سید محمد جواد مُهری (۲۴)
شیخ مرتضی انصاری
شیخ مرتضی انصاری، یگانه دوران و نابغه زمان، الگوی فقه و اصول و آینه تمام نمای ورع و پارسائی و تقوا و پرستش خدای بزرگ، آفتابی که تمام دانشمندان و فقها از پرتو انوار او، کسب فیض کردند و فضلا و عالمان از آموختن کتابهایش، مدارج فضل و کمال را طی نمودند و همواره حوزه های علمی از این وجود مقدس استفاده کرده و برای یاد گرفتن هر جمله از رسائل و مکاسبش، ساعتها و گاهی روزها وقت صرف می نمایند و تا تاریخ زنده است، شیخ انصاری زنده و جاوید است.
اگر نه این بود، که از زندگی این راد مرد بزرگ درسی بگیریم و برای خود سرمشقی داشته باشیم، از او سخن به میان نمی آوردیم، گر چه ما کوچکتر از آنیم که زندگی چنین عظیمانی را مورد بحث و بررسی قرار دهیم ولی همانگونه که گفته اند «ما لا یدرک کله، لا یترک کله» و چون انگیزه ما این است که تا می توانیم زندگی آنان را با زبان حروف –گرچه خیلی نارسا و ناقص است- بنویسیم، زیرا نه تنها علم و دانش آنها برای ما مطرح است، که زندگی روزمره آنان نیز الگو و نمونه است و باید فصولی از کتاب زندگی ساده آنان را با هم بخوانیم و در آنها از آنها تقلید کنیم، زیرا بخش علمی را دانشمندان بحث می کنند و اما فصول معنوی این کتاب را جز خدا و فرشتگان و معصومان، کسی نداند.
شیخ انصاری کیست؟
مرحوم شیخ محمد امین انصاری –که خود یکی از علمای والا مقام است- دارای سه فرزند بود: مرتضی، منصور و محمد صادق که بین هر یک از آنان (مانند فرزندان ابوطالب) ده سال فاصله بود. شیخ مرتضی انصاری در روز عید غدیر (۱۸ ذی الحجه) از سال ۱۲۱۴ هجری قمری در «دزفول» این شهر قهرمان پرور به دنیا آمد.
شاید مصادف بودن روز ولادتش با عید غدیر، تأثیری معنوی در ساختن وی داشته باشد ولی در هر صورت، آنچه شخصیت او را ساخت، در وهله اول تربیت پدر و مادر بود که نوشته اند، هیچ گاه مادرش بدون وضو به او شیر نمی داد وانگهی در محیطی از دانش و فضیلت پرورش یافت.
و از طرفی دیگر، ایمان و تقوا برای او ملکه ای شده بود که او را از هر بدی دور ساخته و به هر فضیلتی رهنمون بود. «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا».
نسب شیخ به جابر انصاری می رسد که او از یاران بزرگ پیامبر اکرم (ص) و از معدود کسانی بود که تا آخر نسبت به خاندان حضرت رسول (ص) وفادار ماند.
مادر شیخ، دختر شیخ یعقوب انصاری است. وی از زنان پرهیزگار و عابده بوده است که تا روزهای آخر زندگی نماز شب را ترک نکرد. نوشته اند: شیخ همواره مقدمات عبادت مادر را فراهم کرده و هنگام نیاز آب گرم برای وضوی او تهیه می نمود و در اواخر عمر که مادرش نابینا شده بود او را بر مصلایش قرار می داد، آنگاه خود نیز به نماز شب مشغول می شد.
هجرت علمی
شیخ انصاری مقدمات علوم را نزد عموی بزرگوارش –که از دانشمندان بنام بود- در دزفول فرا گرفت و پس از آن به فقه و اصول پرداخت و از علمای آن دیار –در مدتی کوتاه- بیشترین بهره را برد. او با نبوغ فوق العاده اش توانست، در همان اوائل زندگی و عنفوان جوانی به درجه ای والا از فقه و اصول برسد. ولی روح بزرگش هیچ گاه به این مختصر بسنده نمی کرد، لذا برای دنبال کردن این هدف مقدس، عزم ترک وطن کرده، مسافرتهای علمی خود را آغاز کرد.
نخستین مسافرت وی، همراه با پدر گرامیش، به کربلا برای زیارت مرقد مقدس سید الشهدا «ع» بود.
شیخ حسین انصاری استاد و عموی شیخ، به برادرش شیخ محمد امین گفت: هنگامی که به کربلا رسیدی، به دیدن سید محمد مجاهد (ره) برو و سلام مرا به وی برسان.
شیخ محمد امین به دیدار سید رفت و سلام برادرش را به وی رساند. در این دیدار، فرزندش شیخ مرتضی انصاری را با خود برده بود. شیخ مرتضی که بیش از ۱۸ سال ازعمرش نگذشته بود، در پائین مجلس نشسته بود.
سید مجاهد گفت: شنیده ام برادرم شیخ حسین در دزفول، نماز جمعه اقامه می کند. شیخ انصاری که فرصت را برای بحث علمی مناسب دید، از جای خود برخاسته به سید خطاب کرد:
مگر شما در وجوب نماز جمعه تردیدی دارید؟
سپس قریب دوازده دلیل بر واجب بودن نماز جمعه بر شمرده که وجوب آن برای سید و دیگر حاضران در مجلس قطعی و مسلم شد. آنگاه با دلیلهائی دیگر سخنان خود را مورد انتقاد و رد قرار داد که حاضرین، شگفت زده انگشت حیرت به دهان گرفتند.
سید که متوجه آنچنان نبوغ و استعدادی از این جوان ۱۸ ساله شده بود، رو کرد به شیخ محمد امین و گفت: او را به چه منظور آورده ای؟
-او را برای زیارت آورده ام
-او دارای استعدادی بزرگ است. لازم است برای تکمیل تحصیلات در کربلا بماند. من مخارجش را تامین می کنم و به عهده می گیرم.
شیخ محمد امین ناچار فرزند دلبندش را در کربلا گذاشت و خود به دزفول بازگشت.
شیخ چهار سال تمام در کربلا اقامت گزید و از محضر درس سید مجاهد و شریف العلمای مازندرانی استفاده شایان برد. پس از آن عثمانیان کربلا را تسخیر کردند، و علما ناچار آن دیار مقدس را رها کرده و به کاظمین رفتند.شیخ نیز به وطن بازگشت.
پس از گذشت یک سال، شیخ به کربلا بازگشت و دگر بار از محضر شریف العلما بمدت یکسال استفاده کرد، سپس به نجف اشرف هجرت کرده در حوزه درس فقیه محقق شیخ موسی کاشف العطا شرکت کرد، و پس از مدتی کوتاه به دزفول مراجعت نمود.
در سال ۱۲۴۰ هجری، شیخ قصد زیارت امام رضا (ع) را نمود هنگام حرکت فرموده بود: «آنچه را که باید از علمای عراق ببینم، دیده ام، میل دارم در این سفر از علمای ساکن ایران نیز استفاده ای کرده، بهره ای ببرم».
مادر شیخ که مدتها فراق او را تحمل کرده بود راضی به مسافرتش نبود، شیخ با اصرار زیاد از او درخواست کرد که او را اجازه دهد. پس از اصرار شیخ، بنابراین شد که هر چه خدا صلاح دید، همان را بپذیرند.
شیخ برای مادر استخاره ای کرد، این آیه شریفه آمد:
« »
ای زن! نترس و غمگین مباش! ما او را به تو رد خواهیم کرد و او را از مرسلین قرار خواهیم داد.
این آیه اندوه مادر را تسکین داد و آینده شیخ را نیز کاملاً روشن ساخت. بالاخره مادر اجازه داد.
شیخ در راه خود به اصفهان رفته و از آنجا به کاشان عزیمت کرد. حوزه علمیه کاشان –در آن زمان- به وجود ملا احمد نراقی «ره» مزین و مفتخر بود. شیخ برای استفاده از محضر ملا احمد نراقی «ره» چهار سال در کاشان ماند و چون او را شایسته و لایق می دانست از وجود او بهره زیادی برد، گرچه مرحوم نراقی در این مورد می فرماید:
استفاده ای که من از این جوان نمودم، بیش از استفاده ای بود که او از من برد. و همچنین در جای دیگر فرموده بود: «بیش از پنجاه مجتهد مسلم دیدم که هیچ یک از ایشان مانند شیخ مرتضی نبوده اند.»
نوشته اند: در آن هنگام که شیخ در کاشان به سر می برد، در حجره یکی از محصلین حوزه علمیه کاشان بود. روزی مختصر پولی به وی داد که نان بخرد و با هم بخورند، چون بازگشت، شیخ دید حلوا هم گرفته است. به او گفت: پول حلوا را از کجا آورده ای؟
-بعنوان قرض گرفتم.
شیخ نان خالی خورد و دست به حلوا نزد و حتی از آن قسمت از نان که حلوا روی آن قرار داشت نیز نخورد! و چنین فرمود:
*من یقین ندارم که برای ادای این دین زنده بمانم!
پس از مدت زمانی که گذشته بود و شیخ به مقام مرجعیت و زعامت شیعه رسیده بود. روزی همان طلبه به خدمت شیخ امد و پرسید:
-چگونه به این مقام والا رسیدی؟
-چون من جرأت نکردم حتی نان حلوا را بخورم ولی تو با جرأت نان و حلوا را خوردی!
پس از مدتی که شیخ به دزفول بازگشته بود و به امور شرعیه مردم رسیدگی می کرد، روزی دو نفر که با هم نزاعی داشتند، خدمت شیخ رسیده، از ایشان درخواست کردند به مرافعه آنها خاتمه داده، حکمی بکنند.
شیخ فرمود: فردا برای حکم حاضر شوید.
شبانه یکی از شخصیتهای دزفول، به شیخ پیغام داد که چون یکی از این دو، با او نسبت دارند، استدعا دارد، از ایشان جانبداری کند!!
شیخ از این پیغام بقدری ناراحت شد که شبانه قصد هجرت از وطن خود نموده چنین فرمود: «شهری که منتفذین آن، در احکام شرعش مداخله می کنند، توقف در آنجا صلاح نباشد».
شیخ از آنجا به نجف اشرف هجرت کرد. در آن زمان دو شخصیت بزرگ حوزه علمیه نجف را می چرخاندند! یکی شیخ علی کاشف الغطا و دیگری شیخ محمد حسن صاحب جواهر.
شیخ چند سالی در مجلس درس شیخ علی کاشف الغطا شرکت فرمود. نوشته اند روزی مرحوم کاشف الغطا به مرحوم شیخ جعفر شوشتری فرمود: گمان نکن شیخ مرتضی برای استفاده کردن به درس ما حاضر می شود. او دیگر نیاز ی به درس خواندن ندارد ولی چون شنیده است در خانواده های علمی تحقیقاتی هست، برای بدست آوردن آنها در این محضر، حاضر می شود.
پس از گذشت آن چند سال، شیخ دیگر به هیچ مجلس درسی حاضر نمی شد بلکه خود بطور استقلال، به تدریس و تصنیف و تالیف پرداخت.
مقام علمی شیخ انصاری:
شیخ در مقام تحقیق و بررسی و حل مشکلات فقه و اصول، نه تنها از علما و فضلای زمان خود برتر و بالاتر بود، بلکه در تاریخ نظیر او کمتر دیده شده است.
علامه نوری در مستدرک الوسائل می گوید:
«جابر بن عبدالله انصاری را همین افتخار بس که خداوند بر او تفضل فرمود و از صلب او مردی را به دنیا آورد که دین و آئین را یاری نمود. هیچ یک از علمای گذشته به مرتبه او در علم و تحقیق و دقت و پارسائی و ورع و پرستش و کیاست نرسیده اند بلکه پس از او هم علما به در جه او نخواهند رسید»
استاد شهید مطهری در ستایش ایشان چنین می گوید:
«شیخ انصاری را خاتم الفقهاء و المجتهدین لقب داده اند. او از کسانی است که در دقت و عمق نظر بسیار کم نظیر است. علم اصول و بالتبع فقه را وارد مرحله جدیدی کرد. او در فقه و اصول ابتکاراتی دارد که بی سابقه است. دو کتاب معروف او «رسائل و مکاسب» کتاب درسی طلاب شده است. علمای بعد از او شاگرد و پیرو مکتب اویند. حواشی متعدد از طرف علماء بعد از او بر کتابهای او زده شده.
بعد از محقق حلی و علامه حلی و شهید اول، شیخ انصاری تنها کسی است که کتابهایش از طرف علمای بعد از خودش مرتب حاشیه خورده است و شرح شده است…»
شیخ در علم اصول ابتکارات و نوآوریهای بسیار جالبی دارد که می توان ادعا کرد، کسی مانند او –تا زمان وی- چنین نوآوریها نداشته و لذا گاهی آن بزرگوار را «مؤسس» می نامند. و همچنین «شیخ» علی الاطلاق در سخنان فقهای پس از ایشان بر ایشان اطلاق می شود، با اینکه در علمای گذشته «شیخ» تنها بر شیخ طوسی «ره» اطلاق می شد.
شیخ انصاری نه تنها از دیدگاه شاگردان و علمای پس از خود، مورد احترام و تقدیر بسیار بودند بلکه استادان او نیز بیش از حد ایشان را مورد علاقه و محبت وشایسته احترام می دانستند (همانگونه که ذکر کردیم).
صاحب جواهر که مرجعیت و ریاست عامه شیعه را در زمان خود داشت، در سال ۱۲۶۶ که احساس کرد آخرین ایام زندگی خود را می گذراند، مجلسی تشکیل داد و تمام علما و مجتهدین نجف اشرف را در آن مجلس دعوت کرد. صاحب جواهر شیخ مرتضی را در جمع آنان نیافت، کسی را فرستاد که شیخ مرتضی را (که در آن زمان، او را ملا مرتضی می نامیدند) بیاورند. آن مرد شیخ را در حرم مطهر حضرت امیر«ع» یافت که روی به قبله ایستاده و برای بهبودی صاحب جواهر دعا می کند. پس از اتمام دعا به مجلس صاحب جواهر حضور یافت.
صاحب جواهر، شیخ انصاری را بر بالین خود نشاند و دستش را بر روی قلب خود گذاشت وفرمود: «الان طالب لی الموت» اینک مر گ بر من گوارا است. سپس به حاضرین رو کرد –و در حالی که آنان حیرت زده به صاحب جواهر می نگریستند- چنین گفت: «هذا مرجعکم من بعدی» پس از من، این مرد مرجع شما خواهد بود. و به این ترتیب از مقام علمی شیخ انصاری تقدیر کرده، شایستگی و لیاقت او را برای زعامت و ولایت امت اعلام کرد.
ادامه دارد