با همه پيشرفتهايى كه انسان در دنياى معاصر، از جهت علم و تكنولوژى بدست آورده است. با مشكلات و ناكاميهايى روبروست كه حل آن براى وى از راه علم امكانپذير نيست و به تعبيرى: «تصور اين بود كه با از بين رفتن فقر، نابرابرى، «استثمار آدمى توسط آدمى» به هماهنگى اجتماعى، صلح بين المللى و سعادت فردى بدست آمده و بهار انسانيت فرا مىرسد، و اما ناكامى و سرخوردگى فرا رسيد.»(1)
انسان تصور مىكرد مىتوان بر همه مشكلات انسانى فائق آمد، اما امروز دريافته است كه گرچه بر مشكلات مادى، تا اندازهاى پيروز شد، ولى منشأ دردهايى چون، بيگانگى انسان از خود و ديگران، تبديل شدن به كالا،(2) بى خويشتنى، فقدان عواطف انسانى، سرسام و هزيان، كاستى ايمان به زندگى، عدم ثبات در آراء و عقايد(3)و بحران معنويت(4) و بالاخره سقوط ارزشهاى انسانى گرديده است.
اما آنچه مهم است اينست كه بدانيم. چرا انسان با اين دردها و مشكلات روبرو شد و چگونه بايد با آنها برخورد كرد و راه درمان و چاره چيست؟
بعضى وجود اين ناكاميها و بحرانهارا معلول عدم هماهنگى در رشد علوم ماده بيجان با علوم زيستى و نشناختن انسان مىدانند. آلكسيس كارل علت بحران تمدن جهانى را اين گونه بيان مىكند «روى درخت علم، انسان بار دوم ميوه ممنوعه را چيده و توانسته است يك بهشت زمينى از نو بسازد، بدبختانه طرحهايش غلط بوده است. زيرا علوم ماده بيجان خيلى سريعتر از علوم زيستى ترقى كردهاند، آدمى قوانين مكانيك و فيزيك و شيمى را بخوبى مىشناسد. ولى خود را نمىشناسد و به احتياجات حقيقى جسم و جانش جاهل است. بدين ترتيب بهشتى ساخته است كه در خور او نيست، در دنياى هندسى خشنى كه از آن توازن و زيبايى جانداران و درختان و گياهان و آبها طرد شده است. بدون توجه به احتياجات حقيقى سرنوشت خود، در ميان قوم بى روح ماشينها و به تصادف ترقيات تكنولوژى خود را محكوم به زندگى كرده است و بى آنكه خود متوجه باشد قوانين زندگى را پايمال كرده است.»(5)
اريك فروم ريشه اين ناكاميها را در بى هويتى انسان و تبديل شدن او به كالا و عرضه شدن وى به صورت موجودى كه شخصيت او در كارايى و موفقيت مادى خود را نشان مىدهد، مىداند «انسان در جستجوى هدف متعالى زندگى از خويشتن دست كشيده و خود را به صورت ابزارى جهت خدمت به ماشين اقتصادى مصنوع خود در آورده است. او بيشتر به كارايى و موفقيت علاقمند است تا خوشبختى و رشد روحى.
طرز فكر انسان نسبت به خودش به طرز اجتناب ناپذيرى تحت تأثير معيار موفقيت و كارايى قرار دارد. ارزيابى او از خويشتن، اساساً مبتنى بر ارزش نيروهاى او و استفادهاى كه در يك جامعه بخصوص ممكن است داشته باشد، نيست بلكه بسته به قابليت به فروش رفتن او در بازار و يا عقيدهاى است كه ديگران درباره مطلوبيت و جذابيت او دارند او خود را به عنوان كالايى تجربه مىكند كه هدفش جلب كردن و به فروش رفتن بر اساس مساعدترين و گرانترين شرايط است، هرچه قيمت عرضه شده بالاتر باشد. ارزش او بيشتر مورد تاكيد قرار گرفته است.
انسان «كالا شده» برچسب خود را با اميدوارى عرضه مىنمايد و مىكوشد در طبقه پيش خوان به طور برجسته ديده شود و بالاترين قيمتها را به خود اختصاص دهد»(6)
بعضى مشكل بشر امروز را نيافتن پاسخهاى اساسى و مطمئن به پرسشهاى مربوط به انسان و جهان مىدانند و مىگويند: «به علت فقدان نظرات بنيادى» مذهبى و اخلاقى و فلسفى درباره هستى و انسان، مفهوم زندگى، شرائط زندگى بشر، خوشبختى، امكاناتى كه بشر به مدد آنها مىتواند به خوشبختى برسد و استفاده صحيح و سالم از زندگى، و «به دليل فقدان پاسخهايى مطمئن و موثق به راز هستى و سرانجام آن،(به ناكاميها مبتلاء شده است) بشر شاخص اجتماعات صنعتى از اين مقولات هيچ نشنيده است نه در مدرسه، با وجود اينكه 25سال از عمرش را در آنجا گذرانده است. و نه در خانواده، كه هيچكس جرئت سخن گفتن در اين باره را ندارد… از آنجا كه انسان جامعه صنعتى امروز، پاسخى براى اين پرسشهاى اساسى نمىيابد.لذا در برابر همه آنها مىگريزد و خود را با هيجانات اخبار روزانه مشغول مىكند»(7)
و بعضى هم اساس مشكل را در تك ساحتى دانستن انسان و اينكه تنها ارزشهاى مادى زمام مقدرات انسان را بدست گرفتهاند، مىدانند.(8)
تا اندازهاى با درد انسان امروز آشنا شديم، حال بنگريم كه چاره درد چيست؟ به نظر مىرسد چاره درد، در احياء انسانيت است و احياء انسانيت در مرحله اول در گرو شناخت كامل انسان و ابعاد گوناگون وجودى او و شناخت استعدادها و نيازهاى وى مىباشد، و اينكه بداند سعادت كامل انسان در چيست؟ و در مرحله ثانى در گرو عرضه مكتب ژرف و وسيع و هم جانبه در پاسخ با اين نيازها و در رابطه با تحصيل سعادت او مىباشد.
امام خمينى (س) به حق از كسانى است كه در دنياى ظلمانى و مبتلا به انواع دردها و رنجها، با آگاهى از آن دردها و رنجها با مبارزه و جهاد براى رهايى انسانيت از آنها، قيام كرد تا با الهام از مكتب اسلام اولاً بشر را و هويت واقعى بشر را به او بشناساند، زيرا مىداند كه اين انسان با معرفت بشرى خود بدون وحى و الهام نمىتواند از خود و استعدادها و توانايىهاى خود درك كامل داشته باشد، بدان جهت كه سقف معرفت بشرى محدود است «آنهايى كه ادعاى انسانشناسى مىكنند، يك پرده هايى و ورقهايى، مختصرى از انسان را شناختهاند، انسان به معنى حقيقى انسان را به آن معنايى كه انسان است را جز ذات اقدس حق و آنهايى كه مهم اند به الهام او كسى نمىشناسد»(9) هر چه علوم طبيعى ترقى كند، انسان را به آن چيزهايى كه در طبيعت به آن احتياج دارد، مىرساند، آن ورق بالا كه فوق طبيعت است هيچكدام از علوم بشرى به آن نمىرسد»(10) و ثانياً مكتب جامع و هماهنگى كه پاسخگوى همه نيازهاى انسان و ابعاد وجودى او باشد به بشريت معرفى كند چه در بعد نيازمندى انسان به قانون باشد يا در بعد نيازمندى او به تربيت معنوى باشد و چه در ابعاد ديگر. زيرا امام خمينى (س) بر اساس انسانشناسى خويش كه از ديدگاههاى فلسفى و عرفانى وى در رابطه با انسان برمى خيزد بر اين باور هستند كه انسان داراى مراتب و درجاتى است كه از طبيعت تا عالم الوهيت و ملكوت امتداد دارد و براى رشد و كمال خويش در تمام اين جهات و مراتب احتياج به تربيت دارد و برنامه اين رشد و كمال را از اسلام دريافت مىكند و مىگويد: «اسلام براى انسانى كه هيچ است يعنى از طبيعت و ماوراء طبيعت تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، اسلام مىخواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع يعنى رشد به آنطور كه هست بدهد، از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد، حظِ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد، حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد، حظ عقلانيت دارد رشد عقلانيت به او بدهد، حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد، همه خطوطى كه انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده است اديان آمدهاند كه اين ميوه نارس را رسيدهاش كنند اين ميوه ناقص را كاملش كنند»(11)
و ثالثاً: چون بشر نياز به حكومت و قانون دارد، قانونى كه تمامى مصالح انسان را كه مركب از مصالح مادى و معنوى است لحاظ كند. زيرا غرض تأمين سعادت است نه رفاه او، و بشر خود فاقد صلاحيت قانون گزارى است. چون اولاً بشر هدايت نشده نگاه مادى به زندگى دارد و تنها مىخواهد مصلحت معيشتى آدميان را تأمين كند و ثانياً قانون گزاران بشرى به دليل ضعف ادراكى اشان و هم به دليل انگيزههاى شخصى، توان وضع قوانين جامع و عادلانه كه به تمام جهات و مصالح آدمى ناظر باشد عاجزاند.
بنابراين از آنجا كه بشر محتاج به قانون و حكومت است و خودش نمىتواند اين نياز را برآورده سازد پس بر خداست كه اين نياز را از طريق دين برطرف كند و لذا ما در اين جهت به دين محتاجيم.(12)
با اين مقدمه مفصل بحث خود را در پنج فصل تنظيم و ارائه مىنماييم.
فصل اول:
انسان و ساحتهاى وجودى او
انسان موجود جاندارى مثل ديگر جانداران نيست كه تفاوت وى با آنها در اين باشد كه او سخنگو يا متفكر يا ابزار ساز بوده و يا تنها حيوانى باشد كه مىتواند در غذاى خود دگرگونى ايجاد نمايد(13) بلكه انسان موجودى داراى روح و جسم و داراى ابعاد گوناگون مادى و معنوى، فردى و اجتماعى جسمى و روحى و عقلى و عاطفى است.
انسان موجودى است كه با حيوان تفاوتهاى اساسى دارد و اين تفاوتها در ناحيه ادراك و شناخت او نسبت به خود و جهان و در ناحيه جاذبههايى كه بر انسان احاطه دارد و در ناحيه كيفيت تحت تأثيرى جاذبهها قرار گرفتن و انتخاب آنها مىباشد.
انسانى كه با تعقل هم قوانين كلى جهان را شناخته و با شناخت آن قوانين طبيعت را به تسخير در مىآورد و هم بسيارى از حقايق را كه ماوراء محسوسات هستند و انسان از طريق حواس با آنها ارتباط ندارد، مىشناسد و با جاذبههايى فراتر از جاذبه هايى فراتر از جاذبههاى حيوانى است كه او را به سوى كانونهاى غير مادى مىكشاند، جاذبه هايى از قبيل علم و دانايى، غير اخلاقى و جمال و زيبايى و تقدسى و پرستش و بالأخره جاذبههاى معنوى، انسان با قدرت و توانايى كه دارد مىتواند با داشتن جاذبههاى مختلف بر خويشتن سلطه پيدا كرده و اميال خود را در جهتى كه بخواهد سوق دهد.
به بيان ديگر: انسان اولاً با داشتن يك سلسله اميال و جاذبههاى معنوى مىتواند دائره فعاليتش را از حدود ماديات توسعه داده و به افق عالى معنويات بكشاند و ثانياً با داشتن نيروى عقل و اراده مىتواند در مقابل اميال مقاومت و ايستادگى نمايد و بر همه ميلها حكومت نمايد و باين وسيله آزادى معنوى خود را كه با ارزشترين نوع آزادى است بدست آورد. زيرا انسان با ميل و اراده است كه مالك خويشتن شده و شخصيتش استحكام پيدا كند بنابراين آنچه كه مهم است آنست كه انسان بداند علاوه بر بعد مادى داراى بعد روحى هم هست و بايد به آن توجه نمود.امام خمينى(س) فرمودند: «در دنياى امروز كه گفته مىشود دنياى صنعت است رهبران فكرى مىخواهند، جامعه بشرى را نظير يك كارخانه بزرگ صنعتى اداره كنند در حاليكه جامعه از انسانها تشكيل شده است كه داراى بعد معنوى و روح عرفانى است»(14)
و لذا حيات انسان هم فقط حيات طبيعى و حيوانى نيست بلكه حيات صحيح انسان، حيات مابعد الطبيعه است امام (ره) فرمودند: اين انسان مثل ساير حيوانات نيست كه همان حيات طبيعى و دنيايى باشد، بلكه انسان يك طور خلق شده است كه علاوه بر حيات طبيعى، حيات ما بعد الطبيعه دارد و آن حيات ما بعد الطبيعه حيات صحيح انسان است »(15)
فصل دوم:
نياز به مكتب كامل
حال با توجه به اينكه انسان داراى ساحتها و ابعاد مختلف است، او هم ساحت و بعد مادى دارد و هم بعد معنوى، هم بعد اجتماعى دارد و هم بعد فردى و هم داراى بعد جسمى است و هم روحى. چگونه مىتوان همه آنها را همسو و همسان نموده و بين همه آن ساحتها سازگارى ايجاد كرد، بطورى كه با عنايت به بعد مادى از بعد معنوى غافل نشود و با توجه به بعد فردى از بعد اجتماعى خود غفلت نورزد. زيرا انسان آنگاه در مقام شايسته خود قرار مىگيرد كه همه ابعاد وجودى او و استعدادهايش به طور هماهنگ در او رشد نمايد وگرنه موجود ناقص خواهد شد.
به لحاظ اينكه داراى وجود گسترده و ساحتهاى مختلف است بايد با يك برنامه كامل همه آن ابعاد را به طور هماهنگ و همسان در خود پرورش دهد، ضرورت نياز به يك مكتب ضرورت خود را مىنمايد و به تعبيرى ديگر:نيازمند به يك تئورى كلى با يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف اصلى آن كمال انسان و تأمين سعادت همگانى است و در آن خطوط كلى و اصلى و روشها و بايدها و نبايدها و خوبها و بدها، هدفها و وسيلهها، نيازها، دردها و درمانها، مسئوليتها و تكليفها براى همه افراد بشر ترسيم و تنظيم شده باشد.
اما آن مكتب كدام است؟ آيا مكتب ساخت فكر و عقل فردى و جمعى فردى و جمعى انسان است يا مكتب ديگرى است كه غير از راه وحى بايد در اختيار انسان قرار گيرد.
با توجه باينكه انسان بزرگترين مجهول خودش است و جامعه انسانى براى او مجهولتر، بايد به سراغ مكتب برويم كه هم انسان را و هم نيازهاى انسان را و هم سعادت او را در همه جهات شناخته باشد و آن مذهب است. ژان فوراستيه مىنويسد «روشن است كه بايد در پى دلايل و توجيهاتى باشيم كه انسان را در گذشته وادار كرده و باز امروز وادار مىكند كه اخلاق و مذهب داشته باشد، و به دنبال تصويرى «از حقيقت» راز عظيم زندگى برگردد تا با تكيه بر آنها موفق به شناسايى اين تصوير بزرگ حقيقت كه بر ديوار ابديت افتاده است بشود، امروز حتى علم نيز نشان داده است كه بشر براى سعادتمندى و ادامه بقاء به دانش غير علمى نيازمند است»(16)
اما اين مذهب و اخلاق كدام مذهب است، آيا هر مذهبى مىتواند پاسخگوى انسان باشد يا مذهب خاصى است كه بايد در پى او بود. امام خمينى (ره) در مصاحبه در جواب اين سؤال كه گرايش به مذهب موج روزافزونى يافته است فرمودند: يكى گرايش بشريت به مذهب است كه دليل آن در احساس پوچى نگران كنندهاى است كه نسل امروز و فرار كرده از مذهب احساس مىكند و از اين رو مذهب را تنها پناهگاه خود مىيابد و ديگر گرايش به اسلام است و آن به اين دليل است كه بشريت از مكاتب رايج زمان براى حل مشكل خود در زمينههاى مختلف زندگى مأيوس شده است و با تلاشى كه دانشمندان و نويسندگان اسلامى كردهاند اسلام را به جامعه بشر به عنوان مكتبى كه مىتواند پاسخگوى همه نيازهاى بشرى شود معرفى نمودهاند.»(17)
بنابراين هر مذهبى پاسخگوى انسان نيست تا در پرتو آن فلسفه زندگى وى روشن شود بلكه مذهب و دين خاص است كه اين توان را دارد و آن اسلام است زيرا اسلام است كه با نگرش خاص خود به جهان و انسان، به صورتى مكتب جامع و واقع گرايانه كه در آن واقع بينانه به همه جوانب نيازهاى انسان اعم از دنيايى و آخرتى، جسمى و روحى، عقلى و فكرى يا احساسى و عاطفى، فردى و اجتماعى توجه شده است امام خمينى (ره) فرمودند:اسلام مكتبى است كه برخلاف مكتبهاى غيرتوحيدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى ومعنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد. هيچ نكتهاى ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى او نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است»(18)
براى توضيح اين مسئله كه اسلام به صورت دين جامع و واقع نگر به همه ابعاد وجودى انسان توجه نموده و مىتواند انتظارات انسان را پاسخ دهد شايسته است با مراجعه به منابع اسلام، چگونگى نگرش اين مكتب به همه شئون انسان را تبيين نمود. و ملاحظه نمود كه هيچ موضوعى در اسلام بلاتكليف انگاشته نشده است.
عمرو بن قيس مىگويد: از امام باقر(ع) شنيدم كه مىگفت: «انّ الله تعالى لم يدع شيئاً يحتاج اليه الامة الّا انزله فى كتابه و بيّنه لرسوله و جعل لكل شىء حداً و جعل عليه دليلاً يدلّ عليه و جعل على من تعدى ذلك الحدّ حداً»(19)
خداوند چيزى از احتياجات امت را وانگذاشت جز آنكه در قرآنش فرو فرستاده و براى رسولش بيان فرمود و براى هرچيزى مرزى قرار داد و براى راهنمايى آن رهبر و راهنمايى قرار داد و براى كسيكه از آن مرز تجاوز نمايد كيفرى مقرر كرده است.
در قرآن كريم دين با وصف كمال توصيف شده و فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»(20)امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمتم را براى شما به پايان رساندم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم. على (ع) فرمود: «ام انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان به على اتمامه، ام كانوا شركاءله فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضى، ام انزل الله دينا تاماً فقصرالرسول (ص) عن تبليغه و ادائه و الله سبحانه يقول ؛ما فرّطنا فى الكتاب من شىء و فيه تبيان لكل شىء»(21) آيا خداوند دين ناقصى فرستاده و از آنان براى دين كمك خواسته است يا اينكه آنها شركاى خداوند در حكمند تا بگويند و خدا به آن راضى باشد يا اينكه خداوند دينى كامل فرستاده است ولى پيامبر در تبليغ و اداى رسالت آن تقصير نموده است در حاليكه خداوند مىفرمايد ما در اين كتاب چيزى را فروگذار ننموديم و براى هر چيزى در قرآن بيانى است. على (ع) در اين خطبه فرمود كه چون هيچ مانعى براى ارائه دين كامل وجود نداشته پس دين به صورت كامل و جامع در اختيار انسان قرار گرفته است. و قلمرو دين همه احتياجات انسان است.
فصل سوم:
دين و توجه به دنيا و آخرت
اسلام يك دين زندگى گراست نه زندگى گريز و لذا هم به دنياى انسان توجه نموده و هم به آخرت وى عنايت كرده است و لذا در قرآن آمده است كه «و ابتغ فيما آتيك الله الدارالآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا»(22) در آنچه كه خدا بتو داده است سراى آخرت را طلب كن و بهره خود را از دنيا فراموش نكن. امامان ما فرمودند: «ليس منا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه» كسى كه دنيا را به خاطر آخرت و آخرت را براى دنيا ترك گويد از ما نيست.
كه از نظر اسلام راه آخرت از متن زندگى دنيا و مسئوليتهاى اين زندگى مىگذرد كه «الدنيا مزرعة الآخره» دنيا كشتزار آخرت است و بلكه دنيا و آخرت دوروى يك سكهاند. زيرا حيات و سعادت اخروى انسان در گرو چگونه زيستى او در اين دنياست.
از ديدگاه اسلام زندگى اخروى هر فرد توسط خود او در اين دنيا ساخته مىشود بدين معنى كه اعتقادات و گرايشها و بيان رفتار انسان شكل دهنده شخصيت واقعى انسان در اين دنيا و چهره حشر او در آخرت است.
قرآن ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنى دنيا و آخرت را گاه در قالب «چهره انسان در آخرت» و گاه «تجسم اعمال» و گاه در بيان «عينيت پاداش و كيفر اخروى به اعمال دنيا» بيان فرموده است: هر رفتارى كه از او در دنيا سرزند در زندگى اخروى او مؤثر است، سعات اخروى او در گرو تصميمات وى در همين دنياست از اين روى نمىتوان عملى را يافت كه تنها جنبه دنيوى داشته و در حيات اخروى او مؤثر نباشد و يا عملى كه تنها جنبه اخروى داشته و از زندگى دنيوى بى تأثير باشد «ليس للانسان الّا ما سعى و انّ سعيه سوف يرى»(23) براى انسان جز آنچه كه تلاش كرده است نيست و اينكه او تلاش خود را به زودى مىبيند، «فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره».(24)
به لحاظ اينكه آخرت چهره ديگر دنيا است در روايات ما دنيا بهترين كمك آخرت معرفى شده و غناى كمك تقواى الهى است، امام باقر(ع) فرمود: «نعم العون الدنيا على طلب الآخرة»(25)و امام صادق(ع) فرمود: «نعم العون على الآخرة الدنيا»(26) و پيامبر(ص) فرمود: «نعم العون على تقوى الله الغنى»(27) يعنى دنيا كمك خوبى براى طلب آخرت و غنا كمك خوبى بر تقواى الهى است. در روايات فراوانى طلب حلال را بهتر جزء از اجزاء عبادت شمرده است كه «العبادة سبعون جزءاً و افضلها طلب الحلال».(28)
فصل چهارم:
توسعه در زندگى
توسعه در زندگى و گسترش دادن آن براى رفاه عائله (همسر و فرزندان) مادام كه به تضييع حقى و يا به اسراف و تبذير و يا به ترك تكليف و وظيفه منتهى نشود مورد ترغيب است.
پيامبر اسلام روزى با اصحابش نشسته بود كه نظرش به جوان قوى و نيرومندى افتاد كه صبحگاهان به كار و تلاش مشغول بود، اصحاب گفتند: اى كاش اين جوان، جوانى و قدرتش را در راه خدا بكار مىگرفت، پيامبر فرمود: «لا تقولوا هذا فانه ان كان يسعى على نفسه ليكفّها عن المسألة و يغنيها عن الناس فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى على ابوين ضعيفين او ذريّة ضعافاً ليغنيهم و يكفيهم فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى تفاخراً و تكاثراً فهو فى سبيل الشيطان»(29) اين سخن را نگوئيد، چون اگر او تلاش مىكند تا خود را از سؤال و درخواست از ديگران بى نياز نمايد و خودش را از مردم مستغنى سازد، اين تلاش در راه خداست و اگر تلاش مىكند تا افراد تحت تكفل خود را كفايت نمايد و توسعه دهد، در راه خداست و اگر تلاش وى براى تفاخر و تكاثر است پس آن در راه شيطان است.
امام باقر(ع) تلاش براى تحصيل مال و كفاف زندگى را اطاعت خدا مىداند و در پاسخ به اعتراض محمدبن منكدر به امام در حاليكه حضرت در روز گرم و سوزان در مزرعه به كار مشغول بوده بطوريكه عرق از بدن امام جريان داشت كه اگر در اين لحظه مرگت فرا رسد با خدا چگونه ملاقات مىكنى، فرمود: «لوجائنى الموت و انا على هذه الحال، جائنى وانا فى طاعة من طاعة الله عزّو جلّ، اكفّ بها نفسى و عيالى عنك و عن الناس و انما كنت اخاف لوان جائنى الموت و انا على معصية من معاصى الله»(30) اگر در اين حالت مرگم فرا رسد در حالى از دنيا خواهم رفت كه در حالت اطاعت خدا هستم تا خود و خانوادهام را از تو و از مردم، كفاف كنم، فقط در حالى مىترسم كه مرگم فرا رسد و من به معصيتى از معاصى خدا مبتلا باشم.
بنابراين اسلام دينى است كه به دنيا و آخرت و ماده و معنى و جهات ديگر توجه داشته است و حتى به توسعه در زندگى فرا خوانده است و چون دنيا و آخرت در ارتباطند از ما خواسته است كه در مقام نيايش از خدا، دنياى حسنه و آخرت حسنه را طلب كنيم نه هر دنيا و آخرت را چنانكه فرمود: «ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة وفى الآخرة حسنة»(31)
فصل پنجم:
اسلام دين تربيت و سياست
زندگى فرصتى است براى حركت و اين فرصت زندگى و حيات از دو جريان حيات فردى و جريان حيات اجتماعى تركيب شده است.
اسلام دينى است كه به هر دو جريان توجه عميق كرده است تا حيات فردى و اجتماعى به سمت تكامل تداوم پيدا كند و هيچكدام دچار تباهى و فساد نشود، زيرا اگر يكى از اين دو جريان دچار تباهى و انحطاط گردد آن ديگرى را نيز به تباهى و انحطاط خواهد كشاند فساد حيات فردى موجب فساد حيات اجتماعى و فساد حيات اجتماعى موجب فساد حيات فردى خواهد شد. زيرا اسلام عامل هدايت است و به منظور تصحيح حيات فردى به امر تربيت مىپردازد و به منظور تصحيح حيات اجتماعى به امر سياست توجه مىكند.
در نظام اسلامى تربيت و سياست يعنى اداره فرد و اجتماع توامان و دوشادوش هم بايد جريان داشته باشد و چون قرآن به عنوان كتاب دينى مسلمانان تعليم نامه هدايت انسان و آئين نامه تربيت و سياست است و امام مربى افراد و مدير اجتماع مىباشد. پيامبر فرمود:من بين شما قرآن و عترت و اهل بيت را به امانت گذاشتم تا شما در پرتو اعتصام به آن دو به فوز و فلاح و سعادت نايل شويد. در غير اين صورت سعادت شما تأمين نخواهيد شد و همچنين امام صادق(ع) در مورد پيامبر اسلام (ص) فرمود: «انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه فاحسن ادبه فلمّا اكمل له الادب قال: انك لعلى خلق عظيم ثم فوّض اليه امرالدين والامة ليسوس عباده»(32) خدا پيامبرش را تربيت كرده و خوب تربيت كرد پس آنگاه كه تربيت او كامل شد فرمود:تو بر اخلاق عظيمى هستى، سپس امر دين و امت را به آن حضرت تفويض كرد تا سياست و تدبير جامعه الهى را برعهده گيرد. در اين بيان امام صادق(ع) بعد از توجه تكامل فردى پيامبر (ص)، ما را به تربيت اجتماعى و سياست توجه داده است.
امام رضا(ع) در ويژگيهاى امام و رهبر اجتماعى فرمود: امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنان و عالم و آگاه به سياست است»(33)
و در زيارت جامعه از معصومين به «ساسةالعباد» ياد كرده است. بنابراين اسلام، دين تربيت و سياست است و پيامبر و امامان مربيان افراد بشرى و سياستگذاران جامعه هستند. در اسلام دين و سياست قابل انفطاك نيستند بلكه به گفته شهيد مدرس، سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست. امام خمينى فرمودند:اسلام فقط دين عبادت نيست، فقط تعليم و تعلم عبادى و امثال اينها نيست، اسلام سياست است، اسلام از سياست دور نيست، اسلام يك حكومت بزرگ به وجود آمده است، اسلام از هيچ چيز غافل نيست يعنى اسلام انسان را تربيت مىكند به همه ابعادى كه انسان دارد.(34)
مقررات اسلامى، ماهيت اجتماعى دارد، حتى فردىترين مقررات از قبيل نماز و روزه و حج، چاشنى در آنها زده شده است مقررات فراوان اجتماعى و سياسى، اقتصادى، حقوقى، جزائى اسلام، نامش از اين خصلت است همچنانكه مقرراتى از قبيل جهاد و امربه معروف و نهى از منكر از مسئوليتهاى اجتماعى اسلامى است.
احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه نظام كلى اجتماعى را مىسازد، در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است. از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزائى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى.»(35)
فصل ششم:
اسلام و عواطف و احساسات
اسلام هم عقل را محترم شمرده و او را حجّت و پيامبر باطن خدا مىداند و انسانها را به تعقل فرا خوانده و تكامل انسان و راه يافتن او به بهشت را منوط به عقل مىداند و سقوط او را در جهنم معلول عدم تعقل او ذكر مىكند و مىفرمايد: «لوكنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السعير»(36) اگر ما گوش مىداديم و تعقل مىكرديم از دوزخيان نبوديم. عقل را محور انسانيت و سرچشمه تكامل انسانى مىداند وهم عواطف و احساسات را مورد توجه قرار داد و آنهارا محور رابطه خدا و خلق و خلق و خدا و مردم با ديگران مىداند و لذا اساس اينستكه خدا انسانها را دوست مىدارد و بر اساس رحمت مىآفريند و مجهز مىكند و پيامبر و دين مىفرستد. و هم انسانها بايد خدا را دوست داشته باشند، و يا محور ارتباط را در خانواده بين مرد و زن بر اساس رحمت و مودت مىداند، محور ارتباط با فرزندان و والدين را بر رحمت و محبت بيان مىكند و محور رابطه با افراد جامعه را برپايه برادرى كه ريشه در محبت و رحمت دارد تنظيم مىكند، اسلام شالوده ارتباط كارگزار با مردم را چه مسلمان باشند و چه غير مسلمان بر اساس لطف و رحمت و محبت مىكند. زيرا عواطف و احساساتند كه ارتباط و پيوندها را دلپذير مىكند.
اما در عين حال مىگويد رحمت بايد زير پوشش عقل قرار داشته باشد تا در مواردى احساسات زمينه زير پا گذاشتن حقوق ديگران و تضييع حقوق آنها را بدنبال نداشته باشد و لذا مىگويد: با اين كه احسان به والدين بعد از توحيد بزرگترين دستور خداست اما فرمود: «و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(37) اگر تلاش دارند تا تو مشرك شوى از آنان اطاعت مكن و در جايى كه انسان تبهكارى بايد مجازات شود، ترحم نسبت به او روا نيست كه «ولا تأخذ كم بهما رأفة فى دين الله»(38) و يا با دشمنان حق و عدل و انسانيت بايد شديد بود گرچه نسبت به مؤمنان بايد مهربانى كرد كه «محمد رسول الله و الذين معه اشدّاء على الكفار رحماء بينهم»(39) پيامبر خدا و همراهانش در برابر كفار سرسختانه مىايستند و در برابر مؤمنان رحيمانه فعاليت مىكنند.
خلاصه اسلام داراى ابعاد گوناگون و جامعيت و كمالى است كه براى هدايت انسان و برآوردن نيازهاى او از طرف خداوند نازل شده است و هدف اصلى آن هم معرفةالله و انسان سازى و بر پا داشتن نظام عادلانه اجتماعى است و تمام برنامههاى آن در جهت تحقق اين اهداف اصلى مىباشد كه نه تنها از گهواره تا گور بلكه قبل از تولد انسان و بعد از مرگ او را در شئون مختلف در نظر داشته است.
ما به دليل محدوديت مقاله در پايان چند عبارت را از امام خمينى(ره) در اين رابطه نقل مىكنيم «اسلام از قبل از تولد انسان شالوده حيات فردى را ريخته است تا آن وقت كه در عائله زندگى مىكند، شالوده اجتماع عائلهاى را ريخته است و تكليف معين فرموده است تا آن وقت كه در تعليم وارد مىشود، تا آن وقت كه در اجتماع وارد مىشود تا آن وقت كه روابطش با ساير ممالك و ساير دول و ساير ملل هست…، تمام اينها تكليف دارد در شرع مطهّر».(40)
«قانون اسلام در تمدن جهان پيشقدم همه قانونهاست با عملى شدن آن مدينه فاضله تشكيل مىشود.»(41)
«اسلام داراى فرهنگ غنى انسان ساز است كه ملتها را بى گرايش به راست و چپ و بدون در نظر گرفتن رنگ وزبان و منطقه به پيش مىبرد و انسانها را در بعد اعتقادى و اخلاقى و عملى هدايت مىكند و از گهواره تا گور به تحصيل و جستجوى دانش سوق مىدهد، اسلام در بعد سياسى كشورها را در همه زمينهها، بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئههاى فريبنده به اداره و تمشيت حكومت سالم هدايت مىكند و روابط را با كشورهاى ديگرى كه به زيست مسالمتآميز و خارج از ظلم و ستمكارى متعهد هستند، محكم و برادرانه مىكند. اقتصاد را به صورتى سالم و بدون وابستگى به نفع همگان در رفاه همه مردم با اهميت به مستمندان و ضعيفان بارور مىكند و براى رشد بيشتر كشاورزى و صنعت و تجارت كوشش مىنمايد. و در بعد نظامى به همه كسانى كه صلاحيت دفاع از كشور را دارند براى مواقع اضطرارى تعليم نظامى مىدهد و در اين مواقع بسيج عمومى اختيارى و احيانا اجبارى مىكند و در حال عادى براى دفاع از مرزها و تنظيم شهرها و ايمنى جادهها و حفظ نظم و انتظام نيروى مؤمن ورزيده تربيت مىكند.»(42) پاورقي ها:پىنوشتها: –
1. تمدن در سال 2001، نوشته ژان فوراستيه، ترجمه خسرو رضايى، ص 76. 2. روانكاوى و دين، اريك فروم، ترجمه آرش نظريان، ص123. 3. ژان فوراستيه، مأخذ پيشين، ص15. 4. بحران دنياى متجدد، رنه گون. 5. راه و رسم زندگى، آلكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 186. 6. اريك فروم، پيشين، ص120تا 123. 7. ژان فوراستيه، پيشين، ص 107. 8. انسان تك ساحتى، هربرت ماركوزه، دكتر محسن مؤيدى . 9. تفسير سوره حمد، ص85. 10. صحيفه نور، ج7، ص282. 11. صحيفه نور، ج 2، ص156-155. 12. صحيفه نور، ج 5، ص 19، و ج 7، ص 179. 13. فصلنامه حوزه و دانشگاه سال سوم، شماره 9، ص120. 14. صحيفه نور، ج 4، ص19. 15. صحيفه نور، ج 8، ص81-82. 16. تمدن در سال 2001، ص127. 17. صحيفه نور، ج 4، ص33. 18. صحيفه نور، ج 21، ص 176. 19. اصول كافى، ج 1،ص59. 20. سوره مائده، آيه 3. 21. نهج البلاغه، خطبه 18. 22. سوره قصص،آيه 78. 23. سوره نجم، آيه 40. 24. سوره زلزال، آيه 8. 25. وسايل الشيعه، ج 17، حديث 5، ص30. 26. وسايل، ج17، حديث 2، ص29. 27. وسايل، ج17، حديث 1، ص29. 28. وسايل، ج17، حديث 6، ص21. 29. محجة البيضاء، ج3،ص140. 30. وسائل، ج 17، حديث 1، ص19. 31. سوره بقره، آيه 201. 32. اصول كافى، ج 1، ص 266. 33. اصول كافى، ج 1، ص 200و202. 34. صحيفه نور. 35. ولايت فقيه، 21. 36. سوره ملك، آيه 10. 37. سوره لقمان، آيه 15. 38. سوره نور، آيه 2. 39. سوره فتح، آيه 29. 40. صحيفه نور، ج 1، ص 119. 41. كشف الاسرار، ص222. 42. صحيفه نور، ج 19، ص 204.