مبارزه با نفس

آیه الله عباس محفوظى

 

قال الله تبارک و تعالى: “بل یرید الانسان لیفجر امامه × یسئل ایّان یوم القیامه × فاذا برق البصر”.

یکى از اصول دین ما، که شیعه و سنى به آن معتقدند، معاد است. معاد از ماده “عود” به معناى بازگشت گرفته شده است. انسان همان طور که از عالم دیگر به این دنیا آمد، دوباره باید به آن عالم برگردد. “انا لله و انا الیه راجعون”. ما از سوى خدا آمده‏ایم و به سوى او باز مى‏گردیم.

به تعبیر بوعلى سینا این نفس انسان در یک جاى گاه رفیعى قرار داشت و از آن جا به عالم ناسوت و ماده پایین آمد.

انسان، همین سر و پا و دست و کبد و کلیه و قلب و خوردن و خوابیدن نیست، بلکه روح الهى در انسان به او ارزش و اعتبار مى‏بخشد.

بر انسان چیزى حاکم است که به آن نفس مى‏گویند. این نفس و روح مدتى در این جسم خاکى انسان قرار مى‏گیرد و در پایان عمر دوباره، این نفس از بدن انسان خارج شده به مکان اولى و جاى گاه اصلى خود برمى‏گردد.

در قرآن هم به این معنا اشاره شده است. “یا ایها الذین آمنوا اتقواالله ولتنظر نفسٌ ما قدّمت لغدٍ” اى کسانى که ایمان آورده‏اید تقوا پیشه کنید؛ و هر کسى باید بنگرد که براى فردا]ى‏خود[ از پیش چه فرستاده است. انسان باید بیندیشد و ببیند که براى فرداى قیامت چه فرستاده است. روزى که همه نیازمندند و منتظر نتیجه اعمال خود مى‏باشند. اگر از این عالم چیزى براى آن عالم نفرستاده باشند، آن جا محتاج خواهند بود. “انتم الفقرا” این مارک فقیر بودن را به پیشانى انسان زده‏اند، انسان به غذا، مسکن، لباس و… نیازمند است و مى‏تواند این‏ها را برآورده سازد. ولى گاهى نیاز دارد که براى یک زندگانى همیشگى و جاودانه تلاش کند. دنیا، محل کسب و تلاش است، انسان تا مى‏تواند باید اعمال صالح و خوب در این دنیا انجام دهد. اگر ما در این جا تلاش و کوشش نکنیم در آن دنیا تهى‏دست و بى‏چاره خواهیم بود.

آخرت، محل تلاش نیست، آن جا، جاى نتیجه و جزا است. در آن دنیا نمى‏توانیم چیزى به دست آوریم، ما هر چه مى‏خواهیم باید از این دنیا به آن جا ببریم.

“کلّ نفس بما کسبت رهینه…” هرچه در این جهان عمل کرده‏اید آن جا مى‏یابید، خودت عمل خود را مى‏بینى.

اى انسان! آیا چیزى براى آن جا تهیه کرده‏اى؟ هرچه در این جهان مى‏اندوزى در آن جهان براى تو مفید خواهد بود، اگر چیزى فرستادى آن جا اندوخته مى‏شود و در آن عالم براى تو خواهد بود. این جا دست روى دست نگذارید تا آن جا بگویید “یا ویلنا” واى بر من. اى کاش من در دنیا با فلانى رفیق نمى‏شدم، با فلان کس رفاقت نمى‏کردم اى کاش به فکر فردا بودم، که امروز چنین گرفتار نمى‏شدم. رفقاى ناباب و بد، مرا به جاى بد کشاندند، آن رفقاى ناباب به داد من نمى‏رسند. آن جا راه فرارى نیست، نه پدر به داد انسان مى‏رسد، نه مادر، نه برادر، نه خواهر، نه دوست و نه رفیق. هر کس در آن روز به فکر خودش است. ما باید از زندگى ائمه (علیهم‏السلام) درس بگیریم. وقتى ما سراسر زندگى آن‏ها را مرور مى‏کنیم، مى‏بینیم که آن‏ها به فکر آخرت بودند و بیش‏تر تلاششان براى فرداى قیامت بود، شب‏هاى خود را به عبادت می‌گذراندند و هدفى جز جلب رضایت الهى نداشتند. سرور شهدا امام حسین(ع) شب عاشورامى‏فرماید: از سپاه دشمن امشب را مهلت بگیرید که با خدا مناجات کنیم، راز و نیاز عاشقانه با خدا داشته باشیم، در این شب عبادت کنیم. فرمودند: در شب عاشورا قرآنِ امام حسین و اصحاب امام حسین ۳۲ نفر را از لشکر یزید جدا کرد و به سوى خود جذب کرد.

