پرسش ها و پاسخ ها
درشمارۀ گذشته اشارۀ مختصری به تقیه و دلیل مشروعیت آن و انواع و حدودش شد و گفته شد که تقیه در مقابل حکام جور و سلطه گرانی که به زور زمام امور مسلمین را به دست می گیرند جایز یا واجب است گر چه به ظاهر مسلمان و اهل مذهب باشند، اینگونه تقیه در همه دورانها بوده است و شاید اکثر منادیان حق و مؤمنان و صالحان، دورانی را به تقیه در مقابل سلطان جائری گذرانده اند و این در واقع یکی از مراحل مبارزۀ حق با باطل یعنی مرحله محافظت بر نیروها و مبارزۀ مخفی و سعی بر جذب نیروی بیشتر با تظاهر به موافقت رژیم حاکم است و این همان تقیه ای است که ائمه«ع» و علما به آن مبتلا بوده اند.
ولی چیزی که در این رابطه مورد سؤال است و نامه های بسیاری در این زمینه به ما می رسد، این است که این تقیه در کجا واجب یا جایز است و کجا حرام؟ چگونه است که میثم تمار و رشید هجری تقیه نکردند تا به آن وضع فجیع به شهادت رسیدند و جناب عمار تقیه کرد و از کشته شدن نجات یافت. و مورد رضای خداوند قرار گرفت؟ وچگونه است که امام حسن علیه السلام صلح می کند و امام حسین علیه السلام قیام می کند و از کشته شدن باکی ندارد؟ آیا نباید سیدالشهداء«ع» تقیه می کرد؟ و چگونه است که امام زین العابدین«ع» حتی تبلیغ و بیان احکام را هم اکثراً به صورت دعا و نیایش به مردم می رساند و امام باقر و امام صادق علیهماالسلام رسماً و علناً مکتب اهل بیت را در جامعه مطرح می فرمایند؟ و چگونه است که علمای دوران صفویه و قاجار آن گونه از سلاطین جور تمجید و تعریف می کنند ودر دربار آنها حاضر می شوند و امام خمینی ـ افتخار روحانیت ـ هرگونه سازشی را با شاه و شاهی نمی پذیرد؟
ازطرح سؤال بدینگونه که گذشت، نکته مطلب روشن می شود.
آری! اوضاع در هر زمانی و هر شرایطی و نسبت به هر فردی اقتضائی دارد. جناب عمار چون می دانست با یک سخن کفرآمیز و تظاهر به موافقت کفار قریش از کشتن نجات می یابد و هیچ صدمه ای به اصل دین وارد نمی شود از گفتنش ابائی نکرد و همان گونه که در قرآن آمده کار او بجا بوده است ولی میثم تمار ورشید هجری و دیگر اصحاب باوفای امیرالمؤمنین علیه السلام که در چنگال طاغوت زمان معاویه گرفتار بودند می دانستند فشاری که برآنها می آورند به منظور بستن زبان حق گویان ومخفی نگهداشتن حقائق اسلام و فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام صورت می گیرد وچون این توطئه به اساس دین لطمه می زند وظیفۀ خود را به حق چنین تشخیص دادند که تا زبان در دهان دارند باید حقایق را بازگو کنند و مردم را به مصیبتی که براسلام وارد شده است از منحرف کردن منصب خلافت آگاه سازند و اگر چنان فداکاری نبود طاغوت به مقصد خویش که ارعاب سخنوران بود می رسید و از سوی دیگر به کمک سوداگران حدیث که به طمع مال و منال احادیث جعلی منتشر می ساختند، توطئه معاویه برعلیه اسلام به ثمر می رسید. روشن است که در چنین موقعیتی تقیه حرام است و جای هیچگونه سازشی نیست.
در مورد وظیفۀ عموم مردم یا فضلا و دانشمندان که آیا جایز است در مقابل دستگاه جباران تقیه کنند یا نه رهبر جامعۀ اسلامی مسئول تصمیم گیری است. البته اگر معصوم نباشد ممکن است اشتباه کند ولی بهرحال وظیفۀ اوست که طبق تشخیص خود تقیه را جایز یا حرام بداند. امام مجتبی علیه السلام می دید که با آن نیروی کم و از هم پاشیده و دل به دنیا بسته اگر با معاویه مقاومت کند همان عدۀ قلیل که شیعۀ برحق علی علیه السلام و پیرو حق بودند از بین می رفتند ودیگر هسته ای برای تشکیل نیروی حق طلبان باقی نمی ماند و لذا تصمیم گرفت به اسلام ظاهری معویه اکتفا کند و صلح نماید. ولی چون سلطنت به یزید رسید او که شیر کفار خورده و تربیت شده دست مسیحیان بود می خواست اساس اسلام را از میان بردارد و با رواج فحشاء و فساد، آن هم به گونه ای که عملاً از کاخ ریاست و ولایت مسلمین به عنوان خلیفه پیغمبر منتشر گردد، دین اسلام را بکلی نابود کند، اینجا تقیه حرام شد و قیام و مخالفت با چنین طاغوتی واجب و سیدالشهداء علیه السلام مشعلدار این قیام ابدی و جاودانی بود و با شهادت آن حضرت و یارانش به همگان روشن شد که دستگاه خلافت دیگر پس از این فقط در اسم خلافت پیغمبر را دارد ولی هیچ رابطه ای با اصول و اهداف اسلام ندارد. بنابراین یک سلطنت است نه خلافت و این بزرگترین پیروزی بود زیرا دین باقی ماند و فقط یک بخش از اهداف دین عملی نمی شد و آن بخش سیاست بود.
و هم چنان هر امامی در زمان خود آنچه مصلحت اسلام و شیعه اقتضا می کرد عمل می فرمود و با همان سیاستهای الهی بود که توانستند مذهب حق و مکتب آل محمد«ص» را زنده نگهدارند تا اکنون از آن بهرۀ کافی برده شود و مایۀ نهضت مسلمانان جهان علیه کفر و طغیان باشد. اگر آن روز امام صادق علیه السلام به منصور خطاب«امیرالمؤمنین» نمی کرد درب آن مکتب بسته می شد. و ما اکنون از آن علم سرشار محروم بودیم. همان سیاست در دوران غیبت کبری نیز مورد نظر بود. علمای شیعه با الهام از مکتب اهل بیت«ع» سیاست جذب نیرو با مسالمت را پیگیری کردند.اگر دقت شود تشیّع با آن سیاست بود که توانست بر کشوری پهناور مانند ایران سایه افکند و گرنه سعی خلفا و همچنین سلاطین و پادشاهان براین بود که تشیّع را از بین ببرند و آنهائی که شیعه بودند نیز سعی براین داشتند که تشیع در لباس تصوف جلوه کند تا مایه ای برای قیام و حق طلبی نباشد و در واقع می خواستند خاصیت انقلابی را از آن بگیرند علمائی مانند علامه مجلسی(ره) و شیخ بهائی(ره) و سایر علمای آن دوران با آن سازشهای ناخواسته و تحمل رنج و تظاهر به علاقه به سلطانها و خاقانها توانستند آثار اهل بیت«ع» را به نسلهای بعد منتقل کنند.(۱)
البته ما نمی خواهیم بگوئیم که صد در صد آن سیاست در همۀ دورانها بجا بوده است و شاید در بعضی از مقاطع، فرصت انقلاب خیلی بهتر از این زمان بوده ولی غفلت شده است، بلکه منظور ما این است که طبق تشخیص آن بزرگان دوران تقیه بوده و شاید بعضی از آنها چنین تصور می کردند که همه زمان غیبت کبری وقت تقیه است زیرا حق جهاد برای غیر امام قائل نبودند و مقاومت با سلاطین بدون حکم جهاد وخونریزی ممکن نبود. در بعضی از دورانهای قدیم نیز نهضتهائی به رهبری روحانیت بوده که سرکوب شده است. و این خود بیشتر انگیزه قیام را ضعیف می کرد و رهبران مذهبی را وادار به سکوت بلکه مسالمت و گاهی تعریف و تمجید می نمود.
سازش یا تقیّه
یکی از انگیزه های موافقت علما با دربار دفع شر دشمنان قوی تر از آنها بود. این مطلب در طول تاریخ به چشم می خورد و شاید عوامل و ایادی دربار نقش مهمی در قانع کردن علما و رهبران مذهبی داشتند. ما در دوران خود دیدیم که ایادی مخفی دربار در محضر رهبران مذهبی نفوذ می کردند و آنها را همیشه از خطر کمونیست که سعی بر ترویج الحاد و نفی اساس دینداری به طور عموم دارد! می ترساندند و مخصوصاً در ایران که خطر همسایه شمالی همیشه دین و مذهب و مملکت را تهدید می کرد این خطر بهترین عامل برای نگهداشتن تاج شاهان بود!! به رهبران مذهبی چنین القا شده بود که تنها قدرتی که می تواند جلو این خطر عظیم که حتی اسمی از اسلام و دین باقی نخواهد گذاشت را بگیرد، قدرت شاه و دربار است!!
بلکه از این بالاتر بعضی از مرتجعین معادله ای را به ذهن مبارک بعضی از رهبران، کاملاً ریاضی و منطقی جلوه داده بودند که در نتیجه باید با آمریکا موافقت کرد!! و آن معادله این بود که در شرایط جهانی امروز تنها دو قدرت هست که در هر امر سیاسی تصمیم نهائی می گیرند و هیچ دولتی بدون اتکا به یکی از این دو ابر قدرت نمی تواند در مقابل دیگری مقاومت کند، بنابراین یا باید با شوروی بود یا با آمریکا وچون شوروی اساس دین و توحید را نفی می کند و آمریکا موحّد است!!! پس باید برای حفظ کیان توحید با آمریکا کنار آمد.!
