منظومه اهل دل

 

شرابی ناب

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را

نگاهی باز می‌گیرد سر راه نگاهم را

 

کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را

که برگردانده امشب سوی دیگر قبله‌گاهم را

 

من امشب حاجی این قبله این قبله‌نما هستم

من امشب بندۀ مولای سر من رئا هستم

 

درون سینه‌ام انگار شور دیگری دارم

به لطف ساقی امشب در سبویم کوثری دارم

 

به دستی زلف یار و دست دیگر ساغری دارم

شرابی ناب از انگورهای عسگری دارم

من امشب عشق را تکرار در تکرار می‌خوانم

حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم

 

وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که…

…رسیده سال‌هایی قبل همراه شمیمی که…

 

…تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که…

…خبر داده است باز از جلوه دست کریمی که…

 

…همان خلق و همان خو در جمالش منجلی باشد

و مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد

 

نگاهت چون مسیحایی‌ست که بر مرده‌ها جان است

که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است

 

و یا ابریست که در آسمان هم حکم باران است

بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است

 

تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی

صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟

 

رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید

حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید

 

گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می‌خواهید

دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید

 

اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد

کسی چون عسگری را هم گدای سامرا دارد

 

می‌آیی و برای مهدی‌ات دلداده می‌سازی

هزاران عاشق در دام عشق افتاده می‌سازی

 

ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می‌سازی

برای امر غیبت شیعه را آماده می‌سازی

 

میان پرده اسرار خدا را بی‌صدا گفتی

برای شیعیانت «افضل الاعمال» را گفتی

 

تو آن معنای پروازی که بی‌تو هیچ بالی نیست

زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست

 

به جز درد فراق مهدی‌ات آقا ملالی نیست

یقیناً در کنار ماست امشب جاش خالی نیست

 

دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقاجان

دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان

 

اجازه می‌دهی امشب تو را ابن‌الرضا گویم

صفای مرقد شش گوشه‌ات را کربلا گویم

 

غریب سامرا از غربت یک آشنا گویم

برایت قصه‌ی یک مادر و یک کوچه را گویم

 

از آن ابری زیر ظلمتش پوشاند ماهش را

از آن مادر که در آن کوچه‌ها گم کرد راهش را

«محمد بیابانی»

 

 

 

مهر خواهری

سلام بر تو که اسطوره‌ی حجاب شدی

جواب‌های سؤالات بی‌جواب شدی

 

سلام بر تو که در آسمان علم و ادب

شعاع نور شدی مثل یک شهاب شدی

 

به خاک کشور ایران دو نور تابان شد

رضا چو شمس شموس و تو آفتاب شدی

 

برای یاری دین و امام عصر خودت

شبیه عمه‌ی خود پای در رکاب شدی

 

ز بس که دست کریمت گره‌گشایی کرد

برای نام کریمه، تو انتخاب شدی

 

برای شأن تو این واژه تا ابد کافی‌ست

رضا حسین شد و زینبش حساب شدی

 

خدا کند بنویسی مرا به نوکری‌ات

تو دختری، ولی عالم فدای مادری‌ات

 

نگاه مرحمتی کن به این گدا بی‌بی

بده به حق رضا حاجت مرا بی‌بی

 

میان صحن تو جارو به دست می‌گیرد

برای خادمی‌ات صاحب عصا بی‌بی

 

قسم به جان خودم جبرئیل می‌میرد

اگر که پر نزند دور این سرا بی‌بی

 

پی زیارت زهرا به قم سفر نکنم

بگو کجا بروم من، بگو کجا بی‌بی

 

مراجع و علما حلقه دور تو بستند

برای اینکه تویی باب علم‌ها بی‌بی

 

غمی نمانده برای اهالی ایران

دمشق ما تویی و کربلا رضا بی‌بی

 

غمی که سوخت دلت را شرار زهر نبود

تو از دیار خود افتاده‌ای جدا بی‌بی

 

تو آمدی که انیس دل رضا بشوی

تو آمدی که در ایران بزرگ ما بشوی

 

مرا خدات نوشته برای نوکری‌ات

برای بال زدن در هوای زائری‌ات

 

از آن زمان که به موسی بن جعفرت دادند

رضا همیشه بنازد به مهر خواهری‌ات

 

تو آمدی که سپاه برادرت باشی

رواست اینکه بنازد به این دلاوری‌ات

 

زبس مقام تو بالاست آفریننده‌ات

نیافت هیچ کسی را برای همسری‌ات

 

گل همیشه بهار امام هفتم ما

دلم شکسته برای خزان پرپری‌ات

 

اگرچه درد فراق آتش است و می‌سوزد

ولی نسوخت تمام دل کبوتری‌ات

 

مرا ببخش ولیکن در این مسیر خطیر

نرفت دست پلیدی به سمت روسری‌ات

 

ولی امان ز دل کوثر امام حسین

ز پنجه‌ها و سر دختر امام حسین

«مهدی نظری»

 

به یاد حضرت روح‌الله

شب آخرین خبر بود، خورشید مبتدا شد

تشویش سایه‌ها را تقدیرِ انزوا شد

 

دریا نمی‌خروشید، صبر سپیده سر رفت

شب بی‌ستاره می سوخت، بابی به صبح واشد

 

خواب ستاره‌ها را تعبیر صبح کردند

صبحی که ابتدا بود، صبحی که انتها شد

 

مردان دورمانده دستی به هم رساندند

در خویش خفتگان را برخاستن عصا شد

 

گفتند: زودهنگام، گفتند: بی‌سرانجام

گفتند: غیر ممکن، گفتند، منتها شد

 

خاکی که بر دو کتفش ابلیس بوسه می‌زد

در خویش زیر و رو گشت، آیینه‌ی خدا شد

 

تقدیر سایه‌ها بود در دخمه‌ها خزیدن

شب آخرین مفر بود، خورشید مقتدا شد

 

شاه و وزیر دزدان آغاز داستان بود

جمهوری شهیدان پایان ماجرا شد

 

سوی ستاره پیداست، سکّان هنوز برجاست

بر عرشه ایستاده است پیری که ناخدا شد

 

ای کاش بار دیگر این جاده باز می‌شد

آن‌سان که پیش از این بود، آن‌سان که با شما شد

ای کاش بار دیگر «یا مرگ یا خمینی»

تا باز می‌سرودیم: شب رفت و روشنا شد

 

ای کاش بار دیگر آن مشت‌ها بیایند

تا جغدها نگویند این صبح هم فنا شد

«امید مهدی نژاد»

 

 

مسیح عصر

روزگاری دیو بر ما میر بود

دست و پاها در غل و زنجیر بود

 

کشور ما مهد استعمار پیر

پیکر حق باوران بر دار و تیر

 

اهل ایمان را سکوتی مرگبار

بر بدن‌ها جای زخم بی‌شمار

 

عده‌ای را بند و زندان بود جای

حق‌پرستان را فقط حق رهنمای

 

ربنا الله بود بر لب‌هایشان

ذکر و قران و دعا شب‌هایشان

 

در دعا و رکوع و در سجود

ذکر آنان جاء‌نصرالله بود

 

زینت لبها گل تکبیر بود

روح در تبعید و همچون شیر بود

 

شیر شیر است ار چه در زنجیر و بند

میر میر است ار چه باشد در کمند

 

استقامت میوه‌ای دارد عجیب

فتح و پیروزی شده ما را نصیب

 

غرش تکبیر کرده سرنگون

کاخ استعمار و استکبار دون

 

اهرمن دندان به دندان می‌فشرد

نرم نرمک گوئیا جان می‌سپرد

 

نغمه تکبیر و گلبانگ شهید

پرده تاریک شب را می‌درید

 

جمله ترکش‌ها تهی از تیر شد

توپ و تانک و تیر بی‌تأثیر شد

 

کم‌کم آن فریادهای پر طنین

گشت چون طوفان سرخ و آتشین

 

لرزه بر اندام اهریمن فتاد

رخنه در آن وادی ایمن فتاد

 

ظلم بود و جهل و پستی و فساد

علم و دین گردید بازارش کساد

 

اهرمن از ظلم خود دلشاد بود

سلطه و غارتگری آزاد بود

 

فتنه و ظلم و فساد و بردگی

محو دین بُد غایت آزادگی

 

خائنان بر مرکب شاهی سوار

تا برآرند از بساط دین دمار

 

ناگهان با لطف خلاق جلیل

شد عیان سیمای زیبای خلیل

 

بت‌شکن آمد به دستانش تبر

سرنگون بنمود بتها سر به سر

 

جمله را شور حسینی درگرفت

نهضت سرخ خمینی فرگرفت

 

جملگی با وحدت و شور تمام

پیروی کردند از حکم امام

 

رهبر آزاده روشن ضمیر

راهی ایران شده مانند شیر

 

وارث علم پیمبر آمده

ناخدای عشق رهبر آمده

 

صبح صادق ظلمت شب را شکست

رشته‌های دام اهریمن گسست

 

دیو شد ناچار و از میدان گریخت

آبروی ظلم و استکبار ریخت

 

خون ملت در رگش آمد به جوش

گشت چون آتشفشان پر خروش

 

سیل‌آسا ریشه تزویر کند

صولت اهریمنان را شیر کند

 

نغمه جاء‌الحق از هر سو بلند

گشت باطل مضمحل بی‌چون و چند

 

دیو رفت و  محو استکبار شد

امت از خواب گران بیدار شد

 

جای دیو آمد فرشته بی‌درنگ

پاک کرد از چهره خامان نام ننگ

 

گفت آزادی و استقلال ما

هست از والاترین آمال ما

 

رأی ما جمهوری اسلامی است

ملت ما دین خود را حامی است

 

مأمن دشمن نگردد این وطن

ما کجا و دوستی با اهرمن

 

شرع و قرآن است ما را رهنمون

ما ز جان خویش بگذشتیم و خون

 

ما برای بذل جان آماده‌ایم

پای در راه حسین بنهاده‌ایم

 

این شعار ناب خیل ملت است

دور از ما بردگی و ذلت است

 

غیرت و آزادمردی راه ماست

لطف یزدان دائماً همراه ماست

 

روح حق همچون مسیح اعجاز کرد

شاهراه علم و دین را باز کرد

 

دست حق چون بود او را دستگیر

اهرمن شد با عنایاتش اسیر

 

با یداللهی که او را یار شد

دور نابودی استکبار شد

 

خضر ره در کوره‌راه ظلمت اوست

رهنمای بی‌بدیل امت اوست

 

گرچه موسی نیست، در دستش عصاست

گرچه عیسی نیست، او روح خداست

 

فاش گویم او مسیح عصر بود

او به حق تفسیر فتح و نصر بود

 

باصلابت با بصیرت با شعور

چشم‌های فتنه را بنمود کور

 

گفته‌هایش پرتوی از وحی بود

نکته‌هایش جمله امر و نهی بود

 

روح ایمان و جهاد و دین و دید

در تن ما با کلام خود دمید

 

همچنان ‌که کرده دفع ظلم و شر

بهر حفظ دین حق بسته کمر

 

الغرض در سالگرد انقلاب

گرچه خالی هست جای آنجناب

 

لیک راهش استوار و ماندنی‌ست

داستان انقلابش خواندنی‌ست

 

جانشینش در مرام و در کلام

می‌گذارد پای خود جای امام

 

حفظ نهضت با تمام مشکلات

هست از واجب‌ترین واجبات

 

وحدت و بیداری و حفظ نظام

هست مبنای وصایای امام

 

بلبل طبع «فغانی» نغمه‌خوان

گشته در ایام فجر جاودان

 

از دل و جان می‌سراید این سرود

بر امام و بر شهیدانش درود

«دکتر احمد فغانی»

 

یا ایهاالعزیزتر!

یا ایهاالعزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می‌اندازند
دجال های شعبده عکس‌ات را این روزها سیاه می‌اندازند


اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی
جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می‌اندازند


عفریت‌های شعبده و مستی صف می‌کشند پشت سر پاریس
حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می‌اندازند


اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده‌اند جنگ صلیبی را
روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می‌اندازند


با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را
با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله‌گاه می‌اندازند


مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله
آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می‌اندازند


یا ایهاالعزیزتر از یوسف یا آخرین امید بشر برگرد
در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می‌اندازند

(علیرضا قزوه)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *