وقتی خدا جمال خودش
را مطاف کرد
دنیای بیامام به
پایان رسیده است
از قلب کعبه قبله
ایمان رسیده است
از آسمان حقیقت قران
رسیده است
شأن نزول سوره انسان
رسیده است
وقتش رسیده تا به تن
قبله جان دهند
در قاب کعبه وجه خدا
را نشان دهند
روزی که مکه بوی خدای
احد گرفت
حتی صنم به سجده دم
یا صمد گرفت
دست خدا ز دست خدا تا
سند گرفت
خانه زنام صاحب خانه
مدد گرفت
از سمت مستجار حرم
سینه چاک کرد
کوری چشم هر چه صنم
سینه چاک کرد
وقتی به عشق قلب حرم
اعتراف کرد
وقتی علی به خانه خود
اعتکاف کرد
وقتی خدا جمال خودش
را مطاف کرد
کعبه سه روز دور سر
او طواف کرد
حاجی شده است کعبه و
سنت شکسته است
با جامه سیاه خود
احرام بسته است
«محسن عرب خالقي»
آن شب سكوت خلوت غار حرا
شكست
با
آن شكست، قامت لات و عزا شكست
آمد به گوش ختم رسولان
ندا بخوان
مهر
سكوت لعل بشر زان ندا شكست
با خواندن نخوانده الفبا
طلسم جهل
در سرزمين ركن و مقام
عصا شكست
آدم به باغ خلد خدا را
سپاس گفت
تا
سدّ ظلم و فقر به ام القرا شكست
نوح نبى به ساحل رحمت
رسيد و خورد
طوفان
به پاس حرمت خيرالورا شكست
بر تخت گل نشست در آتش
خليل حق
تا
ختم الانبيا گل لبخند را شكست
عيسى مسيح مُهر نبوّت
به او سپرد
زيرا
كه نيست دين ورا تا جزا شكست
آمد برون ز غار حرا مير
كائنات
آن
سان كه جام خنده باد صبا شكست
در خانه رفت و ديد خديجه
كه ميدهد
از
بوى خويش مشك غزال ختا شكست
بر دور خويش كهنه گليمى
گرفت و خفت
آمد
ندا كه داد به خوابش ندا شكست
يا «ايّها المدّثر»ش آمد
به گوش و گفت
بايد
كه سدّ درد ز هر بي نوا شكست
قانون مرگ زنده به گ وران
به گوركن
كز
مرگ دختران نرسد بر بقا شكست
آماده بهر گفتن تكبير
كن بلال
چون ميدهد به معركه خصم
دغا شكست
اينك به خلق دعوت خود
آشكار كن
هرگز نميخورد به جهان
دين ما شكست
برخيز و بتشكن كه علي
دستيار توست
كز
بت نميخورد علي مرتضى شكست
طعن ابيلهب نكند رنجه
خاطرت
كو
ميخورد ز آيه «تبّت يدا» شكست
«ژوليده» گفت از اثر وحى ذات حق
آن
سكوت خلوت غار حرا شكست
«ژوليده نيشابورى»
شعلـه جاودانـه
خون شفق دوباره سر از بيکران کشید
گردون لوای خون به فراز زمان کشید
شـد منفجـر ز سینه آفاق خـون حــق
وز رمز انقـلاب خط ارغـوان کشیـد
خونی نگاره گشت افق تا افق ز خون
رنگ شفق صلای جهاد آوران کشیـد
روح زمانه خسته شد از سستی و سکوت
ناگه ز دل خروش چون کوه گران کشید
افسـرده بود همـت مردان حـق و بـاز
مردانه هـمتی همـه را در میـان کشید
این گلّه را که گرگ ز هر سو ربوده بود
در خط احتفاظ، خروش شبان کشیـد
***
آن آتش نهفته به چندین هزار نسل
زد بـازپس شـراره و تا آسمـان کشیــد
دین خدا دوباره به سر لوحه زمـان
خود را به دوش همت آن قهرمان کشید
پور علی که بر سر این خیبری ددان
بس نعرههای حق طلب جان ستان کشید
فرزند پاک موسی جعفر کزین نسب
پا از شـرف به فرقگـه فرقــدان کشیــد
آن کو که خود نمونه آن حشمت است و بس
کاین بار مکرمت خود از آن دودمان کشیـد
هارون پسـت کرد به زندان ورا و او
در راه حـق و جامعه جـور خسان کشیـد
***
ای پیشوای شیعـه که تاریـخ ما ز تـو
از افتخار پا به سـر کهکشـان کشیـد
قم را شکوه نهضت تو در همه جهان
انـدر شمـار مکتـب آزادگـان کشیـد
قم جای درس بود و سکوتی خمودگون
وینک حماسهاش ز تو تا هر کران کشید
ای پیشوای خلـق که تاریـخ انقـلاب
نقش تو را به طاق بلند زمـان کشید
خورشیدسان خروش تو از مرز خاوران
تا دورتـر کـرانه غرب جهـان کشیـد
ای قرنها حماسه و ای سالها خروش
ای کز تو انقلاب سوی جاودان کشید
نام تو زنده است که خود دست روزگار
نام تو را چو خور به سر خاوران کشید
***
صد آفرین به روح خمینی و نهضتـش
کاین گونه خلق را به جهادی گران کشیـد
خشـم مقدس همـه آزادگـان شــرق
از جان پر خروش وی اینسان زبان کشید
ای بتشکن که شور تو این خلق خفته را
بیرون ز خواب خویش چو سیل دمان کشید
کو تا تـو را زمانه شنـاسد که کـار تو
یکـباره ره به جــرگه پیغمـبران کشیــد
رزم تو زنده کرد بسـی نقشهای پاک
کز مصلحان، زمانه به هر شارسان کشیـد
دیـن خـدا به روطـه ذلت فتـاد و باز
از یمن همت تو از این ورطه جان کشید
***
اسلام زنـده گشت ز شور قیام تو
فریـادها به راه تو نسل جوان کشیـد
ای کاوه مقـدس بیـدادگر، کنـون
دست تو پرده از رخ ضحاکیان کشید
ضحاک پست خونطلب ماردوش را
پرهیب مجدزاد تو انـدر هوان کشیـد
***
هم دیـن و هم وطن، همه را بـرد اجنبی
زان، پیشوا غریو چون شیر ژیان کشید
قرآن به حیـله نشر نمود این محیل و باز
بس تیـغ و تیـر بر رخ قرآنیـان کشیـد
پس آن همه به نیمه خرداد از چه کشت؟
پس انتقام از چـه ز روحانیـان کشیـد؟
پس از چه کرد «مَدرس قرآن» به قم خراب؟
پس از چه دست از همه احکام آن کشید؟
نواب» را که کشت به جز این پلید شوم؟
کی با یهـود کـار به عقد نهـان کشیـد؟
آن مؤمنـان پاک ورامیـن کجـا شـدنـد؟
آنان که دین ز ماتمشـان الأمان کشیـد؟
***
این خائنان چو دین و وطن را فروختند
زین ره خمینی از دل و از جان فغان کشید
چونان حسین، در پی یاری حق و عدل
جان را به کف نهـاد و به میدان عنان کشید
هر دورهای ز آل علی مشعلی به پاست
این شعلـه جاودانـه بمانـد که از خداسـت
«محمدرضا
حکیمی»
در
رکوع و سجود خامنهاي
ای
غریو تو ارغنون دلم
سطوت
خطبهات ستون دلم
کلماتت
چو تیشة فرهاد
میشکافند
بیستون دلم
وز
مواعظ که ميکنی، آنگاه
صبر
میزاید از سکون دلم
انقلاب
من، از تو اسلامی است
که
حریفی به چند و چون دلم
چشم
امیدی و چراغ نوید
هم
شکوهی و شگون دلم
در
رکوع و سجود خامنهای
من
هم از دور سرنگون دلم
او
بـه یک دست و من هزاران دست
با
وی افشانم از بطون دلم
عرشیان
میکنند صف به نماز
از
درون دل و برون دلم
من
زبان دلم، ولی افسوس
بس
که بي هـمزمـان، زبون دلم
پیرم
از چرخ واژگون و علیل
بشنو
از بخت واژگون دلم
چون
کمانی خمیدهام، لیکن
تیر
آهی است در کمون دلم
طوطی
عشقم و زبان از بر
جمله
ما کان و ما یكون دلم
در
ترازوی سنجشم مگذار
ای
کم عشق تو، فزون دلم
درس
من خارج است و حاشیه نیست
که
دگر فارغ از متون دلم
دگرم
بخشی از تن و جان نیست
دل
بــه جانان رسید جون دلم
«شهریارم»
لسان حافظ غیب
شعر
هم، شأنی از شئون دلم
«استاد شهریار»