این وصیت نامه هات انسان رامی لرزاندو بیدار می کند. امام خمینی
قسمتی از وصیتنامه شهید سید اسدالله فیاض
… امیدواریم راهی راکه برگزیده ام مورد قبول خداوند امام بزرگوارمان و این امت شهید پرور و پدر و ماردم که نتوانستم ذره ای ازمحبتهای بی دریغ آنها راجبران کنم باشد آرزویم این بود که روزی امام بزرگوارمان را ازنزدیک زیارت کنم ولی افسوس تاکنون این افتخار نصیبم نشده و شاید لیاقت اینکه دیدگان من بجمال نورانی آن بزرگوار روشن شود را نداشته است و تنها خواسته ام ازاین امت بزرگوار آن است که قدر این اسطوره ایمان و جهاد و مقاومت در راه الله را ببدانندو از وجود گرامی حضرتش استفاده شایان بنماید …
پدر عزیز صبر کن وخدای را شکر گزار . و شما ای مادر ای آرام من توان سخن گفتن درباره ترا ندارد و هرچه فکر می کنم می بینم سخنی نمی توانیم بگویم که با آن قدردانی از محبتهای بی دریغ تو بکنم مادر جان ا ی فرشته خوبیها بعد از من چشمهای معصوم و پاک خود را آلوده به اشک مکن گریه برای من که بنده ای گنهکار بوده ام و جز زحمت برای تو چیز دیگری نداشتم مکن جامه سیاه بپوش و درحجله دامادی فرزند خطاکار خود ماتم زده مباش شیر پاکت را برمن حلال گردان و برایم دعا کن شاید خداوند ازگناهانم بگذرد.
قسمتی از وصیت نامه شهید محمد حسن هدایت
امروز که دارم وصیتنامه می نویسم ،در یکی از سنگرهای جبهه های جنوب بسر می برم و منتظر دیدار با معشوقم می باشم آمده ام اینجا چون تشخیص داده ام که فعلا تنها جای دیدار با معبود اینجا است آمده ام شاید سهمی داشته باشم در ریشه کن کردن ضد انقلاب و بیرون کردن متجاوزین ، آمده ام تا من نیز در احیا دین مبین اسلام و به ثمر رسیدن انقلاب شریک باشم دراین احظه خون دررگ هایم می جوشد و نمی توانی درست چیز بنویسم چون مسئولیتی که بر عهده گرفته ام بر دوشم سنگینی می کند و از طرفی خوشحالم که شاید بنوانم به اسن صورت کمی ازممسئولیت سنگینی که بر دوشم است ادا کنم .در این لحظه می دانم که دیگرشبهای آخر است که با بچه ها دور هم هستیم و پس از آن دیگر بسیاری از بچه ها را نمیبینم ولی من که گنهکارم ومن که در جامانده ام می دانم که خداوند کالایی راخوب می خرد و آن هم جان است ولی می ترسم که کالای من گندیده باشد وای بر من چه کنم که کالایما زبین رفته است حالا دیگر چگونه و با چه رویی روبروی معبودم بایستم و آیا حالا دیگرچگونه درخانه خدا رابزنم یا ارحم الراحمین یا غیاث المستغیثین
زندیگینامه شهید محمد سعید محققی رفسنجانی
محمد سعید دربهار سال ۱۳۴۶ دریک خانواده روحانی و متعهد به ولایت فقیه و پاسدار اسلام و فقاهت بدنیا آمد.
محمد سعید تحت اربیت روحانی و جسمانی این خانواده اصیل قرار گرفت و نهال کینه و عداوت با دشمنان سرسخت اسلام از آغاز ولادت در وجودش رشد نمود و روز بروز بارور گردید.
در سال ۱۳۵۲ به همراه خانواده اش به تهران هجرت کرد. علت مهاجرت در فشار های روز افزون و محدودیت های فراوان در جهت فعالیتهای علمی و تبلیغاتی حجه الاسلام و محققی در شهرستانه رفسنجان ازطرف ساواک و ماموران رژیم ملعون و نیز احساس تعهد و مسئولیت درقبال اسلام و انقلاب بود.
در دروران انقلاب فعالیت ها یوی در جهت نشر اعلامیه های حضرت امام خمینی وتبلیغ پیام و فرهنگ انقلاب درمحدوده مدراس مرکزی و شرقی تهران آغاز شد.
…دراولین روزهایی که بسیج مستضعفین به امر امام خمینی تشکیل شد،با عضویت در بسیج به فراگیری فنون دفاعی و آشنایی با سلاح های مربوطه پرداخت و بلافاصله پس از تکمیل دره آموزش در امور مربوطه وظائف محموله را بعهده گرفت.
علاوه بر این محمد سعید محصل علوم شرعیه و معارف اسلامی نیز بود و احکام شرع مقدس اسلام را نزد والد معظم خود می آموخت…
در جریان عملیات پیروزمندانه والفجر مرحله اول درخطوط مقدم نبرد به همراه سایر رزمندگان شرکت داشت و پس از قریب ۱۸ ساعت نبرد رودررو با دشمن سرانجام درساعت ۴ بعدازظهر ۲۴ فروردین ماه ۶۲ به شهادت رسید.