نماز براى شهادت
در عمليات كربلاى 2، سردار محمود كاوه – فرمانده تيپ ويژه شهداء – كار عجيبى كرد. نيروهاى خط شكن را كه جلو فرستاد، بازگشت و يك نماز دو ركعتى خواند، بعد از نماز گفت: «اين نماز را فقط به دو دليل خواندم: اول براى پيروزى بچههاى خط شكن و بعد…، يكى از بچهها پرسيد: «بعد چه؟» گفت: «دلم مىخواهد اگر خدا لايقم بداند، اين نماز، آخرين نماز باشد.» و خدا لايقش دانست.(1) شگرد نماز شب خوانها
از نيمه شب به بعد اگر به محل مراسم صبحگاهى پايگاه سر مىزدى، گمان مىكردى بچهها مشغول نماز جماعت اند. اما وقتى به ساعت نگاه مىكردى، متوجه اشتباهت مىشدى و مىفهميدى نماز شب مىخوانند، و هر كس براى آن كه شناخته نشود، شگردى به كار مىبرد: يكى به سر و صورتش چفيه مىبست، يكى پتو روى سرش مىانداخت، و برخى هم در گوشههاى دنج و خلوات، قامت رسايشان را در مقابل معبود مىشكستند.(2) آرزوى سوختن سينه
هر چه فكر مىكردم، نمىتوانستم بفهمم كى و كجا او را ديدهام. با لباس خاكى، اصلاً شبيه آن كسى كه ديده بودم نبود. بچه يك محله بوديم. قدش بلند بود و چهارشانه. دستمال ابريشمى به مچ دستش مىبست و دكمه يقهاش را باز مىكرد و با بقيه سر كوچه مىنشست. هيچ وقت دوست نداشتم باآن جمع، هم كلام باشم. يك روز به سنگر ما آمد و گفت: بچه محلهايم.
باورش كمى مشكل بود كه او را اينجا ببينم. وقتى چند روز بعد با هم خودمانى شديم، از او پرسيدم: اينجا چه مىكنى؟ گفت: اومديم ببينيم اينجا چه جوريه، اونجا كه خبرى نبود. آن شب وقتى پشت يكى از خاكريزها ديدم كه چفيه روى صورتش انداخته و نماز شب مىخواند، فهميدم همه چيز را پيدا كرده است. يك بار هم وقتى مصيبت حضرت زهرا(س) مىخواندند، آن قدر گريه كرد كه گفتم الآن از هوش مىرود.
يك دفعه – روز يا شبش را خاطر ندارم – پيش من آمد و گفت: حاج آقا، آمادهام بروم آن دنيا! اما از حضرت زهرا(س) شرم دارم.
بعد دكمههاى پيراهن خاكى اش را باز كرد. عكس يك زن روى سينهاش خال كوبى شده بود. در حالى كه اشك در چشمش حلقه زده بود با بغض گفت: مىخوام طورى بسوزه كه هيچ اثرى ازش نمونه! آن روز وقتى خبر شهادتش را آوردند، به سرعت بالاى جنازهاش رفتم. روى شكم افتاده بود. او را برگرداندم. پيراهن خاكى نيم سوختهاش را كنار زدم، باوركردنى نبود! طورى سوخته بود كه اثرى از خال كوبى نمانده بود. لبخندى به لبانش نقش بسته بود.(3) عزت نفس و صبر عجيب نوجوان 17 ساله
در بيمارستان الرشيد نوجوان 17 سالهاى را در حال بى هوشى كامل به اتاق ما آوردند. پس از ساعتها چشم باز كرد. مىگفت در منطقه قصر شيرين به جبهه عراقىها نفوذ كرده بود كه بر اثر انفجار يك مين شكمش دريده شد و از هوش رفت. وقتى به هوش آمد، خود را در حالى كه شكمش را بخيه و دست و پايش را بسته بودند، در كف يك حمام ديد.
هر گاه از شدت درد فرياد مىزد، او را با زدن چند ضربه به بدن مجروحش ساكت مىساختند در عين حال دعا و راز و نياز با خدا و ذكر را فراموش نمىكرد.
او براى آن كه از ما كمك نگيرد، از تخت پايين آمد و به دستشويى مىرفت. براى همين بخيههاى شكمش شكافت و خون از زير باندها بيرون زد. هر چه فرياد زد پزشك بيايد، بى فايده بود. هر لحظه حال او وخيمتر مىشد. بعد از مدتى ما را از آنجا بردند. بعدها فهميدم كه به علت شدت جراحات به شهادت رسيده است.(4) آرزوى قهرمان
طلبهاى به نام «قهرمان گريوانى» در چندين عمليات شركت كرد. يك بار به من گفت: دوست دارم در عمليات شركت كنم و نهايت تلاشم را در پيروزى لشكر اسلام به كار بگيرم. و دست آخر مثل امام حسين (ع) به شهادت برسم به گونهاى كه بدنم توى آفتاب داغ بماند و پاره هايش را كسى نتواند جمع كند مگر خود آقا.
بعد از عمليات كربلاى 5 خبر شهادت و مفقود الجسد شدن قهرمان به من رسيد. بعداً جنازهاش پيدا شد. گلوله توپ بالاتنهاش را به كلى برده بود و مابقى جسدش را با اين نشانهها شناسايى كردند: از روى پلاكى كه به كمر بسته بود، مهر و تسبيحى كه در جيب داشت، بند پوتين سفيدى كه هميشه انتخاب مىكرد.(5) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 82. 2. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 88. 3. رواى: على اصغر كاويانى، ر.ك: معبر، ش5،ص49. 4. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 135. 5. راوى: رضا گرايوانى، ر.ك: كيهان (1/5/74) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص124 و 125.