اسماعیل نساجی زواره
آغازین سخن
یکی از اهداف و برنامههای بنیادین پیشوایان معصوم علیهمالسلام، حراست و نگهداری از اندیشههای ناب اسلامی است که با آغاز بعثت و دعوت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله شروع شد و هر یک از امامان«ع» طبق شرایط حاکم بر دوران امامت خویش، این امر مهم را به بهترین شیوه به انجام میرسانیدند، ولی جامعه مسلمانان به خصوص شیعیان در زمان امامت آن بزرگواران دچار برخی مشکلات بود و عدهای از خدا بیخبر میخواستند با رواج انحرافات فکری و عقیدتی، جامعه مسلمین را به هر سمت و سویی که مطابق میلشان بود، بکشانند و اعتقادات شیعیان را نسبت به باورهای دینی سست کنند و آنان را در دامان اندیشههای باطلی که از پیش طراحی کرده بودند بیندازند، اما امامان معصوم«ع» با این انحرافات برخورد میکردند و با اعلام مواضع خویش، نظر حق و منطقی را بیان مینمودند و مردم را از باورهای ناصحیح و غلط باز میداشتند.
هفتمین فروغ امامت حضرت موسی بن جعفر«ع» به سال ۱۲۸ هـ.ق و در اندک منابعی به سال ۱۲۹هـ.ق در ابواء(منطقهای بین مکه و مدینه» متولد شدند. آن حضرت پس از شهادت پدر بزرگوارشان در سال ۱۴۸ هـ.ق رهبری شیعیان را برعهده گرفتند و عمر شریف شان را در مدینه و بغداد گذرانیدند. ایشان از نظر علم، تقوا، زهد و عبادت سرآمد روزگار خویش به شمار میآمدند.(۱)
درباره زندگی امام کاظم«ع» در طول تاریخ تشیع، به ویژه در متون کلامی و تاریخی، آثار متعددی نگاشته شده است و ابعاد مختلف زندگی و سیره آن امام بزرگوار را مورد واکاوی قرار دادهاند، ولی آثار پژوهشی با رویکرد آسیبشناسی کمتر صورت پذیرفته است. مهمترین مسأله در این پژوهش، گفتمان آسیبشناسی عصر امامت کاظم آل محمد«ص» با رویکرد علمی و سیاسی است و هدف از آن بررسی، شناخت آفات و متغیرهایی است که جامعه شیعیان را در قرن دوم هجری با چالش روبهرو میساخته است. مؤلفههای اختناق و استبداد، ایجاد شک و شبهه، جریانها و فرقههای انحرافی، منحرف شدن یاران و… به عنوان عوامل آسیبزا از مهمترین یافتههای این پژوهش است و در پایان نگارنده با الهام از سیره آن امام بر حق«ع» تصاویر روشنی از راهکارها و رهنمودهای ایشان ارائه میدهد. امید است مورد توجه پویندگان راه امامت و ولایت قرار گیرد.
اختناق و استبداد
اولین عامل آسیبزا که عصر امامت حضرت موسی بن جعفر«ع» و زندگی پیروان راستینش را طی ۳۵ سال تهدید میکرد، اختناق و استبداد شدیدی بود که چهار تن از خلفای عباسی(منصور، مهدی، هادی و هارون) در جامعه شیعیان ایجاد کرده بودند. آنان با آگاهی از روحیه ظلمستیزی آن امام بزرگوار، ایشان را تحت مراقبت شدید نظامی قرار دادند و تا آنجایی که در توان داشتند، بیشترین فشار را بر پیروان واقعی آن حضرت وارد کردند.
در آغاز امامت حضرت امام کاظم«ع» فضای خفقان چنان بر جامعه حاکم بود که بسیاری از شیعیان، جانشین امام صادق«ع» را نمیشناختند. هشام بن سالم که یکی از تربیتیافتگان مکتب جعفری است، میگوید: «پس از شهادت امام صادق«ع» برای آشنایی با جانشین آن امام، به همراه ابوجعفر احول به مدینه آمدیم اما چون هفتمین امام را نمیشناختیم، در کوچههای مدینه حیران ماندیم و نمیدانستیم چه کار بکنیم. به اتفاق ابوجعفر احول به یکی از کوچههای مدینه رفتیم و از شدت ناراحتی گریه میکردیم. در همان لحظات پیرمرد ناشناسی با اشاره دست، ما را به سوی خود خواند. من چون او را نمیشناختم و احتمال میدادم که از کارگزاران منصور دوانیقی باشد، ترسیدم. به ابوجعفر احول گفتم: سریعاً از من دور شو؛ زیرا میترسم تو را هم به اتهام همراهی با من دستگیر کنند. من با دلهره و ترس به دنبال آن پیرمرد راه افتادم؛ به طوری که مرگ را در مقابل چشمان خویش میدیدم. تا اینکه مرا به در خانه حضرت موسی بن جعفر«ع» برد. وارد خانه شدم و چشمم به جمال نورانی آن امام همام افتاد. آرام گرفتم. آن لحظه چنان خوشحال بودم که در طول عمر هرگز چنین نبودم.
امام کاظم«ع» تا مرا دید لب به سخن گشود و فرمود: بیا پیش من! نه به سوی فرقه مرجئه برو و نه به سوی فرقههای قدریه، معتزله و زیدیه. گفتم: مولای من! فدایت شوم! آیا اجازه میدهید همانند پدر بزرگوارتان از شما سؤال کنم؟ حضرت فرمود: آری! هر چه میخواهی بپرس! اما مواظب باش که شنیدههای خود را به کسی نگویی، زیرا کشته میشوی. عرض کردم: شیعیان پدرتان حیران شدهاند و در مورد امامت و رهبری پناهگاهی ندارند، آیا شما را به عنوان امام معرفی کنم و مردم را به امامت شما دعوت نمایم؟ حضرت فرمود: به هر کسی اعتماد داری موضوع را با وی در میان بگذار و تعهد بگیر که نزد همه کس این حقیقت را آشکار نکند؛ زیرا خطر مرگ او را تهدید میکند.
هشام بن سالم میگوید: بعد از یافتن حقیقت، از محضر حضرت اجازه گرفتم و بیرون آمدم. دوستم ابوجعفر احول گفت: موضوع به کجا انجامید؟ جواب دادم: امامم را پیدا کردم و ماجرا را برای او بازگو کردم. بعد با زراره و ابوبصیر ملاقات کردم و آنان نیز محضر امام رسیدند و با آن حضرت گفتوگو کردند و به حقیقت واقف شدند.(۲)
آری! حضرت موسی بن جعفر«ع» دوران امامت خویش را در درون دو زندان سپری کرد: یکی زندان خانهاش بود که آن حضرت به علت بیم از آسیب بنیعباس همواره به دور از مردم در خانه به سر میبرد و دیگری زندان حاکمان بنیعباس که تاریک و ظلمانی بود و زندانبانها آنچنان عرصه را بر ایشان تنگ کردند که راویان به هنگام روایت از امام، نمیتوانستند صریحاً نام آن حضرت را یاد کنند، بلکه ناگزیر بودند کنیههای ایشان «ابوالحسن» و «ابوابراهیم» را بر زبان آورند و یا صرفاً به رمز و اشاره بسنده کنند. به همین جهت نام امام هفتم را صریحاً کمتر در احادیث میبینیم؛ چون «تقیّه» در زمان آن حضرت شدت یافت و خلفای عباسی، آن بزرگوار را در مضیقه قرار دادند و موقعی که هارونالرشید به خلافت رسید، فوراً حضرت را زندانی کرد و ایشان به مدت ۱۴ سال در زندان بودند.(۳)
ایجاد شک و شبهه
امام کاظم«ع» امامت خویش را در عصر خلافت منصور دوانیقی آغاز کرد. در آن روزگار علاوه بر دستگاه خلافت که مستقیماً با امامت آن حضرت مبارزه میکرد، گروههای سیاسی و مذهبی نیز حضور داشتند که به نوعی در مورد پیشوایی هفتمین فروغ امامت، تشکیک مینمودند. معتزله، قدریه، مرجئه و زیدیه از جمله گروهها و تشکلهای اعتقادی در عصر آن حضرت بودند. بعد از شهادت امام جعفر صادق«ع» سردرگمی عجیبی در میان شیعیان نسبت به رهبری آینده به وجود آمد و این در حالی بود که شبهه جانشینی اسماعیل، فرزند بزرگ امام صادق«ع» در زمان حیات ایشان مطرح بود و به همین دلیل آن حضرت به مناسبتهای مختلف، مسأله جانشینی اسماعیل را به شدت نفی میکرد و حتی هنگامی که اسماعیل از دنیا رفت، امام صادق«ع» علیرغم آنکه به شدت از مرگ فرزندش متأثر شده بود، اصرار داشت رواندازی که بر پیکر اسماعیل بود برداشته شود تا مردم مرگ او را به چشم خود ببینند. شیخ مفید میگوید: «امام صادق«ع» در مرگ فرزندش اسماعیل به شدت متأثر شد و چندین بار دستور داد تابوت وی را بر زمین نهند و هر بار صورت او را گشود و نگاه کرد. امام با این کار میخواست کسانی که اسماعیل را جانشین پدر میپندارند، به مرگ وی یقین کنند.»(۴) با این حال شیعیان در مناطق مختلف پس از شهادت امام صادق«ع» به ۶ فرقه تقسیم شدند: فرقه اول کسانی بودند که به «مهدویت» امام صادق«ع» معتقد شدند و آن حضرت را آخرین جانشین پیامبر«ص» و قائم آلمحمد«ص» دانستند؛ فرقه دوم که بر مهدویت اسماعیل اصرار میکردند و مرگ وی را باور نداشتند؛ فرقه سوم، مرگ اسماعیل را باور داشتند و فرزندش محمد را به امامت برگزیدند؛ فرقه چهارم گروهی بودند که عبدالله بن جعفر فرزند دیگر امام صادق«ع» را که به «افطح» معروف بود امام دانستند؛ فرقه پنجم محمد بن جعفر فرزند زیبای امام صادق«ع» را که به «محمد دیباج» معروف بود پیشوای خود قرار دادند و فرقه ششم که اکثریت را تشکیل میدادند، به امامت موسی بن جعفر«ع» گرویدند.(۴)
امام هفتم در چنین موقعیت اسفبار و ناهنجار فرهنگی ـ اجتماعی، رهبری شیعیان را به عهده گرفت و توانست کشتی توفانزده امت اسلام را از گزند حوادث رهایی بخشیده و به ساحل نجات برساند.
اهل حدیث
امامان معصوم علیهمالسلام هر یک کم و بیش در زمان امامت خویش با انحرافات فکری و عقیدتی درگیر بودند. در دوران امامت امام هفتم«ع» بعضی از انحرافات عقیدتی مطرح بود که ریشه در دورانهای قبل داشت، ولی آن بزرگوار به مناسبتهایی با این انحرافات برخورد میکرد و با اعلام موضع خویش، مردم را از باورهای ناصحیح و غلط بازمیداشت. یکی از عوامل آسیبزا در این دوره، وجود فرقه «اهل حدیث» بود که تحریفات و جعلیات را در جامعه شیعی مطرح میکرد و تفسیر عامیانه و ظاهرانه از بعضی احادیث و آیات متشابه داشت. یکی از روایاتی که اهل حدیث بدان تمسک نموده و امام کاظم«ع» در برابر نقل و تفسیر آن موضعگیری میکرد، حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» بود.
ابوهریره میگوید: رسول خدا«ص» فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقیمانده از شب به آسمان دنیا فرود میآید و ندا میدهد که کیست مرا بخواند تا اجابتش کنم؟ کیست از من چیزی بخواهد تا به او بدهم؟ کیست استغفار کند تا من او را بیامرزم؟ پذیرفتن چنین حدیثی بدین مضمون، مستلزم اعتقاد به تشبیه و نیز قبول جابهجایی خداوند از مکانی به مکان دیگر است. اهل حدیث آشکارا این اعتقاد را مطرح کرده و به احادیث دیگر نیز در این باب استناد میکردند.(۵)
درباره حدیث نزول خداوند از امام کاظم«ع» سؤال شد، آن حضرت فرمود: خداوند فرود نمیآید، نیازی ندارد تا فرود آید، او به هیچ چیز نیاز ندارد، بلکه همه به او نیازمندند.
آن حضرت در سخنان خود ادامه داد: کسانی که معتقدند «خداوند فرود میآید» خداوند را به نقص و زیادت متصف نمودهاند. آنان نمیدانند که هر متحرکی نیاز به محرک دارد تا آن را به حرکت درآورد و یا به کمک آن به حرکت درآید. کسانی که به خداوند چنین گمانهایی را ببرند، هلاک میشوند. خداوند بالاتر و برتر از وصف اینگونه وصفکنندگان و توهم این گمانکنندگان است.(۶)
نمونه دیگری که اهل حدیث در زمان امامت حضرت موسی بن جعفر«ع» به ظاهر آن تمسک میکردند، آیه «الرحمن علی العرش استوی» بود. آنان به دلیل بیتوجهی به سایر آیات و نیز عدم به کارگیری استدلال و تعقل، به نوعی ظاهربینی شدید گرفتار شده بودند و از آنجا که تعدادی حدیث در باب تشبیه در اختیار داشتند، طبیعی بود که این قبیل آیات را مطابق آن احادیث تعبیر میکردند. درباره این آیه از امام کاظم«ع» سؤال شد و آن حضرت چنین پاسخ داد: آیه مذکور کنایه از احاطه خداوند بر تمام امور کوچک و بزرگ است. آشکار است که این تعبیر در آیات محکمی آمده است که محدودیت خداوند را انکار میکند و اگر بنا باشد به ظاهر آیه تمسک شود، محدویت خداوند پذیرفته خواهد بود.(۷)
آری! آن امام بزرگوار به مناسبتهایی با این انحرافات برخورد میکرد و با اعلام موضع خویش، نظر صائب و درست را بیان مینمود و شیعیان را از باورهای ناصحیح و غلط باز میداشت.
جریانها و فرقههای انحرافی
در دوران امامت امام کاظم«ع» که شاهد ثبات و اقتدار حاکمان عباسی است، دو نوع جریان فکری در جامعه اسلامی ظهور کرد: یک جریان وارداتی تصوف بود که موجب پیدایش تفکرات افراطی و غلو در میان برخی شیعیان شد؛ به طوری که بعضی از آنها برای امام عصر خویش، قائل به مقام الوهیت شدند.
دوم، ظهور فرقههای انشعابی از پیکره جامعه تشیع. فرقههایی که همزمان با شهادت امام صادق«ع» و در آغاز امامت امام کاظم«ع» موجب بحران و حیرت در جامعه شیعه شدند، بدین قرارند:
۱ـ فطحیه: این گروه معتقدند امامت از امام صادق«ع» به فرزندش عبدالله بن افطح انتقال یافته است. عبدالله برادر تنی اسماعیل و بزرگترین اولاد آن حضرت بود. اینان برای اثبات عقیده خود به این کلام استدلال نمودند که امامت حق فرزند بزرگتر امام است. این نوع تفکر در آغاز در مدینه و کوفه رواج یافت ولی کم اطلاعی عبدالله از احکام دین و مرگ زودرس او موجب تضعیف فرقه و رویگردانی بیشتر شیعیان از آن شد.(۸)
۲ـ اسماعیلیه: این گروه معتقدند امام پس از امام صادق«ع» فرزندش اسماعیل است و منکر مرگ اسماعیل در زمان حیات پدرش هستند و باور دارند او نمرده و نمیمیرد تا اینکه به سلطنت برسد. منابع موثق تاریخی این عقیده را تأیید نمیکنند و مورخان اتفاق نظر دارند که اسماعیل در زمان حیات امام صادق«ع» از دنیا رفته است.(۹)
۳ـ ناووسیه: این گروه معتقدند امام جعفر صادق«ع» زنده است و او قائم مهدی است که به زودی قیام خواهد کرد. این افراد را از این جهت «ناووسیه» میگویند؛ چون رئیسشان فردی به نام «عجلان بن ناووس» از مردم بصره بود.
۴ـ پیروان محمد بن جعفر دیباج: آنان به امامت محمد فرزند امام صادق«ع» معتقد بودند، ولی به علت نپذیرفتن این ادعا از سوی خود محمد، این فکر به سرعت از بین رفت.
چون امام کاظم«ع» در آغاز امامت در تقیهای شدید به سر میبرد، این فرقهها برای مدت کوتاهی یکهسوار میدان بودند، ولی آن حضرت با برنامهای تدریجی، ظرف چند ماه همه آنان را از عرصه حیات اجتماعی شیعه به حاشیه راند؛ به طوری که مذهب تشیع در پایان دوران امام کاظم«ع» با مرزبندی مشخص فکری، دچار کمترین آسیبها و انحرافات باشد.(۱۰)
منحرف شدن یاران
از دیگر مشکلات حادّ عصر امام کاظم«ع» وجود یاران منحرف و همکاری بعضی از آنان با خلیفه وقت بود. زیاد بن ابی سلمه از یاران حضرت موسی بن جعفر«ع» بود، ولی بدون اطلاع از آن حضرت در دستگاه خلافت عباسی مشغول به کار شد. روزی به محضر امام آمد. حضرت از وی پرسید: ای زیاد! آیا تو در امور دولتی اشتغال داری؟ جواب داد: آری! امام فرمود: چرا با حکومت ستمگران همکاری میکنی و به شغل آزاد نمیپردازی؟ زیاد گفت: سرورم! مخارج زندگی من زیاد است و هیچگونه پشتوانه اقتصادی هم ندارم. درآمد من منحصر به همین شغل دولتی است. امام فرمود: ای زیاد! اگر از کوه بلندی سقوط کنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از اینکه با ستمگران همکاری کنم.(۱۱)
آن حضرت اگر احساس میکرد کسانی که وارد نظام حکومتی میشوند، نمیتوانند به نفع اهل حق و شیعیان عمل نمایند، آنان را از همکاری با طاغوت نهی کرده و از عواقب وخیم آن برحذر میداشت. همچنین در زمان امامت آن حضرت تا آستانه شهادت، شاهد برخی انحراف یاران هستیم که نوع واکنش امام در برابر آنان چنین است:
۱ـ انحراف ناشی از انباشت ثروت نزد برخی وکلا و نبود امام و وسوسه شدن آنان برای ایجاد جریان انحرافی واقفیه در اواخر حیات امام. این جریان ناشی از عوامل اقتصادی در مرکز جهان تشیع بود و امام با پیشبینی آن و آمادهسازی خواص یارانش برای برخورد با آن کوشید تا آسیبها را به حداقل برساند.
۲ـ انحرافهای ناشی از دانش ناقص و ایمان افراطی. این جریان بیشتر از سوی آن دسته از شاگردان صورت میگرفت که حضور کمتری نزد امام داشتند و خیلی زود از مدینه دور شدند و تحت تأثیر افکار انحرافی دیگر فرقهها قرار گرفتند. امام کاظم«ع» در برابر این جریانهای فکری انحرافی به شدت واکنش نشان میداد و حتی به لعن و نفرین منحرفان با هدف طرد آنان از جامعه شیعه و نابودی سریع آنان میپرداخت و با طرح موضوع ایمان عاریهای منحرفان، به دفع شبهه از ذهنیت اجتماعی شیعیان اقدام مینمود.(۱۲)
فقها و علمای درباری
مهدی عباسی برای عیاشیها و توجیه اعمال ناپسند خویش از دانشمندان سست ایمانی که شیفته مادیات بودند، استفاده میکرد. این دانشمندان غیرمتعهد، جایگاه والایی را که اسلام عرضه کرده بود، فراموش میکردند و پیشانی خود را در برابر خلفای پلید عباسی به خاک مذلت میساییدند. این بود که به دور خلیفه وقت، هالهای از قداست به وجود میآوردند و به مردم وانمود میکردند که خلفای عباسی تجسمبخش اراده خداوندی هستند و هرگز اشتباه نمیکنند.
مصداقسازی برای اهلبیت علیهمالسلام
عباسیان با شعار «الرضا من آلمحمد» روی کار آمدند و تلاش کردند برای حفظ منافع، خود را در مقام اهلبیت علیهمالسلام مستحق حکومت نشان دهند. در زمان امامت امام کاظم«ع» شاهد گستردهترین تلاش از سوی آنان در معرفی مصداق برای اهلبیت علیهمالسلام هستیم. عنوان «فرزند رسول خدا» از افتخارات و فضایل بیشمار امامان معصوم علیهمالسلام است. هارون برای ایجاد تردید در میان مردم نسبت به این منقبت به امام هفتم گفت: چگونه به خود اجازه میدهید دیگران شما را به عنوان فرزند رسول خدا صدا کنند با آنکه شما فرزندان علی بن ابیطالب هستید و تنها مادرتان فاطمه دختر پیامبر است و هر کس به جد پدری خویش منتسب است نه جد مادری!
امام فرمود: مرا از پاسخ آن معاف بدار. هارون اصرار کرد که باید پاسخ روشن و دلیل محکم قرآنی اقامه کنی. آن حضرت آیه «و من ذریه داوود و سلیمان و ایوب … و عیسی و الیاس کل من الصالحین»(۱۳) را تلاوت کرد. سپس خطاب به خلیفه فرمود: پدر عیسی کیست؟ هارون گفت: عیسی پدر نداشت. امام فرمود: آنگونه که عیسی از طریق مادرش به پیامبران نسبت داده میشود، ما نیز از طریق مادرمان حضرت فاطمه«س» به رسول خدا«ص» منتسب هستیم. آنگاه آیه مباهله را در این رابطه قرائت و تفسیر کرد که هارون جز تحسین آن حضرت چاره دیگری نداشت.(۱۴)
رهنمودهای نورانی
۱ـ پس از شهادت امام صادق«ع» با توجه به شرایط سختی که منصور دوانیقی برای جامعه شیعیان ایجاد نمود، امام کاظم«ع» با درایت و آگاهی کافی متوجه شد مبارزه علنی به صلاح شیعیان نیست؛ لذا برنامههای فرهنگی پدر بزرگوارش را ادامه داد و به تربیت شاگردان و گسترش علوم پرداخت.
۲ـ حضرت موسی بن جعفر«ع» به منظور مبارزه با حکومت جور بنیعباس، شیعیان را از همکاری با دستگاه حکومتی منع میکرد.
آن حضرت روزی به یکی از شیعیان به نام «صفوان بن مهران جمال» فرمود: ای صفوان! تمام کارهای تو نیکوست جز یک کار! صفوان گفت: ای فرزند پیامبر! آن چیست؟ امام فرمود: اینکه تو شترهایت را به هارون کرایه میدهی. صفوان گفت: آنها را برای تفریح و خوشگذرانی کرایه ندادهام، بلکه برای زیارت خانه خدا بوده و خودم هم به عنوان همراه نرفتهام، امام فرمود: آیا علاقمند هستی که هارون از سفر حج برگردد و پول تو را بپردازد؟ صفوان جواب داد: آری، امام فرمود: کسی که دوست دارد ستمگران زنده بمانند، در صف آنان است و کسی که در صف اینگونه افراد است، داخل جهنم میشود.(۱۵)
۳ـ مجاب کردن غرضورزان و پاسخ کوبنده در برابر کجاندیشان از جمله راهکارهای امام کاظم«ع» در برخورد با آنان بود. یکی از این افراد دستنشانده «نفیع انصاری» بود. از آنجایی که وی کینۀ خاندان پیامبر«ص» را به دل داشت، تصمیم گرفت با برخوردی کوبنده شخصیت امام را خرد کند. روزی امام سوار بر مرکب بود، نفیع افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: تو کیستی؟ امام فرمود: اگر نسبم را میخواهی من فرزند رسول خدا«ص» هستم. اگر میخواهی بدانی اهل کجا هستم؟ اهل آن مکانی هستم که خداوند حج و زیارت آن را بر تو و بر همه مسلمانان واجب کرده است و اگر میخواهی شهرتم را بدانی از خاندانی هستم که خداوند درود فرستادن را بر آنان در هر نماز بر شما واجب گردانیده و اما اگر از روی فخرفروشی سؤال میکنی، به خدا سوگند! مشرکان قبیله من راضی نشدند که مسلمانان قبیله تو را در ردیف خود به شمار آورند. اکنون از جلو اسب من کنار برو و افسارش را رها کن. نفیع که تمام شخصیت و غرور خود را در توفان سهمگین کلام امام بر باد رفته میدید، در حالی که دستش میلرزید و چهرهاش از شرمندگی قرمز شده بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کنار رفت.(۱۶)
۴ـ حضرت با اینکه بسیار صبور و بردبار بود و به خاطر فرو بردن خشم خود به «کاظم» معروف شده بود، اما به افراد جسوری که میخواستند به اربابان ستمگر خویش خدمتی کنند و پا را از گلیم خویش فراتر نهند و به حریم مقدس امامت و ولایت تعرض نمایند، هیچگونه امان نمیداد و با اراده قاطع و باصلابت کامل برخورد میکرد.
۵- آن حضرت افزون بر تلاشها و مقاومتهایی که در مقابل جباران و حاکمان ستمگر از خود نشان میداد، با صبر و بردباری تمام به منکرات و مفاسد اجتماعی توجه داشت و با شیوههای مناسب با آنها مقابله میکرد. یکی از بهترین نمونههای آن داستان «بشر بن حارث» است. وی فردی عیاش و گناهکار بود، اما رهنمودهای امام چنان در اعماق قلب او اثر نمود که بِشر برای همیشه توبه کرد و به مقامات عالی معنوی نایل گردید.
۶- استفاده از روش تقیه علیه حکومت: این شیوه در سازماندهی و حفظ یاران بسیار مؤثر بود و موجب میشد نیروها شناسایی نشوند و شیعیان به سازماندهی خود بپردازند تا در فرصت مناسب علیه حکومت مبارزه کنند.(۱۷) بدین سان حضرت به یاران خود دستور داد در بعضی موارد تقیه کنند. معمّر بن خلّاد که از یاران موسی بن جعفر«ع» بود، از آن حضرت پرسید: چگونه باید در برابر حاکمان ستمگر ایستاد و از اسلام پاسداری کرد؟ امام در پاسخ از قول جدش امام باقر«ع» نقل کرد که میفرمود: رازداری و با پوشش عمل کردن از برنامههای دینی من و پدران من است. آنکه به تقیه عمل نمیکند، ایمان ندارد.(۱۸)
فرجام سخن
هارونالرشید که نمیتوانست وجود حضرت موسی بن جعفر«ع» را تحمل کند، آن بزرگوار را دستگیر و برای همیشه زندانی کرد. امام به مدت یک سال در زندان بصره بود و هارون به حاکم بصره (عیسی بن جعفر) نامه نوشت تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او در جواب خلیفه نوشت من در این مدت از موسی بن جعفر«ع» چیزی جز عبادت و بندگی ندیدهام؛ لذا اگر او را از من تحویل نگیری، آزادش میکنم. هارونالرشید امام را از بصره به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد و از او خواست آن حضرت را به قتل برساند، اما او حاضر به انجام این کار نشد. پس از آن، امام را به فضل بن یحیی (وزیر هارونالرشید) تحویل دادند، اما او هم امام را احترام نمود و موجبات آسایش آن حضرت را فراهم کرد.
وقتی گزارش برخورد خوب فضل را به هارون دادند، سخت خشمگین شد و برای فرونشاندن خشم خود صد ضربه شلاق به وی زد و دستور داد امام را به زندان سندی بن شاهک بیندازند. یحیی بن خالد از سرپیچی پسرش (فضل بن یحیی) نزد خلیفه عذرخواهی کرد و به وی قول داد کار او را یکسره کند. او به بهانهای به بغداد سفر کرد و به سندی بن شاهک دستور داد امام شیعیان را به قتل برساند.
در رابطه با شهادت امام کاظم«ع» قول مشهور آن است که حضرت را با زهر مسموم کردند، اما در نقل دیگری آمده است که سندی بن شاهک و چند نفر دیگر، آن امام بزرگوار را در میان فرشی پیچیده و چنان بر پیکر مطهرش فشار وارد آوردند تا به فوز شهادت نایل آمد. این واقعه جانگداز بنا بر قول مشهور ۲۵ رجب المرجب سال ۱۸۳ هـ.ق واقع شد.(۱۹)
پینوشتها
۱ـ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهمالسلام، رسول جعفریان، صص ۳۷۷ـ۳۷۶٫
۲ـ الارشاد فی معرفه حجج الله علیالعباد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۵۶۴٫
۳ـ تاریخ شیعه، محمدحسین مظفر، ترجمه سیدمحمدباقر حجتی، صص ۱۰۴ـ۱۰۳٫
۴ـ فرق الشیعه، حسن بن موسی نوبختی، صص ۷۸ـ۷۴٫
۵ـ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص ۴۱۳٫
۶ـ اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق علیاکبر غفاری، ج ۱، ص ۱۲۵٫
۷ـ الاحتجاج، طبرسی، ج ۲، ص ۱۵۷٫
۸ـ الملل و النحل، شهرستانی، ج ۱، ص ۲۷۴٫
۹ـ تحلیلی از زندگانی امام کاظم«ع»، محمدباقر شریف قرشی، ج ۱، صص ۲۲۵ـ۲۲۴٫
۱۰ـ آیین برنامهسازی زندگی امام موسی کاظم«ع»، محمد رضایی آدریانی، صص ۱۹۴ و ۲۱۸٫
۱۱ـ اصول کافی، ج ۵، ص ۱۰۱٫
۱۲ـ مأخذ قبل، صص ۲۲۰ـ۲۱۹٫
۱۳ـ انعام، ۸۵ـ۸۴٫
۱۴ـ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۸٫
۱۵ـ مناقب آل ابیطالب«ع» علی بن شهر آشوب مازندرانی، ج ۳، ص ۴۳۱٫
۱۶ـ تحفالعقول، حسن به شعبه حرّانی، ص ۳۰۴٫
۱۷ـ الخرائج و الحرایج، قطبالدین راوندی، ص ۲۹۷٫
۱۸ـ وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، محمدبن حسن حرّ عاملی، ج ۱۶، ص ۲۰۴٫
۱۹ـ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج ۲، ص ۵٫
سوتیتر:
۱٫
حضرت با اینکه بسیار صبور و بردبار بود و به خاطر فرو بردن خشم خود به «کاظم» معروف شده بود، اما به افراد جسوری که میخواستند به اربابان ستمگر خویش خدمتی کنند و پا را از گلیم خویش فراتر نهند و به حریم مقدس امامت و ولایت تعرض نمایند، هیچگونه امان نمیداد و با اراده قاطع و باصلابت کامل برخورد میکرد
۲٫
حضرت موسی بن جعفر(ع) دوران امامت خویش را در درون دو زندان سپری کردند: یکی زندانِ خانهشان بود که آن حضرت به علت بیم از آسیب بنیعباس همواره به دور از مردم در خانه به سر میبردند و دیگری زندان حاکمان بنیعباس که تاریک و ظلمانی بود و زندانبانها آنچنان عرصه را بر ایشان تنگ کردند که راویان به هنگام روایت از امام، نمیتوانستند صریحاً نام آن حضرت را یاد کنند
۳٫
امام کاظم(ع) افزون بر تلاشها و مقاومتهایی که در مقابل جباران و حاکمان ستمگر از خود نشان میداد، با صبر و بردباری تمام به منکرات و مفاسد اجتماعی توجه داشت و با شیوههای مناسب با آنها مقابله میکرد. یکی از بهترین نمونههای آن داستان «بِشر بن حارث» است. وی فردی عیاش و گناهکار بود، اما رهنمودهای امام چنان در اعماق قلب او اثر نمود که بِشر برای همیشه توبه کرد و به مقامات عالی و معنوی نایل گردید