حبیب نجیب

با اصحاب معصومین

سیری در زندگی و کارنامه‌ درخشان حبیب ‌بن مظاهر اسدی

 

غلامرضا گلی‌زواره

از نسل بنی‌اسد

نسب «حبیب بن مظاهر» به تیره‌ای از طوایف عرب به نام بنی‌اسد می‌رسد. این طایفه خاندانی از عرب‌های عدنانی موسوم به بنی‌اسد بن خزیمه می‌باشند که خود به ۱۴ شاخه منقسم می‌گردند، اما بعد از پراکنده شدن در منطقه شامات(سوریه کنونی) و عراق، به بخش‌های دیگری تقسیم شدند. آنان در صحاری نجد و تهامه و بر کرانه‌ واحه‌ها(منابع آب جاری در بیابان) اقامت داشته‌اند.

در هنگام بعثت نبی ‌اکرم(ص) و طلوع تابناک اسلام،‌ عده‌ای از بزرگان این قبیله به ویژه مکی‌ها در میان مسلمانان صدر اسلام دیده می‌شدند، همچون «قیس بن عبدالله اسدی» که از مهاجران به حبشه، همراه «جعفر بن ابی‌طالب» به شمار می‌رود.(۱)

عبدالله بن جحش و عکاشه بن محصن از اصحاب رسول‌الله(ص) از تیره‌ بنی‌اسد هستند. حضرت خدیجه کبری ام‌المؤمنین، اولین زنی که اسلام آورد، همسر پیامبر خدا و نیز زینب دختر جحش زوجه‌ دیگر حضرت محمد مصطفی(ص) که برای این خاندان افتخارات مهمی را رقم زدند، از بنی‌اسد هستند.(۲)

برخی از افراد عشیره‌ یادشده در غزوه‌ بدر حماسه‌آفرینی نمودند. سال نهم هجرت هیأتی از بنی‌اسد به محضر خاتم پیامبران آمدند و اسلام آوردند. آنان در فتوحات عراق و ایران به ویژه در نبرد قادسیه از خود رشادت و فداکاری نشان دادند. آنها در عراق به ویژه اطراف کوفه و بصره ساکن شدند.

ایشان در نبرد جمل، صفین و نهروان در رکاب حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) با دشمنان و مخالفان آن حضرت در ستیز بودند. شماری از بنی‌اسد در حماسه‌ کربلا، قیام توابین و نهضت مختار حضوری مؤثر داشته‌اند و برخی از افراد این سلسله همچون ابوالعباس نجاشی کوفی اسدی در شمار راویان ائمه قلمداد گردیده‌اند. «کُمیت بن زید اسدی»، شاعر شیعی که در مدح و منقبت و مراثی اهل‌ بیت عصمت و طهارت عبیهم السلام سروده‌های آموزنده‌ و ارزنده‌ای دارد، منتسب به بنی‌اسد می‌باشد.(۳)

مهمترین تیره از طایفه‌ بنی‌اسد که در خوزستان و نواحی جنوبی و مرکزی عراق ساکن گردیدند و در دولت آل‌بویه اقتداری قابل تحسین به دست آوردند و موفق شدند بیش از یک قرن در حله، اهواز و هویزه امارتی بنیان نهند، «بنی‌مزید» می‌باشند. از روزگار محاصره در عراق مجموعه‌ای از عشایر بنی‌اسد که به آنان «اهل الجزایر» می‌گویند، در جنوب نهر فرات و حوالی کربلا اسکان یافته‌اند که شهرت آنان، گرایش به تشیع است.(۴)

در منطقه خراسان، کرمان، همدان، اصفهان (تیران و کرون) خاندان‌هایی از نسل بنی‌اسد زندگی می‌کنند.(۵)

 

رو به سوی خورشید امامت

حبیب فرزند مظاهر فرزند رئاب بن اشتر اسدی، ۱۴ سال قبل از هجرت در سرزمین یمن دیده به جهان گشود. از زندگانی او در سنین نوجوانی، جوانی و میانسالی آگاهی دقیق و درستی در دست نمی‌باشد، اما به گزارش ابن حجد عسقلانی، ایشان عصر پیامبر اعظم(ص) را درک کرده است.(۶)

مدارک دیگر متذکر گردیده‌اند که وی به محضر نبی ‌اکرم(ص) شرفیاب گردیده و از آن حضرت احادیثی آموخته و نقل نموده است، سپس ملازم مولای متقیان گردیده و از یاران خاص آن امام همام به شمار آمده است.(۷)

حبیب در نبردهایی که امیر مؤمنان با مخالفان، امویان و خوارج داشته اند، همراه آن حضرت شرکت جسته است.(۸) مورخان نوشته‌اند: تاریخ درخشان اسلام، حبیب را سرافراز و مفتخر نشان می‌دهد. سرافراز و سربلند که تمامی ایام، ملتزم رکاب امام علی و غرق در دریای محبت او بود و در صحنه‌های نبرد به پیروی از اسوه‌اش شمشیر می‌نواخت. و در قداست و تقوا تابع محض آن فروغ امامت بود.

در تمامی جبهه‌ها و عرصه‌ها با سلاح رزم و بیانی رسا از امام بر حق خود دفاع می‌نمود.

در جنگ جمل همگام با امام در طلیعه‌ سپاه حرکت می‌کرد و قهرمان و پیروز صحنه‌ نبرد به شمار می‌آمد.

در پگاه صفّین، آنگاه که یاران یکی بعد از دیگری به شهادت می‌رسیدند، حبیب را هیچ چیزی از فتح و ظفر بازنمی‌داشت، از مرگ هراسی به دل راه نمی‌داد، گاه با شمشیر و زمانی با نیزه، قلب تیره‌ خصم دون‌صفت را می‌شکافت. تاریخ صدر اسلام مشحون از صلابت و استواری و پایمردی اوست و تمامی تاریخ‌نگاران و رجال‌نویسان به دلاوری بی‌نظیر و ایمان استوارش گواهی داده‌اند.

آنگاه که توطئه‌ای شوم، تارک تاریخ را سیاه ساخت و آن منافق شقی، خون مقدس نخستین امام را بر محراب عبادت مسجد کوفه جاری ساخت، حبیب با بصیرتی ناشی از نور تقوا و ایمان در گرد و غبار فتنه و فساد و تباهی، دست امام حسن مجتبی(ع) را برای بیعت آن وجود مبارک فشرد و مکرر و مداوم در رکاب سید جوانان بهشت به تأیید، یاری و حمایتش پرداخت.

معاویه با نیرنگی ماهرانه در صفوف جامعه‌ اسلامی رخنه افکند، عوام را فریب داد و خواص ناآگاه را با زور تهدید کرد و شرایط آشفته‌ای رقم خورد که در آن امام تنها ماند. معاویه مکر خود را گسترش داد و جعده دختر اشعث را فریفت و به وسیله‌ وی امام حسن(ع) را به شهادت رساند.

حبیب همچنان ثابت و استوار در پی کاروان امامت، بعد از دومین فروغ ولایت به سیمای تابناک امام حسین(ع) نگریست و در کنار آن حضرت قرار گرفت.(۹)

 

 

بر کرانه‌ کمالات

حبیب از قامتی جذاب برخوردار بود و او را به عنوان مردی دارای جمال و کمال وصف کرده‌اند. به وی «حبیب نجیب» هم گفته‌اند چرا که از یاران سالخورده‌ امام حسین(ع) در قیام کربلا به شمار می‌رود.

تمامی افراد عشیره‌اش او را تکریم می‌نمودند و به گفته‌ها، توصیه‌ها و هشدارهایش عمل می‌کردند. او اگرچه در اصل از اهالی یمن بود و سالیان متمادی در حجاز به سر می‌برد، ولی سرانجام همراه عده‌ای از خویشاوندانش در کوفه و حومه‌ آن اقامت گزید.

حبیب را از یاران وارسته‌ امیرمؤمنان(ع) و در ردیف عمرو بن حمق خزاعی، میثم تمّار و رُشَید هَجَری به حساب آورده‌اند و از او به عنوان یکی از اکابر تابعین یاد نموده‌اند. سیره‌نویسان نگاشته‌اند حبیب صرفاً در رزم‌ها ملازم رکاب حضرت علی(ع) نبوده است، بلکه از خواص آن خورشید ولایت و در ردیف اصحاب مقرّب مولای متقیان ثبت گردیده است.(۱۰)

حبیب بینش فوق‌العاده‌ای داشت و از دانش غیبی نیز برخوردار بود. یکی از روایاتی که بیانگر کمالات معنوی، اوج ایثار و خلوص حبیب می‌باشد، گفت‌وگویش با میثم تمار، سپس رشید هَجَری از یاران نزدیک حضرت علی(ع) می‌باشد.

در یکی از روزها فرزند تمار سوار بر مرکب خویش در حوالی محله‌ بنی اسد کوفه در حال عبور از کوچه‌ای بود، حبیب که به حالت سواره حرکت می‌کرد، به سوی میثم که از طریق مادرش با او هم‌نسب بود، رفت و آن دو با یکدیگر مشغول گفت‌وگو شدند و به قدری به هم نزدیک شدند که گردن اسب‌شان به هم رسیده بود. حبیب در این حال با فراستی که بر اثر تقوا و ایمان به دست آورده بود، گفت: گویا مردی را می‌نگرم که جلو پیشانی او مو ندارد و در کنار دارالرزق خربزه می‌فروشد، او را به اتهام دوستی با خاندان نبوت به دار آویخته‌اند و شکم او را می‌شکافند. این سخن کنایه از آن بود که: ای میثم! با تو چنین خواهند کرد. میثم که نور پارسایی و پرهیزکاری دل و ذهنش را منور ساخته بود، گفت: ‌مردی را می‌شناسم که سیمای سرخ‌گونه دارد، دو گیسویش از طرفین آویخته است، او از خانه‌اش برای یاری فرزند زاده‌ رسول اکرم(ص)، حضرت حسین بن علی بیرون می‌آید و در این راه کشته می‌شود و سرش را در شهر کوفه می‌گردانند. یعنی: ای حبیب! تو هم چنین سرنوشتی داری.

حبیب و میثم بعد از این گفت‌وگوی غیبی که از کمالات هر دو حکایت داشت، از هم جدا شدند، افرادی که در آنجا حضور داشتند و سخن این دو انسان پارسا را شنیدند با یکدیگر این‌گونه نجوا کردند: ما دروغ‌گوتر از این دو مرد ندیده‌ایم! هنوز آنان متفرق نگردیده بودند که دیدند رُشَید هَجَری در آنجا حاضر گردید و از ایشان جویای حال حبیب و میثم گردید، حاضران پاسخ دادند تا لحظاتی قبل اینجا بودند و چنین مطالبی بر زبان آوردند که باورنکردنی بود و رفتند، رشید گفت: خداوند متعال میثم تمار را رحمت کند که ذکر آخر حدیث را فراموش کرد که به آورنده‌ سر حبیب در کوفه از طرف دربار عبیدالله بن زیاد صد درهم بیشتر پاداش می‌دهند. رشید این سخن را گفت و آن محل را ترک نمود. جماعت مستمع گفتند: به خدا سوگند این شخص از آنان کذاب‌تر است، اما طولی نکشید که همین معترضان با دو چشم خود عین آنچه را که آن سه نفر خبر داده بودند، دیدند و از آنچه تکذیب کرده بودند، نادم گشتند.

این ماجرا مؤید آن است که این رادمردان به درجه‌ای از صفای درونی رسیده بودند که حضرت علی(ع) آنان را لایق تحمل اسرار و علوم می‌دانست. این وارستگان با اینکه می‌دانستند به طرز فجیعی کشته می‌شوند، برای احقاق حق و محو باطل، دست از حمایت خاندان طهارت برنداشتند و حتی از گفت‌وگو درباره‌ چنین فرجام خونینی لذت می‌بردند.(۱۱)

بعد از به هلاکت رسیدن معاویه و روی کار آمدن یزید ملعون، وقتی به حبیب بن مظاهر خبر رسید حضرت امام حسین(ع) با فرزند معاویه بیعت نکرده و با جمعیتی از یاران و بستگان خود از مدینه عازم مکه گردیده است، همراه عده‌ای از مؤمنان کوفه دعوت‌نامه‌ای برای سالار شهیدان نوشت که در فرازی از آن آمده بود: «ما امام و رهبر نداریم، به سوی ما بیایید، باشد که خداوند ما را برای اجرای حق هم‌دست و هم‌یار کند، اکنون در کوفه نعمان بن بشیر از جانب یزید فرمانروایی می‌کند، اما ما شیعیان نزدش نمی‌رویم و در جماعت وی شرکت نمی‌کنیم و اگر بدانیم شما به کوفه می‌آیید، به خواست خداوند متعال او را از کوفه بیرون می‌کنیم تا روانه‌ شام گردد، سلام و رحمت و برکات الهی بر تو باد».

این نامه را عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال به سرعت به مکه برده و تحویل امام حسین(ع) دادند. وقتی امام نامه‌ بزرگان کوفه را دریافت نمود، مسلم ‌بن عقیل پسرعموی خود را که انسانی پارسا و سلحشور بود، به عنوان نایب خود راهی کوفه نمود.(۱۲)

 

بسیج همگانی

مسلم بن عوسجه اسدی به همراه حبیب بن مظاهر، اهالی کوفه و حومه آن را برای بیعت با امام حسین(ع) تهییج و بسیج می‌نمودند، مردم دسته دسته به خانه‌ مختار می‌آمدند و با نایب امام، حضرت مسلم بن عقیل بیعت می‌کردند. در این هنگام فرزند عقیل برای امام نامه نوشت و خاطرنشان ساخت ۱۸ هزار نفر بیعت کرده‌اند و اکنون شرایط برای ورود آن حضرت به کوفه مهیاست. اوضاع این شهر چند روزی به نفع جبهه حق بود، اما فتنه‌انگیزان شرایط را به سود امویان تغییر دادند و با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه آن‌چنان اختناق رعب‌آوری بر این دیار شیعیان حاکم گردید که وقتی حضرت مسلم(ع)  نماز جماعت اقامه کرد و از مسجد شهر بیرون آمد، کسی او را همراهی نمی‌نمود.

شخصیت‌های برجسته‌ شیعه دستگیر و روانه‌ زندان شدند؛ در این میان موقعیت حبیب ‌بن مظاهر به شدت در مخاطره قرار گرفت زیرا او نقش مؤثری برای پی‌ریزی قیام حضرت مسلم داشت و مردمان زیادی را برای بیعت با او فراخواند. خویشاوندان حبیب او را پنهان نمودند تا از گزند کارگزاران و جاسوسان ابن‌زیاد مصون بماند. بعد از به شهادت رسیدن مسلم بن عقیل(ع) و حبس مشاهیر کوفه، فرزند زیاد، بر اوضاع مسلط گردید و مرزها و راه‌های منتهی به این شهر را کاملاً در کنترل قرار داد.(۱۳)

 

نامه‌ای نورانی

زمانی‌که حضرت امام حسین(ع) از مکه بیرون آمده و عازم کربلا شدند، نامه‌ای برای بزرگان کوفه نوشتند اما برای حبیب بن مظاهر مکتوبی اختصاصی ارسال نمودند که مؤید تقرب وی نزد سالار شهیدان می‌باشد. در این نامه آمده است:‌ «از حسین فرزند علی فرزند ابی‌طالب به حبیب فرزند مظاهر مرد فقیه و دانشور، اما بعد، ای حبیب! تو به قرابت ما با رسول اکرم آگاهی و بهتر از دیگران در این باره شناخت داری، تو انسانی آزاده و اهل غیرتی، بنابراین جان‌فشانی خود را در راه ما دریغ مدار که در روز قیامت و سرای جاوید رسول خدا(ص) جزای آن را خواهد داد…». حبیب با همسر خود در مخفیگاه خویش به سر می‌برد که پیکی نامه‌ امام را تحویل وی داد.

حبیب در فکر آن بود که کسی از مضمون نامه‌ امام اطلاع نیابد و تا او را دستگیر نکرده‌اند خود را به کربلا برساند. او حتی تقیه را آن‌چنان پیشه کرد که هدف خویش را از همسر خود پنهان می‌داشت، اما این بانوی باغیرت که از محتوای نامه‌ امام آگاهی داشت، خطاب به همسر خویش گفت: فرزند زاده‌ رسول خدا تو را به یاری می‌طلبد و تو از پیوستن به او تعلل می‌ورزی؟ فردای قیامت جواب پیامبر را چه می‌دهی؟ حبیب که نمی‌خواست راز خود را نزد او فاش کند، گفت: من سالخورده‌ و ازکارافتاده‌ام، به علاوه اگر راهی کربلا گردم، پسر زیاد، خانه‌ام را خراب می‌کند، اموالم را غارت نموده و تو را اسیر می‌نماید. همسرش گفت: آیا به راستی با این بهانه‌ها می‌خواهی درباره‌ فرزند رسول خدا(ص) قصور بورزی؟ حبیب وقتی اصرار و صداقت همسرش را درباره‌ خاندان عترت دید، به وی گفت: آرام باش، مطمئن باش که این محاسن سفید را به خون گلویم گلگون خواهم ساخت. سپس عزم و اراده‌ خود را به همسرش گفت.(۱۴)

 

به سوی کربلا

حبیب مترصد فرصتی بود تا دور از چشم مأموران ابن‌زیاد عازم کربلا گردد و به امام حسین(ع) بپیوندد، او از مخفیگاه خویش بیرون آمد، هنگام عبور از کوچه‌ای دید بازار آهنگران ازدحامی خاص دارد، لحظاتی بعد برایش مسجل شد که کوفیان مشغول آماده کردن شمشیرها، تیز کردن نیزه‌ها و نعل نمودن مرکب‌های خویشند، آهی سوزان از درون دل کشید و در همین حین مسلم بن عوسجه اسدی را که با وی نسبت خویشاوندی نیز داشت دید، بعد از احوالپرسی به او گفت: اینجا چه کار داری؟ مگر نمی‌دانی مولای مان امام حسین(ع) به سرزمین «طف» قدم نهاده است و نیاز به حامی دارد؟ بشتاب تا خود را به او برسانیم و ایشان را یاری نماییم، مسلم که گویا خود را به همین منظور آماده می‌ساخت، گفت: من آماده‌ حرکتم.

آن دو پیر باوفا، پنهانی از کوفه بیرون آمدند تا به سوی کوی شهادت روانه شوند. حبیب قبل از حرکت، سلاح و اسب خود را به غلام خویش داد و به وی گفت: این شمشیر را زیر لباس‌های خود مخفی کن و با این مرکب از فلان مسیر عبور کن و در انتظار من باش تا به تو ملحق گردم. غلام از کوفه بیرون آمد. حبیب در مکان مشخصی خود را به غلام رساند.

حبیب بر اسب خویش سوار گردید و به غلام گفت:‌ ‌تو را در راه خدا آزاد کردم، هر جا که می‌خواهی برو. غلام با اصرار و التماس گفت: مرا هم با خود به نینوا ببر، می‌خواهم جان خویش را فدای حسین(ع) نمایم. مرا از نیل به این سعادت بزرگ و فیض عظیم محروم مساز. حبیب درخواست او را قبول کرد و باهم به جانب کربلا حرکت کردند. وقتی حوالی اردوگاه حسینی رسیدند، یاران حضرت اباعبدالله(ع) به استقبال این سلحشور سالخورده رفتند. حضرت زینب کبری(س) وقتی جنب و جوش اصحاب را مشاهد کرد، دلیلش را جویا شد، گفتند: حبیب می‌آید. آن بانوی مکرمه فرمودند: سلام مرا به حبیب برسانید. هنگامی که اصحاب امام با حبیب ملاقات کردند، درود دختر بزرگوار امام علی(ع) را به وی ابلاغ نمودند. حبیب مشتی خاک از زمین کربلا برداشت و بر سر و روی خود ریخت و گفت: وای بر من، من چه کسی هستم که این بانوی بزرگوار به من سلام برساند.(۱۵)

از قراین برمی‌آید که حبیب به محض اطلاع از ورود امام حسین(ع) به کربلا، به سوی آن حضرت شتافته، به‌گونه‌ای که روز پنجم و ششم محرم‌الحرام در این سرزمین بوده است. برخی روایات هم خاطرنشان ساخته‌اند حبیب قبل از آنکه امام به کربلا برسند، به آن حضرت پیوسته است، زیرا در مسیر راه وقتی حضرت سیدالشهدا از شهادت مسلم‌ بن عقیل(ع)‌ مطلع گردید، ۱۲ پرچم مهیا ساخت، یاران ۱۱ پرچم را به دوش گرفتند و یکی از آنها بدون صاحب ماند، امام فرمودند: به زودی صاحبش خواهد آمد. ناگاه دیدند از دور غباری برخاسته و شخصی به سوی شان می‌آید. امام فرمود: او صاحب این رایت است، وقتی نزدیک شد دیدند حبیب ‌بن مظاهر است.(۱۶)

 

فراز و فرود یک فراخوانی

حبیب وقتی به دشت نینوا رسید و دید یاران امام حسین اندکند، خطاب به سالار شهیدان عرض کرد: تیره‌ای از عشیره‌ بنی‌اسد که با من نسبت خویشاوندی و قرابت دارند در این حوالی به سر می‌برند، اگر اجازه دهید به سوی آنان رفته و برای یاری شما دعوت‌شان کنم. امام پذیرفتند و حبیب به سوی قوم خود شتافت. وقتی به مقرّ آنان رسید، گفت: ای فرزندان اسد، خویشاوندان گرامی، برای تان ارمغانی گرانقدر و نفیس آورده‌ام که هیچ کسی برای اقوام خود بهتر و برتر از آن نیاورده است. حسین، فرزند علی، پسر فاطمه‌ زهرا دخت گرامی نبی‌اکرم، در جوار شما فرود آمده است. دشمنان شقی، گِردش را گرفته و قصد کشتن او را دارند، شما را دعوت می‌کنم که به یاری او بشتابید و از او دفاع کنید و حرمت رسول خدا را نگاه دارید. سوگند به خداوند متعال، اگر امام حسین(ع) را یاری کنید، شرافت دنیا و آخرت را به خود اختصاص داده‌اید…

سخنان حبیب که خاتمه یافت، ابن بشر اسدی از جای برخاست و پاسخ داد: ای ابوالقاسم (حبیب فرزندی به نام قاسم داشته است) خدای تو را پاداش دهد. چه افتخاری برای مان آورده‌ای، افتخاری که آدمی به عزیزترین فرد خودش تقدیم می‌کند. من نخستین کسی هستم که دعوت تو را لبیک می‌گویم. گروهی دیگر با ابن بشر همگام و همراه گردیدند و قصد کربلا نمودند.

خائنی در آن میان بود، وقتی این جریان را شنید، به سرعت خود را به امویان رساند و از اعزام طایفه‌ای از بنی‌اسد به کربلا گزارش داد. عمر بن سعد، پانصد سوار به سرداری ازرق به سوی آنان اعزام نمود. وقتی سواران سفاک‌ اموی با اسدیان روبه‌رو گردیدند، ازرق از آنان خواست به منزل خویش برگردند، ولی ایشان ابتدا قبول نکردند و کار به جنگ و جدال کشید، ولی وقتی نیروهای اسدی دیدند دشمن نیرویی افزون‌تر و سلاحی قوی‌تر دارد، از نبرد دست کشیدند و بازگشتند. حبیب تنها و افسرده برگشت و داستان را برای امام حسین(ع) بازگفت، حضرت فرمودند: هر چه خدا می‌خواهد؛ لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم، درود بر تو ای حبیب، به راستی که نامی بامسمّا داری و تا این حد دوستی و ارادت خود را نشان دادی، ای قهرمان بنی‌اسد و غیرتمند پاک‌باز.(۱۷)

با به شهادت رسیدن حضرت اباعبدالله(ع) و یارانش، گذر بانوان بنی‌اسد به میدان درگیری افتاد و پیکر مطهر امام حسین(ع) و اصحاب ایشان را زیر آفتاب تابان مشاهده کردند و سخت متاثر شده و به مقر خود در غاضریه، کنار نهر علقمه در شمال شرق کربلا شتافته و مردان خود را برای دفن اجساد شهیدان خبر کردند، ولی آنان از بیم سرکوب مجدد توسط نیروهای ابن‌زیاد حاضر به تدفین شهدای کربلا نشدند، لذا زنان بنی‌اسد خود بیل و کلنگ و حصیر برداشته و به جانب نینوا حرکت کردند. لحظاتی بعد وجدان مردان بنی‌اسد به جنبش درآمد، آنان به خود آمدند و به دنبال زنان خویش رفته و به دفن پیکرهای مقدس شهدای عاشورا اقدام نمودند. این حرکت اولین جنبش مخالفت و عصیان علیه بنی‌امیه بعد از واقعه‌ حلف به حساب می‌آید و نیز فداکاری مزبور سبب شهرت بنی‌اسد در میان شیعیان گردید و از همان زمان تا عصر حاضر شیعیان به این قبیله به دید احترام و تکریم می‌نگرند.(۱۸)

 

شهد شیرین شهادت

روز عاشورا یکی از دشمنان سرسخت اهل‌بیت رسول اکرم(ص) که در قساوت و سفّاکی معروف بود و «اَخوَص» نام داشت، به میدان رزم آمد تا با یاران امام حسین بجنگد. حبیب، چون شهاب ثاقب به سوی این جرثومه‌ خباثت هجوم برد و نیزه‌ای بر سینه‌اش فرود آورد که از کمر او بیرون آمد، اخوص در خون کثیف خود غوطه خورد و هلاک شد.

سپس حبیب به حصین ‌بن تمیم حمله کرد و مرکب او را به شدت مجروح کرد؛ به نحوی که راکب را بر زمین افکند. حبیب خواست از این فرصت بهره ببرد و در کشتن حصین شتاب ورزد، اما افرادی از قبیله‌اش وی را از چنگ حبیب نجات دادند، بین آنان و حبیب درگیری شدیدی رخ داد و سرانجام بر اثر ضربات دسته‌جمعی دشمن، بر زمین افتاد، حصین بر بالین او آمد و ضربت سختی بر سرش زد که موجب شهادتش گشت. در این هنگام یکی از دشمنان که بدیل بن صَریم نام داشت سر از بدن حبیب جدا کرد و بر گردن اسب خود آویخت.

شهادت حبیب، امام حسین(ع) را متأثر و اندوهگین نمود و آن حضرت بر بالینش آمدند و فرمودند: خداوند به تو خیر دهد ای حبیب! تو انسانی باکمال بودی و در یک شب تمام قرآن را ختم می‌کردی…

حبیب در زمره‌ هفتاد نفری است که در راه یاری امام، شمشیرها و نیزه‌ها را به جان خویش خریدند و امان‌نامه‌هایی که به ایشان عرضه می‌گردید را رد کردند تا سرانجام در جلو روی امام به شهادت رسیدند. در زیارت‌های معروف به ناحیه‌ مقدسه و رجبیه، نام حبیب ‌بن مظاهر به چشم می‌‌خورد.(۱۹)

امروز در کربلا و حله خانواده‌هایی زندگی می‌کنند که به بنی‌اسد معروفند و خود را از نسل حبیب‌ بن مظاهر می‌دانند. آل طریح در نجف از اعقاب حبیب‌ بن مظاهرند، از معاریف ایشان «فخرالدین طریحی» صاحب مجمع‌البحرین است، در شهرستان تیران و کروند از توابع استان اصفهان خاندانی می‌زیند که لقب مظاهری دارند و منسوب به حبیب ‌بن مظاهر هستند. مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت‌الله العظمی حاج شیخ حسین مظاهری در زمره‌ این ستارگان فروزان می‌باشد.(۲۰)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ همان مأخذ، ج ۴، ص ۶٫

۲ـ‌ التبیین فی انساب الفرشیین، ابن قدامه، صص ۶ـ۵، انساب الاشراف، ج ۱، صص ۴۳ـ۴۱، طبقات، ابن سعد، ج ۸، ص ۱۰۱٫

۳ـ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۵۵، الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۱۱۴، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۲، ص ۱۱۴٫

۴ـ دائره‌المعارف ستانی، ج ۳، صص ۴۷۴ـ۴۷۳٫

۵ـ‌ دائره‌المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۴۱٫

۶ـ الاصابه، ابن حجر عسقلانی، ج ۲، ص ۱۴۲٫

۷ـ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج ۴، ص ۵۵۴، منتخب التواریخ، ملاهاشم خراسانی، ص ۲۲۷، روضه الشهدا، ص ۳۰۴٫

۸‌ـ دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۲، ص ۱۰۱٫

۹ـ‌ رجال حول الحسین، ص ۲۲۵ـ۲۲۳٫

۱۰ـ مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری، ج اول، ص ۳۰۸، اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۵۵۴، بحارالانوار، مجلسی، ج ۳۴، صص ۲۷۴ـ۲۷۲ و نیز ج ۴۴، ص ۴۴۲٫

۱۱ـ رجال‌کشی، ص ۷۸، قاموس الرجال، ج ۱۳، ص ۶۰٫

۱۲ـ مقتل ابی مخنف؛ ص ۲۰، انساب الاشراف، بلاذری، ح ۲، ص ۴۶۲، الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج ۵، ص ۲۸، بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۳٫

۱۳ـ مثیرالاحزان، ابن نما حلی، ص ۱۱، مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، سروی مازندرانی، ج ۲، ص ۳۱۰، بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۱٫

۱۴ـ فرسان البیجا، ذبیح‌الله محلاتی، ج اول،‌ صص ۹۱ـ۹۰، معالی السبطین، ج ۱، ص ۳۷۰٫

۱۵ـ منتخب التواریخ، ص ۲۷۸، فرسان البیجا، ج ۱، ص ۹۱ و ج ۲، ص ۱۱۹٫

۱۶ـ معالی السبطین، ج ۱، ص ۲۷۲، کمیل و حبیب بن مظاهر شهیدان وارسته، محمد محمدی اشتهاردی، صص ۱۴۶ـ۱۴۵٫

۱۷ـ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۳، نفس المهموم، ص ۱۰۹، بحارالانوار، ج ۴۴، صص ۳۸۷ـ۳۸۶٫

۱۸ـ دائره‌المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۴۲ـ۴۴۱٫

۱۹ـ مناقب آل ابی‌طالب، ج ۴، ص ۱۰۳، تذکره الشهدا، ملا حبیب‌الله کاشانی، ص ۱۳۴، بحار، ج ۴۵، ص ۷۱، منهاج الدموع، ص ۳۳۹٫

۲۰ـ دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۲، ص ۱۰۲٫

 

سوتیتر:

 

۱٫

در جنگها، حبیب را هیچ چیزی از فتح و ظفر بازنمی‌داشت، از مرگ هراسی به دل راه نمی‌داد، گاه با شمشیر و زمانی با نیزه، قلب تیره‌ خصم دون‌صفت را می‌شکافت. تاریخ صدر اسلام مشحون از صلابت و استواری و پایمردی اوست و تمامی تاریخ‌نگاران و رجال‌نویسان به دلاوری بی‌نظیر و ایمان استوارش، گواهی داده‌اند.

 

۲٫

حبیب را از یاران وارسته‌ امیر مؤمنان(ع) و در ردیف عمرو بن حمق خزاعی، میثم تمار و رشید هجری به حساب آورده‌اند و از او به عنوان یکی از اکابر تابعین یاد نموده‌اند. سیره‌نویسان نگاشته‌اند حبیب صرفاً در رزم‌ها ملازم رکاب حضرت علی(ع) نبوده است، بلکه از خواص آن خورشید ولایت و در ردیف اصحاب مقرّب مولای متقیان ثبت گردیده است

 

۳٫

وقتی حضرت سیدالشهدا از شهادت مسلم ‌بن عقیل(ع) مطلع گردید، ۱۲ پرچم مهیا ساخت، یاران، ۱۱ پرچم را به دوش گرفتند و یکی از آنها بدون صاحب ماند، امام فرمودند: به زودی صاحبش خواهد آمد. ناگاه دیدند از دور غباری برخاسته و شخصی به سوی شان می‌آید. امام فرمودند: او صاحب این رایت است، وقتی نزدیک شد دیدند حبیب ‌بن مظاهر است

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *