مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی(ره)
مقدمه:
ما تاکنون ادب الهی به معنای حفاظت و مراقبت عملی از دستورات و احکام رعیه را در بعد عقلی و قلبی بررسی کردهایم و اکنون میخواهیم به ادب در ابعاد دیگر وجودی انسان بپردازیم.
نفس، خیال، اعضا و جوارح ظاهری هم به اقتضای خود جایگاهی دارند که باید مراعات شوند. «نفس» در بحث ادب الهی، جایگاه ویژهای دارد، زیرا بسیاری از اعمال و افعال درونی و بیرونی، یا به تعبیر بهتر ملکات حسنه و سیئهای که برای انسان حاصل میشوند، با نفس رابطه مستقیم دارند؛ لذا میتوان گفت که «ادب نفس» در بحث ادب الهی کاربردیترین و فراگیرترین بحث نسبت به مباحث دیگر است.
معانی اعم و اخص نفس
نفس دارای دو معناست که دایره وسعت و شمول آنها با یکدیگر متفاوت است. «نفس به معنای اعم» تمام نیروهای درونی انسان اعم از عقل، قلب، شهوت، غضب، خیال و… است که مورد بحث ما نیست. اینکه میگویند: «نفس یک حقیقت است که شامل قوای متعددی میشود»، مربوط به معنای اعم نفس است.(۱)
اما «نفس به معنای اخص» مجموعه شهوت و غضب است که دو نیروی سرآمد آن به حساب میآیند. در این بحث هم هرگاه که میگوییم: «نفس»، منظورمان نفس به معنای اخص است. ما با حیوانات در این مورد مشترک هستیم و باید در این وجه اشتراک با آنها تفاوت رفتاری داشته باشیم و شهوت و غضب را مؤدبانه، یعنی در چارچوب دستورات الهی به کار بگیریم.
برای اینکه به ادب نفس بپردازم، لازم میدانم مطالبی را در باره نفس و ویژگیهای آن توضیح دهم تا مطلب کاملاً مشخص شود ودر این باب، به مشکلی برنخوریم.
بررسی ویژگیهای نفس و راه تأدیب آن
طبع و جبلّت نفس
در روایات از تعبیری با عنوان «جبلّت نفس» یاد شده و میفرمایند که جبلّت و طبع خواستههای نفسانی پایان و انتها ندارد؛ یعنی انسان هر قدر در میدان خواستههای شهوانی جلوتر برود، نه تنها چیزی به او افزوده و به اصطلاح عامیانه سیر نمیشود، بلکه میلش بیشتر میشود. به قول ما طلبهها، خواستههای شهوانی انسان، حدّ یقف ندارند و هیچ وقت تمام نمیشوند. این خصوصیت در جبلّت و نفس وجود دارد و تغییرکردنی نیست؛ لذا نفس آن قدر در وادی شهوت پیش میرود تا درنهایت، خود را به نابودی میکشاند و از بین میبرد.
غضب هم همین طور است و حدی برای توقف ندارد و وقتی شعله میکشد، میخواهد همه چیز و همه کس حتی خودش را هم نابود کند. این طور نیست که خشم اگر به جایی برسد، خود به خود تمام میشود و آرام میگیرد. طبع نفس و جبلّت آن، این گونه است.
نامحدود بودن طبیعت نفس
علی«ع» در روایتی میفرمایند: «نَّفْسُ مَجْبولَهٌ عَلى سوءِ الاَدَبِ »؛ جبلّت و طبع نفس، بیادبی است؛ یعنی در نهاد نفس، مرزی قرار داده نشده و مرزی ندارد که بگوییم خواستههای نفس یک روز تمام میشوند. خواستههای شهوت و غضب انسان، تمامشدنی نیستند؛ لذا نفس، طبیعتاً بیادب و مرزنشناس است. حضرت در ادامه روایت میفرمایند: « الْعَبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلَازَمَهِ حُسْنِ الْأَدَبِ»؛ انسان وظیفه دارد با نیروی دیگری، این دو قوه را مؤدب سازد و مهار کند. «عبد» در این روایت، یعنی انسانی که به وسیله عقل، انسانیت و عبودیت را در خود محقق میسازد؛ چون تنها قوهای که میتواند شهوت و غضب را مها رکند و مؤدب سازد عقل است و او ملاک انسانیت انسان است. عقل است که عبودیت را میفهمد، نه شهوت و غضب؛ پس عقل مأموریت دارد که نفس را مهار کند.
اما با به کار انداختن عقل، نفس مؤدب نمیشود « «وَ النَفْسُ تَجْرِی بِطَبْعِهَا فِی مَیْدَانِ الْمُخَالَفَهِ »؛ نفس وارد میدان مخالفت میشود و مدام میخواهد که به طور گسترده و بینهایت، خارج از مرزهای عقلی و الهی پیشروی کند. « وَ الْعَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّها عَنْ سوءِ الْمُطالَبَهِ»؛ ولی کوشش بنده این است که نفس را از خواستههای نامطلوبش برگرداند و جلوی خروج آن را از مسیر الهی را بگیرد. « فَمَتَى أَطْلَقَ عِنَانَهَا فَهُوَ شَرِیکٌ فِی فَسَادِهَا »؛ پس هرگاه که عبد عقل خود را به کار نگیرد و مهار نفس را رها کند، در جنایت نفسش شریک خواهد بود. « وَ مَنْ أَعَانَ نَفْسَهُ فِی هَوَى نَفْسِهِ فَقَدْ أَشْرَکَ نَفْسَهُ فِی قَتْلِ نَفْسِهِ» »؛(۲) و کسی که در خواستههای بی بند و بار نفس به او کمک میکند، در هلاکت نفس خویش شرکت کرده است.
پس با به کار انداختن عقل، کار تمام نمیشود و تازه اول بگیر و ببند است؛ چون نفس هیچگاه کوتاه نمیآید و عبد هم نباید بگذارد که او از محدودههای الهی تجاوز کند. اگر هم نفس محدود نشود، آن قدر پیش میرود تا خود را به هلاکت رساند و اگر عبد جلویش را نگیرد و مهارش نکند، در این خودکشی نفسانی شریک او خواهد بود.
مراد از هوای نفسی که در آیات و روایات آمده و مذمت شده، تمام خواستههای نفس نیست؛ بلکه مراد از هوای نفس مذموم، خواستههای بیبند و بار درونی غیرمؤدبانه است که در قالب آداب الهی نمیگنجند؛ وگرنه مطلق خواستههای شهوانی و غضبی مذموم نیست. یعنی از آنجا که این قوا وجود دارند، اصل وجودشان خیرمحض است و اصلاً چیز نامطلوبی به حساب نمیآیند. بحث در این است که مرز نداشتن آنها وقتی مصیبتبار شود و از حدود الهی تجاوز کند، مذموم و ناپسند است، والا شهوت و غضب مشروع، نه مذموم است و نه خلاف ادب.
نفس به واسطه عقل منضبط میشود
در نهاد نفس انضباطی وجود ندارد و عقل باید آن را منضبط کند، لذا محدود کردن شهوات و هواهای نفسانیه یک امر اختیاری است و نمیتوان گفت چون جبلّت شهوت، بیبند و باری است، پس ما هم بیبند و بار میشویم. این حرف درستی نیست؛ چون درست است که جبلّت نفس بیبندوباری است، اما میتوان آن را با عقل محدود کرد و منضبط ساخت. انسان باید ضابطه و الزام را با عقل به نفس خویش تحمیل کند، وگرنه یک حیوان چهار پا خواهد شد که هیچ مرزی سرش نمیشود.
موت اختیاری
گاهی در کلمات اهل معرفت تعابیری چون «موت نفس» دیده میشود که معنای آن این نیست که انسان خودکشی کند یا شهوت و غضبش را از بین ببرد، بلکه مراد از موت نفس، ادب کردن نفس و به بند کشیدن آن است. از آنجا که «حیات نفس» در هوای نفس است و اگر هوای نفس از بین برود، حیات نفس نیز از بین خواهد رفت، اهل معرفت این تعبیر را استفاده کردهاند که انسان باید نفسش را بکشد؛ یعنی آن را از هواها و خواستههای نامشروع خویش بازدارد. وقتی هوای نفس ادب شود، دیگر به آن هوا نمیگویند، بلکه تبدیل به خواسته مشروع و معقول میشود که کاملاً موافق ادب است.
منظور از موت اختیاری هم که اهل معرفت به نفس نسبت میدهند این است که انسان با اختیار خود نفس را کنترل کند تا از محدوده شرع خارج نشود و بیادبی نکند. البته هم افراط بیادبی است و هم تفریط. نه غلو پسندیده است و نه جفا. بلکه انسان باید در مسیر اعتدال حرکت کند و همواره نفس را در چهارچوب شرع حرکت دهد، نه اینکه آن را بکُشد و کلاً متوقف سازد.
علی«ع» در روایتی فرمود: « تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا »؛ زمام امر، یعنی ولایت و سلطه نفسهایتان را به دست بگیرید. «وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَهِ عَادَاتِهَا»؛(۳) و آنها را از عادات زشت به مسیر اعتدال بازگردانید. نفس موجودی آزمند و حریص است و حد و مرز سرش نمیشود، پس برای تأدیب آن سعی کنید که آن را از عادت به سرکشی و بیبند و باری به مرز اعتدال و میانهروی برگردانید.
جمعبندی معنای تأدیب نفس
جمعبندی اینکه نفس نسبت به برخی از امور تمایل دارد و از برخی امور نیز فرار میکند؛ مانند چهارپایی که گاهی حمله میکند و گاهی عقب میرود و پا به فرار میگذارد. آنجا که میلش مطابق دستور شرع نیست و میخواهد زیادهطلبی کند، باید جلویش را گرفت و آنجایی که میل ندارد و میخواهد فرار کند باید مهارش را کشید و او را آرام کرد. باید متناسب با حالت اقبال و ادبار نفس، آن را به حدود الهی محدود کرد تا ادب شود. در این صورت است که نفسِ چموش و سرکش، مؤدب به آداب الهی میشود و در قالب عقل و شرع ضابطه پیدا میکند؛ پس میتوان تأدیب الهی نفس را این طور معنا کرد: «محدود کردن نفس از تمایلات و فرارها بر طبق دستورات شرع».
رابطه تنگاتنگ ادب نفس با ادب جوارح
نکته علمی دیگر اینکه یکی از فرقهای نفس با عقل این است که نفس ذاتاً مجرد و فعلاً مادی است، اما عقل ذاتاً و فعلاً مجرد است و طول و عرض و عمق ندارد. به تعبیر دیگر مادیت در ذات عقل راه پیدا نمیکند، ولی نفس برای اینکه بتواند کاری را انجام دهد، به موجودی احتیاج دارد که طول و عرض و عمق داشته باشد. به عنوان مثال انسان برای تفکر در مسائل دقیق ذهنی، به وسیله و ابزار احتیاج ندارد، اما نفس این طور نیست و اگر بخواهد شهوت و غضبش که ذاتاً مجرد هستند کاری انجام دهند، نیازمند ماده و جسم هستند؛ یعنی برای محقق شدن خواستهها باید از ابزار مادی استفاده کنند و ابزاری را به کار گیرند که طول و عرض و عمق داشته باشند؛ مثل دست و پا و گوش و چشم که از آلات ادراکی انسان محسوب میشوند.
تأدیب جوارح منوط به تأدیب نفس است
با این توضیحات معلوم میشود که یکی از شاخههای ادب الهی که همان ادب جوارح است، ارتباط تنگاتنگی با ادب نفس دارد؛ چون اعمال جوارحی، در حقیقت فعلیت یافتن نفس و بروز و ظهور فعلی ادب مربوط به نفس است. ادب جوارحی این است که انسان چشم، گوش، دست، پا، زبان، بطن و فرج خویش را در قالب شرع قرار دهد؛ با این توجه که همه اینها آلات فعل نفس هستند و اگر نفس کسی مؤدب شود، اعضا و جوارح او نیز مؤدب خواهند شد و نیاز به برنامه تأدیبی خاص و مجزایی ندارند. هر نوع عملی که از جوارح صادر میشود، اگر برخلاف دستور الهی باشد، همچنین تمام کارهایی که باید انجام شوند و ترک میشوند؛ یعنی ترک واجبات و عمل به محرمات، همه مربوط به بیادبی نفس هستند. اگر نفس مؤدب شود، جوارح نیز مؤدب خواهد شد، چون جوارح انسان ابزار کار نفس هستند و در رفتارهای خود استقلال ندارند.
لذا اگر نفس به چیزی که از محدوده شرع خارج است، تمایل پیدا کند، ولی عقل جلویش را بگیرد، مهار اعضا و جوارح نیز به تبع مهار نفس، کشیده شده و فعل ناپسند انجام نخواهد شد.
همه افعال ناپسند مانند نگاه حرام، خوردن مال حرام، ترک واجب و… مربوط به جوارح هستند که نفس برای تحقق امیال خود از آنها استفاده میکند، پس اگر کسی بتواند با مهار نفس، خود را در محدوده ادب الهی مؤدب کند، در واقع اعضا و جوارح خود را نیز ادب کرده است.
لذا در روایتی از علی«ع» آمده است: «ضبط النفس عندالرغب و الرهب من أفضل الأدب»؛(۴) ضابطهمند کردن نفس به هنگام اقبال و ادبار از بافضیلتترین اقسام ادب است.
لذا ادب نفس در بین اقسام مختلف ادب أفضل ادب است، زیرا با ادب نفس علاوه بر درون انسان، بیرون او نیز مؤدب میشود. از آنجا که بُعد بیرونی انسان بر مبنای خواستههای درونی او فعلیت مییابد، وقتی درون کسی مؤدب شود، بُعد بیرونی و رفتاری او نیز ضابطهمند میشود و تأدیب آن زحمت چندانی نخواهد داشت.(۵)
حال اگر نفس ادب نشود آیا ممکن است که دیگر ابعاد درونی و بیرونی انسان مؤدب شوند؟ مسلماً نمیتوان تصور کرد که شهوت انسان، بیبند و باری کند، ولی قلب او حدود الهی را رعایت نماید و مؤدب باشد. آیا میشود غضب کسی هیچ مرزی را رعایت نکند، اما دلش پر از حب به خدا باشد؟ این محال است. دلی که پر از محبت خداست، یعنی قلبی که مؤدب به آداب الهی است، نفس خود را در چهارچوب عقل و شرع محدود میکند و نمیگذارد کوچکترین بیادبی و رفتار زشتی از ناحیه آن صادر شود؛(۶) بنابراین باید مهار داشته باشد و طبع و جبلّتش که بی بند و باری است، تحت تأثیر تربیت به طبیعت ثانویه مؤدب و محدود شود.
روش الهی تأدیب نفس انسان
برای تأدیب نفس چگونه باید عمل کرد؟ آیا با توجه به اینکه شهوت و غضب میان انسان و حیوان مشترک است باید روش تأدیب نفس نیز مانند روش تأدیب حیوانات باشد؟ یعنی باید از شلاق و چوب استفاده کنیم تا نفس روشمند شود و دیگر در مواردی که مجاز نیست شهوت و غضبش فعال نشود؟ به تعبیر دیگر آیا بین روش تأدیب نفس انسان با حیوانات فرقی وجو دارد یا نه؟
نفس انسان با حیوان تفاوت دارد
علی«ع» در روایتی میفرمایند: « فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْآدَابِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْب»؛(۷) انسان عاقل با پند گرفتن ادب میشود و حیوان، تنها با کتک خوردن! زیرا برای تربیت انسان عاقل، یعنی کسی که علاوه بر شهوت و غضب، عقل و قوه ادراک هم دارد، احتیاجی به ضرب نیست و نباید با او مثل حیوانات برخورد کرد. هرکدام از این موجودات روش تأدیب خاصی دارند که متناسب با سازمان وجودی آنهاست؛ لذا کتک زدن و رفتارهای غیرعاقلانه برای تربیت و تأدیب انسان، نادیده گرفتن و مقابله کردن با قوای عقلانی اوست و انسان را خرابتر میکند.
تأدیب با فهم و اندوه
پس چگونه انسان باید خود را تربیت کند؟ منظور از اتّعاظی که در روایت قبل آمده بود چیست؟ من در اینجا برای اینکه کمی بحث را باز کنم به جملهای از دعاهای حضرت زینالعابدین«ع» اشاره میکنم که در بحارالانوار هم ذکر شده است. حضرت در یکی از ادعیه خود خطاب به خدای متعال عرض میکند: «واجعلنا من الذین غلقوا باب الشهوه من قلوبهم و استنفذوا من الغفله أنفسهم»؛ خداوندا! ما را از کسانی قرار بده که درِ شهوت را بر روی دلهایشان بستهاند و نفوسشان را از غفلت نجات دادهاند؛ یعنی آسیبی از ناحیه شهوات به قلب آنها نمیرسد و آنان نیز با توجه و تذکر جلوی بیبندوباری نفسشان را گرفتهاند. « جَعَلنا مِنَ الذینَ تمسَّکُوا بِعروهِ العلمِ و أدَّبُوا أنفُسَکُم بِالفَهم… »؛ ما را از آنهایی قرار بده که به دستگیره علم تمسک کرده و نفوسشان را به وسیله فهم، مؤدب ساختهاند.
«و قرءوا صحیفه السیئات و نشروا دیوان الخطیئات»؛ کسانی که کتاب گناهان و نامه کارهای زشتشان را باز میکنند و میخوانند. «و تجرعوا مراره الکمد حتی سلموا من الآفات و وجدوا الراحه فی المنقلب»؛(۸) آنان که جرعه جرعه تلخی اندوه درونی خود را سر میکشند تا آنکه از آفات بیادبی مصون بمانند و راحتی و آسایش پس از این نشئه را بیابند.
پس انسان میتواند با بررسی و محاسبه رفتار خود و توجه به عذاب و عقاب کارهای زشتی که مرتکب شده، نفس خود را مهار کند و به اصطلاح «متّعظ» شود. هر کسی که میخواهد نفس خود را ادب کند، باید او را در مقابل خود بنشاند و موعظهاش کند. انسان عاقل، گوش شنوا دارد و حرف حساب را میفهمد؛ یعنی موعظهپذیر است و میتواند با عقل خود نفسش را مهار کند؛ چون نفس انسان، فهیم است و این حرفها را خوب میفهمد.(۹)
این مطلب بسیار دقیقی است که در معارف ما وجود دارد. پس اگر نفس پای حرف موعظه بنشیند، بهخصوص در موعظهای که سخن از معاد پیش میآید،(۱۰) قطعاً متأثر میشود؛ لذا خوب است که انسان، پیوسته مسئله معاد را به نفس خود تذکر دهد و بگوید: ای انسان! عاقبت میمیری؛ قبری و برزخی و حشری و حساب و کتابی و قیامتی در کار است. قیامت، اهوال و منازل و عقباتی دارد که هر جا تو را نگاه دارند دیگر رهایت نمیکنند و معلوم نیست بتوانی جان سالم به در ببری؛ پس هر کاری را انجام نده و سر در هر آخوری نکن؛ نسبت به تکالیف الهی سستی نداشته باش؛ و… این موعظهها قطعاً روی نفس تأثیر میگذارند، مگر اینکه مسخ شده باشد.
نمونهای از روش اولیای خدا برای تأدیب بشریت
روش انبیاء و اولیاء موعظه و پند بوده است. آنها نفس بشر را با موعظه بیدار میکردند و متنبه میساختند. جناده میگوید: بر امام حسن«ع» وارد شدم و عرض کردم: «عظنی یا ابن رسول الله»؛ ای پسر پیغمبر! مرا موعظه کن. اولین جملهای که حضرت به من فرمودند این بود: «یا جناده استعد لسفرک»؛ ای جناده! برای سفری که در پیش داری خود را آماده کن «و حصل زادک قبل حلول أجلک»؛ و توشه آخرتت را قبل از آنکه عمرت در دنیا به سر آید فراهم ساز. «واعلم أنک تطلب الدنیا و الموت یطلبک»؛(۱۱) ای جناده! تو به دنبال دنیا هستی تا آن را به دست آوری و مرگ به دنبال توست. ای جناده! اندوه روزی را که نیامده است بر روزی که هستی بار مکن. ای جناده! بیش از قوت روزانهات هر چه از دنیا به دست آوری، خزینهدار دیگری هستی. ای جناده! در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب. ای جناده! از مذلت معصیت به سوی عزت طاعت بیرون رو… .
پینوشتها
۱ـ «نفس به معنای اعم» به سه بخش تقسیم میشود:
یک؛ نفس نباتی، قوای مربوط به این بخش عبارتند از: قوه غاذیه، قوه نامیه و قوه مولده.
دو؛ نفس حیوانی که دارای قوای مدرکه و قوای محرکه است. قوای مدرکه نیز به دو قسم مشاعر ظاهری و باطنی تقسیم میشود. مشاعر ظاهری قوای مدرکه عبارتند از: قوه لامسه، قوه ذائقه، قوه شامه، قوه سامعه و قوه باصره. مشاعر باطنی قوای مدرکه نیز عبارتاند از: حس مشترک، قوه خیال، قوه متصرفه، قوه واهمه و حافظه. قوای محرکه نیز عبارتند از: شهوت و غضب.
سه؛ نفس ناطقه انسانی که قوه عاقله و قلب اعضای تشکیلدهنده آن محسوب میشوند.
مجموعه این قوا «نفس به معنای اعم» را تشکیل میدهد. به قول معروف: «النفس فی وحدتها کل القوی»؛ منظور از «کل القوی» نفس به معنای اعم است.
۲ـ مشکاه الانوار، ص ۲۴۴.
۳ـ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص ۲۳۷.
۴ـ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص ۲۳۸.
۵ـ من نمیخواهم وارد بحثهای پیچیده عقلی شوم؛ وگرنه این موضوعات جزو مباحث پیچیده عقلی و فلسفی ماست.
۶ـ من نمیرسم که یکسری مباحث معرفتی را عرض کنم. بعضیها مدعی هستند سیر میکنند و به ابد میرسند و بعد هم میخواهند که نفس را رها کنند. نه، اینطور نیست تا رهایت کرده است رها هستی. واصل به حق شدی؟ نه، اشتباه نکن، تو واصل به شیطان شدی و خبر نداری.
۷ـ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص ۵۴.
۸ـ بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۲۷.
۹ـ البته در جایی که نفس چموش و وحشی میشود، بحث فرق دارد و باید برای رام کردنش آن را تعزیر کرد و در موردش حد شرعی را جاری ساخت. اما این نوع از رفتار، تنها در جایی است که دیگر کار از کار گذشته و فهم و عقلانیت کارساز نباشد. شما اگر به بحث مراتب امر به معروف و نهی از منکر هم نگاه کنید، میبینید که شارع چه ترتیبی را تعیین کرده است تا انسانیت و جنبههای عقلانی گناهکاران تا جای ممکن حفظ شود. همه این مراتب بر طبق سازمان وجودی انسان وضع شده است.
۱۰ـ چنین مواعظی در أدعیه زینالعابدین«ع» مکرر آمده است.
۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۳۴.
سوتیترها:
۱٫
با به کار انداختن عقل، کار تمام نمیشود و تازه اول بگیر و ببند است؛ چون نفس هیچگاه کوتاه نمیآید و عبد هم نباید بگذارد که او از محدودههای الهی تجاوز کند. اگر هم نفس محدود نشود، آن قدر پیش میرود تا خود را به هلاکت رساند و اگر عبد جلویش را نگیرد و مهارش نکند، در این خودکشی نفسانی شریک او خواهد بود
۲٫
.
مراد از هوای نفسی که در آیات و روایات آمده و مذمت شده، تمام خواستههای نفس نیست؛ بلکه مراد از هوای نفس مذموم، خواستههای بیبند و بار درونی غیرمؤدبانه است که در قالب آداب الهی نمیگنجند؛ وگرنه مطلق خواستههای شهوانی و غضبی مذموم نیست.
۳٫
از آنجا که قوای نفسانی وجود دارند، اصل وجودشان خیرمحض است و اصلاً چیز نامطلوبی به حساب نمیآیند. بحث در این است که مرز نداشتن آنها وقتی مصیبتبار شود و از حدود الهی تجاوز کند، مذموم و ناپسند است، والا شهوت و غضب مشروع، نه مذموم است و نه خلاف ادب.