آیت الله صانعی
ولایت در اجراء
در مباحث گذشته نسبت به قانون و قانون گذاری در اسلام تا حدی بحث کردیم. و اکنون راجع به اجراء و یا –به تعبیر دیگر- قوه مجریه بحث می کنیم تا از این راه، هم راجع به خود مسئله بحث شود و هم راجع به ولایت فقیه و حاکمیت مقام رهبری که بعد عمده ولایت فقیه را در همان اجراء باید یافت، و حتی مسئله قانونگذاری در شکل فعلی هم شعبه ای از همان اجراء است که روشن خواهد شد،؛ و در چند فصل از آن بحث خواهیم نمود.
فصل اول: اساساً از نظر عقل و نقل هیچ کس بر دیگری حاکمیت نداشته و فرمانش لازم الاتباع نیست چون همه انسانها در خلقت یکسانند. قرآن منشاء خلقت همه انسانها را از یک مرد و زن دانسته: «انا خلقناکم من ذکر و انثی» ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و هم چنین می بینیم قرآن همه انسانها را از نظر شخصیت مساوی قرار داده است:
«و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً» همانا ما گرامی داشتیم انسانها را و آنها را در دریا و خشکی به حرکت در آورده و بر بسیاری از مخلوقات خود برتری دادیم.
و باز می یابیم راجع به خلقت همه انسانها بدون استثناء، به خود آفرین می گوید: «فتبارک الله احسن الخالقین»
با توجه به این آیات و آیات مشابه آن که تمام امتیازات و جهات شخصیتهای خیالی را لغو کرده، در نتیجه حاکمیت افراد برآن معیار ها را هم لغو کرده است یعنی دیگر ثروت و نژاد و طایفه و فامیل و محیط زندگی و موقعیت جغرافیائی نمی تواند علت و سبب فرماندهی باشد و همین طور هنگامی که قرآن یکجا حاکمیت را از آن خدا دانسته: «ان الحکم الاّ الله» و در جای دیگر از آن خدا و رسولش و اولی الامر دانسته: «اطیعو الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» لازمه اش سلب حاکمیت از دیگران است، روشن تر از همه سرپرستی و ولایت را از خدا و سرپرستی دیگرا ن را ظلم و ستم و آنان را طاغوت و رجوع کنندگانش را کافر معرفی می نماید. «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت» راهنمائی قرآن بر نفی ولایت از افراد و عدم قدرت اجرائی آنان را خوب می توان درک کرد.
بطور خلاصه باید گفت: آیات قرآن بعضی با صراحت،و لایت و حاکمیت در اجراء را از افراد گرفته مثل آیه اخیر و بعضی با حصری که از زبان قانون و قانون گذاری معلوم می شود مانند آیات اطاعت و سوم با لازمه با توجه به فرهنگ جامعه مخصوصاً زمان نزول قرآن یعنی لغو معیار هائی که باعث شخصیت اجتماعی و در نتیجه موجب فرماندهی و قدرت می شده، مانند آیاتی که همه را مانند هم می داند و بر همین منوال است اخبار و احادیث.
و اما از جهت فرد نیز واضح است که او هیچ جهتی برای لزوم اطاعت فردی از فرد دیگر نمی یابد و اجبار به اطاعت و به عنوان یک فرد را ظلم و قبیح می داند و او را تجاوز به حقوق دیگران دانسته است اینها همه به حساب خود مسئله می باشد.
و اما از جهت ظوابط کلیه همانطور که اصل بر برائت افراد است و جرم، نیاز به اثبات دارد، نسبت به اصل جرم نیز، اصل بر برائت است، پیروی کردن از همدیگر و نپذیرفتن دستور و یا به عبارت دیگر شک در وجود اتباع مورد اصل برائت عقلی و شرعی است. بعلاوه که اصل عدم نفوذ عقود و ایقاعات بدون رضایت و عدم جواز تصرف در اموال مردم و اشخاص و عدم جواز اجراء حدود و تعزیرات که همه این اصول نافی حاکمیت افراد بر همدیگر می باشد و این اصول در موارد اجراء است و در هر مورد اجرا یک اصل از اصول مذکوره موجود دارد و حجتی است بر نفی ولایت. و اگر بخواهیم یک اصل جامع را نام ببریم، باید گفت: اصل عدم ولایت چون امری است حادث و حکمی است تابع و اثبات آن محتاج به دلیل است و در این جهت فرقی نمی باشد که اصل عدم ازلی را حجت بدانیم یا خیر که تأمل و جَهَش ظاهر می شود.
شیخ مرتضی انصاری در «کتاب البیع» بعد از آنکه اقسام ولایت را بیان می کند، می گوید: مقتضای اصل عدم ثبوت ولایت برای احدی نسبت به چیزی بر نحوی از انحاء مذکوره است. نا گفته نماند که شیخ مورد اصل را اعمال و افعال قرار داده و نه اشخاص و عاملین، و امر از این جهت هم آسان است، چون در نتیجه، تفاوتی نمی باشد.
مرحوم شیخ احمد نراقی در کتاب عوائد الایام (ص۱۸۵) بعد از آنکه بیان می نماید که حاکمیت از طرف خداوند نسبت به بندگانش برای رسول الله و اوصیاء معصومینش صلوات الله علیهم اجمعین ثابت و آنها هستند صاحبان سلطه قانونی و ولّات امور و حاکمان بر مردم و سر رشته امور مردم و اداره آن به دست و به کف با کفایت آنان می باشد و اداره امور مردم و جامعه باید تحت سرپرستی و لایت آنها باشد، چنین می گوید: اما نسبت به غیر از رسول و اوصیائش، بدون شک اصل، عدم ثبوت ولایت فردی بر فردی می باشد مگر از اطرف خداوند سبحان.
فصل دوم: در معنا و مفهوم ولایت که مصدر است از ولی، یلی که ولایت هم با فتح واو صحیح است و هم با کسر واو. معنای اصلی آن قرب و نزدیکی است. در صحاح و مصباح گوید ولی به معنای قرب و نزدیکی است و بدنبال همین معنای اصلی، سه معنای دیگر نیز برای آن در کتب لغت ذکر شده است:
۱-نصرت و یاری ۲-غلبه و سلطه ۳-سرپرستی و اداره امر و کلمه والی هم به اعتبار معنای سوم آورده می شود. البته برای مولی معانی زیادی ذکر شده، مثل پسر عمو و قوم خویش و طایفه و فامیل و یاری کننده و ملازم و آزاد و آزاد شونده و بنده و غیر اینها. و در قرآن، هم به معنای اصلی آمده و هم به معانی متفرعه.
«یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار» (آیه ۱۲۳ توبه). ای اهل ایمان با کفاری که در دیار به شما نزدیکند بجنگید.
«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور». خداوند سر پرست مؤمنین است و آنان را از همه ظلمتها بطرف نور و روشنائی می برد.
«ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر»
(آیه ۱۰۷ بقره) برای شما غیر از خداوند کسی سر پرست و یاری کننده نمی باشد.
« » (آیه ۲۸ سوره آل عمران). مومنان کافران را دوست خود قرار ندهند.
« » (آیه ۴۴ کهف) در آنجا تسلط از آنِ خداوند حق است.
ناگفته نماند که بعضی از لغویین گفته اند که ولایت به فتح به معنی سرپرستی و به کسر به معنای یاری کردن است، و بعضی هم گفته اند ولایت به کسر به معنای سرپرستی و به فتح و کسر به معنای نصرت و یاری کردن است. اما «المنجد» هر دو را در هر سه معنا درست و صحیح دانسته است.
ادامه دارد