معراج زیارت
صحرا به صحرا، کو به کو، داریم نم نم میرویم
پشت سر هم، دم به دم، آدم به آدم میرویم
ما هر دو عالم را به این معراج دعوت میکنیم
از این سوى عالم اگر آن سوى عالم میرویم
راهى شدن، دریا شدن، یعنى کمال قطرهها
ما هم به راه افتادهایم و جانب یم میرویم
در شعله آتش میشویم، آتش به عالم میزنیم
هم مثل یک پروانه میسوزیم ما، هم میرویم
هم در نجف هم کربلا پرچم به دست زینب است
هر جا که پرچم میرود دنبال پرچم میرویم
عیسى بن مریم، آدم، ابراهیم، موسى، نوح، هود
این راه را پیغمبران رفتند و ما هم میرویم
ما تشنه وصلیم و دنبال سلوک وصلتیم
پس پابرهنه، تشنه لب، تا نهر علقم میرویم
بىواسطه اسماء حق در ما تجلى میکند
هر وقت تحت قبهى سلطان عالم میرویم
«علیاکبر لطیفیان»
بیاد آورم…
با خود اینگونه بیاد آورم اینک سخنت
چارهای نیست به جز سوختن و ساختنت
گفتی آنروز: خدا کشته مرا خواسته است
دیدم از عهد و وفایت که بخون خفته تنت
گفتی آنروز: خدا خواست اسیرت بیند
دیدم ایام اسارت، سرِ دور از بدنت
گفتی آنروز: کمی صبر و مصیبت باید
قتلِ صبر است نصیب تو و ما و حسنت
قامتِ خم شده و موی سپید آوردم
همه سوغات من از این سفرم، پیرهنت
همه را از سفر آوردم و شرمنده شدم
کنج ویرانه بجا ماند کمی پاره تنت
حاصلم قافلهای هست به تنهای کبود
قاتلم در دل این خاک، تن بیکفنت
یاد گودال تو هرگز نرود از یادم
دیدم آن نیزه چه بد بوسه گرفت از دهنت
ریش ریش است هنوز این دلم از ریش خضاب
آن زمان که سرت افتاد ز نِی پیش مَنَت
از تنور آمدی آنروز و، رُخت سوخته بود
سوختم جان برادر من از این سوختنت
بهتر آنروز نبودم که به دفنت بینم
بوریا پاره شد و چاره شد از قبر کَنَت
چونکه ما را به دف و هلهله بردند به شام
در عزا عید گرفتند ز کشته شدنت
چشم بیگانه و ناموس خدا در اَنظار
بعد عباس فراوان شد از این غم، محنت
گرچه دستانِ جسارت به اسارت دیدم
یاورِ اهلِ حرم شد مددِ مؤتمنت
چوب میخوردی و آیات لبت قطع نشد
مجلسِ کفر ز اعجاز تو شد انجمنت
حنجر پارۀ تو کار خودش را میکرد
و سپس خطبه سجاد که شد، همسخنت
این چهل منزلِ ما هدیۀ ناقابلِ ما
به شهیدان تو و این تنِ بیپیرهنت
میروم نوحهکنان باز از اینجا اما
تا قیامت حَرَمت پر شود از سینهزنت
«محمود ژولیده»
پس از تو
کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد
چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد
رفتی و خنده به کاشانهی تو گشت حرام
رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد
عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت
حُکم بر خانهنشینیِ علی امضا شد
بعدِ تو حرمت کاشانهی حق حفظ نشد
پای اولاد حرامی به حریمت وا شد
دخترت پشتِ در و… آتش و دود و مسمار…
خوب فرمانِ مودت به خدا اجرا شد
خبر پر زدن فاطمه حیدر را کشت
چند باری به زمین خورد علی تا پا شد
روضه ها هست، بمانند… ولی عاشورا
تشنه لب شاه غریبی که تک و تنها شد
از بلندی فرس تا به زمین خورد شنید
صحبت از غارت معجر ز سر زنها شد
زینتِ دوش شما بود ولی کربوبلا
منزلش خار و خس بادیه و صحرا شد
خاتمش را ته گودال به دشمن بخشید
بار دیگر به خدا جود و سخا معنا شد
کاش انگشتریاش تنگ نبود… اما بود…
عاقبت نیمهی سبابهی او پیدا شد؟!
داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو…
گوش نحسش نشنید و قد مادر تا شد
سر او تا که جدا شد زرهاش را بردند
زرهاش هیچ… سرِ پیرهنش دعوا شد
اجرِ پیغمبریات بود که مردم دادند
ظلمهایی که پس از تو به ذَوِیالقُربی شد
«محمد جواد شیرازی»
یک نفر آمده…
خبرت هست که آن طاق معلا اُفتاد
ناگهان کُنگرهیِ سنگیِ کسری اُفتاد
خبرت هست ستونهای یهودا اُفتاد
خبرت هست هُبَل خورد شد عُزی اُفتاد
خبر این است زمین پُر شده از آب حیات
آی بر احمد و بر آل محمد صلوات
یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد
پرده از منظرهی باغ جنان بردارد
تا که از گردۀ ما یوق گران بردارد
از کران تا به کران بانگ اذان بردارد
آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد
چهارده تن همه با نام محمد آمد
شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد
عشق برقی زد و بر هر دل بیتاب آمد
جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد
فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد
«گل عُزاری زِ گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایهی آن سرو روان ما را بس»
تو درخشیدی و انوار حیات آوردی
سیزده رشته غنات از عرفات آوردی
سیزده چشمهی جوشان نجات آوردی
سیزده مرتبه بانگ صلوات آوردی
آخرین بادهات از این همه خُم میآید
با دعایت عَلَم چهاردهم میآید
ششمین آینهات آمد و پروانه شدیم
سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم
مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم
شیعه جعفری خادم این خانه شدیم
آسمان را کلماتش سخنش پر کرده
و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده
گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد
چقدر دور و برت شهر منافق دارد
چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد
دلِ زهرایی تو صحبت صادق دارد
از تو داریم سلامی پر عطر و برکات
باز بر احمد و بر آل محمد صلوات
«حسن لطفی»
حسن یعنی…
کسی که در شجاعت داستانی چون جمل دارد
بگو ضربالاجل اصلاً چه ترسی از اجل دارد
کسی که حاتم طایی مریدش بوده قبل از او
کسی که در کریمی سبقه از روز ازل دارد
عجم از ابروانش داستانهای کمانگیران
عرب از چشمهای او دوتا ضربالمثل دارد
میان چشمهای او چه «عشقی» میشود «آباد»
به روی سر تماشا کن چه «تاجی» در «محل» دارد
شده خیرالامور بین ارباب و خود حیدر
حسن یعنی فقط خیرالنساء، خیرالعمل دارد
برای کربلا سوی برادر هدیهها برده
میان هدیههایش هم قصیده هم غزل دارد
هم عبدالله را در گودی گودال آورده
هم اینکه نجمه را در پیش زینب روی تل دارد
تمام کربلا از اوست بعد از قاسمش در ظهر
هر اسبی را که میبینم به نعل خود عسل دارد
کسی که بیحرم بوده به فکر بیکفن بوده
حسن از جنس عبدالله بر تن راهحل دارد
عجب از تشت دارم یا جگر را میشود مهمان
و یا مانند آغوشی سری را در بغل دارد
«مهدی رحیمی»
و قبرٍ بطوس
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچهها را
قرارست امشب جوادم بیاید
قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبلهگاه غریبان مزارم
اگر چه غریبی شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم
به دعبل بگو شعر کامل شد اینجا
«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش
بگو این نفسهای آخر هم اشکم
روان است از بیت کرب وبلایش
از آن زهر بیرحم پیچیدهام من
به خود مثل زهرای پشت در از درد
شفابخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظهها روضهی مادر از درد
بلا نیست جز عافیت عاشقان را
تسلای دردم نگاه طبیب است
من آن ناخدایم که غرق خدایم
«رضا»یم، رضایم رضای حبیب است
شرابش کنم بس که مست خدایم
اگر زهر در این انار است و انگور
کند هر که هر جا هوای ضریحم
دلش را در آغوش میگیرم از دور
شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصهها را بشویم
میان حرم زائرم شاد باشد
اباصلت آبی بزن کوچهها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش
بیاید سحر تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش
«قاسم صرافان»