الا ای غریب خدا…
تو آن هفتمین قبله باوری
امام پس از موسی جعفری
تو در امتداد علی نازلی
تو رودی و دنباله کوثری
نیازی نداری به این چیزها
تو هشتم ولیعهد پیغمبری
غروب عزایت طلوع شرر
نسیم غریبیِ پشت دری
چگونه است حال پریشان تو
الا ای غریب خدا؛ بهتری؟!
از این کوچه تا حجرهات میروی
به یاد زمین خوردن مادری
نفس می کشی ناتوان میشوی
نفس میکشی لاله میآوری
لبی پاره و استخوانی کبود
برای خدا با خودت میبری
کنار تن نقش بر حجرهات
نه یک دختری بود و نه خواهری
برای تو گیسو پریشان کند
برای تو پاره کند معجری
اگر چه شهید خدایی ولی
به دست شما هست انگشتری
از این شهر غم تا وطن میروی
غریبی ولی با کفن میروی
«علیاکبر لطیفیان»
ای آیینه رحمت…
الا ای چشمه نور خدا در خاک ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
به گرداگرد لبخند تو میچرخند شادیها
از آن بهتر نمیدانی که طفلی را بخندانی
چو چشم آسمان منظومه نسل تو خورشیدی
چو باغ کهکشان دنباله راه تو نورانی
تحیّر بهترین وصف است در شام تماشایت
«بحیرا» میبرد هر صبح نامت را به حیرانی
به لبخندی مسیحا را دم روحالقدس دادی
سلیمان را نشاندی بر سر تخت سلیمانی
فرود آمد فراز کاخ کسرا با قدوم تو
به خود لرزید از نام تو شاهنشاه ساسانی
دلم را مهربان من! به پابوس تو آوردم
که آرامند در پای تو دریاهای طوفانی
ببخشا بر من ای آیینه رحمت! که میخواهم
بگویم حرفهایی را که خود ناگفته میدانی
پر از شوق تماشاییم و از دیدار محرومیم
حرامیها سر راه و بیابانها مغیلانی
چنان شام سیه آغاز صبح ما سیهروزی
چنان خواب گران پایان شام ما پریشانی
«خلافت» شد چنان طوفان که دریا را به کف گیرد
«جماعت» شد چنان ساحل زمینگیر گرانجانی
«یهودیها» میان امتت سرگرم خونریزی
«سعودیها» به جنگ کودکان گرم رجزخوانی
طواف کعبه را برعکس فهمیدند این امّت
ابوسفیان امیر است و علی در خانه زندانی
سر منبر ابوجهل است و بر مسند ابومروان
مدینه سر به زیر افکنده از شرم پشیمانی
به خون و اشک میگرییم «أشکو یا رسولالله»
که گردن میکشد تیغ خیانت سمت عریانی
حجاز است و بنیشدّاد؛ مصر است و بنی دجّال
عراق است و بنیصدام، شامات است و سفیانی
به مسجدها «خلافت» میکند بیعت به خونریزی
به منبرها «جهالت» میدهد فتوی به نادانی
«ملک حجّاج» سرمست از شراب تلخ صهیونی
سپاه فیل را در مکّه میخواند به مهمانی
«خلافت» با «یزید»یها«امامت» با «ولید»یها
کلیمی میدهد تعلیم آداب مسلمانی
نشان از یورش تیمور دارد «جبهه النصره»
شرف دارند بر «داعش» مغولهای بیابانی
ملک گرگ و ملک خرس و ملک مار و ملک عقرب
سعودیهای وهّابی، برادرهای شیطانی
مسلمان میکشند این ناجوانمردان به نام تو
مسیحی میبرند این نامسلمانها به قربانی
شکوه سرفرازی را به یغما برد خودبینی
برای بهترین امّت نه سر ماند و نه سامانی
در این عمری که در تکرار باطل رفت میمانم
که درمان پشت دردی بود و دردی پشت درمانی
چه میشد امّت افتاده در آتش به پا خیزند؟
میان شعله برخیزند از خواب زمستانی
«قادر طراوتپور»
کوچه چهل ساله
باد مانده به علی سر بزند یا نزند
چه کند؟ حلقه بر این در بزند یا نزند
تا نریزد در این خانه مردد شده دل
طرف بیت علی پر بزند یا نزند
میخ از باب توسل وسط در مانده
دست بر پهلوی مادر بزند یا نزند
حسن از کوچه چهل سال به خود میگوید
حرفها را به برادر بزند یا نزند
دست بالا برود چونکه به روی مادر
روضه برپاشده، دیگر بزند یا نزند
زهر تلخ است ولی با دل و جان مینوشی
جعده در ظرف تو شکّر بزند یا نزند
***
مانده تقدیر که آیا بشود یا نشود
از سر تشت حسن پا بشود یا نشود
آنکه باید همه فاجعه را میداند
سر این زخم اگر وا بشود یا نشود
جا نشد در دلش و در وسط تشت چه سود
پارههای جگرش جا بشود یا نشود
کوچهها علت پیری تو را میدانند
بر سر تشت قدت تا بشود یا نشود
مادری هستی و در نزد تو زهرا هم هست
مدفن گمشده پیدا بشود یا نشود
همه دغدغه شاعرت آخر این است
شعر با دست تو امضا بشود یا نشود
«مهدی رحیمی»
ولی مزار حسنها…
نشد که غوره نارس شراب ناب شود
ضریح دامن او دست این گدا نرسید
نشد که فطرس آن آستانه باشم حیف
شکسته باد، پرم چون به سامرا نرسید
غریب کرببلا لاأقل زهیری داشت
کنار حضرت آقا حبیب بوده و هست
همیشه هر شب جمعه حرم پر از زائر
ولی مزار حسنها غریب بوده و هست
شبیه برگ گلی بین حجره میلرزید
ز درد در وسط حجره دست و پا میزد
برای مرهم زخمش برای تسکینش
بلند مادر خود را فقط صدا میزد
همین که بر جگرش زهر چنگ میانداخت
شراره میزد و داغی دوباره شد تازه
دوباره کوچه و نامحرم و فدکنامه
و زخم گم شدن گوشواره شد تازه
همین که او دم آخر لبش عطش نوشید
برای تشنگیاش قدری آب آوردند
هنوز خاطر او مانده است این روضه
برای حضرت هادی شراب آوردند
غریب بوده ولیکن امام بعد از او
سحر به پیکر پاکش نماز میخواند
کنار پیکر او تا سحر نمیخوابد
شبیه ناحیه او روضه باز میخواند
فدای تو پدر و مادرم حسین غریب
فدای آن تن زخمی که بوریا شده بود
شنیدهام که لباس تو را کسی دزدید
سه روز روی زمین پیکرت رها شده بود
«محسن حنیفی»
زیارت نرفتهها…
میگویم از کنار زیارت نرفتهها
بالا گرفته کار زیارت نرفتهها
اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا
این است روزگار زیارت نرفتهها
امسال اربعین همه رفتند و مانده بود
هیئت در انحصار زیارت نرفتهها
انگار بین هیئت ما هم نشسته بود
زهرا به انتظار زیارت نرفتهها
در روز اربعین همه ما را شناختند
با نام مستعار «زیارت نرفتهها»
اما هزارمرتبه شکر خدا که هست
مشهد در اختیار زیارت نرفتهها
بابالحسین قسمت آنانکه رفتهاند
بابالرضا قرار زیارت نرفتهها
غم میخورم برای دل رهبرم که هست
تنها طلایهدار زیارت نرفتهها
گفتند شاعران همه از حال زائران
این هم به افتخار زیارت نرفتهها
«علی رضایی»
خاصترین عام
آنگونه که حاجیست در احرام پیاده
من هم شدهام سوی تو اعزام پیاده
طوفانم و میآیم و در حلقه عشاق
بر خویش سوارم ولی از نام پیاده
بر عرش سوارش بکنی روز قیامت
هر کس طرفت آمده یک گام پیاده
ای خاصترین عام، میآیند دوباره
خاصان طرفت در ملاء عام پیاده
ای کاش بگویند که در راه حرم مرد
یک شاعر ایرانی ناکام، پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که بیایند
بر تسلیتش لشکر خدام پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال
باران شود از ابر سرانجام پیاده
امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت
یک روز ز ناقه شده آرام پیاده
زانوی قدح بوده و بازوی پیاله
هر جا که شرابی شده از جام پیاده
از کرب و بلا رفته پیاده طرف شام
تا کرب و بلا آمده از شام پیاده
شامی که در آن از پس ِهفده سرِ بر «نی»
خورشید شده بر سر هر بام پیاده
ناموس خدا، زینب کبری، به زمین خورد
تا بین خلایق شود اسلام پیاده
«مهدی رحیمی»