حضرت آیتالله حسن زاده آملی
وجود
مبارک خاتم الانبیاء سراج منیر است. به تعبیر قرآن شریف و سراجاً منیرا. این چراغ
الهی نور میدهد و این ایمانهای ما همه فروغ پرتوهائی از آن نورند. این عبادات
ما، کمال ما، توجه ما، شعبه و شعلهای از آن نورند و این مجلس ما روزنهای از آن
نور است.
هر بوی
که از مشک و قرنفل شنوی
از دولت
آن زلف چو سنبل شنوی
چون
نغمه بلبل ز پی گل شنوی
گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی
اینها
همه برکات آن وجود مقدس است. قرآن شریف را نور نامیدهاند. این نور از آن مصباح،
از آن مشکات، از آن چراغ الهی است. نور وقتی باید خودش را نشان بدهد، چراغ میخواهد،
محمل میخواهد، مظهر میخواهد، قابل میخواهد. هر دلی و هر چراغ وجودی نمیتواند مثل
قرآن نور بدهد. این نور از آن چراغ منشعب میشود. خیلی روح بزرگ و عظیمی میخواهد
که در نوری چون قرآن شریف از آن چراغ استفاده شود. قلب خاتم الانبیاء میخواهد.
روح حضرت مصطفی میخواهد. بر بنده خود این نور را نازل فرمود. از این چراغ نوری میدرخشد
تا زبان اعتراض شما بر ما دراز نباشد. این نور را دادهایم، این آیات بینات را
دادهایم: « یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُر» تا مردم را از تاریکیها
و ظلمتها به در ببرد و به نور برساند، به قرآن برساند، به خدا برساند. به آنی که
الله نورالسموات و الارض است برساند.
حیف است
که در ظلمتکده طبیعت باشید. بیا به عالم نور. بیا به جهان نور، به یُخْرِجُهُم مِّنَ
الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُر». این نورهای ظاهری چه میکنند؟ آفتاب که طلوع کرد،
موجودات را مینگری، اشیاء را مشاهده میکنی، راه و چاه را از یکدیگر تمیز میدهی.
اینها حکایت سایهای هستند از نور حقیقت. بگذار ابرها از آسمان جانات کنار بروند،
آن هم ابرهای تیره و سیاهی که متراکم شدهاند. بگذار آفتاب حقیقت بتابد تا ببینی
که آن آفتاب چه نوری میدهد. ما سعادت میخواهیم و ما زندگی میخواهیم. ما دنیا و
آخرت میخواهیم. ما مسیر مستقیم میخواهیم. ما خدا میخواهیم.
قدر خود
را بشناس. راه را بپا، از یمین و یسار، چپ و راست رهزنها فراوانند. صراط مستقیم
یکی بیش نیست. بین دو نقطه یک خط مستقیم بیش نیست. بیش از یک خط مستقیم تصورشدنی
نیست. آن خط مستقیم اقرب طرق است. کمترین مسافت است. بین آن دو نقطه، بقیه طرق،
مسافتشان بیشتر. گمکننده حیرتآور.
دنبال این و آن نروید. این ور و آن ور نروید که اگر از صراط مستقیم به در
رفتی، کجی است، اعوجاج است، گم شدن است. از حق در رفتی، باطل است. از نور در رفتی،
ظلمت است. یا حق است یا باطل، یا نور است یا ظلمت، سومی ندارد. از حق و از راستی و
درستی بگذری، ضلال است و گمراهی.
خداوند
عالمیان در چندین جا در قرآن مجید وصف نور میکند. از قرآنش به نور تعبیر و وصف میفرماید.
بیایید به این نور نزدیک بشوید. از این نور فروغ و پرتو بگیرید تا از ظلمتها و وزر
و وبالها به در آیید.
حالا
آیات را مرور کنیم تا ببینیم سبکباریم یا به تعبیر قرآن شریف زیر بار غلها، زنجیرها
و وزر و وبالها خیال میکنیم که آسودهایم. آسودگی نداشتهایم و لذت آسایش را
نچشیدهایم.
اگر لذت
ترک لذت بدانی
دگر لذت
نفس لذت نخوانی
در آیه
۱۵۷ سوره اعراف آمده است: «فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ
النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون» . نور این قرآن
با رسولالله نازل شد، چون قرآن علم است و علم نور است و نور را هر موطنی نمیگیرد.
اقبال میخواهد. هر دلی که نور نمیگیرد.
علم نور
است، آن قلبی که قابل است، اقتضا دارد، زنگ هوا و هوس، او را از بین نبرده، تیرگیهای
گناه، لجنهای گناه رویش را نگرفته، آن دل نور علم را میگیرد، نه اینکه شعر بگوید
و کتاب داشته باشد و در لباس من باشد و چندین زبان بداند و قرآن را از بر باشد،
اینها نیست. ای بسا کسانی که همه اینها را دارند و علم ندارند. خدا رحمت کند جناب
شیخ بهایی را:
علمی
بطلب که تو را فانی
سازد ز
علائق جسمانی
آن وقتی
که علائق دنیا را از تو گرفت، آن وقتی که حرام، شکارت نکرد، آن وقتی که الهی و ربانی
شدی، حالا این علمت نفع میرساند و به کارت میآید. امر به معروف و نهی از منکر
بکنی زهی سعادت. عمده آن است. بیدار باش و عقلت را به کار بیاور.
حضرت
رسولالله«ص» فرمود که خدای متعال، عقل را میزان، معیار و ترازو برایت قرار داد که
با این معیار حق را از باطل تمیز بدهی. اول اندیشه، وانگهی گفتار و کردار و رفتار
وکسب و کار و شهادت و امضاء و تصدیق. این علم است که نجاتات میدهد، بیدارت میکند،
سر تو را میشوراند، اهل درد میشوی، دنبال درمان میروی. تا درد پیدا نکردی، ارزش
نداری، قدر و قیمت نداری. آن دردی که روز اولیاءالله است و در دل شبها و وقت سحر،
سوز و گدازت میدهد. آن دردی که فوج فوج ملائکه بگویند چه فرمایشی داری از این سوز
و گدازت؟
شما به
من و درد من و دل من چه کار داری؟
من که به شما کاری ندارم. همهتان را دوست دارم. همه کلماتِ جناب دوست من هستید.
همه آثار جنابِ دوست من هستید. هریک به حد خود، به نوبه خود، بسیار خوبید. قدر و
قیمت دارید. از آن روی که آثار دوست من هستید، دوستتان دارم. چون نامه دوست من هستید،
دوستتان دارم، اما مستقیماً به شما عرضی ندارم. التفات فرمودید آقا؟ هر دلی میتواند
این درد را کسب کند.
اوحدی
شصت سال سختی دید
تا شبی
روی نیکبختی دید
شصت سال
خدا خدا کرد تا این درد را یافت. آنهایی که پیرو این نور شدند، از این نور فروغ
گرفتند، «وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون»،
رستگاران فقط همین فرقهاند و بس. بقیه فقط حرکتی دارند، نفسی میکشند، دمی برمیآورند،
شب و روزی دارند.
ای که
عاشق نهای حرامت باد
زندگانی
که میدهی بر باد
اگر
گیرنده نیستی یک خرده زحمت بکش. «وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ
هُمُ الْمُفْلِحُون». فقط اینها رستگارند و بس. بقیه حیاتی دارند، حرکتی دارند
مذبوحانه. به حالشان باید استرحام کرد. باید دلسوز بود. نه به نظر بدبینی. نخیر،
دلت به حالشان بسوزد.
هر آن
کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او
چو مرده به فتوای من نماز کنید
نماز
یعنی دعا کردن. این بیچارهای را که مردهدل است، دعا کنید که توفیق بیداری پیدا کند. «وَ رَحْمَتِی
وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ». نیست مگر رحمت و نور و سفره نعمت او. هر چه که هست، همه و
همه از زمین تا آسمانها، تا کهکشانها، عوالم برای تو «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ
شَیْءٍ» است.
خود
جنابعالی رحمت خدایی. این زمین رحمت خداست. نفس کشیدن شما رحمت خداست. طلوع و غروب
ستارگان رحمت خداست. بودتان رحمت خداست. آنچه که در دار وجود است، رحمت خداست. همه
رحمتاللهاند و ما در کنار یک چنین سفره گستردهای که همهاش رحمت است، غریق
هستیم در دریای رحمت. درد و حسرت نیست که غرق در میان دریا باشیم و خشک لب از
اینجا برویم؟
«للَّذِینَ
یَتَّقُون». رحمت میخواهی؟ تقوا میخواهد. آن رحمت عام همه را فراگرفت. میخواهی
نزدیکتر بشوی و رحمت خاص نصیب تو بشود، محرم حریم کبریای الهی بشوی، آنجایی بشوی،
عنداللهی بشوی، «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِر» بشوی؟ کاسب حبیبالله
باشی؟ پس یَتَّقُون و پرهیزکار باش. این پرهیزکاری میدانی چیست؟ این پرهیزکاری
است که تسبیح در دستش هست و بس بس میکند، اما به وقتش مثل زالو خون میخورد و سر
امام و پیغمبر را میبرّد و کار شمر و یزید را میکند؟ نه. از این بسبسگوها
بترس. مقدسِ عاقل باش، خیلی عاقل.
نعمت
الله جهان را فراگرفته. دنبال چی هستید؟ دارید چه کار میکنید؟ بخوانید آیه را
ببینیم خبائثی که میفرماید چیست؟ لجنخواریها چیست؟ کثافتکاریها چیست؟ کفتار و
کرکس به جای انسانها خجالت میکشند. سک خجالت میکشد. سگ که خوب است و حفظ و
حراست میکند و امین است. سگ امین باشد و ما نباشیم؟ گرسنه و حیوان و درنده است،
اما صاحبش شکار را زده، میرود و میگردد و پیدا میکند و میآورد بدون خیانتی و
حتی یک دندان زدنی پیش صاحبش میگذارد. ای حیوان بینوا! تو که گرسنهات بود چرا
نخوردی؟ برای حفظ مقام امانت. چه چیزی در دل این سگ بود؟ چی فهمید و ادراک کرد که
آن را برگرسنگی، هواپرستی، نفس پرستی و خودکامیاش ترجیح داد؟ سگ است.
یک
مقدار به خود بیاییم. شاید دیگر رویمان نشود از سگ اجتناب کنیم و بگوییم اگر تو
ظاهرت نجس است، ما که ظاهر و باطن بهکلی. به خصوص جانمان که بهکلی. چطور از تو
اجتناب کنیم که ما یک چنین جان کثیف و آلوده داریم. چه چیزی وادار کرد حیوان مفترس
را که حفظ امانت کند و خیانت نکند. حال که نوبت به انسان رسید، او باید از ما
اجتناب کند یا ما باید از او اجتناب کنیم؟
«فَسَأَکْتُبُهَا
لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَـاهَ وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ»
آن رحمت خاصه برای این سلسله مردم است. «
الَّذِینَ
یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ
فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیل» پیروی میکنند آن نوری را که نامش در تورات و
انجیل بود. یهودی و نصارا میدانستند.
عیسی«ع» به آنها مژده داد که رسولی پس از من به نام احمد«ص» میآید و او را میشناختند.
این
قرآن، این همه اخبار از انسانی که مدرسه ندیده، از کجا آمده؟ چطور مدرسهدیدهها
بعد از ۵۰ سال دیدن رشتهها و علوم و اساتید نتوانستند به قعر او برسند؟ قرآن
اقیانوس عظیمی است. هر شناگری که به او میرسد و هیمنه و جلال و عظمت او را که میبیند،
زانوهایش سست میشود. ناصر خسرو در هزار سال پیش در شرح حال خود مینویسد که ۷۰۰ تفسیر را مطالعه کرده است. این نفسیرها را
استخوان خرد کردههای چندین ساله نوشته بودند تا بلکه به عمق قرآن برسند و با
اسرار آن آشنا شوند. شیخالرئیسها، خواجهنصیرها،
ناصرخسروها، علامهها، محییالدینها، ملاصدراها، شیخبهاییها، میردامادها هریک
برای خود کوههای هیمالیائی هستند، اما اینها هم در برابر عظمت قرآن زانو زدند و
افتخارشان و حاصل بحث،
رنج و زحمتشان این است که از مشکوه خاتمالانبیاء و از آن چراغ الهی نور گرفتند و
توفیق مدد کرد تا نکاتی اندک از حرف خدا و پیغمبرش را بفهمند. این مگر کم کاری
است؟
ممکن
است جنابعالی بفرمایید به به، ولی من که خودم میدانم که کار امثال بنده ساحلپیمایی است، پس از
سی سال به چند تا تفسیر رجوع کرده و ظاهر الفاظ را دیدهام. من که خودم پیش خودم منفعلم و میدانم به قعر او
نرسیدهام. شیخالرئیس یک رساله مستقل نوشت در تفسیر سوره قل هوالله احد. جناب ملاصدرا کتاب مستقلی نوشت درباره ستاره
آیتالکرسی و دیگران قس علیهذا.
ما تازه
خیلی همت که بکنیم، بتوانیم حرفهای این بزرگان علمای امت را بفهمیم. مگر زبان
آنها را دانستن و فهمیدن کم کاری است؟ آنها مردمی هستند که در باره یک حرف و یک
کلمه قرآن حقاً کار کردهاند. تعارف که نداریم. نوزده جلد مینویسد راجع به بسمالله
الرحمن الرحیم. اصول کافی را شرحهای متعددی است، اما کسی به سنگینی ملاصدرا
شرح نکرد و بعد از او همه عیال سفره اویند، اما همین جناب حکیم ملاصدرا در شرح
اصول کافیاش در بیان روایتی از امام صادق»ع» بالاخره میگوید خدا توفیق فهم این
حرفها را به ما مرحمت بفرما. ملاصدرا.
این چهار کلمهای هم که در این منبرها گفته میشود از پرتو زحمات آن بزرگان
است. کیست این رسولاللهی که تمام کمالات، عقل کل، مظهر اتم اله، چیست این رسولالله
که این طور نور میدهد به همه.
بدانید که آفریدگار ما به مراتب بیش از محبت مادر به فرزندش به ما محبت دارد. کی ما
رفتیم و نخواست ما را؟ کی دلمان به درد آمد؟ کی الله گفتیم و لبیک نشنیدیم؟ چه میخوری
که نمیتوانی به راه بیایی؟ چه کسب و کار داری که دلت گرفته است؟ چه حرفهائی میزنی
و چه حرفهائی میشنوی که این طور تیره شدهای؟
تو که
شریفترین موجوداتی و تاج کرمنا بر سر توست، چرا با کفتار همزمینی میکنی و پا در
کفش لاشخورها میگذاری؟ من که دعوا و نزاع
با شما ندارم و پیش از این هم که وظیفهمان نیست که بگوئیم آنی را که بر مردم حرام
کرده کثیف، خبیث و پلید است. پلیدی مال پلیدهاست. نمیدانی رسولالله«ص» چه بارها
و چه غلها و زنجیرهایی را از دست و پایت برگرفت. آزادیم؟ دنیا ما را گرفتار کرده.
کجا آزادیم؟ یک نفس آزاد نمیتوانی بکشی. چرا خودت را گرفتار کردی؟ چرا یک خرده حرص
و آزت را قیچی نمیکنی؟ چرا به فکر ابدت نیستی؟ چرا سعادت ابدیات را نمیخواهی؟ چرا
دنبال کسب و کار حلال نمیروی؟ برای همه
روزی حلال مقرر است و از این بیچارهتر کیست که دارد به حرام روزیاش را فراهم میکند.
یک وقت
حرامی است که تقریباً ضرر شخصی دارد، اما یک وقت قدمی برمیدارد که بدآموزی و ضرر
نوعی دارد و خانوادههایی را بیچاره میکند. خدا باید با این شخص چه کند؟ از هزار
خرس و سگ هار و مار و اژدها و افعی بدترند
اینها.
اکثر
فرزندان ما مسموماند. این مار و عقربها اینها را گزیدهاند. اکثرشان بیمارند.
مگر میشود این بیماریها را از اینها گرفت؟ اینها کودکاند. این بیماریها مینشینند
در آنها و ریشه میدوانند و جا خوش میکنند. آنها را بد کوک کردهاند. اصلاً نمیآیند که گوش
کنند.
چقدر شانس آوردیم که در زمان امام معصوم و
پیغمبر نبودیم. چقدر شانس آوردیم که کوفه نبودیم، وگرنه چه قدم در راه دین برمیداشتیم؟
آدم میخواهد بگوید که یا اَباعَبدالله یا لَیتَنا کّنا مَعَکم فَنَفوذَ فوزاً
عظیما میترسد. ای کاش ما با شما بودیم و در رکاب شما به مقام شامخ شهادت میرسیدیم.
تو؟ من؟ به تو گفتم که پس از آنی که خرج سالات گذشت و مطابق شئون زندگیات
احتیاجاتات برآورده شد، تومانی دو ریال
مال تو نیست، مال اجتماع و ارحام و فقرای اجتماع توست، میخواهی جان بدهی!
«یَوْمَ
تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَی نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ».
ببینید این نور را کجا بردید. سوره مبارکه حدید. رسولالله «ص» شب شش سوره مسبحات ـ
سورههائی که اولشان یسبح و سبح دارد: حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن، الاعلی ـ را میخواند و میخوابید. قرآن نور بود و بر
پیغمبر نازل شد. این نور پیشاپیش تو میرود: « یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ
یَسْعَی نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِم». مؤمن
همه جهاتش راست است. چه روز خوشی! روز آسایش! سعادت ابدی! لذت ببر! خوشبخت باش!
این از
مؤمنین و اما منافقین:
یَوْمَ یَقُولُ
الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُمْ»
بیچارهها، دنبال افتادهها، بدبختها، آوارهها به مؤمنین میگویند به ما نگاه
کنید، مهلت بدهید، صبر کنید ما از شما نور بگیریم. نور ندارند، تاریکند. چرا؟
اینجا که وضعشان بد نبود، خیلی دندانشان را مسواک میزدند. تشریفات ظاهری و زرق و
برق زندگیشان که بد نبود. پردههای گرانبهائی را میآویختند. لباسهای فاستونی
سنگین، پیراهنشان خیلی برق میزد. چرا اینها نور ندارند؟ آخر اینها نور را از او
گرفتند. اینها که خود او نبودند. آنی که خود اوست نور ندارد. اینها او نیستند. « انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُمْ»
به ما مهلت بدهید از شما نور بگیریم. «قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ» میگویند برگردید
بروید و تحصیل کنید و بیاورید. این که چراغ موشی که نیست که دستت بگیری و با خودت
ببری. این نور را میخواستی از اینجا بیاوری: ««قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا
نُورًا»: به دنیا و به نشئه اولی بروید و آنجا نور بخواهید. میشود برگردند؟ نه.
«فضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ» دیواری بینشان حائل میشود. این دیوار چیست؟ از سنگ
و گل، گچ و آهک است؟ «این زمان بگذار تا وقت دگر»! دیواری زده میشود بین این
ظلمتیها و آن نورانیها. «بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ» باطنش رحمت. سعادتمندان
آنجا هستند. «وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ ظاهره» این طرفیها، بیچارهها
زوزه میکشند. «یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ» حالا که پشت دیوار قرار
گرفتهاند فریاد برمیآورند که ما که با شما بودیم. چطور شما این نورها را دارید و
ما نداریم و این طور اینجا بیچاره شدهایم؟« قَالُوا بَلَى» بله. شما با ما بودید،
اما یک فرقی هست.« وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ
وَغَرَّتْکُمُ» . شما خودتان را گول زدید و گفتید قیامت را کی دیده؟ با ما بودید،
اما «َارْتَبْتُمْ» در شک و ریب بودید. دل
نداشتید، حال نداشتید، جان نداشتید، آدم نبودید، روزی حیوانات را خوردید و جا را
بر انسانها تنگ کردید. «وَغَرَّتْکُمُ الأمَانِیُّ» آرزوها گولتان زد. هی بگیر،
هی بگو، هی بخند، هی بساز، هی اینجا، هی آنجا. دل به درد آوردن، حرام خوردن، دنبال
خبائث را گرفتن، حقوق الهیه را ندادن، کسب و کار را نپاییدن، مراقبت نداشتن، حضور
نداشتن، روز و شب را به غفلت گذراندن.
در عجبم
از این حرف جنابعالی که گذشتهها گذشت. پدر آمرزیده. گذشتهها نگذشت. گذشتهها
همه در تو جمع است. اما جان و نیت مرا که ضبط نمیکند. از جان من که نوار نمیگیرد.
چطور گذشتهها گذشت؟ جنابعالی از آن وقت که به مدرسه رفتی گفتی الف به صدای بالا
هست و همین جور یکی پس از دیگری آمدی تا الان شدی که مثلاً شدی یک آدم سخنور، یک
نویسنده. مگر اگر آن حرفها، تعلیمات، علوم، دستورها یکی پس از دیگری جمع نمیشدند،
تو نویسنده میشدی؟ آنها گذشتند یا در تو جمع شدند؟ اگر میگذشتند که گویا، خوانا، نویسنده، معمار،
نجار، بنا نمیشدی.
آخرتمان
هم همین طور است. هیچی نگذشته است آقا. همه در ما جمع است. یکی از نامهای روز رستاخیز
یوم الجمع است. یوم الجمع. اعمال تو هم با آخرت تو همین طور است. یک چنین سرمایه
کلان خدادادی را مفت مفت از دست دادیم.
وَسَیَعْلَمُ
الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ. »اَللّهُمَّ اِنّا نَسْئَلُکَ وَ
نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْمَخْزوُنِ الْمَکْنُونِ یا الله یا الله یا
الله.
بار
الها توفیق حضور مراقبت انس به خودت عاقبت به خیری به همه ما مرحمت بفرما. ولی عصر
ما را از ما خشنود بگردان.
و عجل اللهم لولیک الفرج.
سوتیترها:
۱٫
حیف است
که در ظلمتکده طبیعت باشید. بیا به عالم نور. بیا به جهان نور، به یُخْرِجُهُم مِّنَ
الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُر». بگذار ابرهای تیره و سیاهی که متراکم شدهاند، از آسمان جانات کنار بروند. بگذار آفتاب
حقیقت بتابد تا ببینی که آن آفتاب چه نوری میدهد. ما سعادت میخواهیم و ما زندگی میخواهیم.
ما دنیا و آخرت میخواهیم. ما مسیر مستقیم میخواهیم. ما خدا میخواهیم.
۲٫
اکثر فرزندان
ما مسموماند. این مار و عقربها اینها را گزیدهاند. اکثرشان بیمارند. مگر میشود
این بیماریها را از اینها گرفت؟ اینها کودکاند. این بیماریها مینشینند در آنها
و ریشه میدوانند و جا خوش میکنند. آنها را
بد کوک کردهاند. اصلاً نمیآیند که گوش کنند.