قربان و فطر، مانند ماه بين ستارگان است خداوند تعالى موكّل مى‏كند بر غدير، ملائكه مقرّبين را كه رئيس آن‏ها جبرئيل است و انبياء را كه در رأس آن‏ها حضرت محمد (ص) قرار دارد، و اوصياى منتخبين را كه رئيسشان اميرالمؤمنين است و اولياء خود را كه در رأس آن‏ها سلمان و اباذر و مقداد و عمّار هستند. همه اين جمعيّت «غدير» را همراهى مى‏كنند تا آن را وارد بهشت نمايند.(4)
امام رضا (ع) فرمود: خداوند در روز عيد غدير ولايت را بر اهل آسمان‏ها عرضه كرد اهل آسمان هفتم در قبول ولايت از ديگران سبقت گرفتند. بهمين جهت خداوند آسمان هفتم را به عرش خود مزيّن ساخت.
سپس اهل آسمان چهارم بر ديگران سبقت گرفتند و خداوند آن را به بيت المعمور مزيّن نمود. آن‏گاه اهل آسمان اوّل ولايت را پذيرفتند و خداوند آن را با ستارگان زيبائى بخشيد(5)و آن گاه از بقعه‏هاى زمين مكّه در پذيرفتن ولايت پيشى گرفت، خداوند او را به كعبه «خانه خود» زينت بخشيد. آن گاه مدينه زير بار ولايت رفت، خداوند او را به وجود (نازنين) پيامبر اكرم (ص) مزيّن نمود و از بين كوهها سنگ عقيق و فيروزه و ياقوت بر ديگران سبقت گرفتند و به همين جهت بر ساير جواهرها فضيلت يافتند. و از معادن طلا و نقره در پذيرش ولايت سبقت گرفتند، لذا ارزش يافتند و همين طور هر آبى ولايت را پذيرفت گوارا و شيرين گرديد و هر پرنده‏اى زيربار ولايت رفت داراى صداى زيبا و فصيح شدند.(6) و همان حضرت فرمود: روز غدير نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمين است. خداوند تعالى در بهشت قصرى خلق فرموده كه بناى آن خشتى از نقره و خشتى از طلا است. در آن قصر صدهزار اتاق سرخ رنگ و صدهزار خيمه سبز رنگ وجود دارد و خاك آن از مشك و عنبر مى‏باشد، در آن چهار نهر جارى است، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از آب و نهرى از شير و نهرى از عسل، در كناره‏هاى اين نهرها درختانى از انواع ميوه قرار دارد و بر آن‏ها پرندگانى كه بدنهاى‏شان از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است و به انواع صداها مى‏خوانند.
روز عيد غدير كه فرا مى‏رسد اهل آسمان‏ها وارد اين قصر مى‏شوند و تسبيح و تقديس و تهليل مى‏گويند…(7)
آن چه در پيش رو داريد، نگاهى است به استدلال‏ها و استنادهاى اميرمؤمنان به نص پيامبر اكرم (ص) بر امامت و خلافت خويش، مخصوصاً حديث گرانسنگ غدير.

ضرورت اين بحث‏

يكى از انتقادهايى كه هميشه مطرح بوده و هست اين است كه چرا اميرمؤمنان(ع) به حديث غدير كه فوق تواتر است در موارد لازم استدلال و احتجاج نكرده است، حتى در نهج البلاغه با آن عظمت چنين استدلالى وجود ندارد، و عده‏اى از بزرگان نيز اين مسأله را به عنوان انتقاد مطرح نموده‏اند، و در حد نياز به پاسخ آن پرداخته‏اند.(8) و امروزه در بين محصّلان و دانشجويان يكى از پرسش‏هايى كه به صورت جدّى مطرح است همين مسأله است كه چرا خود اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته است؟ و در بين علماى متعصب اهل سنت نيز هميشه اين اشكال مطرح بوده است از جمله طبرى مى‏گويد: اگر آيه «انما وليكم اللّه و رسوله…» مربوط به خلافت على بود، لااقل در يك مورد به آن تمسك مى‏كرد.(9)
در پاسخ بايد گفت: على عليه السلام هم به صورت كلّى در موارد لازم به نصّ پيامبر(ص) بر خلافت خويش اشاره نموده و هم به صورت جزئى و موردى به حديث غدير تمسك و احتجاج نموده است، لذا بحث را در دو بخش پى مى‏گيريم:

الف: اشاره به نص و حديث غدير به صورت كلّى در كلمات مولى على (ع)

على (ع) در برخى سخنان خويش (مخصوصاً آن چه توسط مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه جمع آورى شده است) به سه اصل بر خلافت خويش استدلال مى‏نمايد: وصيّت و نصّ رسول خدا (كه مهمترين موردش حديث غدير است).دوّم شايستگى خود و اين كه جامه امامت و خلافت تنها بر اندام او درست مى‏آيد، نه آن‏هايى كه غصب كردند، سوّم: روابط نزديك نسبى و روحى آن حضرت با رسول خدا(ص). در مورد استدلال به نصّ به اين موارد در نهج البلاغه بر مى‏خوريم:

1- حقم را گرفتند:

درموارد عديده‏اى آن حضرت تصريح فرموده‏اند، كه خلافت حق او بوده است و اين حق را از او گرفتند و اين نشاندهنده آن است كه على (ع) از طريق پيامبر (ص) و با نص او به خلافت برگزيده شده است و اين امر براى او حق آورده است، در يكجا مى‏فرمايد: «فَوَاللّهِ ما زِلتُ مَدفُوعاً عَن حَقّى مُستَأثِراً علىّ مُنذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِيّه حَتّى يَومِ النّاسِ هذا(10)» به خدا قسم از روزى كه خداوند پيامبرش را (قبض روح) كرد تا به امروز از حق خويش محروم ماندم و تا به امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص دادند. شخصى (ابوعبيده جراح) در حضور جمعى به آن حضرت اعتراض كرد و گفت: اى پسر ابوطالب تو به امر خلافت حريصى؟ حضرت فرمود: «بَل اَنتُم وَاللّهِ لاَحرَصُ وَ اَبعَدُ و اَنَا اَخَصّ و اَقرَبُ اِنّما طَلِبتُ حَقّاً لى وَ اَنتُم تحولُون بَينى وَ بَينَهُ، و تَضرِبُونَ وَجهى دُونَه»(11) به خدا سوگند شما حريص‏تر و دور تريد(نسبت به پيامبر اكرم (ص)) و من شايسته‏تر و نزديكترم، همانا من فقط حق خود را مطالبه مى‏كنم ولى شما بين من و آن (حق) حائل و مانع شديد، و دست رد بر سينه‏ام زديد. (آيا آن كس كه حق خويش را مطالبه مى‏كند حريصتر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است)»
در جاى ديگر به عنوان شكوائيه در پيشگاه الهى عرضه مى‏دارد:«اَللّهُمَّ اِنّى اَستَعديكَ عَلى قُريشٍ وَ مَن اَعانَهُم فَاِنَّهم قطعوا رحمى و صغروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى اَمراً هُوَ لى»(12) بار خدايا از قريش و از تمامى آن‏ها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى‏كنم زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا، كوچك شمردند و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند.»

2- وصيّت و نص در مورد ما اهل بيت (ع) بوده است:

در برخى موارد به وصيّت و نص پيامبر اكرم(ص) درباره خويش و اهل بيت اشاره مى‏كند، از جمله مى‏فرمايد:«لا يُقاسُ بِآل مُحمّد(ص) مِن هذِهِ الاُمّةِ اَحَدٌ…وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ و فِيهِمُ الوَصيَةُ وَ الوراثَةُ اَلآنَ اِذ رَجَعَ الحَق اِلى اَهلِهِ وَ نُقِلَ اِلى مُنتَقَلِه(13)؛كسى را با خاندان رسالت نمى‏شود مقايسه كرد…زيرا ويژگى‏هاى حقّ ولايت به آن‏ها اختصاص دارد و وصيّت (نسبت به خلافت مسلمين) و ميراث (رسالت) به آن‏ها تعلق دارد. هم اكنون (كه خلافت را به من سپرديد) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جايگاهى كه از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.»

3- ارثم را به غارت بردند:

فرمود:«اَرى تُراثى نَهباً(14)؛ با ديدگان خود مى‏نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند بديهى است كه مقصود از وراثت، وراثت فاميلى و خويشاوندى نيست، مقصود وراثت معنوى و الهى است.

ب: استناد به خصوص حديث غدير در امر خلافت:

آن حضرت در موارد زياد و مناسبت‏هاى مختلفى به حديث غدير بر امر خلافت خويش احتجاج و استدلال نموده است كسانى كه انتقاد مى‏كنند كه اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته از سر بى‏خبرى و بخاطر عدم احاطه علمى به كتب اسلامى اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سخن به زبان رانده‏اند، چرا كه اگر انسان مختصر نظرى به منابع غدير از جمله «الغدير» علامه امينى و برخى منابع اهل سنّت همچون «مناقب خوارزمى»، «فرائد السمطين حموينى»، «درالنظيم» و «دار قطنى» ابن عقده و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و…بيافكند بخوبى اين امر را تصديق خواهد كرد. در اين بخش به اهم موارد آن اشاره مى‏كنيم:

1- خطيب خوارزمى حنفى از «عامر بن واصله» چنين نقل مى‏كند:

در روز شورى با على (ع) بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مى‏فرمود: دليل محكمى براى شما اقامه مى‏كنم كه عرب و عجم توانايى تغيير آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را بر شمرد تا رسيد به اين جا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر(ص) در حق او گفته باشد «مَن كُنتُ مُولاهُ فَعلىٌّ مولاه اَللهُمَّ و ال مَن والاهُ وَ انصُر مَن نَصَرهُ لِيَبلُغِ الشّاهِدُ اَلغائِب(15)؛كسى كه من مولا(و رهبر) او هستم پس على(ع) مولا(پيشواى) اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند.

2- احتجاج على(ع) به حديث غدير در زمان عثمان:

حموينى در فرائد السمطين با سندش از سليم بن قيس هلالى نقل مى‏كند كه على (ع) را در زمان عثمان در مسجد پيامبر(ص) همراه جماعتى ديدم كه مذاكره علمى داشتند، جماعت فضائل قريش و سخنان پيامبر(ص) را درباره قريش كه فرموده بود «ائمه از قريش است» و… بر مى‏شمردند، مجموع جمعيّت دويست نفر بودند.(16) مذاكرات از صبح تا ظهر طول كشيد همه سخن مى‏گفتند جز على(ع) كه ساكت بود، جمعيّت عرض كردند اى اباالحسن چرا ساكتى؟ حضرت فرمود: اين فضائلى را كه براى قريش شمرديد آيا به خود شما و عشيره و اهل بيت شما داده يا غير شما؟ گفتند بلكه خدا ما را عطا فرمود و بوسيله محمد(ص) و عشيره او بر ما منّت گذاشت…حضرت فرمود راست گفتيد اى گروه قريش و انصار بعد شروع كرد حضرت فضائل اهل بيت را شمردن تا رسيد به اين قسمت «قال اُنشِدكم اللّهَ اَتَعلَمُونَ حَيثُ نَزَلَت يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَسُول وَ اولى الاَمرِ مِنكم…فَاَمَرَ اللّه عَزَّ و جَلَّ نبِيّهُ (ص) اَن يُعلِمَهُم ولاةَ اَمرِهِم…وَ يَنصبِنى بَعدَ غَدير خُمّ ثُمّ خَطَبَ وَ قالَ اَيُّها النّاسُ اِنَّ اللّه اَرسَلَنى بِرِسالَةٍ ضاقَ بِها صَدرى وَ ظَنَنتُ اَنَّ النّاسَ مُكذِّبى فَاَوعَدَنى لِاُ بَلّغَها اَو لَيَعذِّبَنى ثُمّ اَمَرَ فَنُودِى بِالصَّلاةِ جامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ: اَيُّهَا النّاسُ اَتَعلَمُونَ اَنَّ اللّه عَزّ و جَلَّ مَولاى وَ اَنَا مَولى المُؤمِنِينَ وَ اَنَا اَولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم قالوا بَلى يا رَسُولَ اللّه قالَ: قم يا عَلىُّ فَقُمتُ فَقالَ: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاه…؛ فرمود: شما را به خدا قسم مى‏دهم آيا مى‏دانيد زمانى كه آيه «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را اطاعت كنيد، و رسول خدا و صاحبان امر را اطاعت كنيد…» نازل شد پس آن‏گاه امر فرمود به پيغمبرش كه صاحبان امر را به مردم معرّفى نمايد، و ولايت را تفسير نمايد… و مرا نصب نمود بعد از غدير خم، پس خطبه خواند و فرمود: مردم بيدار باشيد براستى خدا مرا فرستاد به رسالتى كه سنگينى مى‏كرد بر من، و گمان بردم مردم مرا تكذيب مى‏كنند پس مرا تهديد كرد كه بايد آن رسالت (معرّفى ولايت على(ع)) را انجام دهى و اگر نه مرا عذاب مى‏كند، پس آن گاه نداى نماز جماعت داد و پس از آن خطبه خواند و فرمود: مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند مولاى من (و صاحب اختيار من) است و من مولاى مؤمنان و برتر از خود آن‏ها نسبت به جانهايشان مى‏باشم؟ (همه) گفتند: بله‏اى رسول خدا، فرمود: على (جان) برخيز، پس من ايستادم (دست مرا گرفته) فرمود: هر كسى كه من مولا( و صاحب اختيار) او مى‏باشم اين على مولا(و صاحب اختيار) اوست. خدايا دوست بدار هر كس على را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه على را دشمن بداند، پس سلمان به پاخاست و گفت: اى رسول خدا ولايتى مانند ولايت چه كسى؟ پس حضرت فرمود: ولايتى (در حدّ) ولايت من كه بر هر نفسى اولويت دارم پس آن گاه آيه اكمال نازل شد… پس ابابكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسول خدا آيا آيات نازل شده مخصوص على است؟ حضرت فرمود: بله درباره على و جانشينان من تا روز قيامت مى‏باشد، گفتند: آن‏ها (جانشينان) را براى ما بيان كنيد حضرت فرمود: «على است برادر و ياور و جانشين و وارث من و خليفه من در امّت من مى‏باشد و سرپرست هر مؤمنى بعد از من، آن گاه دو پسرانم حسن و حسين (ع) و پس از آن دو، نه نفر از فرزندان حسين يكى بعد از ديگرى، قرآن با آن‏ها و آن‏ها با قرآن مى‏باشند…» پس همه گفتند: بلى، شنيديم (اين سخنان را از رسول خدا) و شاهد بوديم چنان كه شما فرمودى (يا على) برخى‏ها گفتند: ما اكثر آنچه را گفتى حفظ نموديم (و در ذهن داريم) نه همه آن را، آن‏هايى (كه همه مطالب را حفظ نمودند و بذهن سپرده‏اند) برگزيده‏ها و بزرگان ما هستند. حضرت فرمود: «صَدَّقتُم لَيسَ كُلُّ النّاسِ يَستَوونَ فى الحِفظِ، انشِدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَن حَفِظَ ذلِكَ مِن رَسُولِ اللّهِ(ص) لَمّا، قامَ فاَخبَر بِهِ، فَقامَ البُراءُ بن عازِب وَ سَلمان و ابوذر… فَقالُوا نَشهَدُ لَقَد حَفِظنا قَولَ رَسولِ اللّهِ وَ هُوَ قائِمٌ عَلَى المَنبرِ وَ اَنتَ اِلى جَنبِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ اَن اَنصب لَكُم اِمامَكُم وَ القائِم فِيكُم بَعدِى وَ وَصيّى وَ خَلِيفتى…؛ راست گفتيد همه در يادسپارى يكسان نمى‏باشند (ولى) به خدا سوگند مى‏دهم كسى كه هنوز به ياد دارد سخنان رسول خدا را بلند شود و آن را خبر دهد پس آن گاه…، براء بن عازب، سلمان، ابوذر… به پاخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏دهيم و براستى به ياد داريم سخنان رسول خدا (ص) را كه بر منبر ايستاده بود و تو (اى على) در كنارش بودى، در حالى كه مى‏فرمود: مردم بيدار باشيد به راستى خداى عزّ و جلّ به من دستور داده كه امام شما را و جانشين بعد از خود را در بين شما و وصىّ خود و خليفه خود را (معرّفى) و نصب نمايم…(17)

3- احتجاج على(ع) به حديث غدير در كوفه سال 35 ه.ق:

وقتى خبر رسيد به على(ع) كه مردم به او تهمت مى‏زنند و سخنان او را درباره خلافتش از طرف رسول خدا نمى‏پذيرند، و با او نزاع مى‏كنند درباره خلافت. حضرت در جمع مردم كوفه در «رحبه» حاضر شد و به حديث غدير براى اثبات خود استدلال و احتجاج نمود و مردم را قسم داد كه چنين سخنانى رسول خدا درباره او فرموده است، اين جريان از طرق مختلفى نقل شده است تا آن جا كه علاّمه امينى مى‏فرمايد: بر چهار روايت از طريق اصحاب و چهارده روايت توسط تابعين درباره اين قضيّه دست يافته‏ام(18)، كه در اين بخش به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
ابن ابى الحديد با سند خود نقل نموده كه «اِنَّ عليّاً(ع) نَشَدَ النّاسَ مَن سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ يقُولُ مَن كُنتُ مَولاهُ فعلىٌّ مَولاهُ فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ(19)… ؛على (ع) مردم را قسم داد هر كس شنيد از رسول خدا (ص) كه فرمود: هر كس من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست، پس گروهى به نفع على شهادت دادند.
مرحوم علّامه امينى در اين زمينه هيجده روايت نقل نموده است(20)و تعداد افرادى كه به نفع على(ع) شهادت دادند بين دوازده تا 24 نفر بوده‏اند، كه اسامى آن‏ها از اين قرار است:
1- ابو زينب انصارى 2- ابوعمرة بن عمرو 3- ابوفضالة الانصارى كه در جنگ صفين شهيد شد 4- ابوقدامة انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 5 – ابوليلى انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 6- ابوهريره دوسى 7- ابو هيثم بدرى 8 – ثابت بن وديعه انصارى خزرجى 9 – حبشى بن جناده سلولى 10- ابو ايوب خالد انصارى بدرى 11- خزيمة بن ثابت الانصارى ذوالشهادتين بدرى 12- ابو شريح 13- يزيد بن شراحيل انصارى 14- سهل بن حنيف انصارى 15- ابوسعيد سعد بن مالك خدرى 16- ابوالعباس سهل انصارى 17 – عامر بن ليلى غفارى 18- عبدالرحمان انصارى 19- عبداللّه بن ثابت 20- عبيد بن عازب انصارى 21- ابو طريف عدى 22- عقبة بن عامر جهنى 23- ناجية بن عمرو الخزاعى 24- نعمان بن عجلان انصارى(21)

4- استدلال به حديث غدير در جنگ جمل سال 36 ه.ق‏

در يكى از مواردى كه اميرمؤمنان على(ع) به حديث غدير استدلال نمود در جريان جمل است، از جمله در روز جنگ جمل طلحة بن عبيداللّه تميمى را احضار و فرمود: «اَنشَدتُكَ اللّهَ هَل سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ مَن كنتُ مَولاه فعَلىّ مَولاهُ، اَللهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ، وَ اَنصُر مَن نَصَرهُ؟ قال نَعم، فَقالَ فَلِمَ تُقاتِلُنِى؟ قالَ نَسِيتُ وَلَم اَذكُر قالَ: فَانصَرفَ طَلحَةُ وَ لَم يُرَدَّ جَواباً(22)؛ به خدا قسمت مى‏دهم آيا شنيدى از رسول خدا كه فرمود: «كسى كه من مولاى او هستم پس على مولاى اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد و خوار كن كسى را كه او را خوار كند و يارى كن كسى را كه او را يارى رساند»، طلحه گفت: بله حضرت فرمود: پس چرا با من مى‏جنگى؟ گفت: فراموشم شده بود و بياد نياوردم. راوى مى‏گويد، طلحه(از نزد على(ع)) برگشت و جوابى نداشت كه بگويد.

5 – يادآورى حديث غدير يا حديث الركبان‏

در سال 36 – 37 ه.ق در كوفه عده‏اى نزد على (ع) آمدند«فَقالوا اَلسَّلامَ عَلَيكَ يا مَولانا؟ قالَ: كَيفَ اَكُونُ مَولاكُم وَ اَنتُم عَرَبٌ؟ قالُوا سَمِعنا رَسول اللّهِ يَقُولُ يَومَ غَديرِ خُمّ: مَن كُنتُ مَولاه فَعَلِىٌّ مَولاه، قالَ رِياحُ: فَلَمّا مَضَوا تَبَعتُهم فَسَأَلتُ مَن هؤُلاءِ؟ قالُوا نَفَرٌ مِنَ الاَنصارِ فيهم: اَبُو اَيُّوبِ الاَنصارى(23)؛ پس عرض كردند: سلام بر شما اى مولاى ما؟ حضرت فرمود: چگونه من مولا(و سرپرست شما) هستم در حالى كه شما عرب هستيد؟ گفتند: ما از رسول خدا شنيديم كه در روز غدير خم فرمود: كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، رياح مى‏گويد: پس هنگامى اين جماعت رفتند من دنبال آن‏ها رفتم و پرسيدم اين‏ها كيستند؟ گفتند: گروهى از انصار كه در بين آن‏ها ابو ايوب انصارى نيز بود.
و برخى ديگر از افراد آن جمعيّت اين اشخاص بودند: 1-ابوالهيثم بدرى 2- ابو ايّوب خالد بن زيد انصارى 3- حبيب بن بديل خزاعى 4- خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 5 – عبداللّه بديل كه در صفين به شهادت رسيد 6- عمّار بن ياسر شهيد معروف صفين 7- قيس بن ثابت انصارى 8 – قيس بن سعد خزرجى 9- هاشم المرقال پرچم دار على و شهيد صفين.(24)

6- تمسك به حديث غدير در جنگ صفين سال 37 ه.ق‏

مورد ديگرى كه حضرت به حديث غدير تمسك و استدلال نموده است، جنگ صفّين است. ابوصادق سليم بن قيس هلالى مى‏گويد: على بر منبر رفت (در صفين) در حالى كه لشكريان او و جمعى از مهاجرين و انصار و نواحى دور آن حضرت جمع آمده بودند، حضرت حمد و ستايش خدا را انجام داده و فرمود: اى مردم مناقب و فضائل من بيش از آن است كه شمرده شود بعد از آن كه در قرآن و كلام رسول خدا مناقب من آمده است… فرمود: شما را به خدا قسم مى‏دهم درباره سخن خداوند كه فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول (خدا) و صاحبان امر از خودتان را» و سخن خدا را كه فرمود: «فقط ولى و سرپرست شما خدا و رسول خدا و كسانى است كه ايمان آورده است… «فنصبنى بغدير خمٍّ» سپس پيامبر اكرم(ص) (بعنوان صاحب امر و ولى معرّفى نمود و) نصب نمود و فرمود: (مردم) براستى خدا مرا به رسالتى برگزيد كه بر من سنگين آمد، و گمان بردم كه مردم را تكذيب مى‏كنند سپس خداوند تهديد كرد مرا كه بايد اعلام كنم(ولايت على را) و اگر نه عذاب مى‏كند مرا، و آن گاه فرمود: على (جان) برخيز و آن گاه نداى نماز جماعت داد، و بعد از آن فرمود: «اِنَّ اللّه مولاى و انا مولى المؤمنين وَ اولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم، مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلِىٌّ مَولاهُ…»براستى خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنين هستم و برتر از آن‏ها نسبت به جان هايشان مى‏باشم، كسى كه من سرپرست او هستم پس على سرپرست اوست…(بعد از اين كه سخنان حضرت على تمام شد) «فَقامَ اِثنا عَشَرَ رَجُلاً مِنَ البَدرِيين فَقالُوا: نَشهَدُ اِنّا سَمِعنا ذلِكَ مِن رَسُول اللّهِ كَما قلتنا؛ پس دوازده نفر مرد از بدريين به پا خاستند پس گفتند ما شهادت مى‏دهيم كه شنيديم آن چنان كه شما گفتى».(25)

ج: كسانى كه بر اثر انكار حديث غدير با نفرين اميرمؤمنان(ع) گرفتار شدند.

امير مؤمنان فقط به احتجاج و يا «مناشده» و شهادت خواستن از مردم در مورد حديث غدير اكتفا نكرده بلكه در مواردى در حق افرادى كه آگاهانه حديث غدير را انكار و يا حاضر نشده‏اند كه شهادت دهند نفرين كرده است و بعنوان معجزه ولايت، نفرين حضرت به سرعت نتيجه داده است. در اين بخش پايانى به برخى از موارد فوق اشاره مى‏شود.

1- مبتلا شدن انس بن مالك به برص:

ابو محمد بن قتيبه نقل نموده كه صورت ابوحمزه انس بن مالك دچار برص (پيسى) شده بود و عده‏اى گفته‏اند (راز آن اين است) كه على(ع) از او سؤال كرد در مورد حديث غدير و «اللّهم و ال من والاه…» انس گفت: من پير شده‏ام و حديث غدير را فراموش كرده‏ام «فَقالَ عَلِىٌّ اِن كُنتَ كاذِباً فَضَرَبَكَ اللّهُ بَيضاءَ لاتُوارِيها العِمامَة(26)؛پس على فرمود: اگر دروغ مى‏گوئى خداوند تو را به سفيدى (و برص) گرفتار كند كه عمامه آن را نپوشاند.

2- زيدبن ارقم نابينا شد:

در كوفه سال 35 ه.ق اميرمؤمنان عده‏اى را قسم داد كه درباره حديث غدير شهادت دهند «فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ وَ اَمسك زَيدُبن اَرقَم فَلَم يُشهِد وَ كانَ يَعلَمُها فَدَعا عَلِىٌ(ع) عَلَيهِ بِذَهابِ البَصَرِ فَعَمى فَكانَ يُحدِّثُ الناسَ بِالحَديثِ بَعد ما كُفَّ بَصَرُهُ(27)؛پس عده‏اى شهادت دادند و زيدبن ارقم خوددارى كرد و شهادت نداد در حالى كه مى‏دانست، پس على(ع) عليه او نفرين كرد و او نابينا شد و بعد از آن مرتب حديث غدير را بازگو مى‏كرد.»

3- جريربن عبداللّه بجلّى متوفاى 51:

بر اثر انكار حديث غدير و عدم شهادت به آن، مورد نفرين اميرمؤمنان قرار گرفت و سرانجام از اسلام برگشت و با همان حال از دنيا رفت.(28)

4- براء بن عازب انصارى متوفاى 71:

نيز بر اثر نفرين حضرت به جهت انكار حديث غدير مبتلا به نابينائى شد.(29) و همچنين عبدالرحمان بن مدبح و يزيدبن وديعه نيز بر اثر انكار جريان غدير مورد نفرين حضرت قرار گرفتند.(30)
از آن چه بيان شد بخوبى استفاده مى‏شود كه على(ع) در هرجا زمينه را فراهم مى‏ديد، به حديث غدير و غير آن بر امامت و خلافت خويش استدلال و احتجاج مى‏نمود و از ديگران نيز مى‏خواست كه به آن شهادت دهند.

پى‏نوشت‏ها:
1. اصول مدّاحى، ص 678.
2. عوالم، ج 15، ص 214.
3. همان،ص 213.
4. همان، ج 15، ص‏212.
5. عوالم، ج 15، ص 224.
6. عوالم، ج 15، ص 224.
7. همان، ص 221 و بحارالانوار ج 43، ص 109 و ج 37، ص‏163.
8. بعنوان نمونه استاد مطهرى مى‏گويد: «برخى مى‏پندارند كه در نهج البلاغه به هيچوجه به مسأله نص (و وصيّت رسول خدا نسبت به خلافت) اشاره‏اى نشده است تنها به مسأله صلاحيّت و شايستگى اشاره شده است، اين تصور صحيح نيست (سيرى در نهج البلاغه، ص 146 – 147) و در تفسير نمونه مى‏خوانيم: «بعضى مى‏گويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت، چرا خود على(ع) و اهلبيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لازم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آن‏ها به چنين مدرك مهمّى براى اثبات حقانيت على (ع) استناد بجويند (تفسير نمونه، ج 5، ص 19) شبيه عبارت فوق در پرسشها و پاسخهاى آية اللّه مكارم شيرازى و جعفر سبحانى نيز آمده است.
9. طبرى، تفسير،ج 3، ص 418.
10. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 6، ص 52.
11. همان ،خطبه 172،ص 324.
12. همان،ص 326.
13. نهج البلاغه(همان)، خطبه 2، ص 44.
14. همان، خطبه 3، ص 44.
15. خطيب خوارزمى حنفى، مناقب، ص 217.
16. مانند سعدبن ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبير، مقداد، هاشم، حسن و حسين…
17. علامه امينى، الغدير(دارالكتاب العربى، چاپ پنجم، 1403 ه.ق 1983 م) ج 1، ص 163 – 166 و حموينى، فرائد السمطين، ص 123.
18. الغدير، ج 1، ص 166.
19. همان، ص 167، و ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362.
20. الغدير، ج 1، ص 166 – 185.
21. الغدير ج 1، ص 184 – 185.
22. همان، ص 187 و ابوعبداللّه حاكم، مستدرك، ج 3، ص 371، مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 11 و خوارزمى، المناقب ص 112و ابن عساكر، تاريخ شام، ج 7، ص 83، و ابن حجر، تهذيب، ج 1، ص 391.
23. الغدير ج 1،ص 187، على كسائى، كتاب صفّين، ص 97 و كشف الغمّه، ص 93.
24. الغدير، ص 191.
25. همان، ج 1، ص 195 – 196.
26. همان، ج 1، ص 192 و شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
27. الغدير ج‏1، ص 167.
28. همان، ص 193.
29. همان ص 193 و 194.
30. همان ص 192.