درسهایی از نهج البلاغه

آیه الله العظمی منتظری

آفرینش مورچه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

حضرت امیرالمؤمنین «ع» در این خطبه، در مقام اثبات خدا و
بیان صفات الهی است که تاکنون چند بحث در قسمتهای اوّل خطبه داشتیم. اینک به
دنباله خطبه می‌پردازیم:

«منها فی صفه عجیب خلق اصناف من الحیوان.»

قسمتی از این خطبه، در بیان خلقت اقسامی از حیوانات است که
خلقت آنها عجیب می‌باشد.

همانگونه که قبلا ً تذکر دادیم، مبنای سید رضی «ره» در نهج
البلاغه بر این بوده است که قسمتهای جالبی از خطبه های حضرت را- که از نظر فصاحت و
بلاغت- اهمیّت دارد و یا قسمتهای مربوط به فلسفه و حکمت را به انتخاب و اختیار خود
نقل کند و لذا در بسیاری از موارد، کلمه «منها» اختیار می‌کند و این دلیل بر این
است که قسمتهائی از خطبه را حذف کرده است. در این خطبه نیز، پس از اثبات صانع و
بیان برخی از صفات الهی و سلام و درود بر پیامبر «ص» قسمتی را حذف کرده، آنگاه می‌گوید:
و از این خطبه است، قسمتی که درباره برخی از حیوانات عجیب الخلقه، ذکر کرده اند.

تفکر در نعمتهای الهی

«ولو فکّروا فی عظیم القدره و جسیم النعمه لرجعوا الی
الطریق و خافوا عذاب الحریق.»

اگر مردم در قدرت عظیم و نعمت فراوان و بزرگ خداوند می‌اندیشیدند،
بی‌گمان به راه خدا برمی‌گشتند و از عذاب سوزان می‌ترسیدند.

تمام این عالم نعمت خدا است: خورشید، ماه، ستارگان، زمین،
جنگل، دریا و هر چه در این زمین وجود دارد، از نعمتهای خدا است که ما از آنها بهره
می‌بریم. اگر مردم در این همه نعمت های فراوان و در قدرت بی‌پایان حق، فکر می‌کردند،
بی‌گمان اینقدر دهان کجی به دستورات خدا نمی‌نمودند و در بی‌راهه ها و خطوط
انحرافی- که بی‌شک معمول نشناختن خدا و پی‌ نبردن به عظمت الهی است- سیر نمی‌کردند
و اگر انسان خدا را بشناسد و بداند خداوند قادر و قهار است و از ستمگران انتقام می‌گیرد
و خرد و درشت اعمال ما را حساب می‌کند، اینقدر کجروی نمی‌کند، بلکه در راه اسلام و
راه خدا گام برمی‌دارد، چون به قدرت و قهّاریت خدا پی برده و می‌داند که آتش جهنم،
معلول این قهّاریت است.

حضرت امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام با آن
مقام والا و آن همه عبادتها و مناجاتها و نیایشهای خالصانه اش در دعائی که از
ابوحمزه ثمالی نقل شده چنین با خدای خود راز و نیاز می‌کند:

«فما لی لا أبکی؟ أبکی لخروج نفسی، أبکی لظلمه قبری، أبکی
لضیق لحدی، أبکی لسؤال منکر و نکیر ایّای، أبکی لخروجی من قبری عریانا ذلیلا حاملا
ثقلی علی ظهری، انظر مره عن یمینی و اخری عن شمالی إذ الخلائق فی شأن غیر شأنی…»

چرا من گریه نکنم؟ گریه می‌کنم برای آن وقتی که جانم از
بدنم بیرون رود، گریه می‌کنم برای تاریکی قبرم، گریه می‌کنم برای تنگی لحدم، گریه
می‌کنم برای سؤال منکر و نکیر (آنگاه که به سراغم آیند) گریه می‌کنم برای آن وقتی
که از قبر بیرون می‌آیم در حالی که برهنه و ذلیلم و سنگینی اعمالم را بر دوش می‌کشم،
گاهی به طرف راست و گاهی به طرف چپ می‌نگرم و می‌بینم بندگان به فکر خویشتند و کسی
به فکر من نیست.

این سخنان امام علی بن الحسین علیه السلام بود، که با آن
همه زهد و پارسائی و عبادتها، اینچنین خاضع و خاشع در برابر حضرت ذوالجلال نیایش
می‌کند، زیرا خدا را شناخته است و عظمت خدا برای او روشن می‌باشد.

برای پی بردن بیشتر به مطلب، توجه کنید: آن سلاطین مقتدری
که بیشتر اعمال قدرت می‌کردند، هر کس به آنها نزدیکتر بود، ترس و وحشتش زیادتر بود
چرا که بر قدرت و گردنکشی آنان احاطه داشت ولی آنهائی که از آن پادشاهان شناخت
زیادی نداشتند، ترس چندانی هم نداشتند و به تناسب هرچه شناخت زیادتر بود، ترس و
وحشت زیادتر می‌شد. بنابراین، خدائی که سلطان السلاطین و شاه شاهان است و جبّار و
منتقم و قهار است، هرکس شناختش بیشتر باشد، بی‌گمان ترس و وحشتش از غضب خداوند
بیشتر است.

آری! خداوند در همان حال که غفارالذنوب و ارحم الراحمین
است، قهار و شدیدالعقاب نیز هست، از ظالمان و ستمگران به شدت انتقام می‌گیرد، از
حقوق مردم (حق الناس) نمی‌گذرد و بدون هیچ زیاد و کم، کارهای ما را مورد محاسبه
قرار می‌دهد.

این آیه قرآن که می‌فرماید: «`yJsù ö@yJ÷ètƒ tA$s)÷WÏB >o§‘sŒ #\ø‹yz ¼çnttƒ `tBur ö@yJ÷ètƒ tA$s)÷WÏB ;o§‘sŒ #vx© ¼çnttƒ» از محکمات است. پس هر کس به
اندازه سنگینی کاری که کرده است حتی اگر به مقدار یک ذرّه کوچک باشد، نتیجه آن را
در قیامت می‌بیند، خواه کار خیر باشد و خواه کار شر. این زبان انسان هر چه در این
دنیا فحش دهد، غیبت کند، دروغ گوید و نیش بزند در قیامت به صورت نیشهائی زننده در
خواهد آمد و او را نیش خواهد زد چرا که هر کس نیش می‌زند، نیش می‌خورد.

دلهای بیمار

«ولکنّ القلوب علیله و البصائر مدخوله.»

ولی- چه باید کرد- دلها بیمار و بینائی ها معیوب است!

حضرت این جمله را با تأثر و تأسف بیان می‌کنند: چه کنیم؟
دلها مریض و بیمار است و از حقیقت گریزان است و در راه های کج و انحرافی روان است
و علّت دل بدترین علّتها و بیماریش سخت ترین بیماریها است و هرگاه قلب انسان بیمار
شود، آن فهم و شعوری که از آن انتظار می‌رود ندارد و در آن صورت، انسان را به بی‌راهه
و بوار سوق می‌دهد.

ولو فکروا فی عظیم القدره، وجسیم النعمه، لرجعوا إلی
الطّریق، وخافوا عذاب الحریق، ولکن القلوب علیله، والبصائر مدخوله! ألا ینظرون إلی
صغیر ما خلق، کیف أحکم خلقه، وأتقن ترکیبه، وفلق له السمع و البصر، وسوّی له العظم
و البشر! انظروا إلی النّمله فی صغر جئتها، ولطافه هیئتها، لا تکاد تنال بلحظ
البصر، ولا بمستدرک الفکر، کیف دبت علی أرضها، وصبت علی رزقها.

بصائر: جمع بصیرت است و معنای بصیرت، همان بینائی دل می‌باشد.

مدخوله: یعنی در آن خلل و عیب پیدا شده و پر از غلّ و غش
است.

تعصّب های غلط، حبّ دنیا، حبّ ریاست، خودپسندی، خودخواهی،
حسد، حقد وو… از بیماریهای دل است که انسان را وادار می‌کند، پا روی حق بگذارد.
اگر قلب، صاف و بی‌غل و غش نباشد و خدای نخواسته شهوتها و هواها و خودخواهی ها بر
آن مسلّط شود، آنقدر خطرناک است که گاه می‌بینی اگر خلاف میل او رفتار شود و از او
اطاعت نشود، در پی ضربه زدن برمی‌آید و طرف را- هر چند در خط اسلام هم باشد- با تمام
توان می‌کوبد، شخصیت او را لکّه دار می‌کند و با تهمت، غیبت و افترا، او را در
جامعه ساقط می‌نماید.

خلقت موجودات ریز

«الا ینظرون الی صغیر ما خلق.»

آیا نمی‌نگرند به موجودات ریز و کوچکی که خدا آفریده است؟

این مردمی که منکر خدا هستند چرا دقّت در خلقت موجودات نمی‌کنند،
و با چشم واقع بین موجودات ریز و کوچک را نمی‌نگرند؟! اگر آنها نمی‌توانند ستارگان
و ماه و خورشید و کهکشانها و خورشیدهائی که به مراتب از خورشید ما بزرگترند
ببینند،موجودات ریز و کوچک را ببینند که خداوند چه ریزه کاریهائی در وجود آنها خلق
کرده است.

الاینظرون: آیا با دقت نمی‌نگرند.

نظر و ابصار با هم فرق دارند؛ ابصار معنایش دیدن سطحی است و
اما نظر دیدن با دقّت را گویند.

«کیف احکم خلقه.»

چگونه خداوند خلقتش را محکم کرده است.

«واتقن ترکیبه»

ترکیب و به هم پیوستگی اش را استوار و متقن قرار داده است.

خداوند خلقت این موجود ریز و کوچک را محکم و استوار قرار
داده که هیچ نقص و کمبودی ندارد.

«وفلق له السمع و البصر و سویّ له العظم و البشر.»

و برای آن- موجود کوچک- چشم و گوش پدید آورد و استخوان و
پوست آراست.

این حیوان با آن ریزی و کوچکی، دارای چشم و گوش است،
استخوان بندیش را به تناسب بدنش آراسته و کامل گردانیده و بر آن پوست رویانده.
خلاصه اعضای بدنش به تناسب اندامش کامل و بی‌نقص آفریده شده است.

پس از این قسمت کلی درباره حیوانات صغیر الجثّه و ریز، حضرت
دو مثال می‌زنند، یکی به مورچه و دیگری به ملخ.

آفرینش مورچه

«انظروا الی النمله فی صغر جثّتها و لطافه هیئتها.»

با دقت به مورچه بنگرید با آن بدن کوچکش و هیکل ظریفش.

معمولا ً کار ریز کردن و چیزی را کوچک درست کردن، دشوارتر و
مشکل تر از بزرگ است. فرض کنید اگر کسی می‌خواهد چیزی را با گل درست کند، اگر آن
چیز، لگن باشد، درست کردن آن هم آسان تر و هم سریع تر است ولی اگر بخواهد فنجان-
مثلا ً- درست کند، چون ریزه کاری بیشتری دارد لذا هم وقت بیشتر و هم کاربرد
زیادتری خواهد داشت.

«لا تکاد تنال بلحظ البصر ولا بسمتدرک الفکر.»

بقدری ریز است که با چشم دیده نمی‌شود و با فکر درک نمی‌گردد.

این مورچه بقدری ریز است که دیدن آن با گوشه چشم مشکل آید و
همین کوچکی سبب می‌شود که به آن هيچ توجّهی نشود و اصلا ً در فکر و اندیشه انسان
نیز راه نیابد.

لحظ البصر: دید چشم.

تنال: دریافت می‌شود.

مستدرک: از باب استفعال است، از ماده درک و آنچه از باب
استفعال است، در آن معنای طلب می‌آید. مستدرک ممکن است اسم مفعول باشد و ممکن است
اسم مکان و یا مصدر میمی؛ و ظاهرا ً در اینجا مصدر میمی است چون معنای مصدری دارد.

ولا بسمتدرک الفکر: یعنی و نه بواسطه طلب درک فکرها به دست
می‌آید یعنی فکر من و شما هر اندازه طلب ادراک داشته باشد، نمی‌تواند آن ظرافت
مورچه را ادراک کند.

و اگر آن را بعمنای اسم مفعول بگیریم، چنین می‌شود: آنچه
طلب درک شده است یعنی آن درک شدۀ شما نمی‌تواند ظرافت و دقایق وجودی مورچه را
بیابد.

زمین مورچه

«کیف دبّت علی ارضها.»

بنگرید که چگونه این مورچه بر زمین خودش می‌جنبد و حرکت می‌کند.

یک وقت ترا- ای انسان- غرور نگیرد که فکر کنی این زمین مال
تو است. مورچه هم در آن نقطه ای که راه می‌رود سهمی دارد، آن هم چنین می‌پندارد که
خود صاحب زمین است و تو ای انسان حق آنرا غصب کرده ای! پس این زمین نه مال تو است
و نه مال دیگری بلکه مال خدا است که هم در اختیار تو قرار داده و هم قسمتی را در
اختیار مورچه وو… قرار داده است.

دبّت: می‌جنبد و حرکت می‌کند.

بدست آوردن روزی

«وصبّت علی رزقها.»

و برای بدست آوردن روزیش به سرعت حرکت می‌کند.

صبّت: ریخته شده است. این کلمه سه جور قرائت شده:

صبّت، ضنّت و صبت. البته شارحین نهج البلاغه صبت را ضبط
نکرده اند ولی شیخ محمد عبده در عبارت خودش این کلمه را اختیار کرده است. صبّت: به
این معنا است که مورچه ها بر سر بدست آوردن روزی خود ریخته شدند و گرد آمدند. اگر
یک جا خرمن گندمی باشد، می‌بینید مورچه ها می‌شتابند به سوی آن و مانند آب، ریخته
می‌شوند. صبّت فعل مجهول است به معنای ریخته شده. ضنّت: یعنی بخل می‌ورزد. اگر
مورچه ای گندمی را با خود حمل کند، می‌بینی به هیچ قیمت نمی‌شود آن را از مورچه
گرفت، پس آن در دادن دانه به من و شما بخیل است. و اما صبت: از صبا یصبو گرفته شده
و به معنای «اشتاق» است. صبا الیه، ای اشتاق الیه. همیشه «صبا» متعدی به «الی» می‌شود
ولی در اینجا- بنابراین قول- «صبا» به «علی» متعدی شده است. از این رو، اگر صبت
بخوانیم، ناچار باید یک نحوه معنای تضمنی برای آن درست کنیم و- مثلا ً- بگوئیم
«صبت مستولیا ً علی رزقها» اشتیاق پیدا کرد که بر رزق خود مستولی شود.

ادامه دارد