آری، درباریان با چنین دسیسه هائی تاج را نگه می داشتند و اکثر روحانیون براین اساس تقیه را واجب می دانستند. همین مطلب در دورانهای قدیم به صورتی دیگر بوده است: مثلاً در زمان صفویه و قاجاریه علما را از سیطرۀ عثمانیها می ترساندند که اینان سخت با مظاهر مذهبی شیعه مخالفند ولذا بعضی از علما، شاه را حافظ مذهب می دانستند! گر چه اکثر آنها متوجه بودند که شاه خود نیز ضد مذهب است ولی به امید حفظ ظاهر با بقای او موافقت داشتند.
با همه اینها شک نیست که آنچه در مقدمۀ کتابهای گذشته از مدح سلاطین آمده است خلاف عقیدۀ نویسندگان بوده و به نظر می رسد علما عمداً بصورت مبالغه وغلوّ در مورد مدح سلاطین قلم فرسائی می کردند که این خود برای مردم نشانگر خلاف واقع بودن و اقتضای سیاست یا تقیه بودن می باشد و گویا دربار، اصرار و فشار زیاد براین سبک تبلیغات داشته است بحدّی که علمای مسیحی مانند مؤلف اقرب الموارد که لبنانی است در مدح سلطان عثمانی و نمایندۀ او در لبنان همان مبالغه ها و غلوها را تکرار کرده است و این نشانگر جو اختناق و فشار آن روز است.
وحاصل کلام اینکه وظیفه مسلمین در مرحلۀ اول حفظ اساس اسلام ودر مرحلۀ بعد حفظ جان مسلمانان است اگر شرائط بگونه ای است که حاکم مسلط تصمیم دارد اسلام و مذهب حق را براندازد و حتی از اعتقاد به آن هم جلوگیری کند و معتقدان را ریشه کن نماید و قدرت براندازی او نیز قوی است در اینگونه موارد پنهان نمودن اصل اعتقاد و حتی تظاهر آنهم تجویز می شود و اگر شرائط بگونه ای است که ابراز اعتقاد و حتی تبلیغ از آن هم خطری ندارد ولی مبارزۀ علنی علیه نظام موجود نتیجۀ معکوس می دهد باید مبارزات زیر پوشش تقیه انجام گیرد و اگر حفظ اساس اسلام بدون مبارزۀ علنی ممکن نباشد تقیه حرام می گردد. به هر حال تشخیص زمینه ها و شرائط یاد شده بر عهده ولی فقیه است.
۱ـ امام خمینی در تاریخ ۱۰/۸ ۵۶ در این مورد چنین فرموده اند:
«در امور سیاسی، در این صدوچند سال اخیر که نزدیک به زمان ما است و یا مقداری پیشتر برویم، می بینیم طایفه ای از علما، از مقدماتی گذشته اند و به بعضی از سلاطین متصل شده اند با اینکه می دیدند مردم با سلاطین مخالفند، ولی برای ترویج دیانت، برای تشیع اسلامی، برای ترویج مذهب به سلاطین متصل شدند و آنان را به ترویج مذهب تشیع وادار کردند. آنها آخوند درباری نبودند! این اشتباهی است که بعضی از نویسندگان ما می کنند این آقایان اهداف سیاسی داشتند، اغراض دینی داشتند. به محض اینکه به گوش کسی خورد: مرحوم مجلسی رضوان الله علیه، محقق ثانی رضوان الله علیه، شیخ بهائی رضوان الله علیه با آنها رابطه داشتند، به سراغ آنها می رفتند نباید خیال کنند که این آقایان برای کسب جاه و عزت، احتیاج به سلاطین داشتند و می رفتند تا سلطان حسین یا شاه عباس به آنها عنایتی بکنند!! این حرفها در کار نبوده است اینها گذشت کردند، مجاهده نفسانی کردند تا بدینوسیله و بدست آنان مذهب را ترویج نمایند در محیطی که وقتی از سب حضرت امیر«ع» جلوگیری شد، در یکی از بلاد ایران تا شش ماه مهلت خواستند که سب بکنند! در چنین محیطی که سب حضرت امیر«ع» رایج بوده و از مذهب تشیع خبری نبوده، این آقایان با مجاهده، خودشان را پیش مردم طوری کردند که درآن عصر به آنان اشکال داشتند ـ البته از باب نفهمی ـ در زمان ائمه«ع» هم بوده اند افرادی که برای خدمت به شیعه، متصل می شدند به بعضی مقامات مانند علی بن یطقین. این درباری شدن نیست آدم شدن است».