ـ منتشر نشده ـ
رمز پیروزی
آیت الله منتظری
بسم الله الرحمن الرحیم
” و قد تواترت علیه الخبار باستیلاء اصحاب معاویه علی البلاد … ”
علت ایراد این خطبه :
این خطبه مربوط است به داستانی که برای عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران در یمن اتفاق افتاد. عبیدالله بن عباس که برادر عبدالله بن عباس و پسر عموی حضرت امیر (ع) است ، از طرف حضرت ، والی و حاکم بر صنعا در یمن بود. عبیدالله کسی بود که در نهایت امر به ارتش معاویه پیوست . دومین والی حضرت امیر (ع) در یمن ، سعید بن نمران است که از طرف حضرت ، برشهر “جئد” درنزدیکی صنعا حکومت میکرد .
با اینکه شیعیان حضرت امیرالمؤمنین (ع) در یمن زیاد بودند ،ولیشیعیان عثمان هم آنجا بودند که نسبت به حضرت امیر بغض و کینه داشتند . این اشخاص نامه ای محرمانه به معاویه نوشتند و او را ترغیب و تشویق کردند که به یمن نیرو بفرستد و یمن را از زیر نفوذ حضرت امیر (ع) در آورده ، آنجا را اشغال کند.
معاویه ، بُسْربن اَبی اَرطاه را در رأس یک ارتشی مجهٌز به یمن می فرستد و پس از یک جنگ مختصر ، ارتش به داخل شهر نفوذ میکند . عبیدالله بن عباس و سعیدبن نمران ، بدون هیچ مقاومتی دست از کار میکشند و با گذاشتن دو نفر به جای خود از شهر فرار می کنند و به کوفه می آیند . در کوفه نیز برای خود بهانه هائی بیان می کنند و تسلیم شدن یمن را اعلام می دارند .
معاویه در نظر اهل سنت :
در اینجا به برادران توصیه می کنم به جای اینکه شرح حال معاویه را از زبان من ̗ شیعی بشنوند ، نظری بر صفحات آخر جلد اول شرح نهج البلاغه ” ابن ابی الحدید ” معتزلی سنی بیفکنند و این مطلب را از زبان یکی از دانشمندان اهل سنت بشنوید . در اینجا قسمتی از سخنان ابن ابی الحدید را نقل می کنم، و از اهل مطالعه می خواهم بقیه̾ این مطلب را درآن کتاب بخوانند .
وی چنین می گوید :
” معاویه پیش بزرگان ما ( یعنی بزرگان اهل سنت ) آدم مورد اعتمادینبوده است و سپس می گوید : اگر هیچ یک از چیزهائی که از معاویه نقل کرده اند ، در او نباشد ، برای فساد حال معاویه همین قدر کافی است که با امام زمان و خلیفه̾ وقت خود ــ حضرت امیرالمؤمنین (ع) ــ جنگ کرد ” .
معاویه ، بسربن ابیارطاه را با ۳۰۰۰ سرباز برای اشغال یمن به آنجا می فرستد و به او سفارش می کند که هرجا با شیعیان علی برخورد کردی ، آنان را از دم شمشیر بگذران ! خوب ، من این را واقعا با چه منطقی می توانم درست کنم ؟! علی ، خلیفه̾ مسلمانان و پسر عموی پیامبر (ص) است و آن همه سابقه در اسلام دارد . اکنون معاویه به بسر دستور می دهد که هر جا شیعیان علی را دیدیاز دم شمشیر بگذران !
مَا هِیَ إلٌَا اَلکُوفَهُ ، أَقْبِضُهَا و أبْسُطُهَا ، إنْ لَمْ تَکُونی إلَّا أَنتِ ،
تَهُبُّ أَعَاصِیرُک فَقَبحَک اَللهُ!
لَعَمْرُ أَبِیکَ ٱلْخَیْرِِ یا عَمْرُو إنٌنی عَلَی و ضَرٍِ _ مِنْ ذا ٱلْإناءٍ _ قَلیلِ
أُنْبِئْتُ بُسْر اً قَدِ ٱطّلَعَ ٱلیَمَنَ ، وَ إِنَّی وَ اللهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ ٱلْقَوْمَ
سَیُدَ الُونَ مِنْکُمْ بِٱجْتِماعِهمْ عَلَی باطِلِهمْ ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ ،
وَ بِمَعْصِیتِکُمْ إِمامَکُمْ فِی ٱلْحَقِّ ، وَ طاعَتِهِمْ إمَامَهُمْ فِی ٱلْباطِل ، و بِأدائهِمْ ٱلأَمانَهَ إِلَی صاحِبِهِمْ و خِیانَتِکُم ، وَ بِصَلاحِهمْ فِی بِلَادِهِم و فَسادِکُمْ .
فَلَوِ ٱئْتَمَنْتُ أحَدَکُمْ عَلی قَعْبٍ لَخَشیتُ أنْ یَذْهَبَ بِعِلاقَتِهِ .
ٱللّهُمَّ إنّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلّوُنی ، وَ سَئِمْتُهُمْ و سَئمُونی فَأبْدِلْنی بِهِم خَیْراً مِنْهُمْ ، وْ أبْدِلْهُمْ بی شَراً منّی ، ٱللّهُمَّ مُثْ قُلُوبَهُمْ کمایُماثُ ٱلمِلْحُ فِی ٱلْماءٍ ، أما وَ ٱللهِ لَوَدِدْتُ أنّ لِی بِکُمْ ألفَ فارِسِ مِنْ بَنی فِراسِ بْنِ غَنَم .
هُنالُکَ ، لَو دعَوْتُ ، أتاکَ مِنْهُمْ فَوَارِسُ مِثْلُ أرْمیَهِ ٱلحَمیم
ثم نزل ــ علیه السلام ــ من المنبر
ماهیت بسر ، مامور معاویه :
داستان بسر را نیز از زبان ابن ابی الحدید بشنویم. وی چنین میگوید :
” وقتی نامه مردم یمن به معاویه رسید ، بسر ، پسر ابی ارطاه را فراخواند ، ” و کان قاسی القلب فظاً سفٌاکا للدماء لارأفه عنده و لارحمه ” ــ بسر یک آدم قسیالقلب خشن خیلی خونریزی بود و هیچ رحمت و شفقتی در او نبود و به هیچ کس رحم نمیکرد . معاویه به او دستور داد که از راه حجاز و مکه و مدینه برود تا به یمن برسد ” . ( چون یمن او را خواسته بودند ، اهل مکه و مدینه که دعوتش نکرده بودند ودر آنجا مهمان ناخوانده بود ، ولی معاویه او را امر می کند که از راه مدینه ، شهری که مدتی پایتخت خلافت اسلام بوده است و صحابه̾ پیامبر و مهاجرین و انصار در آنجا بودند ، بگذرد تا به یمن برسد ) .
ابن ابی الحدید ادامه می دهد :
” معاویه به او گفت : ” لاتنزل علی بلد اهله علی طاعه علیٌ الا بَسَطْتَ علیهم لسانک حتی یروا أنهم لانجاه لهم و انک محیطً بهم ، ثم اکفف عنهم و ادعهم الی البیعه ،فمن ابی فاقتله ، و اقتل شیعه علی حیث کانوا ” .
ــ فرود نیا بر شهریکه مردمش بر اطاعت علی هستند مگر اینکه زبانت را با فحش و تهدید باز کنی ، و به حدی آنان را بترسانی که بدانند هیچ چاره ای جز اطاعت تو ندارند پس از آنکه خشونت خود را اعمال کردی ، دست از آنان بردار و آنها را به بیعت با من ( معاویه ) دعوت کن ، و هر کدام از شیعیان علی که حاضر به بیعت نشد او را بکش ، و پیروان علی را ــ هر کجا که بودند ــ بکش ”
بسر بن ابی ارطاه با نیروئی مرکب از سه هزار سرباز راه می افتد . در بین راه از آنان سان میبیند . چهار صد سرباز یا فرار کرده و یا از بین رفته بودند . با ۲۶۰۰ نفر بقیه ، وارد مدینه شد . عده ای راکشت وبقیه مردم را با تهدید وادار به بیعت کرد ، سپس ابوهریره را به عنوان حاکم مدینه ، نصب نمود همین برنامه را در مکه و طائف و سایر شهرها نیز اجرا کرد. نتیجه این مسافرت ننگین این شد که ۳۰ هزار نفر از مهاجرین و انصار را از دم شیشیر گذراند .
بسر بن ابی ارطاه به هیچ کس رحم نمی کرد حتی زنها و کودکان را به قتل می رساند. دوبچه̾ کوچک عبیدالله بن عباس را نیز کشت و مورد اعترا ض زنها واقع شد . خلاصه پس از آن همه کشتار وارد یمن شد و دو نفر حاکمی که از طرف عبیدالله و سعید در آنجا بودند ، آن دو نفر را نیز به قتل رساند و با خونریزی و تهدید از مردم بیعت گرفت و سپس نزد معاویه برگشت .
در شرح حالش نوشته اند : حضرت علی (ع) هنگامی که اخبار شورش وخون ریزی بسر را شنید ،او را نفرین کرد و گفت : خدایا عقل او را از او بگیر . در تاریخ آمده است که بسر دیوانه شد و درحال دیوانگی همواره می گفت: شمشیر به من بدهید ، می خواهم بروم مردم را بکشم !! به او یک شمشیر چوبین می دادند ، او با این شمشیر حمله می کرد و خود را به این طرف و آن طرف می زد تا اینکه به درک واصل شد .
در تاریخ نوشته اند که : به یکی از خویشان معاویه گفتند ــ که ظاهرا ولیدبن عقبه است ــ به معاویه بگو ،برای رفتن به طرف کوفه مهیا شود زیرا در بین مردم کوفه اختلافات زیادی هست و فرصت برای حمله آماده می باشد . معاویه گفت: این چه کاری است که ما از اول به کوفه حمله کنیم ؟ ما شهرهائی را که در قبضه̾ حکومت علی است ، یکییکی تضعیف کرده و تحت اشغال خود در می آوریم ،تا اینکه اطراف کشور اسلامی از دست علی گرفته شود ،سپس گرفتن کوفه آسان می شود.
در هر صورت خطبه ای که می خوانیم ( خطبه ۲۵ ) مربوط به این داستان است.
سید رضی (ره) می فرماید : اخبار متواتر به حضرت امیر (ع) رسیده بود که اصحاب معاویه بر شهر ها استیلا پیدا کرده اند . دو فرماندار حضرت نیز ( عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران ) از یمن آمده بودند . واز اینکه با بسر جنگ نکرده و صحنه را برای بسر و دشمنان دین خالی گذاشته و فرار کرده بودند ،حضرت امیر (ع) در حالیکه از سنگینی اصحاب خود در جنگ و جهاد و مخالفت با وی ، سخت ناراحت بودند ، روی منبر رفته وخطاب به آنان چنین فرمودند :
سخنان امام :
” ما هی الا الکوفه اقبضها و ابسطها ”
تمام اطراف بلاد را دشمن دارد اشغال می کند ،و تنها یک کوفه برای من مانده است که قبض و بسط آن در دست من است . تازه کوفه هم صد در صد مطیع من نیست و باد های اختلاف در آن می وزد ،یعنی کوفه نیز پر از آشوب است .
” اقبضها و ابسطها ”
ــ کوفه را قبض و بسطش می کنم . یک حاکم که در جائی باشد وقتی می خواهند بگویند در آنجا تصرفاتی دارد میگویند قبض و بسط آنجا در دست او است که یک وقت آن را می گیرد ( قبض ) و یا زمین می گذارد ( بسط ) . این کنایه است از اینکه استیلائی بر آن “شی ء ” دارد . مثل مالی که در اختیار کسی باشد .
” ان لم تکونیالا انت تهب اعاصیرک فقبحک الله ”
در این جمله معترضه ،حضرت به اصطلاح ” التفات ” کرده اند از غیبت به خطاب . نخست کوفه را به نحو غیبت بیان کردند سپس خطاب به کوفه چنین فرمودند : ای شهر کوفه ! اگر بنا است فقط تو باشی ، با آن همه گردبادهای تندی که در داخل تو می وزد و اختلافات و نزاعهائی که در ( مردم ) تو وجود دارد ،خدا رویت را سیاه کند ! تو هم نباشی !
هنگامی که امام میبینند کوفه ای که مرکز ثقل خلافت اسلامی است ، با آن همه ارتش و سپاه نیرومند ،ولینیروهای معاویه در اطراف بلاد شورش و کشتار می کنند و کوفه ای هم که مانده صد در صد خالص نیست و مردم آن از امر امام اطاعت نمی کنند ، شهر را نفرین می کند ــ و راستی جاینفرین است ــ البته نفرین شهر ، در حقیقت نفرین به مردم آن شهر است .
” تهب ” از هب ، یهب ،اصل معنایش وزیدن باد است .
اعاصیر : جمع اعصار یعنی گردباد . در قرآن هم آمده است : ” اِعْصارُ فیهِ نارُ فَاحْتَرَقَتْ” یعنی گردبادی که در آن آتش است .
گویا حضرت می خواهد بفرماید که کوفه متزلزل است و یکنواخت و مطیع نیست، مثل گردبادهای شدید که ایجاد تزلزل میکند . و تمثل بقول الشاعر : آن وقت حضرت از باب مثال شعری را از یک شاعر نقل کرده است . ” تمثل ” معنایش این است که انسان برای اینکه بخواهد شاهدی برای مطلب خویش بیاورد ، به داستان یا یک بیت شعری استشهاد می کند . و در اینجا حضرت به قول شاعر استشهاد می فرماید :
” لعمر ابیک الخیر یا عمرو اننی ”
” علیو ضر من ذا الاناء قلیل ”
لعمرابیک الخیر : به دین یا به جان پدر خوبت قسم .
و ضر : چربی اطراف غذا است که بدان چسبیده باشد .
معنای این بیت این است که ای عمرو ، به دین یا به جان پدر خوبت سوگند که من به ته مانده̾ چربی کمی از این ظرف غذا رسیده ام . کنایه از این که بهره̾ من از این حکومت اسلامی با آن همه وسعت ، بسیار اندک و ناچیز است .
این داستان مربوط به اواخر عمر حضرت بوده است که معاویه در شهرهای مختلف ، فتنه بپا کرده بود و تنها کوفه در اختیار حضرت بود .
” انبئت بسرا قد اطلع الیمن ”
ــ به من خبر رسیده است که بسر بن ابی ارطاه یمن را زیر نظر گرفته و بر آنجا احاطه پیدا کرده است .
” و انی و الله لاظن ان هؤلاء القوم سید الون منکم باجتماعهم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم و بمعصیتکم امامکم فیالحق و طاعتهم امامهم فی الباطل” .
ــ من بخدا قسم چنین می بینم که این جماعتی که برباطلند ( ارتش معاویه ) بر شما غالب خواهند شد ،زیرا اینها در باطلشان اتحاد و همبستگی دارند و از امامشان (معاویه ) با اینکه باطل است اطاعت می کنند ولی شما با اینکه بر حقید و امامتان حق است ، با هم اتحاد و پیوستگی ندارید و از امامتان اطاعت نمیکنید.
امام در این سخنان تاکید می فرمایند که رمز پیروزی ،اتحاد و پیروی از یک رهبر است . بنابراین آنان گرچه بر باطلند و امامشان معاویه بر باطل است ولی چون از او اطاعت می کنند سرانجام بر شما پیروز خواهند شد و شما در اثر اختلاف و مخالفت با امامتان ، گرچه امام به حقی است ،شکست می خورید . و همین طور هم شد منتهی نه در زمان حضرت علی.
” سید الون ” از دولت ( به معنی غلبه ) است ،یعنی آنها بر شما غلبه پیدا می کنند و حاکم می شوند .
” و بأدائهم الأمانه الی صاحبهم و خیانتکم ”
ــ آنها امانت را به رفیق خودشان که معاویه باشد می پردازند ،اما شما نسبت به امام خودتان خیانت می کنید . معلوم میشود اصحاب حضرت علی ((ع)) غیر از اینکه اطاعت نداشتند ،خیانتهائی هم داشتند ،البته ممکن است مراد از امانت اصحاب معاویه همان عهد و پیمانی باشد که با معاویه بسته بودند که از او اطاعت کنند ، زیرا یکی ازمعانی امانت همان عهد و پیمان است ،در قرآن هم آمده است :
” اِنٌ اللهَ یأمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدٌوا الْاَماناتِ اِلی اَهْلِها و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم ”
ــ آنها در بلاد خودشان ، به مصلحت خود کارهائی انجام می دهند و شما در بلاد خودتان دارید فساد می کنید. شاید معاویه در شام ــ که مرکز قدرتش بود ــ تعمیراتی و اصلاحاتی داشته ولی در کوفه نمی گذاشتند ، حضرت علی ((ع)) آن کار هائی که اصلاح است و به نفع جامعه است ،انجام بدهد.
” فلوائتمنت احدکم علی قعب لخشیت ان یذهب بعلاقته ”
ــ ( شما اینقدر خائنید که ) اگر یک کاسه چوب که قیمت ندارد ، به شما واگذار کنم ،می ترسم که بند آن را ببرید.
قعب : کاسه و قدح چوبی .
علاقته : مقصود از علاقه همان بندی است که به وسیله آن ،کاسه را به پالان شتر آویزان می کردند . حضرت میخواهد بفرماید اینقدر شما خائن و دزدید که اگر نتوانستید کاسه را بدزدید ،از ترس اینکه رسوا و مفتضح شوید ،بند کاسه را می دزدید . کاسه ها را نمی توانستند بدزدید چون مشخص شده و طبق آمار به آنها میسپردند ولی بندش را میتوانستند بدزدند و بعد بهانه بیاورند که بند پاره شده و افتاده است ! برخی مفسرین نهج البلاغه چنین معنی کرده اند که کاسه را با بندش ببرد ولی ما احتمال می دهیم که مراد تنها بند کاسه باشد نه کاسه و بندش .
” اللهم انیقد مللتهم و ملونی ” .
اینجا درد دل حضرت شروع می شود :
خدایا من خسته کردم آنها را از بس که حق گفتم ،و آنها از حق گفتن من ناراحت و ملول شدند ،و آنها هم مرا خسته کردند .
” و سئمتهم و سئمونی ” .
ــ من آنها را ناراحت کردم ( زیرا بعضی از افراد هر چه بیشتر به آنها حق بگوئی ، بیشتر دلتنگ وناراحت می شوند ) ، آنها هم مرا ناراحت و دل آزرده کردند . سپس آنها را نفرین می کند :
” فابدلنی بهم خیراً منهم ” .
ــخدایا ! به جای اینها ، افراد بهتری به من عطا کن ، یعنی اینها را از من بگیر و دوستان بهتری به من بده . و چه دوستانی بهتر از پیامبر (ص) و ملائکه و اولیایخدا . که حضرت شهید شد و پس از شهادت به آن عالم رفت و به آن دوستان خوب پیوست و بالاخره دعای حضرت مستجاب شد.
وقتی این مردم ، قابلیت یک امام و رهبر عادل و حقگو را نداشته باشند و استعداد این را نداشته باشند که رهبری عادل بر آنها حکومت کند ، جا دارد که آنها نفرین شوند .
” و ابدلهم بیشرا منی” .
ــ و به آنها بدتر از من عطا کن . اینجا باید بگوئیم که افضل التفضیل معنائی ندارد زیرا امام که شر نیست که از خدا بخواهد بدتری به آنها عطا کند . بنابراین معنای جمله چنین می شود : خدایا من̗ خوب را از آنها بگیر و شری بر آنها مسلط کن . و ممکن است هم بگوئیم که حضرت امیر (ع) با اینکه در منتهای خوبی بوده ولی به نظر آنها ، بد می باشد چون آدمی که لجباز و خیره است آدم حق ، در نظرش بد است ، لذا حضرت می فرماید حالا که من ــ در نظر آنها ــ بد هستم ، بدتری به آنها عطا کن .
در اثر نفرین حضرت ، معاویه صفتی همانند عمروبن حجاج بر کوفه مستولی شد و ۱۲۰ هزار نفر از شیعیان علی را اعدام کرد .
” اللهم مث قلوبهم کما یماث الملح فیالماء ”
اینقدر حضرت علی (ع) جانش به لب رسیده که اینچنین آنها را نفرین می کند : خدایا دل اینها را آب کن همچنانکه نمک در آب حل می شود و متفرق می گردد. از بس که آنها نفاق می کردند و منافقانه با حضرت رفتار می کردند ، و آنچه حضرت آنها را به جهاد دعوت می کردند ،اطاعت نمیکردند لذا امام آنها را نفرین میکند و به راستی سزاوار نفرین اند ،
” مُثْ” امر از ماث یموث موثا به معنی آمیختن و آب کردن است .
” اما و الله لوددت ان لیبکم الف فارس من بنی فراس بن غنم ”
طایفه فراس بن غنم ،طایفه ای معروف به شجاعت و اطاعت از رئیس و رهبرشان بودند . لذا حضرت می فرماید من دوست دارم هم این مردم و ارتش کوفه از من گرفته شود و هزار نفر از بنی فراس بن غنم به من داده شود . این مثل و کنایه است ، یعنی به جای یک میلیون مردم کوفه ، کاش خدا هزار نفر آدم مطیع پشتکار به من میداد زیرا آنچه در ارتش مهم است کمیت آن نیست بلکه کیفیت آن است . اگر انسان یک میلیون ارتش پراکنده نامنظم سرکش داشته باشد ، هیچ کار بردی برای او ندارد ، بلکه تنها ضرر و زیان مادی و معنوی به انسان می زنند . اما اگر هزار نفر آدم منظم فرمانبردار پشتکار نیرومند باشند ، گاهی یک کشور را می توانند فتح کنند .
امام (ع) برای اینکه آن گونه ارتشی را بستاید ، استشهاد به یک بیت شعر مینماید :
هنالک لو دعوت اتاک منهم فوارس مثل ارمیه الحمیم
فوارس : جمع فارس یعنی اسب سوار .
ارمیه : جمع رمی ، به معنای ابر است .
حمیم : تابستان .
بنابراین ارمیه الحمیم به معنای ابر تابستانی است که باران ندارد و سبک است و همانند برق حرکت می کند . حضرت میخواهد بفرماید : این هزار نفر چنان مطیع و فرمانبردارند که اگر آنان رادعوت کنی و فراخوانی ، این اسب سواران چابک همانند برق می آیند ، ولی اهل کوفه ، هنگام دعوت به جهاد سست می شوند و حرکت نمی کنند و به زمین میخ کوب می شوند .
” ثم نزل (ع) من المنبر ”
سپس حضرت امیر (ع) از منبر پائین آمدند .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین