«چهره واقعی پهلوی اول»

«چهره واقعی پهلوی اول»

 در گفت و شنود
پاسدار اسلام با دکتر موسی حقانی

 

اشاره:
اقدامات به ظاهر مصلحانه و ملی‌گرایانه پهلوی‌ها در جهت امحای منافع ملی و تامین
منافع اربابان آنان واقعیتی است که مورخین پهلویستی با ترفندهای نه چندان زیرکانه‌
انکار می‌کنند و با انتشار کتب و فیلم‌های مستند پر از تحریف و دروغ سعی در تطهیر
این سلسله منحوس دارند، تلاشی که با توجه به اسناد فراوان و روشن تاریخی قطعاً راه
به جائی نخواهد برد. دکتر موسی حقانی در این گفتگوی مفصل به تحلیل دقیق این تاریخ‌نگاری‌های
مجعول پرداخته است. 

 

در
چند سال گذشته و بویژه اخیراً جریان سلطنت
طلب و جریانات همفکر و همسوی آنها با تهیه فیلمهای به اصطلاح مستندی در باره پهلویها به تطهیر چهرههای آنان پرداخته و به‌خصوص با تأکید
کاریکاتورگونه
ای بر خدمات
رضاخان، در جهت انحراف افکار عمومی و به‌ویژه نسل جوان که متأسفانه در اثر غفلت ما
از ماهیت حقیقی این سلسله مزدور آگاهی ندارند، تلاش
های گستردهای
را آغاز کرده
اند. به نظر
شما این جریان از کجا نشأت می
گیرد
و اهداف آن چیست؟

بسم
الله الرحمن الرحیم. تطهیر و احیای این نوع جریانات چیز جدیدی نیست. این جریان،
تاریخ‌نگاری دروغ‌پردازانه خود را در واقع از سال 1300 یعنی سال‌ها قبل از کودتای 32 به شکلی بطئی و مخفیانه شروع
کرد، اما پهلوی‌ها این شیوه تاریخ‌نگاری را حمایت و تقویت کردند و بعدها هم در دانشگاه‌ها تدریس و به‌تدریج نهادینه شد.

این
جریان تاریخ‌نگاری اولاً تمام اقدامات انجام‌شده در دوره قاجار را سیاه و مخرب نشان داد و
ثانیاً با توسل به باستان‌گرایی
و غرب‌گرایی به ستیز با دین پرداخت و خدمات غالباً
دروغینی را به پهلوی‌ها نسبت
داد. پس از انقلاب جریان تاریخ‌نگاری
جدیدی به وجود آمد، اما سیستم آموزشی ما نتوانست آن تاریخی را که توسط اساتید و
سیستم آموزشی به‌جا مانده از دوره پهلوی وجود داشت از رده خارج
کند و ذهن نسل‌های جدید را از اکاذیبی که با تلاش گسترده تاریخ
نگاری در دوره پهلوی نهادینه شده بودند، پاکسازی کند. شاید بتوان گفت همین زمینه
مساعد است که به سلطنت‌طلب‌ها و جریانات حامی آنها در خارج و داخل کشور این
جرئت را داده است که به احیای اموات بپردازند و برای تطهیر چهره پهلوی‌ها ـ‌به‌ویژه پهلوی اول‌ـ به ساخت به اصطلاح مستندهایی از خدمات! آنها بپردازند.

شاید
تصور کردیم با نفرتی که مردم از سلسله پهلوی پیدا کرده بودند و اوج آن در انقلاب 57
به منصه ظهور رسید، دیگر احتمال احیای این اموات وجود نداشته باشد و لذا کم‌کاری کردیم. البته در نقد پهلوی‌ها کارهای شایسته و علمی خوبی به نگارش درآمده‌اند، اما متأسفانه آن گونه که باید در اختیار به‌ویژه نسل جوان قرار نگرفته‌اند. این آثار توسط جریان مخالف پهلوی‌ها که از دل انقلاب اسلامی برآمد، تولید شدند، اما در مقابل
سلطنت‌طلب‌ها
هم بیکار ننشستند و با منابع مالی فراوانی که در اختیارشان قرار داده می‌شود، به نشر کتب، مقاله‌ها و ساخت فیلم‌های
مستند فراوان پرداخته‌اند. البته
در این میان گروه سومی از تاریخ‌نگاران
هم وجود دارند که تکلیفشان معلوم نیست و نمی‌دانند بالاخره باید به سمت سلطنت‌طلب‌ها
بروند یا به جمهوری اسلامی بپیوندند و به همین دلیل در آثارشان گاهی به نعل می‌زنند و گاه به میخ. این یک جریان سطحی‌نگر است که قدرت تحلیل ندارد و سلیقه و اعتقادش
را در واقع حوادث روزگار رقم می‌زند.
نکته نگران‌کننده این است که این جریان سوم در جوامع
دانشگاهی ما رسوخ کرده است، درحالی که چنین تصور می‌شود چنین جریان سطحی و بی‌ریشه‌ای
نباید بتواند در میان تیپ تحصیلکرده جا باز کند و به دلیل ماهیت عوام‌گرایانه‌اش
علی‌القاعده باید بیشتر در بدنه اجتماع فعال باشد،
اما این طور نیست و به دلیل کم‌کاری
فرهنگی ـ‌و بیش از همه رسانه‌ای‌ـ
نسل‌های جدیدی که دوران قبل از انقلاب را درک نکرده‌اند و در جریان مسائل تاریخی نیستند و مطالعات
تاریخی تخصصی هم ندارند، به‌سرعت
تحت تأثیر این مستندها قرار می‌گیرند
و متأسفانه این غفلت حتی در مجامع دانشگاهی هم مشاهده می‌شود.

علت
این بی
خبری و غفلت چیست؟

یکی
همان شیوه تاریخ‌نگاری گسترده و همه‌جانبه دوره پهلوی است که رسوبات آن همچنان در ذهن تاریخ‌نویسان ما که دست‌پرورده دوره پهلوی دوم هستند وجود دارد. دلیل دیگر دانش
اندک ما در باره تاریخ معاصر و به‌ویژه
جنایات پهلوی‌هاست و دیگر کم‌مایگی آثار را که در حوزه‌های مختلف، به‌ویژه
فیلم‌ها و سريال‌ها آشکارا به چشم می‌خورد
و در مقایسه با آثار تولیدی توسط دشمن، از قدرت اقناع و تأثیرپذیری چندانی
برخوردار نیستند. به عبارت دیگر کسانی که آن مستندها را می‌سازند، از ابتدای امر می‌دانند که می‌خواهند
مخاطب را به کدام سمت هدایت کنند و از همه شیوه‌های هنری تأثیرگذار استفاده می‌کنند، اما ما چنین مهندسی دقیقی برای خلق آثار هنری خود
نداریم. یک مخاطب آگاه به حقایق تاریخی، به‌راحتی
فریبکاری و دروغ آنان را تشخیص می‌دهد،
اما یک مخاطب عادی که از چنین اطلاعاتی بی‌بهره
است، به‌سادگی تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

نمونهاش مستندهایی که شبکههای ماهوارهای میسازند.

همین
طور است. همه تاریخ‌نگاران
داخلی و خارجی می‌دانند رضاخان یک زمین‌خوار قهّار بوده است، اما در تمام این مستندها ملاحظه می‌کنید که چقدر ماهرانه از کنار این موضوع می‌گذرند. ویژگی زمین‌خواری رضاخان چنان شهره آفاق بوده است که در آن زمان یک
روزنامه فرانسوی نوشت: «در ایران جانوری پیدا شده است که زمین می‌خورد»! روزنامه‌های امریکا هم مکرر در باره این ویژگی رضاخان مطلب ‌می‌نوشتند
و او را مسخره می‌کردند. در این مستندها از قضیه کشته شدن رجال
بانفوذ و حتی مورد اعتماد رضاخان هم که به طرز فجیعی به دست او به قتل رسیدند،
حرفی زده نمی‌شود و حتی غالباً این طور وانمود می‌شود که آنها به میل شخصی از کار کناره گرفته‌اند. گاهی هم این تصفیه‌های خونین را به حساب تیزبینی رضاخان می‌گذارند و می‌گویند چون آنها قصد تخریب رضاخان را داشتند، به‌تدریج کنار گذاشته شدند و تمام مسئولیت سنگین
اداره کشور تدریجاً روی دوش شاه افتاد!

شما
حتی در یکی از این مستندها اثری از شهید مدرس یا آن 24 هزار ایرانی که به جرم‌های سیاسی توسط رضاخان سر به نیست شدند نمی‌بینید. از قتل میرزاده عشقی، فرخی یزدی و ده‌ها شاعر، هنرمند و رجال سیاسی بزرگ آن دوره توسط
رضاخان اثری نیست. کسی از بریدن سر نماینده مجلس به نام کیوان که او را به‌جای ملک‌الشعرای
بهار اشتباه گرفتند و در نزدیکی مجلس و جلوی مسجد سپهسالار روی سینه‌اش نشستند و سرش را از تنش جدا کردند چیزی نمی‌گویند.

درست
است که این مستندها در واقع مخاطب عام را نشانه رفته‌اند، اما متأسفانه تیپ دانشگاهی و تحصیلکرده ما هم که در
غفلت و بی‌خبری محض از اسناد و واقعیت‌های تاریخی به‌سر
می‌برد، این لاطائلات را به عنوان حقایق تاریخی
تکرار می‌کند. از این سو هم ما به عنوان متولیان فرهنگی
جامعه بد عمل می‌کنیم و مابه‌ازای آثار فراوانی که سلطنت‌طلبان و جریانات معاند داخل و خارج کشور تولید و در سطح
گسترده‌ای پخش می‌کنند،
دچار رخوت و کم‌کاری هستیم.

واکنش
مردم در شهریور 20 خلاف ادعاهای سلطنت
طلبها
در باره رضاخان را نشان می
دهد.

همین
طور است. باید از کسانی که سنگ پهلوی‌ها
را به سینه می‌زنند پرسید اگر اینها این قدر در این آثار که
ادعا می‌شود محبوب بودند، پس چرا در شهریور 20 وقتی رضاخان
رفت مردم جشن گرفتند و در همه جا به پایکوبی پرداختند و چرا خاندان پهلوی جرئت
نکرد جنازه رضاخان را پس از مرگش به ایران برگرداند؟ در مستند اخیر ادعا می‌شود چون ایران اشغال بود، نتوانستند جنازه را
برگردانند، درحالی که این گونه نیست و مردم اجازه این کار را ندارند.

با
این همه مستندات آشکار، پس چرا گروهی از نخبگان ما با این جریان همراهی می
کنند؟

عده‌ای دارند به لحاظ سیاسی لجبازی می‌کنند. عده‌ای
هم اطلاع عمیق از وقایع تاریخی ندارند. عده‌ای
هم با اهداف پهلوی‌ها همسو هستند و معتقدند رضاخان در توسعه
اقتصادی، صنعتی و فرهنگی موفق بوده، ولی فقط ضرورت توسعه سیاسی را درک نکرده است!

این
ادعا در مورد پهلوی دوم هم وجود دارد.

همین
طور است. واقعیت این است که در تحلیل وقایع تاریخی یا باید خودمان شاهد آن رویداد
بوده باشیم و یا در آن زمینه اطلاعات و مطالعات گسترده‌ای داشته باشیم. آشنایی با اوضاع اجتماعی کشور در هنگام
وقوع آن رویداد مهم‌ترین عامل
در درک واقعی و تحلیل دقیق آن است. اگر کسی نتواند واکنش مردم به هنگام اخراج
رضاخان یا محمدرضاشاه را از کشور درک کند، بدیهی است که تحلیل دقیقی از این
رویدادها نخواهد داشت. من در این نوع تعبیر و تفسیرها بیشتر نوعی لجبازی یا طبق مد
روز حرف زدن را می‌بینم، وگرنه تحلیل دقیقی از آن دوره در این
اظهارنظرها وجود ندارد.

در
این مستندها، کتاب
ها
و مقاله
ها بیشتر روی خدمات رضاخان از قبیل
کشیدن خط راه
آهن، تأسیس
دانشگاه، کشیدن جاده و… تأکید می
شود.

اتفاقاً
یکی از دلایلی که اشاره کردم این افراد از درک حقایق تاریخی عاجز هستند همین است.
انگلستان از دیرزمان برای نفت ایران و سایر ثروت‌های آن کیسه دوخته بود. آنها حتی حاضر شدند به خاطر مسئله
نفت در ایران کودتا کنند. نفت ایران به قول چرچیل به‌مثابه خون در رگ‌های
افسرده امپراتوری بریتانیان بود و به همین دلیل هم کودتای 1299 را با هدف تضمین
غارت نفت ایران صورت دادند. هدف کودتای 28 مرداد هم همین بود. اگر در ایران خطوط
مواصلاتی از قبیل راه‌آهن کشیده
شد، برای رساندن آذوقه و مهمات به روسیه و باز در جهت استیلا بر منابع نفتی ایران
بود. عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» می‌نویسد کاملاً مشخص بود انگلیسی‌ها دارند در ایران تحرکاتی را برای کودتا و ایجاد تغییرات
گسترده انجام می‌دهند. می‌گوید
من به کنسول انگلیس در مشهد که از دوستان ما بود، گفتم: «اگر خبری هست به ما هم
بگویید شاید از دست ما هم در این زمینه کاری بربیاید». چطور مورخ آن دوره متوجه
چنین موضوعی شده بود و محقق امروز متوجه نمی‌شود؟ دلیلش یا بی‌سوادی
است یا غرض و درک نکردن زمینه‌های
اجتماعی آن دوران. کنسول انگلیس به مستوفی که می‌پرسد برنامه شما در ایران چیست، جواب می‌دهد: «می‌خواهیم
بر جریان نفت و ثروت‌های ایران
تسلط پیدا کنیم و بساط دین، روحانیت و عزاداری را هم از این مملکت جمع کنیم».

شیوههای دخالت انگلیس در ایران هم به
تناسب شرایط روز گوناگون بوده است.

همین
طور است. آنها در عین حال که کاملاً هدفمند کار می‌کردند، اما شیوه‌های
گوناگونی را برمی‌گزیدند. یکی از اشکالات ما در درک وقایع تاریخی
مربوط به دخالت انگلیس در ایران این است که همواره این دخالت‌ها را از منظر سفارت انگلیس در ایران تماشا می‌کنیم، درحالی که به هیچ‌وجه عمومیت ندارد. مثلاً نورمن سفیر انگلستان در ایران که
هم‌پیمان لرد کرزن بود، خیلی اطلاع نداشت قرار است
انگلستان در ایران کودتا کند. این دو طرفدار قرارداد 1919 و به دنبال مستعمره کردن
ایران بودند و اصلاً قصد کودتا نداشتند. اینها جناح غیرصهیونیستی وزارت خارجه انگلستان
بودند، اما بخش صهیونیستی وزارت امور خارجه انگلستان متشکل از لرد روفوس، چرچیل،
لرد ریدینگ و چند تن دیگر از طریق حکومت هند بریتانیا، در وزارت مستعمرات و وزارت
دریاداری فعالیت می‌کنند و اساساً کاری به وزارت امور خارجه و سفارت انگلیس
ندارند. در این دوره قرار است انگلستان رژیم اشغالگر صهیونیستی را در منطقه
خاورمیانه ایجاد و تقویت کند و در نتیجه اصلاً به فکر استعمار ایران نیست، چون می‌داند مستعمره‌سازی هزینه‌بردار
است و انگلستان در شرایط پرداخت چنین هزینه‌هایی
نبود. از این گذشته کشور استعمارگر ناچار است نیروهای نظامی خود را در کشور
مستعمره مستقر کند که همین مسئله موجب نفرت مردم استعمارزده از آن کشور می‌شود. از این گذشته وقتی انگلستان می‌توانست با قرار دادن دست‌نشانده خود در ایران بدون صرف هزینه به مقاصدش برسد، ضرورت
نداشت ایران را رسماً مستعمره خود سازد. آنها می‌توانستند فردی را روی کار بیاورند که اهداف آنان را به‌خوبی محقق کند.

اساساً
از سال 1300 تا 1305 فضای ایران به‌شدت
انگلیسی بود. البته بعدها هم این فضا کم و بیش وجود داشت، اما در این چند سال به
اوج خود رسید و انگلیسی‌ها می‌دانستند نباید از شیوه‌های استعماری قدیم استفاده کنند، به همین دلیل حتی در کودتا
هم این شرط را گذاشتند که حکومت وقت ابداً نباید به انگلستان تمایل نشان بدهد،
بلکه باید به عنوان یک جریان کاملاً مستقل ایرانی کار کند. اساساً یکی از مهم‌ترین عللی که انگلیس‌ها سید ضیاءالدین را که عامل سرسپرده و صد در صد وفادار به
آنها بود کنار گذاشتند این بود که بیش از حد به انگلیسی‌ها تمایل نشان می‌داد!
حالا اینها در کتاب‌ها و فیلم‌های مستندشان این گونه جلوه می‌دهند که سید ضیاء را رضاخان برداشت!

و
انگلیسی
ها هم ساکت نشستند که یک آدم وطنپرست بیاید و عامل آنها را بردارد و
خودش سر جایش بنشیند.

همین
جاهاست که برای انسان این پرسش مطرح می‌شود
که آیا این تاریخ‌نگاران و مستندسازان واقعاً از درک حقایقی چنین
واضح و آشکار عاجزند؟ اینها که می‌گویند
رضاخان قرارداد 1919 را لغو کرد، آیا از خود نمی‌پرسند وقتی اصول یک قرارداد اجرا می‌شود، لغو صوری آن چه دردی می‌تواند از مردم و مملکت دوا کند؟ اینها هرگز از خود پرسیده‌اند چرا احمدشاه از سلطنت عزل شد؟ چون حاضر نشد
قرارداد 1919 را امضا کند، درحالی که این آقایان جوری مستند می‌سازند و کتاب می‌نویسند گویی او این قرارداد را امضا کرده است. اساساً کسی
نمی‌توانست در سیاست ایران علیه منافع انگلستان حرکت
کند و جان به در ببرد. با توجه به اسناد و قرائن تاریخی بعید می‌دانم حتی کسانی هم که این آثار را تولید می‌کنند، به انگلیسی بودن رضاخان تردید داشته باشند.
حتی از خود رضاخان هم این نقل قول وجود دارد که انگلیسی‌ها مرا آوردند، ولی خبر نداشتند با چه کسی طرف هستند! بماند
که اتفاقاً انگلیسی‌ها دقیقاً
می‌دانستند با چه کسی طرف‌اند.

ارباب
اردشیر جی یکی از جاسوس‌های سرشناس
انگلستان بود. او در خاطرات و وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد
شب‌های متمادی با رضاخان در باره صدماتی که اسلام و
روحانیت به ایران وارد کرده‌اند
صحبت و او را نسبت به آنان به‌قدری
عصبانی می‌کردم که فریاد می‌زد: «دودمانشان را به باد خواهم داد». آیا همین یکی از صدها
نشانه و سند برای آماده‌سازی رضاخان
برای اتخاذ رویکرد مبتنی بر توجه به ایران باستان و ستیز با اسلام نیست؟

در
رد ادعای این افراد بر توسعه صنعتی در دوره رضاخان چه اسنادی وجود دارند؟

این
توسعه‌ها در جهت منافع ملی ما نبودند. مثلاً کدام عقل
سلیمی حکم می‌کند تمام شهرهایی را که در مجاورت معادن آهن قرار
دارند رها کنید و در کرج کارخانه ذوب‌آهن
راه بیندازید؟ اما در دوره رضاخان هزینه هنگفتی را صرف این کار کردند و بعد هم
دیدند انتقال سنگ آهن به آنجا به صرفه نیست و تعطیلش کردند. یا در مورد راه‌آهن که می‌گویند
انگلیسی‌ها می‌خواستند
از شرق به غرب راه‌آهن بکشند و رضاخان برخلاف میل آنها از شمال به
جنوب خط آهن کشید. اتفاقاً قضیه کاملاً برعکس است. احمدشاه گفته بود: «راه‌آهنی می‌خواهم
که زاهدان و بندرعباس را به تهران و غرب ایران را به شرق آن وصل کند»، اما آنها
راه‌آهن شمال به جنوب را کشیدند. حتی دکتر مصدق هم به
راه‌آهن رضاخانی اعتراض کرد که صرف هزینه برای آن
اتلاف بودجه است، چون از 20 کیلومتری هیچ شهری هم عبور نمی‌کرد و به درد هیچ کس جز خود انگلیسی‌ها نمی‌خورد!
در فیلم‌ها و کتاب‌ها
همیشه از پل ورسک صحبت می‌شود
که تحت چه شرایط سختی ساخته شد و واقعاً هم یکی از پروژه‌های عظیم پل‌سازی
در دوره خود است، اما این پل چه دردی از کشور دوا کرد؟ اجرای این نوع پروژه‌ها قطعاً در راستای تحقق همان هدفی است که رضاخان
را آورد و تا زمانی که به کارشان می‌آمد
از او حمایت کرد.

ما
در آن دوران کشور فقیری بودیم و همه حرف دکتر مصدق هم این بود که در چنین وضعیتی
حداقل باید راه‌آهنی را احداث کنیم که برای ما عواید زیادی داشته
باشد، درحالی که راه‌آهن اساساً
برای کشور عایدات نداشت.

بسیاری
از جاده‌هایی را هم که ادعا می‌کنند در دوره رضاشاه احداث شده‌اند، در واقع تعریض جاده‌های قبلی است. در دوره ناصرالدین‌شاه تلاش شد روی کارون سد زده شود، اما انگلیس نگذاشت، چون
می‌خواست خوزستان سرزمین لم‌یزرعی باشد که فقط نفت دارد و نفت را هم خودش استخراج کند و
ببرد. در دوره قاجار انگلیسی‌ها
نمی‌گذاشتند در جنوب جاده بسازیم و روس‌ها نمی‌گذاشتند
احداث راه‌آهن رضایت دادند؟ از این گذشته قرار بود هزینه
احداث راه‌آهن طبق قرارداد 1919 به عهده انگلیسی‌ها باشد، اما رضاخان با بستن مالیات به قند و شکر
و مایحتاج مردم راه‌آهنی را در
یک راه متروکه کشید که فقط به درد انگلیسی‌ها
می‌خورد، چون به شهرهای ایران کاری نداشت! آنها رقیب
روس‌ها بودند و می‌خواستند از این طریق به آب‌های آزاد دسترسی داشته باشند. بعد که هیتلر مرتکب اشتباه شد
و به روسیه حمله کرد، عملاً روس‌ها
را به دامن غربی‌ها انداخت و چرچیل با استالین ـ‌به قول خودش شیطان‌ـ علیه آلمان هم‌پیمان
شد و این خط آهن به درد هر دویشان خورد.

در
دوره پهلوی حاصل کاری که به عنوان نوسازی صورت گرفت، از بین بردن ابنیه اسلامی و
ایجاد یک معماری بی‌هویت و عاری
از عناصر ایرانی و دینی هستیم. در این دوره غارت آثار تاریخی به اوج خود رسید و
وزارت معارف 50 درصد اکتشافات تخت جمشید و سایر اماکن تاریخی را به انگلستان و
فرانسه هبه کرد. توجیهشان هم این بود که آنها بهتر از ما بلدند این آثار را مطالعه
کنند و بعد هم به ما برمی‌گردانند
و هنوز قرار است برگردانند.

در
زمینه
های فرهنگی و علمی وضع به چه شکل
بود؟

به
یک نمونه اشاره می‌کنم. قبل از دوره رضاخان هم محصلین برای تحصیل به
خارج اعزام می‌شدند، اما در دوره او این کار شدت و قوت بیشتری
گرفت. حاصل کار چه بود؟ طرف می‌رفت
و مثلاً مهندسی و پزشکی می‌خواند
و وقتی برمی‌گشت، می‌گفتند
یا برو در املاک شاهی کار کن یا به سلامت! حتی در این زمینه هم بحث منافع ملی در
کار نبود و کم بودند کسانی که حقیقتاً پس از بازگشت کمر به خدمت مردم می‌بستند که اغلب هم مورد آزار و اذیت دستگاه حاکمه
قرار می‌گرفتند.

بر
این نکته تأکید می‌کنم که ما حقیقتاً به دنبال آن نیستیم خدمات
افراد را کتمان کنیم، اما با یک نگاه دقیق و موشکافانه باید ببینیم آیا حقیقتاً
خدمتی صورت گرفته است و به چه قیمتی؟ بدیهی است کشیدن راه‌آهن در یک کشور پهناوری مثل ایران خدمت بزرگی است، اما اگر
عایدات آن توجیه اقتصادی برای هزینه‌هایش
را نداشت و از همه مهم‌تر نیازهای
مردم را برطرف نکرد، حقیقتاً خدمت محسوب می‌شود؟
و یا در مورد ارتش مدرن رضاخانی که دائماً بر آن تکیه می‌شود، آیا این ارتش برای دفاع از کشور و خدمت به مردم ایران
تشکیل شد؟ پس چطور وقتی دو سه خلبان در فرودگاه قلعه‌مرغی خواستند پرواز کنند و جلوی تجاوز هواپیماهای روسی به
حریم هوایی ایران را بگیرند، توبیخ شدند و در قلعه‌مرغی شورش شد؟ بعد هم که هواپیماها را بلند کردند، ضد هوایی‌های ایران می‌خواستند آنها را بزنند! وضع به‌قدری آشفته بود که سرلشکرهای رضاخان فرار کردند و صدای خود
رضاخان هم درآمد که شما همیشه دو سه هزار کیلومتر از جبهه عقب هستید ای ناقابل
لشکرها! ارتشی‌ که باید از مرزها پاسداری می‌کرد، به جان مردم افتاد و زمین‌های آنها را غارت کرد و در تمام انتخابات‌ها نقش اصلی را به عهده گرفت. به امیر لشکرهای
همه جای ایران می‌نوشتند این افراد باید برای مجلس انتخاب شوند
وگرنه حسابتان را می‌رسیم. اگر
حجاب از سر زن‌ها برندارید، تعزیه‌ها و عزاداری‌ها
را به هم نزنید، عشایر و افراد نخبه را از بین نبرید، دمار از روزگارتان برمی‌آوریم. این نقش ارتش مدرن رضاخانی بود. همه این
کارها را هم به اسم حفظ امنیت کشور می‌کردند.
رضاخان از طریق همین ارتش مدرن بود که املاک همه را غصب کرد که الان اسنادش
موجودند. این املاک به‌قدری زیاد
بودند که در دربار اداره‌ای برای
اداره املاک اختصاصی رضاخان تأسیس شده بود.

چرا
این قدر به ملک و زمین علاقه داشت؟

علاقه
به زمین و جواهرات در خاندان پهلوی موروثی بود. آنها غیر از املاکی که در ایران
داشتند، در بانک‌های سوئیس، انگلستان و امریکا هم سپرده‌های هنگفتی داشتند. در دوره رضاخان ملاک بودن
نشانه تشخص و ثروت بود. او هم که پابرهنه‌ بی‌سوادی بود که از سوادکوه آمد، مدتی دلاکی حمام و
بعد در میدان سرچشمه حمالی کرد. چند وقتی هم کنار دست دایی‌اش ایستاد بلکه خیاطی یاد بگیرد، اما یاد نگرفت. بعد که
قزاقخانه نیروهایی را استخدام کرد مدتی در اصطبل مهتر اسب‌ها بود. سپس نگهبان سفارتخانه‌های خارجی و منزل رجال مهمی چون فرمانفرما بود و بعد هم با
حمایت جریانات باندهای مشکوکی باند میرزا کریم‌خان رشتی خود را بالا کشید و در کودتای قزاقخانه شرکت کرد و
قزاقخانه را از دست روس‌ها بیرون
کشیدند و را در رأس قزاقخانه گذاشتند. حالا چنین آدمی آمده و قدرت پیدا کرده است
که املاک مردم را از دستشان بیرون بکشد. نظامی‌ها هم از خدا خواسته، با خدمت به او به خودشان هم خدمت
کردند. از جمله امیر احمدی که فقط در تهران 700 تا خانه داشت! چنین ارتشی معلوم
است کارش چیست. در جنگ جهانی اول که کشور اشغال شد، ارتش مقاومت کرد و به دشمن
صدمه‌های جدی هم زد، ولی در جنگ جهانی دوم زیر چتر
توجهات ملوکانه رضاخان به غارت مردم مشغول شد و در شهریور 20 هم فرار را بر قرار
ترجیح داد! مردم آن قدر از رضاخان متنفر بودند که همین که به نحوی شرّش از سر آنها
کنده شد، خدا را شکر کردند. ما موقع رفتن رضاخان نبودیم، اما از بزرگ‌ترها شنیدیم که مردم موقع رفتن او چه جور پایکوبی
می‌کردند، اما پهلوی دوم را که شاهد بودیم و فیلم‌هایش هم موجود است. اگر اینها این قدر خدمت کردند
و محبوب بودند، علت شادی مردم از سقوط آنها چه بود؟

به
سوابق خانوادگی رضاخان اشاره
ای
داشتید. آیا در این باره اسنادی هم وجود دارند؟

رضاخان خیلی به این موضوع حساسیت داشت و کسی جرئت نمی‌کرد در این باره حرفی بزند یا چیزی بنویسد. علی‌شاه یکی از رفقای دوره قزاقی او قصه قماربازی‌ها، عربده‌کشی‌ها و دعواهای رضاخان را برای فردی به نام محمدرضا
آشتیانی‌زاده تعریف کرده و او هم در خاطراتش آورده که چاپ
شده است. یکی از نمایندگان مجلس اول به اسم آشیخ تقی هم که ساکن محله سر قبر آقای
تهران بود، نقل کرده است که یک روز دیدم سر قبر آقا عده‌ای از اراذل و اوباش به جان افتاده و همدیگر را خونین و
مالین کرده‌اند. رفتم جلو و دیدم دعوا سر قمار است. کسی را
که کتک خورده بود از زیر دست و پای بقیه بیرون کشیدم و دیدم زیر چشم و روی بینی او
با چاقو بریده شده بود و خون از سر و صورتش می‌ریزد. فحش می‌داد
و لگد می‌زد که پولم را خورده‌اند. پرسیدم: «اسمت چیست؟» جواب داد: «رضا». بعدها که شاه
شد، یادم آمد او همان کسی است که آن روز دیده بودم. جای این زخم برای همیشه روی
صورت رضاخان ماند. رضاخان واقعاً آدم بی‌سواد
و بی اصل و نسبی بود. فقط اواخر عمر یک چیزی را به عنوان امضا خط خطی می‌کرد. در میان مشیرالدوله‌ها و نظامی‌هایی
مثل مسعودخان کیهان و رجل سیاسی دیگری که حداقل سواد و خانواده‌ای داشتند، چرا انگلیسی‌ها به سراغ رضاخان رفتند؟ چون آنها برای خود حرمت‌هایی را قائل بودند، ولی رضاخان این چیزها حالی‌اش نبود. انتخاب چنین فردی برای حاکمیت بر ایران
بزرگ‌ترین توهینی بود که می‌شد به یک ملت کرد و من واقعاً نمی‌توانم سر دربیاورم کسانی که دم از ملیت و وطن‌پرستی می‌زنند،
اگر هر چیز دیگری را هم می‌توانند
تحمل کنند، چگونه انتخاب چنین فردی را به عنوان شاه کشور خود توهین تلقی نمی‌کنند؟ حتی چهره‌های وابسته به انگلستان آن دوره با رضاخان قابل مقایسه
نیستند.

رضاخان به‌قدری
از آشکار شدن اصل و نسب خود در هراس بود که وقتی در میدان حسن‌آباد، در جای فعلی آتش‌نشانی، می‌خواستند
قبرستان آنجا را خراب کنند و به قبر پدر و مادر او رسیدند و با شوق و ذوق به او
اطلاع دادند تا کسب تکلیف کنند که آنها را نگه دارند، با عصبانیت تشر زد که چرا
دست از مرده‌ها برنمی‌دارید؟
موقعی هم که می‌خواست در قزاقخانه ثبت‌نام کند، وقتی اسم پدرش را از او پرسیدند، گفت: «مگر می‌خواهید پدرم را استخدام کنید؟ به پدرم چه کار
دارید؟»

آیا افشاگری در باره سوابق و اقدامات رضاخان منحصر به دوران
پس از انقلاب است؟

خیر، تا سال‌ها
پس از رفتن او در روزنامه‌ها
و کتاب‌ها هجویاتی در باره‌اش می‌نوشتند
و سر زبان‌ها می‌چرخید.
از جمله این هجویات، هجویات سید اسدالله رساست که در کتاب «چند قطره خون برای
آزادی» چاپ شده است. اغلب شعرا از جمله ملک‌الشعرای
بهار هم هجویاتی در باره او سروده‌اند.
حتی در دوره خود او هم چنین هجویاتی سروده می‌شدند، منتهی به دلیل برخوردهای تند و خشنی که می‌شد، مخفی می‌ماندند. پس از رفتن او و باز شدن فضای سیاسی، سیلی از این
هجویات بر سر زبان‌ها افتادند. کسانی که ادعا می‌کنند جریان افشاگری عملکرد رضاخان پس از پیروزی
انقلاب باب شده است، در واقع این شیوه را مستمسکی برای تسویه حساب‌های سیاسی با حکومت فعلی ایران قرار داده‌اند. آنها خودشان هم خوب می‌دانند نفرت از رضاخان و محمدرضاشاه در دوره خود آنها هم
وجود داشت که در هنگام فرار هر دوی آنها از کشور به‌خوبی بروز نکرد. در تحلیل رویدادهای تاریخی باید به
رفتارهای جمعی مردم توجه کرد و به هنگام بررسی اقداماتی که خدمت تلقی می‌کنیم، باید اولاً اهداف را در نظر بگیریم و
ثانیاً ببینیم مردم از نتایج آن اقدامات واقعاً چقدر منتفع شده‌اند. بدیهی است تلاش در جهت آبادانی کشور خدمت
بزرگی است، اما باید دید این آبادانی‌ها
با چه هدفی و به چه قیمتی صورت می‌گیرند.
آیا اگر حکومتی آزادی‌های اجتماعی
مردم را تا این حد لگدکوب کند که حتی در پستوخانه‌های آنها هم نفوذ و جاسوسی کند، به آنها خدمت کرده است؟ برداشتن
چادر به آن شکل فجیع از سر زنان مسلمان خدمت به فرهنگ این کشور بود؟ ممنوعیت
عزاداری‌ها و ستیزه با مظاهر و احکام دینی خدمت بود؟ دادن
حق و حساب‌ها و امتیازات گسترده به خارجی‌ها خدمت بود؟ مضحکه معروف قرارداد دارسی و
انداختن پرونده ما علیه شرکت نفت انگلیس که از مستندات محکم تاریخی ما بود در
بخاری و سوزاندن آن خدمت به کشور بود؟ بعد هم که یک قرارداد استعماری را امضا
کردند که خود امضاکننده‌اش گفت: «از
این که امضا کرده‌ام شرم دارم». تمدید یک قرارداد استعماری خدمت به
مملکت است؟ کسانی که این حرف‌ها
را می‌زنند، خودشان هم از بی‌پایه بودن استدلال‌هایشان
آگاهند، منتهی نوعی تسویه حساب سیاسی را در پیش گرفته‌اند. رضاخان از مجلس با عنوان «طویله» یاد می‌کرد و اگر نماینده‌ای جرئت می‌کرد
اندکی مخالفت کند، فوراً پیغام می‌داد
یا خفه‌اش کنید یا در آن طویله را می‌بندم و این تازه مجلسی بود که اکثریت قریب به
اتفاق نمایندگانش را خودش به آنجا فرستاده بود.

حاکمیت پهلوی‌ها
ثمره‌ای جز خفقانی سیاه و عمیق به دنبال نداشت. مرحوم
آخوند خراسانی در توصیف اوضاع بعد از مشروطه گفت: «استبدادی اشنع از استبداد
سابق». من نمی‌دانم اگر استبداد رضاخانی را می‌دید چه می‌گفت!
استبداد دوره قاجار دست‌کم به دین
مردم کار نداشت، اما رضاخان آمد که ریشه دین را از جا بکند و ستیز با دین و شعائر
دینی تبدیل به سیاست رسمی حکومت شد. مردم تا سال‌ها نتوانستند مناسک دینی خود را به صورت جمعی اجرا کنند و
یا برای سیدالشهدا(ع) به عزاداری بپردازند. ضدیت خشونت‌بار با حجاب حقیقتاً در تاریخ ایران بی‌سابقه است. در حوزه سیاسی هم دستگیری‌ها و قتل‌های
سیاسی از شمار بیرون بود. ارباب مطبوعات در هیچ دوره‌ای به اندازه دوره رضاخان مورد ضرب و شتم اوباش مزدور رژیم
و تحت تعقیب قرار نگرفتند. حتی گاهی رضاخان مثل مورد مدیر نشریه ستاره امروز شخصاً
وارد عمل می‌شود و او را کتک می‌زند! در قضیه جمهوری‌خواهی
رضاخان به عنوان رئیس‌الوزرای
مملکت شخصاً به میدان آمد و با مردم به کتک‌کاری
و بزن بزن پرداخت. رضاخان عشایر را قتل‌عام
کرد و نخبگان را از دم تیغ گذراند. فاجعه مسجد گوهرشاد را هم که کم و بیش همه می‌دانند. او حتی به کسانی مثل تیمورتاش، نصرت‌الدوله فیروز و امثال آنها هم که کلی به او خدمت
کردند رحم نکرد و آنها را به فجیع‌ترین
شکل ممکن کشت و این غیر از آن 24 هزار نفری است که از زیر دست امثال آیرم و سرپاس
مختاری زنده بیرون نیامدند.

در زمینه اقتصادی هم که زمین مرغوبی نبود که از چنگ صاحبش
بیرون نکشد. مردم ایران هیچ حق مالکیتی بر زمین‌های خود نداشتند و ملاکین بزرگی که در برابر رضاخان مقاومت
می‌کردند، فرزندان و خانواده‌شان را از دست می‌دادند.
امیر مؤید سوادکوهی از ملاکین بزرگ شمال در این قضیه دو فرزندش را از دست داد و
رضاخان زمین‌هایش را غصب کرد. زمین‌های مهدی بوشهری از خوانین بوشهر که بعدها با اشرف ازدواج
کرد و زمین‌های فرمانفرما و دیگران هم به همین ترتیب غصب شد.
تازه وقتی زمین‌ها غصب می‌شدند،
مالکین مجبور بودند در همان زمین بیگاری هم بکنند. رضاخان همه کارخانه‌های فعال را به نام خود زد و عایدات آنها را به
حساب‌های بانکی خود واریز می‌کرد. در آن دوران فقط در یکی از حساب‌های او 20 میلیون تومان وجود داشت که رقم عجیبی بود. غیر از
اینها دست به بخشش رضاخان هم در برابر خارجی‌ها خیلی خوب بود، از جمله در قضیه اروندرود، بخشی از منطقه
را به عراقی‌ها، آرارات کوچک را به ترکیه، هیرمند را به
افغانستان داد و چنان کشورمان را گرفتار کرد که هنوز هم مصیبت آب هیرمند را
نتوانسته‌ایم حل کنیم.

در مسائل فرهنگی هم که تکلیف معلوم است. رواج بی‌حجابی، بی‌بندوباری،
مصرف‌زدگی، فرهنگ غربی، ستیز با شعائر و احکام اسلامی
و باز کردن دست بیگانگان در امور کشور از اقدامات وطن‌پرستانه رضاخان بوده است! تکلیف آزادی‌های سیاسی و مدنی هم که کاملاً روشن است.

جالب اینجاست که وقتی رضاخان را از کار برکنار کردند، در
یکی از نامه‌هایی که از جزیره موریس برای خانواده‌اش فرستاده بود، چنین نوشت: «من مانده‌‌ام اینها چرا مرا برکنار کردند.
اینها که هر کاری که خواستند برایشان کردم»! وقتی هم محمدرضا به آلمان اعلام جنگ و
به متفقین اعلام همکاری می‌کند،
برایش می‌نویسد کار خوبی کردی، جالب اینجاست هنوز عده‌ای می‌خواهند
این شبهه را القا کنند که رضاخان طرفدار آلمان و ضد انگلیس بوده است! دخترهای
رضاخان هم که دائماً بر سر خرید الماس و یاقوت با هم جنگ و دعوا دارند و به پدرشان
شکایت می‌کنند. رضاخان بخشی از ثروتش را توانست با خودش
ببرد، بخشی را به محمدرضا داد و بخش دیگر را هم دزدان بین‌المللی بردند. خودش هم قبل از این که از ایران خارج شود،
دچار جنون شد و از دست دادن خدم و حشم کاخ سعدآباد و به قول خودش سر و کله زدن با
کاکاسیاه‌های جزیره موریس مشاعرش را مختل کرد. دائماً هم
می‌گفت: «من به این ملت این همه خدمت کردم و آنها با
ناسپاسی جوابم را دادند».

با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.   

 

سوتیترها:

1.

در نقد پهلوی‌ها کارهای شایسته و علمی خوبی به نگارش درآمده‌اند،
اما متأسفانه آن گونه که باید در اختیار به‌ویژه نسل جوان قرار نگرفته‌اند. این آثار
توسط جریان مخالف پهلوی‌ها که از دل انقلاب اسلامی برآمد، تولید شدند، اما در مقابل
سلطنت‌طلب‌ها هم بیکار ننشستند و با منابع مالی فراوانی که در اختیارشان قرار داده
می‌شود، به نشر کتب، مقاله‌ها و ساخت فیلم‌های مستند فراوان پرداخته‌اند.

 

2.

آیا این تاریخ‌نگاران و مستندسازان واقعاً از درک حقایقی چنین
واضح و آشکار عاجزند؟ اینها که می‌گویند رضاخان قرارداد 1919 را لغو کرد، آیا از خود
نمی‌پرسند وقتی اصول یک قرارداد اجرا می‌شود، لغو صوری آن چه دردی می‌تواند از مردم
و مملکت دوا کند؟

 

3.

وقتی رضاخان را از کار برکنار کردند، در یکی از نامه‌هایی که
از جزیره موریس برای خانواده‌اش فرستاده بود، چنین نوشت: «من مانده‌‌ام اینها چرا مرا
برکنار کردند. اینها که هر کاری که خواستند برایشان کردم»!

 

4.

در مسائل فرهنگی، رواج بی‌حجابی، بی‌بندوباری، مصرف‌زدگی، فرهنگ
غربی، ستیز با شعائر و احکام اسلامی و باز کردن دست بیگانگان در امور کشور از اقدامات
وطن‌پرستانه رضاخان بوده است!