“نوریان مر نوریان را طالب‏اند” آن‏ها که نور هستند، با عالم بالا ارتباط دارند، به خودشان مى‏کشند و جذب مى‏کنند. زهیر مى‏گوید در جریان کربلا هیچ دوست نداشتم چشم من بر چشم امام حسین(ع) بخورد، حرکت کردم، مى‏دانستم که امام حسین هم حرکت کرده و اما دلم مى‏خواست دور باشم، بیابان‏ها و صحراهاى عربستان و عراق آب ندارد، غالباً یک برکه‏اى است که همه قافله‏ها آن جا پایین مى‏آیند. این شخص مى‏گوید وقتى من با قافله خودم که به کوفه حرکت کردم دلم نمى‏خواست چشم من به چشمان امام حسین بیفتد، و قافله من به قافله امام حسین نزدیک بشود. امام حسین(ع) با اصحابش در یک مکانى نشسته بودند. امام حسین(ع) نگاهى به اطراف انداخت و خیمه‏اى را دید سؤال کرد این خیمه از آن کیست؟ اصحاب عرض کردند: یکى از سران و بزرگان و اشراف کوفه است. ما که حرکت کردیم او هم حرکت کرد. او قافله سالار آن کاروان است. امام فرمود: یک نفر برود به رئیس این کاروان بگوید که حسین بن على تو را مى‏خواند، آن آقا نشسته بود و با زن و بچه و غلام و… غذا مى‏خورد. این شخص مى‏گوید من تا خواستم لقمه را درون دهانم بگذارم یک دفعه دیدم با گفتن یا الله در خیمه بالا رفت و شخصى وارد شد و سلام کرد.

جواب سلام دادم. آن شخص گفت: زهیر! أجِبِ الحسین، اى زهیر، امام حسین را اجابت کن، او تو را مى‏خواند. زهیر مى‏گوید لقمه در دست من خشک شد، نتوانستم بالا و پایین بیاورم. همان طور ماندم و به فکر فرو رفتم که در این موقع همسرم رو به من کرد و گفت: زهیر امام حسین(ع) تو را مى‏خواند و تو اجابت نمى‏کنى.

زهیر مى‏گوید: لقمه را زمین گذاشتم و به سوى خیمه امام حسین(ع) حرکت کردم.

در تاریخ نقل نشده که بعد از ورود آن شخص به خیمه امام حسین(ع) چه سخنى رد و بدل شد. بعد از مدتى زهیر از خیمه بیرون آمد و به غلامان گفت: خیمه‏ها را جمع کنید. من دیگر حسینى شدم. این‏که یک عمر مى‏گفت زنده باد عثمان و بعد از کشته شدن عثمان مى‏گفت حق با عثمان بود. اما یک دفعه وقتى چشمش به چشم امام حسین(ع) افتاد دگرگون شد. چه شد نمى‏دانم: “نوریان مر نوریان را طالب‏اند” چطور آهن ربا، آهن را جذب مى‏کند، روح بلند سیدالشهدا(ع) زهیر را جذب کرد. آمد به همسرش گفت: خانم من میل ندارم از طرف من به تو صدمه برسد. من مى‏خواهم با امام حسین(ع) بروم. تو هم با فرزندان و غلامان به سوى کوفه برو و به زندگانى خود ادامه بده.

همسر زهیر مى‏گوید: زهیر من مى‏دانم تو بهشتى هستى. اما باید با من پیمان ببندى، فرداى قیامت وقتى مى‏خواهى وارد بهشت شوى، بدون من وارد نشوى.

زهیر گفت: چشم، اگر من بهشتى هستم و این راه، راه بهشتیان است من به تو قول مى‏دهم. زن زهیر گفت نه، به این اندازه اکتفا نمى‏کنم. دستش را گرفت و بیرون خیمه آمد گفت: خیمه را نگاه کن. باید به جان امام حسین(ع) قسم بخورى که فردا بدون من وارد بهشت نشوى.

زهیر گفت: به جان امام حسین(ع) به نام امام حسین به مادر و پدر حسین قسم که فرداى قیامت من بدون تو وارد بهشت نخواهم شد. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه همام مى‏فرماید: مؤمن وقتى گوش فرا مى‏دهد صداى ضجه جهنمیان را مى‏شنود و در نعمت بودن بهشتیان را مشاهده مى‏کند. هم جهنمیان و هم بهشتیان را مى‏بیند.

جمعى از سرِ استهزا از سلمان پرسیدند: پدرت کیست؟ گفت: من ابتدا نطفه‏اى بى‏ارزش بودم، چون بعد از انعقاد این نطفه پدر و مادرم به خاطر آن، غسل نمودند، آخر مرا هم که نگاه بکنید یک مُردار بدبو مى‏شوم. اگر دو یا سه روز جنازه را بگذارند و دفن نکنند چه مى‏شود؟ چرا مى‏گویند مستحب است هرچه زودتر جنازه را دفن کنید. براى این‏که جنازه بو نگرفته و بد بو نشود.

انسان چه قدر به خود مغرور است. اى انسان با این وضعیتى که دارى چرا خدا را معصیت مى‏کنى؟ کمى فکر کن، تحوّلى در خودت ایجاد کن.

زهیر به مقامى رسید که صبح عاشورا نزد امام حسین(ع) آمد عرض کرد: یابن رسول الله اجازه دهید مقدارى مردم کوفه را موعظه کنم، آن‏ها مرا مى‏شناسند، شاید حرف من در دل آن‏ها اثر کند.

امام حسین(ع) نگاه به زهیر کرد و فرمود: زهیر! سخن گرم تو بر دل سرد این مردم اثر نمى‏کند، حالا چون اصرار دارى برو. زهیر وارد میدان شد که صحبت بکند. مردم کوفه شروع به هلهله کردند. زهیر آن‏ها را آرام کرد و گفت: شما را چه شده است؟ یکى گفت زهیر چه مى‏گویى؟ تو که تا دیروز با ما بودى، تو بودى که مى‏گفتى زنده باد عثمان. حالا چه شد که حرف‏هاى تازه مى‏زنى. زهیر گفت: اگر دیروز عثمانى بودم امروز حسینى هستم، باز هلهله سر دادند. زهیر مى‏گوید: ناگاه دستى بر شانه‏ام خورد، نگاه کردم دیدم امام حسین(ع) است، امام فرمود: زهیر تو براى آن‏ها قرآن و آیه و حدیث مى‏خوانى، در حالى که شیطان بر این مردم غالب شده است. آدم جانى حسود، دروغگو، آدم کش، بى‏عفت، چشم‏چران، خائن را مى‏بینى، شیطان… شیطان بر این افراد غلبه کرده است. اگر بتوانى شیطان را افسار بزنى به آن جا مى‏رسى که رسول گرامى اسلام(ص) مى‏فرماید: شیطان در دست من مسلمان شده است و نمى‏تواند بر من غلبه کند. هر کجا برود او در مشت من است. نه من تسلیم او و در مشت او. امام حسین(ع) آیه‏اى خواند و فرمود: زهیر این مردم شیطان بر آن‏ها غالب شده و یاد خدا را فراموش کرده‏اند.

چگونه امامان خود را شناخته‏اید. چگونه امام حسین را شناخته‏اید؟ بیایید متحول شوید.

مرحوم آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى(ره) وقتى پسرش را شهید کردند آقا در نماز بود. آقا به جاى انتقام، قاتل را خواست و چند تومان پول هم به او داد و فرمود صلاح نیست که در این مملکت بمانى. او با این کار، شیطان و نفس اماره را در اختیار گرفت و نگذاشت شیطان بر او غالب شود. این شیطان کیست که در همه جا مى‏آید، در خانه، مدرسه، محل کار، تنهایى، جمع، کلاس درس. آیا مى‏توانیم این شیطان قدرتمند را مهار کنیم؟ بله. یوسف پیامبر عرض مى‏کند خدایا: تو مرا باید حفظ بکنى، تو باید مرا نگه دارى.

امام حسین(ع) شخصى را فرستاد سراغ عبیدالله، آن شخص گفت: حسین بن على(ع) تو را مى‏خواند. عبیدالله گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر این‏که نه این طرفى باشم، نه آن طرفى. این موضوع را به امام(ع) خبر دادند. امام فرمود: ما مى‏رویم، امام رفت و با او صحبت کرد. فرمود: تو مرا مى‏شناسى بیا در لشگر من. عبیدالله نپذیرفت، حضرت به او فرمود: پس از این جا برو که من از جدّم شنیدم، کسى که صداى مظلومیت مرا بشنود و مرا یارى نکند، فرداى قیامت به روى در آتش جهنم مى‏افتد.

فاطمه بنت اسد، مادر حضرت على(ع)، هنگام فوت به پیامبر عرض مى‏کند: یا رسول الله، من از فشار قبر مى‏ترسم. حضرت على(ع) بعد از فوت مادر خدمت پیامبر(ص) مى‏آید و مى‏گوید مادرم از دنیا رفته است. پیامبر فرمود: او مادر من هم بود. آن گاه پیامبر(ص) لباس تن خود را به على(ع) داد که مادرش را در آن بپوشاند تا فشار قبر نداشته باشد.

در ماه مبارک رمضان، امام زین العابدین علیه‏السلام این دعا را (ابوحمزه‏ثمالى) را به ابى حمزه تعلیم فرمود که در سحر بخواند. در فرازهایى از این دعا آمده است:

“گریه مى‏کنم براى تاریکى قبرم، گریه مى‏کنم براى وحشت خودم در آن جا. گریه مى‏کنم به خاطر آن زمانى که از قبر برهنه بیرون مى‏آیم.”

اى جوان‏ها! شما که اهل دعاى ندبه، کمیل و توسل هستید به فکر آخرت و قیامت باشید. آن‏که قیامت را قبول ندارد، به خاطر این است که هر کارى را که مى‏خواهد بکند، جلویش باز باشد. روز قیامت چه روزى است؟ سؤال مى‏شود از پیامبر(ص) در مورد روز قیامت. آن‏چه به درد انسان مى‏خورد، عمل است. باید به فکر آن باشیم. آن قلب پاک و نورانى‏اى که سبب روشنى و نورانیت قبر شما شود. سعى کنید قرآن را بدون تفکر و تدبّر نخوانید. کم باشد، ولى در روح تو اثر کند.

روز قیامت چه روزى است؟ اى پیامبر به این امت من برسان که روز قیامت خواهد آمد، سؤال نکیر و منکر خواهد بود، هرچه در این دنیا انجام دهى در آن دنیا جلوى تو را مى‏گیرند. حق الله توبه دارد، ولى حق الناس را باید برگردانى. اگر مال مردم را خوردى، ربا خوردى، با مردم خوب برخورد نکردى، باید این‏ها را به مردم برگردانى. توبه کردن تنها کافى نیست.

یک جمله هم براى کوچک‏ترها بگویم. امام حسین(ع) در روز عاشورا بچه‏اى را دید که هنوز مکلّف نشده بود. آن بچه خدمت امام(ع) آمد و عرض کرد: آقا اجازه دهید که به میدان جنگ بروم. امام پرسید: فرزند چه کسى هستى، پدرت کیست؟ عرض کرد: من فرزند کسى هستم که الآن جنازه‏اش را از میدان، با بدنى پاره پاره آوردى. امام او را شناخت فرمود: فرزندم مادرت هم در کربلا است؟ گفت: بله، مادرم هم در کربلا حضور دارد. مادر من این کفن را بر من پوشانیده و مرا راهى جبهه حق کرده است و به من گفته، براى یارى امام حسین برو.

واقعاً عجیب است، چه قدرتى این بچه را به میدان جنگ مى‏فرستد؟

خدمت آیه الله بهجت بودیم، صحبت آقاى مامقانى شد فرمود: این اواخر این آقا شب‏ها سه ساعت رختخواب هم پهن نمى‏کرد. هشت سال تمام آقا شیخ عبدالله مامقانى رختخوابش پهن نشد.

ما کجا و آن‏ها کجا! امام حسین(ع) فرمود: فرزندم این لباس و شمشیر و کلاه مخصوص را چه کسى بر تن تو کرده است؟ عرض کرد: این‏ها را مادرم بر تن من کرده است. امام فرمود: فرزندم نزد مادرت برو، همین قدر که پدرت شهید شده بس است تو عصاى دست مادرت باش، تو هنوز مکلّف نشده‏اى. بچه برگشت، ولى چند لحظه بعد، صداى خانمى آمد و عرض کرد: السلام علیک یابن رسول الله، امام سربلند کرد، دید خانمى دست فرزند را گرفته، هر دو در حال گریه کردن هستند.

مادر عرض کرد: حسین جان، این قربانى من شایستگى ندارد؟ آن زن با نفس خود مبارزه کرده تا توانسته داغ شوهر و فرزند را تحمل کند. بله، نفس اژدها است، شجاعت، عفت، غیرت را مى‏خورد. این نفس، انسان را به معاصى کبیره مى‏اندازد، کاملاً باید مراقب بود.

عرض کرد: حسین جان نمى‏دانم انجام وظیفه کردم یا نه.

هزار نکته باریک‏تر زمو این جاست.

بچه به دست و پاى امام افتاد تا امام اجازه میدان رفتن داد. بچه به میدان رفت، مادرش ایستاد و فرزندش را نگاه کرد که روى اسب سوار شد. مى‏جنگد و در میدان رجز مى‏خواند. این بچه در مکتب حسینى رجز مى‏خواند. بچه فریاد زد امیر من حسین است. نگفت پدر من کیست مادرم کیست. این میوه دل پیامبر، نور دل و نور چشم پیامبر است. بچه، به دشمن حمله کرد، مادر کنار خیمه به نبرد فرزندش نگاه مى‏کند. مرحبا فرزندم روى مرا سفید کردى، مرا شاد کردى.

به امام عرض کرد: من به قیامت عقیده دارم مى‏دانم فرداى قیامت مادرت زهرا(س) مى‏آید. من نمى‏خواهم نزد مادرت شرمنده باشم اگر ببینم لیلا را که على اکبر را آورده، من نباید بچه خود را قربانى شما بکنم؟ این مادر در کدام دانش‏گاه درس خوانده دانش‏گاه حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س). این دانش‏گاه این‏گونه شاگرد تربیت مى‏کند.

مادر، یک وقت دید لشگریان دشمن، سربریده فرزندش را به طرف او پرتاب کردند.

مادر، در مقابل این عمل دشمن، سر فرزند را گرفت و بوسه‏اى بر آن زد و دوباره به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت من این سر را براى خدا دادم.

اگر بتوانیم با نفسمان مبارزه کنیم، آن روز روسفید هستیم وگرنه شرمندگى در آن جا سودى ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *