السلام عليك يا ابا عبداللّه الحسين(ع)
«بازنمايى دقايقى از ظهر روز عاشورا»
تابستان سال 61 هجرى قمرى است. بيابانى به نام كربلا. روز از نيمه گذشته است. از صبح جنگى نابرابر بين سپاه حق با سپاه باطل در جريان بوده است. ديگر صداى چكاچك شمشيرها به گوش نمىرسد. اما اسبهاى بىصاحب با شيهه سوزناك خود ولولهاى برپا كردهاند.
تعدادى از بدنهاى پاره پاره و خون آلود شهيدان در نزديك خيمهگاه رديف شدهاند در حالى كه قطعاتى از اعضاى بدن آنها هنوز در ميدان برجاى مانده است. گروهى ديگر هنوز در ميدان و روى خاكهايى كه با سم اسبان شخم زده شدهاند، افتادهاند. نه فرصت و مجالى فراهم شده و نه كسى باقى مانده است كه جسد پاره پاره يا نيمه جان ياران اباعبداللّه الحسين(ع) را به خارج از محوطه معركه انتقال دهد. اجسادى نيز به دليل از هم پاشيدگى قابل انتقال نيستند. گاهگاهى صداى خرخر گلوهاى بريده و نالههاى دردناك از دور و نزديك شنيده مىشود.
اما ديگر اللّه اكبرهاى عباس بگوش نمىرسد. از هم آورد طلبيها و رجزخوانيهاى على اكبر خبرى نيست. على اصغر از بى شيرى و تشنگى بىتابى نمىكند. قاسم آرام گرفته است. عبداللّه چشم و دم فرو بسته است. حسين، خسته، داغ ديده، تنها و بىياور مانده است. كودكان حرم، ديگر طلب آب نمىكنند. با شنيدن هر خبر مرگى، تاب و توان خويش را بيشتر از كف دادهاند. هر يك به گوشهاى از چادر خزيده و زانوى غم در بغل گرفتهاند. همچون بيد بدنشان مىلرزد، گويا در آن بيابان سوزان، سرما بر آنان مستولى گشته است.
با آن خداحافظى دردناك حسين(ع) از همه اهل حرم، اميدى به بازگشت پير و مرادشان ندارند اضطراب و نگرانى لحظه به لحظه بيشتر و بيشتر مىشود.
آيا حسين(ع) زنده باز خواهد گشت؟ آيا دوباره لطافت و صفاى دست مولايشان بر سر يتيمى خويش احساس خواهند كرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خويش را فراموش كردهاند. همه به حسين(ع) مىانديشند. زمين و زمان براى سلامتى او، دست به دعا برداشتهاند.
اى شمشيرها چه مىشود كه شما نيز مثل كارد حضرت ابراهيم بر گلوى اسماعيل كند شويد و رگهاى گلوى حسين را نبريد؟
اى ابرها، همچنان كه در مسجد غمامه بر سر رسول خدا(ص) سايه گسترانديد، بيائيد و بربالاى ابدان شهدا و بدن خسته حسين و كودكانش سايه افكنيد و كمى از سوز تشنگى اطفال بكاهيد.
اى خورشيد، چرا همچون آتشى كه بر ابراهيم سرد شد، از داغى تابش خود نمىكاهى؟
اى مرغان آسمان، چرا ابابيل نمىشويد و پيل سواران يزيدى را از پاى در نمىآوريد؟
اى بادها چرا طوفان نمىشويد و بناى كاخ ستم را ويران نمىكنيد؟
اى زمين چرا به لرزه در نمىآيى؟
اى كوهها چرا فرو نمىريزيد؟
اى آسمان چرا دكاً دكا نمىگرديد؟
اى ابرها چرا نمىگرييد و با اشك خويش زمين تفتيده كربلا را براى اطفال، نمناك نمىكنيد؟
اى ملائكة المسومين، چرا همانطورى كه رسول خدا(ص) را در جنگ بدر يارى كرديد به يارى پسر رسول خدا(ص) نمىشتابيد؟
اى كشتهها، آهاى ياران حسين، اى عباس، اى على اكبر، قاسم، جعفر، عون، حر، عوسجه چرا مثل اصحاب كهف دوباره زنده نمىشويد و سيد پير و دلشكسته را يارى نمىكنيد؟
آخر حسين وارث آدم است، حسين وارث ابراهيم خليل و موساى كليم است.
كاش آن زمان سرداق گردون نگون شدى
وين خرگه بلند ستون بى ستون شدى
كاش آن زمان درآمدى از كوه تا به كوه
سيل سيه كه روى زمين قيرگون شدى
معجزه عاشورايى
اما گويا اين بار خداوند مىخواهد معجزهاش را به گونهاى ديگر به رخ جهانيان بكشد. اين بار حفظ دينش نه با گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، دو شقه شدن رود نيل، تكلم آتش در كوى طور و شكافته شدن خانه كعبه نشان دهد، بلكه مىخواهد، با نمايش ايثار، ارث و فداكارى همه انبياء و صبر و استقامت عصاره خلقت، معجزه كند. تأثير معجزه همه انبياء و اولياء محدود به همان زمان و مكان بوده است و تعداد افرادى كه تحت تأثير آن آيت الهى قرار گرفتهاند بسيار اندك بودهاند و چه بسا پس از مدتى همانها نيز منكر گشتهاند. اما معجزه عاشورايى خداوند، از آدم تا خاتم نقش آفرين بوده و هست، معجزه عاشورايى از سنخ نبوت خاتم(ص) است و بايد تا قيام قائم (عج) گرمابخش حيات بشر باشد.
اينك امر الهى بر اين قرار گرفته است كه، فتبارك اللّه احسن الخالقين را به عينه، به جن و انس بنماياند. آن دست مريزادى كه خداوند به خويش گفت، براى منكرين اثبات نمايد. خداوند مىخواهد، معجزه ولايت پذيرى بنى آدم را بر ملائك نمايان سازد.تأثير خون، اين درّه نادره را بر سرنوشت بشر به رخ جهانيان بكشد و حسين به نمايندگى از انسان، اين بار امانت را بر دوش گرفته است…
اما ناگهان صداى شيهه ذوالجناح، همه را متوجه خود مىكند و از جا بر مىخيزند. زانوانشان توان و رمقى ديگر مىيابند. نور اميد به خيمهها تابيدن مىگيرد. داغ عزيزان فراموش مىشود.
خدايا شكر، خدا شكر… حسين سالم برگشته است، دوباره مىتوانيم چهره آرام و مهربان او را ببينيم. دوباره زينب را در حال ايستاده مقابل برادر خواهيم ديد، آخر بعد از وداع با برادر، زينب دست به زانو راه مىرود، نماز نشسته مىخواند. همه حتى زينب از حرم بيرون مىروند و به طرف ذوالجناح خيز برمى دارند.
اما…اما خدايا چه مىبينند؟ ذوالجناح بى حسين برگشته است. ذوالجناح تنهاست، ذوالجناح خونين است، ذوالجناح شرمگين است.
ذوالجناح…ذوالجناح؟…نكند؟…نكند؟…زبانم لال…
نحر خورشيد
اضطراب و نگرانى و دلشوره همه اهل حرم را فرا گرفته است. براى اطلاع از سرنوشت سالار شهيدان به بالاى تل زينبيه مىروند آن مكان به خوبى بر قتلگاه مشرف است. فاصله تل تا قتلگاه به حدى است كه همه حوادث قابل مشاهده و غالب سخنان قابل شنيدن است.
آنچه در برابر ديدگانشان در حال وقوع هست، باور كردنى نيست. زاده رسول خدا(ص)، نيم خيز در گودالى نشسته است. كتفش بر اثر ضربت شمشير زرعه بن شريك، شكافته شده و دهان باز كرده است.
بيش از سيصد زخم عميق بر بدنش وارد شده است تمام لباس عين شيله سرخ سرخ است. تعداد بى شمارى نيزه و تير در بدن مباركش فرو رفته است.
عبداللّه، اين كودك امام حسن(ع) كه روى تل ايستاده است تاب ديدن حال عمو را ندارد. به طرف قتلگاه خيز برمىدارد. زينب تلاش مىكند مانع رفتن او به ميدان شود. حسين(ع) از خواهر مىخواهد جلو عبداللّه را بگيرد. اما او خود را از دست عمه مىرهاند و خود را به عمو مىرساند. دست در گردن مجروح و خونين عمو مىاندازد. مىبيند ابجز بن كعب شمشير به دست به قصد وارد كردن ضربهاى ديگر به حسين(ع) نزديك مىشود. به هنگام فرود آمدن ضربه، دست خود را حايل مىكند. دست كوچكش از شدت ضربه قطع مىشود و از پوست آويزان مىگردد. حسين(ع) برادر زاده را در آغوش مىگيرد. خون از دست قلم شدهاش فوران مىكند. تيرها پشت سر هم بر بدن عمو و برادر زاده اصابت مىكند و عبداللّه پس از لختى در آغوش عمو آرام مىگيرد. حسين(ع) او را بر روى خاك پا به قبله مىخواباند…
حسين(ع) همچنان مقاومت مىكند. در حال نشسته نيز با شمشير از خود دفاع مىكند. ظالمى به ناگاه از دور سنگى بر پيشانى مباركش مىكوبد. خون جستن مىكند و بر چهره مبارك جارى مىشود. جلو چشمانش پرده مىشود. پيراهن را بالا مىزند تا خون از چهره پاك كند. حرمله، كه منتظر فرصت است تيرى سه شعبه و زهرآلود به سينه مبارك مىزند. تير سينه را مىشكافد و از پشت شانه خارج مىشود. حسين تلاش مىكند تير را از سينه بيرون بكشد. اما پرههاى تير مانع خروج مىشود. خم مىشود و با زحمت تير را از پشت خارج مىسازد. خون فواره مىزند و صداى حزين در فضا مىپيچد، بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه، ديگر تاب نشستن نيز ندارد. به زمين مىافتد. روبه قبله مىخوابد. برجستگىهاى سطح زمين مانع ديد او مىشوند، ديگر نمىتواند خيمه گاه را ببيند. دلشوره تمام وجودش را فرا مىگيرد، در حال احتضار نيز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقدارى خاك را جمع مىكند تا سرش در موضعى بالاتر قرار دهد. با يكى از دو چشم، شبحى از خيمه را مىتواند ببيند، خيالش راحتتر مىشود. لختى نمىگذرد كه سواران عمر سعد به سوى خيمه هجوم مىبرند. ناگهان غيرت اللّه تمام نيروى باقيمانده خويش را در توان و صداى خويش جمع مىكند، نيم خيز مىشود و بر سر مهاجمان فرياد مىزند.
مهاجمان به خيال اينكه امام هنوز زنده است، سراسيمه از خيمهها دور مىشوند و پا به فرار مىگذارند. حسين بى حال بر زمين مىافتد، اما ميزان خونى كه در هر بازدم به بيرون فوران مىكند كم و كمتر مىشود و فاصله بين نفسها نيز طولانىتر مىشود. شمر بن ذى الجوشن، لشكريان خويش را نهيب مىزند كه «چرا كار حسين را يكسره نمىكنيد؟» سپاهيان از همديگر سبقت مىگيرند و به طرف بدن نيمه جان و بىرمق حسين خيز بر مىدارند.
حصين بن تمين، تير به دهان مباركش مىزند. ابو ايوب غنوى، سر نيزه بر حلقوم شريفش مىكوبد. زرعة بن شريك با ضربت شمشير مچ دست او را قطع مىكند. سنان بن انس، با سنگدلى بالاى سر حسين مىآيد و نيزه خود را چندين بار در سينه و گردن او فرو كرده و بيرون مىآورد.
عمر سعد،به مردى كه در كنارش ايستاده دستور مىدهد كه، «از اسب پياده شو و برو و حسين را راحت كن».
اما خولى بن يزيد، بر او سبقت مىگيرد و با شتاب به سوى حسين مىرود. همين كه مىخواهد سر حسين را جدا كند، رعشهاى بر بدنش مىافتد و پا به فرار مىگذارد. سنان بن انس، مىخواهد كار خولى را پى بگيرد. با قساوت تمام روى سينه امام مىنشيند تا سر از بدن جدا كند. اما چشمان نافذ امام، جرئت اين كار را از او مىگيرد، هراسان بر مىخيزد و از صحنه خارج مىشود.
اين بار شمر خود به قتلگاه مىآيد. براى درامان ماندن از تأثير شرم و حياء و يا ترس و دلهره ناشى از چشمان امام، بدن بىرمق حسين(ع) را به پشت برمىگرداند. شمشير را از قفا بر گردن فرزند زهرا(س) مىگذارد و مثل اره بر گردن مىكشد. لايه اوليه پوست گردن را مىشكافد. ولى هرچه بر گردن مىكشد، نمىبرد. روى زانوها مىنشيندو با دو دست، دو طرف شمشير را مىگيرد و فشار مىدهد از شدت فشار استخوان گردن را مىشكند و با كشيدن سر، پوست و گوشت باقى مانده را از بدن جدا مىكند.
هلال بن نافع، از سپاهيان عمرسعد مىگويد:
دلم از تشنگى و مظلوميت فرزند رسول خدا(ص) به رحم آمد. رفتم تا در دم آخر جرعهاى آب براى حسين بياورم. هنگام بازگشت ديدم شمر هراسان و لرزان در حالى كه تلو تلو مىخورد پنجه در موهاى سر بريدهاى كرده كه هنوز از رگهاى گلوى او خون مىچكد و به طرف ابن سعد در حركت است. رو به من كرد و گفت: هلال ديگر به آب نيازى نيست، من او را سيراب كردم….(2)
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
خاموش محتشم كه از اين شعر خونچكان
در ديده اشك مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز
روى زمين به اشك جگرگون كباب شد(3)
و سيلعم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون پاورقي ها:پىنوشتها: –
1. در جنوب ايران به مراسم عزادارى و شيون و زارى گفته مىشود. 2. در نگارش متن فوق از منابع زير استفاده شده است: مقتل ابن مخنف، ترجمه جواد سليمانى، لهوف (الملهوف على قتلى الطفوف) سيد بن طاووس. ترجمه سيد ابوالحسن ميرابوطالبى. 3. اشعار از محتشم كاشانى.