مرحوم آیتالله مجتبی تهرانی(ره)
مروری بر مباحث گذشته
قلب مؤدب قلبی است که تنها به خداوند دلبستگی صادقانه داشته باشد. عبادت و عملی هم که قلب را در این راستا تأدیب میکند نماز است؛ بهخصوص نمازهای نافله و تطوّعی. البته نماز هنگامی در قلب انسان تأثیر میگذارد که روح و حقیقت داشته باشد. بهطورکلی روح همه عبادات، بهخصوص نماز، حضور قلب است؛ لذا آن نمازی موجب تأدیب قلب میشود که همراه با حضور قلب باشد. به انواع حضور قلب در عبادت و به حضور قلب در معبود اشاره کردیم.
نماز یک پیکرهای کامل از ثنایای حق است. نماز مجموعهای است که انسان در آن تمام اسماء و صفات الهی را ثنا میگوید و حمد و ستایش میکند؛ بنابراین حضور قلب یعنی اینکه شخص بداند که ثنای الهی را به جا میآورد.
حضور قلب در معبود و مراتب مختلف آن
اهل معرفت میفرمایند در عبادت، حضور قلب در معبود هم باید لحاظ شود. حضور قلب در معبود، مراتب مختلفی دارد که عبارتند از: «حضور قلب در تجلیات فعلی معبود»، «حضور قلب در تجلیات اسماء و صفاتی معبود» و «حضور قلب در تجلیات ذاتی معبود» که هرکدام از این مراتب خود چهار مرتبه دارند: مرتبه علمی، مرتبه ایمانی، مرتبه شهودی و مرتبه فنایی. در این بحث، تنها به «حضور قلب در تجلیات فعلی معبود» و مراتب آن اشاره خواهد شد.
مرتبه اول: حضور قلب علمی
همان گونه که در نماز «حضور قلب در عبادت» لازم است، «حضور قلب در تجلیات فعلی معبود» نیز ضروری است. حضور قلب در تجلیات فعلی خداوند در مرتبه اول یعنی مرتبه علمی بدان معناست که انسان با برهان و دلیل عقلی بداند که جمیع مراتب وجود از غیب گرفته تا شهود، همه و همه پرتویی از تجلیات ذات خداوند هستند؛ یعنی ذات خدا تجلی کرده که عالم وجود شکل گرفته است و در پرتو تجلی ذات او بساط عالم برپاست.
پشتوانه این سخن هم استدلالهای عقلی هستند، هم روایات متعدد معصومین«ع». مثلاً در روایتی آمده است: «خلق الله المشیه بنفسها ثم خلق الأشیاء بالمشیه»؛(۱) جلوه ذات حق، مشیت اوست و جمیع مراتب وجود، از پرتوی این جلوه به وجود آمدهاند. در روایت دیگری پیغمبر اکرم فرمودند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِی»؛(۲) اولین مخلوق خداوند، نور من یعنی نور مقدس محمدیه است و چه بسا «خلقالله المشیه بنفسها» اشاره به همین نور مقدس باشد. «ثم خلق الأشیاء بالمشیه»؛ آنچه از ذات خدا صادر شده، مشیت است و جمیع مراتب وجود، جلوه مشیت و پرتوی تجلی ذات اوست؛ پس تمام مراتب وجود، پرتوی از ذات او به شمار میآیند و یکجا در محضر او حاضرند.
بنابراین حضور قلبی در معبود این است که شخص نمازگزار از نظر علمی بداند که خودش، قلباش، حرکات قلباش، عبادتاش، ظاهر و باطناش، همه و همه در محضر خداوند حاضرند.(۳) معنای حضور قلب در تجلیات فعلی حق از نظر علمی همین است و این پایینترین مرتبه حضور قلب در معبود است.
مرتبه دوم: حضور قلب ایمانی
مرتبه دوم، حضور قلب در تجلیات فعلی معبود از نظر ایمانی است. در این مرتبه مُدرکات عقل درباره تجلیات فعلی پروردگار وارد لوح قلب میشوند و از برهان به ایمان تبدیل میگردند. به تعبیر دیگر معارف بلند الهی با قلم عقل بر صحیفه قلب نگاشته میشوند و قلب میپذیرد که همه مراتب وجود، پرتوی از تجلیات ذاتی خداوند و در محضر او حاضرند.
سر و کار ایمان با دل است. اگر محصول کارخانه عقل وارد قلب شود و روی آن تأثیر کند، ایمان به وجود میآید، وگرنه از ایمان خبری نیست. افرادی هستند که همه موازین و براهین عقلی این مسائل را میدانند، اما به هیچ یک ایمان و دلبستگی ندارند، چون این حرفها به قلب آنها وارد نشدهاند. ایمان حالتی است که این معارف در ظرف دل ریخته شوند و منشأ عمل گردند. ممکن است فردی برای یک اصل مهم اعتقادی چندین استدلال و برهان قوی اقامه کند، اما هیچگاه این اعتقاد اثبات شده بر دلاش اثر نگذارد. دانستن عقل غیر از باور کردن قلب است. یک وقت میگویی میدانم و گاهی میگویی باور دارم. اینها با هم فرق دارند. ایمان بر شاخه باور مینشیند، نه شاخه دانستن. باید دل باور کند که سراسر عوالم وجود و ماسوای حق، همه پرتوی از تجلی او هستند و همه مراتب وجود یکجا در محضرش حاضرند تا ادب بالاتری در نماز رعایت شود.
لذا اهل معرفت میفرمایند باید با یک سنخ از ریاضتهای علمی و عملی، اعتقاد به تجلی فعلی معبود را با قلب باور کرد. باید کارهایی را که از طرف شارع بیان شدهاند انجام دهیم تا زمینه ورود این معارف به قلب و شکلگیری ایمان فراهم شود. راه حصول ایمان هم تقوای عملی است. ایمان تقوا میخواهد و منظور ما هم از ریاضیات شرعی همین است.
مشکل ما این است که با آنکه تمام استدلالها را میدانیم، اما باز هم در دلهایمان خبری از باور و ایمان نیست! چرا؟ چون تقوا نداریم. مدتی گناه را ترک کنید و بعد ببینید چه اتفاقی میافتد. ببینید خدا را باور میکنید یا نه؟ تنها با رعایت ریاضت شرعی، یعنی تقواست که مدرکات عقلی وارد قلب میشوند و به صورت ایمان درمیآیند.
مرتبه سوم: حضور قلب شهودی
مرتبه سوم حضور قلب، شهود تجلیات است که سیر در این مسیر کمی متفاوت است؛ چون وقتی حضور قلب در تجلیات افعالی به مرتبه ایمانی برسد، دیگر کار آسان میشود و سیر از بالاست. تا اینجا دست تو بود، اما از اینجا به بعد مربوط به آن طرف است. اینجاست که رحمت حق و هدایتهای الهی شامل حال تو میشوند و دری از شهود به روی قلبات بازمیگردد و میتوانی تجلیات فعلی حق را شهود کنی. تا به حال علم بود و باور و حال شهود است و دیدار. در مرتبه شهودی این را که تمام مراتب وجود که جلوه او و در محضر او حاضرند، در نماز خود شهود خواهی کرد. به همین خاطر است که میگویند نماز انسان را به معراج میبرد. «الصَّلاه مِعرَاجُ المُؤمِن»؛(۴) نماز، عروج روح است.
مرتبه چهارم: حضور قلب فنایی
در مرتبه بعد، رحمت حق و هدایتهای الهی زیاد میشوند و همه دل را فرامیگیرند؛ بهطوری که دل آیینهای میشود که همه تجلیات افعال حق در آن انعکاس پیدا میکنند؛ لذا شخص عابد از خود بیخود و در جلوات الهی فانی میشود.
سید بن طاووس در فلاحالسائل میگوید: «فقد رُوِی أن مولانا کان یتلوا القرآن فی صلاته»؛ به تحقیق روایت شده که مولای ما امام صادق«ع» در نمازشان آن قدر قرآن تلاوت کردند که «فغشی علیه»؛ حالت بیهوشی به ایشان دست داد. «فلما أفاق سئل ما الذی أوجب ما انتهت حالک إلیه؟»؛ وقتی به هوش آمدند از حضرت سئوال شد: «چرا حالتان خراب شد و به این وضع افتادید؟» حضرت فرمودند: «مازلت أکرر آیات القرآن حتی بلغت إلی حال»؛ من پیوسته در نماز آیات قرآن را تکرار میکردم (۵) تا به این حالی که دیدی رسیدم و از هوش رفتم. «کأننی سمعت مشافهه ممن أنزلها علی المکاشفه و العیان»؛ گویا این آیات را از همان کسی که نازل کرده، شفاهاً و بهعیان میشنیدم. «فلم تقم القوه البشریه بمکاشفه الجلاله الإلهیه»؛(۶) لذا دیگر نیرو و توان بشری تاب نداشت که بتواند در مقابل این مکاشفه جلال خدا بایستد. این همان حضور قلب در نماز نسبت به تجلی حق است که شخص طاقتاش از دست میرود و به حالت فنا میرسد.
پیغمبر اکرم«ص» فرمودند: «لی مع الله وقت لا یسعه ملک مقرب و لا نبی مرسل»؛(۷) من با خدا حالاتی دارم که هیچ فرشته مقرب و نبی مرسلی ندارد، یعنی هیچ کس کشش درک این حال را ندارد:
شد مشتبه به کعبه ز میخانه راه ما
ای بهتر از یقین هزار اشتباه ما
دل باید مؤدب به آداب الهی شود و ادب الهی دل این است که تنها ظرف حضور خدا باشد. خدا میگوید غیر مرا در این ظرف راه مده. این حرف خداست که دل، جایگاه من است و باید از غیر من خالی باشد. در روایات، تعبیرات گوناگونی وجود دارند که این معنا را میرسانند. مثل اینکه فرمود: «لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»؛(۸) زمین و آسمان گنجایش مرا ندارد، ولی قلب بنده مؤمن من مرا در خود جای میدهد.
در روایتی دیگر آمده است: «ان الله تعالی فی الارض آوانی ألا و هی القلوب؛(۹) خدا ظرفهایی در زمین دارد که همان قلبهاست»، یا آنکه فرمود: «قلب المؤمن عرش الرحمن»(۱۰)
پس خدا حرفاش این است که دل تو بیتالله است نه بیتالمال! دل تو بیتالله است، نه بیتالجاه! دل تو بیتالله است، نه بیتالأولاد! این خانه خداست و نباید غیر او در آن ساکن شود. چرا اجازه دادی دیگران خانه خدا را غصب کنند؟ خدا میگوید اینها را از خانه من بیرون کن و آن را به خودم تحویل بده. اگر آنها را بیرون نکنی، بیادب هستی و حد مرا حفظ نکردهای، اما اگر غیر را از خانه من بیرون کنی و مؤدب شوی، من میآیم و در قلب تو تجلی میکنم.
«تخلیه قلب» غرض از ادای فرائض و نوافل
اینکه خدا میگوید نافله بخوان برای این است که تو بتوانی حضور قلب و فراغت قلب پیدا کنی و به کمک این اعمال و حالات، اغیار را از خانه دل بیرون کنی تا صاحبخانه وارد شود و تجلی کند. اینکه در روایت آمده است که: «فأدبه بالتطوع»،(۱۱) برای این است که بیتالله از غیر الله خالی شود.
در تاثیر نوافل بر تأدیب و تخلیه قلب، امام باقر«ع» میفرمایند: «و انه لیتقرب إلی بالنافله حتی أحبه فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها»؛(۱۲) بنده به وسیله نوافل به من نزدیک میشود تا من او را دوست داشته باشم؛ پس هنگامی که به او محبت بورزم، من گوش او میشوم که با آن میشنود، چشم او میشوم که با آن میبیند، زبان او میشوم که با آن سخن میگوید، دست او میشوم که با آن چیزی را میگیرد و حمل میکند.
پس خدا با خواندن نوافل این گونه در قلب انسان تجلی میکند که دیگر خودش همهکاره است. با نوافل است که میتوان خانه دل را از غیر الله تخلیه کرد و آن را یکجا به خدا سپرد.
اگر کسی قلب خود را این چنین مؤدب کند، خواهد دید که چه درهای بستهای به رویش باز خواهد شد! گوشاش، گوش خدا، دیدهاش دیده خدا، زباناش زبان خدا و دستاش دست خدا میشود. خدا فقط همین را از بنده میخواهد که دلاش را مؤدب به آداب الهی کند و در نوافل، حضور قلب ایمانی داشته باشد؛ زیرا شهود و فنا قدمهایی هستند که خدا بنده را میبَرد و کار بنده نیست. نماز هم برای این است که انسان به اینجا برسد.
انبیا و اولیای ما هم که در عبادات، بهخصوص در نماز به حالات خاصی میرسیدند، برای این بود که سراسر دل را به خدا تحویل داده و از غیر الله خالی کرده بودند. تو هم اگر دلات را به خدا تحویل دهی، این طور در تو تجلی میکند.
حضرت زهرا«س» آن قدر به عبادت میایستاد که قدمهایاش ورم میکرد. این همان مقام فنا و از خود بیخود شدن به خاطر فنای در تجلیات الهی است. اینها تجلیات الهی را چشیدهاند؛ آن هم چه چشیدنی!
پینوشتها
۱ـ بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۲۴.
۲ـ بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۷.
۳ـ گاهی بزرگان از این معنا به «نفس حضور» تعبیر میکنند و میگویند موجودات نزد خدا حاضر نیستند بلکه نفس حضورند.
۴ـ بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۳۰۳.
۵ـ اینکه حضرت چه آیهای را تلاوت میکردند نقل نکرده است. اینها البته زیباییهایی است که آدم نباید ساده از آنها بگذرد.
۶ـ فلاح السائل، صص ۱۰۷ و ۱۰۸.
۷ـ بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۶۰.
۸ـ عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۷.
۹ـ کنزالعمال، ج ۱، ص ۲۴۳.
۱۰ـ بحارالانوار، ج ۵۵، ص ۳۹.
۱۱ـ بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۴۷.
۱۲ـ الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲.
سوتیترها:
۱٫
حضور قلب در تجلیات فعلی خداوند در مرتبه اول یعنی مرتبه علمی بدان معناست که انسان با برهان و دلیل عقلی بداند که جمیع مراتب وجود از غیب گرفته تا شهود، همه و همه پرتوی از تجلیات ذات خداوند هستند؛ یعنی ذات خدا تجلی کرده که عالم وجود شکل گرفته است و در پرتو تجلی ذات او بساط عالم برپاست
۲٫
انبیا و اولیای ما هم که در عبادات، بهخصوص در نماز به حالات خاصی میرسیدند، برای این بود که سراسر دل را به خدا تحویل داده و از غیر الله خالی کرده بودند. تو هم اگر دلات را به خدا تحویل دهی، این طور در تو تجلی میکند.