حق را بشناسیم و پای آن بایستیم

حضرت آیت الله مصباح یزدی

انسان‌ها از منظر الهی دو دسته‌اند: دسته اول به فرموده قرآن: «إِن هُم إِلَّا کَالْأَنْعَامِ (۱) یعنی همچون چهارپایان‌ و یا «شَرَّ الدَّوَاب» ‏(۲) یعنی بدترین جنبندگان هستند که باید به خود واگذاشته شوند تا بچرند و بخورند: «ذَرهُم یأْکُلُواْ وَیتَمَتَّعُوا (۳). دسته دوم «أَوْلِیاءَ اللَّه‏» و مورد تکریم الهی‌اند و خلیفه ‌الله در میان آنان تحقق پیدا می‌کند

انسان به عنوان اشرف مخلوقات دارای دو ویژگی است که او را از حیوانات متمایز می‌سازد. نخست آنکه انسان توانایی درک معلوماتی را دارد که حیوانات قادر به فهم آنها نیستند. حال اگر کسی از این توانائی سوءاستفاده کند، از مرتبه انسانیت به مرتبه چهارپایان یا بدتر از آنها سقوط می‌کند؛ همان که در قرآن چنین توصیف شده است: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لاَّ یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ (۴)؛ کسانی که از عقل و چشم و گوش خود برای شناختن حقایق استفاده نمی‌کنند، مانند چهارپایان، بلکه بدتر از آنها هستند، چون اهل غفلت‌اند.»

معمولاً از این ویژگی که به مدد آن می‌توان حقایق را درک کرد، به عنوان «عقل» یاد می‌شود. دامنه این ابزار شناخت گاهی به ماورای طبیعت هم می‌رسد. البته با استناد به برخی از آیات قرآن  از جمله: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ» (۵)، یا  «وَإِن مِّن شَیءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَـکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» (۶)، نوعی از علم وجود دارد که ما حقیقت آن را نمی‌شناسیم و تعبداً می‌پذیریم، ولی می‌دانیم که از مقوله دیگری غیر از علم و دانش بشری است.

ویژگی دیگر انسان  که ناشی از شناخت است و او را از حیوانات متمایز می‌کند، انگیزه او در رفتارهاست. انگیزه حیوانات در رفتارشان عمدتاً به رفع نیازهای جسمی یا پاسخ به غرایز برمی‌گردد. اگر انسان نیز با همین انگیزه‌ها رفتاری را انجام دهد، تفاوتی بین او و حیوان نیست. پس انسان باید ورای انگیزه‌های حیوانی، هدف دیگری نیز در رفتارهای خود داشته باشد.

برخی رفتارهای انسانی با انگیزه‌های حیوانی قابل توجیه نیستند. از دیرباز فلاسفه و روانشناسان تحقیقاتی را در  زمینه عوامل مؤثر بر رفتارهای انسان‌ها انجام داده‌اند که مبنای ایجاد مکاتب روان‌شناسی متعدد قرار گرفته‌اند؛ اما بر اساس قرآن برخی از آدمیان از چهارپا بدتر و «شَرَّ الدَّوَاب»‌اند و در مقابل عده‌ای اولیاءالله هستند. بین این دو قطب ما در کجا قرار داریم؟

خدای متعال به بشر این امکان را مرحمت فرموده که با انتخاب و اختیار خود مسیر رسیدن به خلافت او را طی کند و به قرب الهی نائل شود. ابزار لازم از جمله عقل ـ اعم از عقل نظری که برای شناخت حقایق مورد نیاز است و عقل عملی که در شناخت ارزش‌ها کاربرد دارد ـ را نیز در اختیار انسان قرار داده است. علاوه بر آن برای تکمیل کار عقل، دین را نیز از طریق وحی برای ما فرستاده تا تضمینی باشد که اشتباه نکنیم.

عامل رشد و ترقی انسان همانا انتخاب و اراده اوست؛ از این‌رو خدا نخواسته کسی به اجبار راه خیر را بپیماید: «لوْ یشَاء اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِیعًا» (۷)؛ یا «وَلَوْ شَاء لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ» (۸)؛ اگر خدا می‌‌خواست، می‌توانست همه را جبراً هدایت کند. ولی او خواسته است که: «فَمَن شَاء فَلْیؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیکْفُرْ» (۹)؛ هر کسی با اراده خود باید کفر یا ایمان را انتخاب کند. این امر در فرهنگ قرآنی امتحان نامیده شده است.

بنابراین، با وجود عقل و وحی و ارسال رسل برای هدایت بشر و اعطای معجرات به آنها برای اثبات حقانیت‌شان، آدمیزاد می‌تواند همه را نادیده بگیرد و بر اساس تمایلات خود عمل کند، همچنان‌که بسیاری چنین کرده‌اند: «کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ» (۱۰)؛ خدا پیامبران را فرستاد تا راه رفع اختلافاتی که بر اثر شهوت و غضب و خواسته‌های حیوانی بین افراد بشر پیدا می‌شود، به آنها نشان دهند؛ اما انسان‌ها از همین عامل رفع اختلاف، در جهت اختلاف سوء استفاده کردند: «وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ» (۱۱).

بعضی از اندیشمندان غربی معتقدند که اصولاً حق و باطلی وجود ندارد و هر کسی هر چه بفهمد، همان فهم برای او حق و حجت است. این دیدگاه که همان پلورالیسم معرفتی است، برخلاف دیدگاه قرآن است که می‌فرماید: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ» (۱۲). حق یکی است. بنابراین، برای اینکه در دام باطل نیفتیم، باید حق را بشناسیم و مطابق آن عمل کنیم.

اما قرآن همه اختلافات را ناشی از جهل و نادانی نمی‌داند؛ بلکه می‌فرماید: «فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ» (۱۳)؛ دلیل چنین اختلافی را هم در آیه دیگری ـبَغْیا بَینَهُمْ»، یعنی سرکشی و برتری‌طلبی معرفی کرده است. قرآن این مسئله را پیش‌بینی کرده و می‌فرماید: «وَلاَ یزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ» (۱۴): آدمیان همواره اهل اختلاف خواهند بود. در این میان یک استثنا وجود دارد: «إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ» (۱۵). کسانی می‌توانند از اختلافات شیطانی نجات پیدا کنند که مشمول رحمت الهی واقع شوند.

برخی از اختلافات ریشه در مسائل بنیادین دارند و بر اساس آنها اهل حق از اهل باطل و اهل دین از ملحدان تفکیک می‌شوند. بخش نازل آن نیز بین ادیان مختلف است که با وجود اشتراک در اصول توحید، نبوت و معاد، در مسایلی از قبیل آخرین پیامبر، یا حقانیت ادیان دیگر با هم اختلاف دارند. در مرتبه بعد، مسلمانان با وجود اعتقاد به تمامی آنچه پیامبر اسلام«ص» از سوی خدا آورده و در قرآن به آنها تصریح یا اشاره شده، به فرقه‌های مختلف شیعه و سنی تقسیم شده‌اند. برخی از اختلافات بر سر مسائل جزئی‌تر هستند که در میان شیعیان نیز ادامه پیدا می‌کند.

امیرالمؤمنین«ع» می‌فرمایند که اختلافات دو ریشه بیشتر ندارد: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى‏ غَیْرِ دِینِ‏ اللَّه‏» (۱۶)؛ نقطه آغاز همه فتنه‌ها در بین مسلمانانی که خدا را شناخته‌اند، به پیامبر«ص» ایمان دارند و قیامت را پذیرفته‌اند، دو عامل است: هوس‌ها و بدعت‌ها. فرد یا گروه صرف نظر از دستور خدا و پیغمبر، خواسته‌ای دارد که با خواسته و تمایل گروه دیگر در تعارض است. از آنجا که همیشه هم نمی‌توان با زور و اجبار خواسته خود را به طرف مقابل تحمیل کرد؛ معمولاً راحت‌ترین کار مطرح کردن حرف‌های نو و آراء بدعت‌آلود است تا بدین وسیله بتوان افکار دیگران را تغییر داد و برای خود طرفدارانی فراهم کرد. مذاهب جدید و فرقه‌های نویی که گاهی در گوشه و کنار دنیا اختراع می‌شوند ازاین قبیلند. دومین عامل اختلافات، آراء بدعت‌آمیز هستند که ویژگی آنها مخالفت با کتاب خداست. اینان با سوء استفاده از سخنان و شعارهای فریبنده، گروهی را بر خلاف دین الهی به دوستی و تبعیت از سران خود وامی‌دارند.

 برای گرفتار نشدن در این دام‌ها چه باید کرد؟

بخشی از اختلافات ناشی از جهل‌اند و برای نجات از آنها باید معرفت افراد نسبت به حق کامل شود. اما این مسئله تنها با شناخت حل نمی‌شود. مگر شیطان بدون واسطه مورد خطاب الهی نبود و نمی‌د‌انست که باید به آدم سجده کند؟ مگر فرعون نمی‌دانست که موسی»ع» پیغمبر خداست؟ وقتی فرعون خطاب به بنی‌اسرائیل ادعا کرد که: «مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیرِی» (۱۷)؛ من برای شما خدایی جز خودم نمی‌شناسم، حضرت موسی«ع» در پاسخ فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (۱۸)؛ فرعون می‌دانست که معجزات حضرت موسی«ع» کار خداست، پس دانستن تنها کافی نیست؛ بلکه برای جلوگیری از اختلاف باید بخواهیم که تابع حق باشیم و به آنچه عقل و دین گفته‌اند عمل کنیم. اما اگر قصد ما این باشد که به اسم دین برتری خود را اثبات کنیم و قدرت اختیار داشته باشیم ـ هر روز به رنگی و اسمی در می‌آئیم. یک روز به اسم دین، روز دیگر به اسم آزادی، روزی به اسم دموکراسی، روز دیگر به اسم پیشرفت، یک روز هم به اسم توسعه کار خود را پیش می‌بریم و از این عناوین جذاب برای به دام انداختن دیگران در دام‌ شیطان استفاده می‌کنیم؛ در حالی‌که تا زمانی که «دلخواه» در میان باشد، مشکلی حل نمی‌شود.

اگر بخواهیم در گروهی باشیم که قرآن آنها را به عنوان: «مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ» توصیف کرده و از اختلاف مصون بمانیم، باید ابتدا شناخت صحیح داشته باشیم و سپس برای سر نهادن به پای حق و دفاع جانانه از آن خودسازی کنیم. این عرصه جای معامله و مصالحه نیست. باید حق را شناخت و حتی اگر کار به جنگ و درگیری بکشد، باید تا آخر ایستاد.

. قرآن کریم خطاب به پیامبر می‌فرماید: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیدْهِنُونَ» (۱۹). مشرکان منتظر بودند که پیامبر اندکی از شعارهایش کوتاه بیاید تا با هم آشتی کنند، اما اسلام چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد. حتی زمانی که پیغمبر اکرم و مسلمانان در نهایت سختی، ضعف و فقر به سر می‌بردند، گروهی از ثروتمندان طائف به پیغمبر پیشنهاد کردند که ما آماده‌ایم با شما بیعت کنیم، دست از بت‌پرستی برداریم، عبادات شما را انجام دهیم، با دشمنان شما بجنگیم و با دوستانتان مهربان باشیم؛ مشروط به این‌که ما را از سجده در نماز معاف کنید! اگر پیامبر این پیشنهاد را پذیرفته بود، آنها نیز کاملاً تحت امر آن حضرت بودند. حال، اگر هر یک از عقلای سیاست‌مدار عالم با چنین پیشنهادی مواجه شوند، چه خواهند کرد؟ مگر نه این است که «الصلح خیرٌ»؟! آیا در نظر شما جواب این پیشنهاد چیزی جز این است که بیایید با هم آشتی کنیم و تعامل سازنده داشته باشیم؟! قرآن می‌فرماید: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً * إِذاً لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَینَا نَصِیرًا (۲۰).

خداوند می‌دانست که در آن شرائط سخت و دشوار در دل پیامبر«ص» چه می‌گذرد، اما پیش از آنکه حضرت پاسخی به این پیشنهاد بدهند، این آیه نازل شد: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً؛ اگر ما قلبت را استوار نکرده بودیم، حتماً تو هم به سوی مشرکان تمایل پیدا می‌کردی؛ اما اگر چنین می‌شد، ما هم در دنیا، و هم در آخرت تو را دو برابر عذاب می‌کردیم و هیچ ‌کسی هم نمی‌توانست به تو کمک کند! چرا؟ زیرا در جایی که دین دستوری دارد، هیچ‌ کس حق مصلحت‌سنجی ندارد.

مصالحه و تعامل در امور دنیوی اشکالی ندارد، ولی بر سر دین نمی‌شود مصالحه کرد. خداوند در آیه دیگری می‌فرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمین‏ * ثمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ» (۲۱) اگر پیامبر«ص» از پیش خود یک کلمه را به ما نسبت دهد، رگ حیاتش را قطع می‌کنیم! از این آیات می‌توان فهمید اختلافی که خدا و پیغمبر با آن مخالف هستند، اختلافی است که به دین، معارف، احکام، ارزش‌ها و مسایل دینی ارتباط پیدا می‌کند و این امور قابل اغماض، مسامحه و مصالحه نیستند.

آیا در چنین اختلافاتی کلام دین را می‌پذیریم یا آن را نادیده می‌گیریم و با طرف مقابل سازش می‌کنیم؟ البته کسانی که چنین می‌کنند معمولاً برای قانع کردن خود و دیگران توجیهاتی می‌تراشند؛ از قبیل ای‌که مسئله حلال و حرام اعتباری است؛ یا این مسایل اختصاص به زمان پیغمبر«ص» داشته و امروز با تغییر شرایط، احکام هم تغییر کرده‌اند و یا این که برای دسترسی به تکنولوژی پیشرفته دنیا باید با دیگران تعامل کنیم و نباید دلواپس کمرنگ شدن امور دینی باشیم!

خداوند به پیغمبر اکرم«ص» می‌فرماید: «لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً * إِذاً لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَینَا نَصِیرًا.» اگر با یک پیشنهاد جزیی مشرکان که خلاف دین است، موافقت کرده بودی، من دشمن تو می‌شدم و هیچ کسی نمی‌توانست در مقابل من به تو کمک کند.

ما باید قاطعانه در راه  شناخت حق و متابعت از آن استوار بمانیم و نباید به بهانه‌های مختلف دین را فدای دنیا کنیم، بلکه بر خلاف کسانی که معتقدند دین مسئله‌ای شخصی است، فقط مربوط به عبادات و احکام فردی می‌شود، و ربطی به مسایل اجتماعی و سیاسی ندارد، باید برای حفظ دین از مصالح دنیوی چشم‌پوشی کنیم.

شیطان همواره در کمین ماست که دینمان را فدای دنیا کنیم. حتی ممکن است به نام دین، ارزش‌های دینی را از ما بگیرد و عقایدمان را سست کند و کار به جایی برسد که برای رسیدن به مقام یا منفعتی، احکام دینی و کلمات حضرت امام را تحریف کنیم، تفسیر جدیدی را برای آنها ارایه بدهیم، منکر بعضی از آنها بشویم و یا آنها را مربوط به گذشته عنوان کنیم. متأسفانه کسانی حتی در لباس روحانیت اظهار کرده‌اند که احکام قرآن متعلق به زمان پیغمبر«ص» بوده و اکنون اعتبار ندارد. به هوش باشیم که شیطان دینمان را از ما نرباید.

 

پی‌نوشت:

۱٫فرقان،۴۴

  1. انفال، ۲۲
  2. حجر،۳
  3. اعراف،۱۷۹
  4. نور،۴۱
  5. اسراء،۴۴
  6. رعد،۳۱
  7. نحل،۹
  8. کهف،۲۹
  9. بقره،۲۱۳
  10. جاثیه،۱۷
  11. یونس،۳۲
  12. یونس،۹۳
  13. هود،۱۱۸
  14. هود،۱۱۹
  15. نهج‌البلاغه (للصبحی صالح) ص ۸۸، خطبه ۵۰
  16. قصص،۳۸
  17. اسراء،۱۰۲
  18. قلم،۹
  19. اسراء،۷۴و۷۵
  20. اسراء،۷۴و۷۵

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

خدای متعال به بشر این امکان را مرحمت فرموده که با انتخاب و اختیار خود مسیر رسیدن به خلافت او را طی کند و به قرب الهی نائل شود. ابزار لازم از جمله عقل ـ اعم از نظری و عملی ـ را نیز در اختیار انسان قرار داده است. علاوه بر آن برای تکمیل کار عقل، دین را نیز از طریق وحی برای ما فرستاده تا تضمینی باشد که اشتباه نکنیم.

 

۲٫

بخشی از اختلافات ناشی از جهل‌اند و برای نجات از آنها باید معرفت افراد نسبت به حق کامل شود. اما این مسئله تنها با شناخت حل نمی‌شود. مگر شیطان بدون واسطه مورد خطاب الهی نبود و نمی‌د‌انست که باید به آدم سجده کند؟ مگر فرعون نمی‌دانست که موسی»ع» پیغمبر خداست؟

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *