تحول در علوم انسانی با عبور از مدرنیته و نظر به اسماء الهی

 

استاد اصغر طاهرزاده

انقلاب اسلامی تحولی برای ورود احکام قدسی به ساحت مناسبات اجتماعی بشر و علوم انسانی یکی از اساسی‌ترین دریچه‌های این ورود است؛ لذا معتقدین به حقیقت انقلاب اسلامی باید هرچه بیشتر به علوم انسانی اسلامی حساسیت داشته ‌باشند؛ وگرنه با ادامه‌ وضع موجود در نظام آموزشی، انسان‌هائی با تربیت لیبرال دموکراسی و ضامن ادامه‌ فرهنگ غربی خواهیم داشت.

نگاه انسان مؤمن به وحی الهی به عالم و آدم با نگاه انسان سکولار متفاوت است. او نسبتی را با حقیقت برقرار می‌کند که همواره منوّر به انوار حقایق عالم ملکوت است و در این راستا به درک و حسی می‌رسد که فرهنگ سکولار امکان درک آن را ندارد؛ اسلامی کردن علوم انسانی برای پرورش انسان مؤمن به وحی الهی ضرورت عاجل دارد، و گرنه به‌مرور از آرمان‌های انقلاب اسلامی فاصله خواهیم گرفت.

در ساحت فرهنگ لیبرال دموکراسی نمی‌توان انسانی را جستجو کرد که بنا دارد زمین را به عالم قدس پیوند بزند. پس چگونه است که می‌خواهیم با نیاز‌هایی که مدرنیته برای بشر معنا کرده، ادامه‌ حیات بدهیم؟ چرا نباید در کنار زندگی محدود زمینی، جان خود را محل تجلی اسماء الهی قرار دهیم؟

«علم» به معنای تدوین دانایی تمدن، همواره مورد نیاز بشر است، ولی کدام بشر و کدام علم؟ اگر بشریت طوری دگرگون شود که بخواهد جان تشنه‌ خود را با تجلی انوار الهی سیراب کند، دنیای دیگری غیر از دنیایی را که مدرنیته به او پیشنهاد می‌کند و علم دیگری غیر از علومی را که فرهنگ مدرن مدنظر دارد  می‌طلبد و لذا علمی را به صحنه می‌آورد که مقوّم حیات ملکوتی او باشد، در حالی ‌که تمدن غربی با هویت قدسی انسان مطلقاً همخوانی ندارد. و همین امر، تحول در علوم انسانی را برای کسانی  که دغدغه‌ ادامه‌ انقلاب اسلامی را دارند، ضروری می‌سازد.

در تحول در علوم انسانی باید از خود بپرسیم به دنبال چه هستیم تا معلوم شود که آیا هنوز عالم و آدمی که فرهنگ غرب به ما معرفی کرده ‌است، مدنظر ماست یا خود را متعلق به عالَم دیگری که انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده است می‌دانیم؟ مگر می‌توان بدون تغییر تعلق خود نسبت به زندگی غربی به دنبال علوم انسانی اسلامی بود و نگران نفوذ فرهنگ غرب و استحاله‌ انقلاب اسلامی نبود؟

موانع تحول در علوم انسانی 

سئوال نخست این است که چرا تمام جلساتی که بررسی این موضوع تشکیل می‌شوند در حد تأکید بر ضرورت تحول در علوم انسانی متوقف می‌شوند؟ تفسیر واقعیتی که اسلام به آن رسیده ‌است و باید در علوم انسانی اسلامی ظهور یابد، در چه رویکردی نهفته‌ است و چگونه آن رویکرد به تاریخ ما برمی‌گردد؟ ظاهراً بعد از ضرورت تحول در علوم انسانی لازم است به محتوایی که باید جایگزین آن شود و به روشی که این جایگزینی از طریق آن انجام می‌گیرد بیندیشیم.

علوم انسانی غربی به جهت دوری از وحی الهی، ناسوتی و ذهنی و نسبی هستند و لذا راهکار عبور از این نوع علوم انسانی تنها با رجوع به تفسیری است که معتقد است باید بشر در نگاه خود متوجه اسماء الهی و نقش اسماء در همه‌ عالم باشد تا نه‌ تنها از بن‌بستی که در علوم انسانیِ سکولار پیش آمده رها شود. شخصیت قدسی بنیانگزار انقلاب اسلامی، راهکار عبور از نظام شاهنشاهی و فرهنگ غربی بود، از همین رو وظیفه‌ ماست که به‌طور جدی به آثار حِکمی و عرفانی آن مرد بزرگ رجوع داشته باشیم.

انسان مدنظر امام دو سر حلقه‌ هستی یعنی «ناسوت» و «ملکوت» را به ‌هم پیوسته است که به‌کلی با انسانی است که اومانیسم در مقابل بشر قرار داده است تفاوت دارد. نفوذ در فضای فرهنگی و سیاسی و استحاله آن در متن انقلاب اسلامی ابتدا از غفلت از انسان ترازِ انقلاب اسلامی و تحت عنوان «تعامل سازنده و همزیستی مسالمت‌آمیز با غرب» آغاز می‌شود.

ما می‌توانیم ذیل حکومت اسلامی از تنگناهای تاریخی خود عبور کنیم. وقوع فتنه‌ سال ۸۸ نشان داد که ما نیازمند بازخوانی دوران بعد از انقلاب هستیم تا اراده‌ تحول به سوی آرمان‌های بزرگ انقلاب اسلامی به حاشیه نرود. وقتی از خود بپرسیم قرار بود ما با انقلاب اسلامی به کجا برویم و اکنون در کجا هستیم و تحول جامعه‌ ما بعد از انقلاب در ظاهر و در باطن چه اندازه بوده است، به خطر استحاله‌ فرهنگی توسط دشمنان اسلامی آگاه می‌شویم. دشمن استکباری همواره به سراغ کشورهای مستقلی می‌رود که می‌داند زمینه‌ نفوذ فرهنگی در آنها فراهم است و لذا به جامعه القا می‌کند که کسی در جهان با ما دشمن نیست و این یک سوءتفاهم ساده و قابل حل است.

 

گم‌شدن فضای تفکر

با بازخوانی گذشته معلوم می‌شود به باطن و ظاهر آنچه که مطلوب ماست نرسیده‌ایم. چنانچه علت روشن شود می‌توانیم به ادامه‌ی راه خود امیدوار باشیم و در غیر این‌صورت مجبوریم از اهداف بلند خود عدول کنیم و این شروع شکست و فلک‌زدگی ماست. با تغییر فضای ذهنی جامعه، زمینه‌ نفوذ فرهنگی غرب فراهم می‌شود و تنها با تأکید بر علوم انسانی اسلامی است که می‌توان از چنگال  غرب‌زدگی نجات پیدا کرد.

باید از خود بپرسیم آیا در شرایطی هستیم که قرآن برای ما « ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِین» است و موجب تقویت عهد قلبی ما با معانی عالیه می‌گردد و یا به بهانه‌ « لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» دست به دامن لیبرالیسم خواهیم شد؟ قرآن به پیامبر خدا«ص» می‌فرماید: «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ؛(۱) ای پیامبر! تو به آنها تذکر بده، تو تنها تذکردهنده‌ای، تو نباید سلطه‌ خود را بر آنها إعمال کنی.»

در آن فضای روحانی و معنوی، این آیه همه را متذکر عهد فطری‌شان می‌کرد، ولی عده‌ای در فضای لیبرالیته از این آیه استفاده می‌کنند که ما نباید از هیچ اباحه‌گری وگناهی در جامعه ممانعت کنیم و فقط باید تذکر بدهیم. در حالی ‌که همان پیامبری که این آیه بر او نازل شد دستور داشت بت‌ها را بشکند و بتخانه‌ها را خراب کند و زناکار را حد بزند. از همین روی برای عبور از فضایی که نئولیبرالیسم برای ما ایجاد کرده، به علوم انسانی خاصی نیاز هست.

روحی حاکم بر دنیای جدید مانع از ارتباط بشر مدرن با حقایق می‌شود. اگر ما آن روح را نشناسیم و نسبت به آن حساس نباشیم، تحت عنوان «احیاء علوم انسانی اسلامی» در مسیری قرار می‌گیریم که فراماسونرها در برابر ما قرار دادند و قرآن را نیز با نگاه مدرنیته می‌خوانیم و عملاً به همان جایی می‌رسیم که می‌خواستیم از آنجا فرار کنیم. بسیاری از کتاب‌های اسلامی را قبل از انقلاب را فراماسونرها نوشتند و تفسیر قرآن‌شان تأیید فرهنگ غربی بود.

در فضای لیبرالیته می‌توان از امیرالمؤمنین«ع» و سیره‌ آن حضرت سخن گفت، ولی نتیجه‌ای گرفت که تأئید فرهنگ مدرنیته باشد و به برداشت اصالت انسان از دید غرب رسید، لذا ابتدا باید روح حاکم بر فرهنگ غرب شناخته شود تا معنای عبور از علوم انسانی غربی به سوی علوم انسانی اسلامی درک شود.

بنابراین مشکل اصلی امروز ما نگاهی است که غرب به روح و روان ما تحمیل کرده است. اگر بتوانیم با نگاهی که وحی الهی در اختیار بشر گذاشته به موضوعات بنگریم، جهت‌گیری ما به‌کلی دگرگون می‌شود، در آن فضا زبان همدیگر را می‌فهمیم و معانی الفاظ قدسی را درک می‌کنیم.

امام خمینی می‌فرمایند: «… روح وهابیت، روح اصالت‌ دادن به ماده است و نه‌ تنها حالات عرفانی روح‌ها را درک نمی‌‌کند، حتی عرفا را کافر می‌داند. با اینکه تنها با نگاه عرفانی است که انسان‌ها می‌توانند همدیگر را درک کنند.» برداشت‌های ظاهری همواره با تحجر و انجماد همراه هستند.

از کجا باید آغاز کرد؟

نسل کنونی نسبت به اشارات قدسی اسلام و انقلاب از خود بی‌تفاوتی نشان می‌دهد. باید از خود بپرسیم در نظام آموزشی فعلی چه سمت و سویی در مقابل نسل فعلی قرار گرفته است که در واژه‌های اسلامی چیزی غیر از اسلام را جستجو می‌کند؟ اگر نوع جهت‌گیری در علوم انسانی معلوم نشود و صرفاً به محتوای اسلامی آن بیندیشیم، طبق خود قرآن: «این قرآن برای ظالمین جز خسارت به‌بار نمی‌آورد.»(۲) و آنهایی که جهت‌گیری خود را تغییر نداده‌اند، از آیات قرآن برای اثبات صحت نیات خود استفاده می‌کنند، درست مثل کاری که وهابیت انجام می‌دهد.

خداوند در ابتدای سوره‌ بقره می‌فرماید: «در این قرآن هدایتِ متقین هست». یعنی اگر از ابتدا بنا را بر آن گذاشتید که هرچه بیشتر با عالم غیب آشنا شوید و خود را شایسته‌ ارتباط با آن عالم کردید، قرآن برای شما حرف دارد و در این حالت است که می‌توانیم به جای نگاه غربی به خود و به عالم، با نگاه وحی الهی به عالم و آدم می‌نگریم. در آن صورت دیگر نگاهِ غالب در تعریف زندگی، نگاهی است که بشر را مسئول می‌داند تا بیش از آنکه به تغییر طبیعت بپردازد به تغییر خود بپردازد و خود را شایسته‌ قرب نماید.

آنچه غرب را به غرب امروز تبدیل کرد و این نوع علوم انسانی را پدید آورد، اندیشه‌های فرانسیس بیکن بود و از همین روی او را پدر دنیای مدرن می‌دانند. تا آنجایی که شخصیت بزرگی مثل دکارت با آن ‌همه عقل و تفکر، سعی می‌کند در ذیل افکار بیکن فلسفه‌ خود را تدوین کند. روحی که از طریق بیکن در دنیای جدید حاکم شد این است که: «ما تا دیروز از طریق فیلسوفان به تعریف و تبیین طبیعت می‌پرداختیم، از امروز بناست به تغییر طبیعت بپردازیم».

یک وقت معتقدیم که عالم بر اساس عقل حکیمانه‌ خالق آن خلق شده و با آن تعامل می‌کنیم تا استعدادهایی که خداوند در آن تعبیه کرده ظهور کند و در بستر چنین عالَمی به تعالی خود برسیم و با تغییر خود، خود را مطابق نظام عالَم تربیت کنیم تا به قرب الهی نائل شویم. این نگاه انبیا و حکماست  که در آن انسان باید خود را مطابق نظام حکیمانه‌ الهی تربیت و به مقصدی بالاتر از مصرف‌ صِرف فکر کند. ولی در نگاه غربی تغییر طبیعت و برآوردن امیال به هر قیمتی مطرح است و لذا طبیعت خدا را عوض ‌و همان را هم در علوم انسانی غربی مطرح می‌کنند.

بنابراین رویکردها در فکر و عمل تأثیر می‌گذارند و ما تا متوجه خساراتی که نگاه غربی به عالم و آدم وارد کرده نشویم، نمی‌توانیم به علوم انسانی مدنظر اسلام برسیم و حتی در استفاده از آیات و روایات، رجوع ما به عالم و آدم، رجوع غربی باشد. اگر ما بتوانیم به جای درگیری با طبیعت، تعامل با طبیعت را پیشه کنیم و نظام عالم را نظام حکیمانه‌ای بدانیم، تکنولوژی موجود را از منظر دیگری خواهیم دید.

 

 ویژگی‌های علوم انسانی اسلامی

ما میتوانیم با نقادی علمی ویژگی‌های مدرنیته از یک سو و طرح  که اسماء حسنای خداوند در مظاهر عالم ظهور، علوم انسانی را با رویکرد اسلامی شروع کنیم. مقام معظم رهبری در باره علوم انسانی فرموده‌اند: «باید جرئت مناقشه در رویکرد کنونی غرب که حاصل اندیشه لیبرال دموکراسی است، به وجود بیاید»(۳)

اگر مناقشه با غرب کنونی صورت نگیرد و رجوع ما به خدا وجودی و قلبی نباشد، هر قدر هم که بخواهیم علوم انسانی اسلامی کنیم، در مسیری حرکت خواهیم کرد که به سکولاریسم ختم می‌شود.

با نقد غرب و با برخورد جدّی با مبانی فلسفی آن می‌توان دریافت که این تمدن حجاب حقیقت است و در آن صورت به حق رجوع خواهیم کرد و رجوع به اسماء الهی چنان جان و روان انسان را با تجلیات خود سیراب می‌کند که هرگز جایی برای شیفتگی در برابر فرهنگ‌های دیگر باقی نمی‌ماند و فقط در این صورت  است که در می‌یابیم خداوند برای ما تمدن دیگری را که حضرت امام مبانی آن را به‌درستی تبیین کردند، برای ما مقدر فرموده است.

 

واقعی‌ترین واقعیت‌ها

راز همزبانی و تفاهم با همدیگر در جهت تحول در علوم انسانی، رجوع به خدای وجودی و اسماءُ الله است.  واقعیتی در این عالم وجود دارد به نام خدا که به قول ایان ‌باربور: «اُسِّ اساس معنا»ست.(۴) خداوند به معنی وجود مطلق که وجود همه‌ مخلوقات از اوست، واقعی‌ترین واقعیت‌هاست. وقتی وجود همه‌ مخلوقات از اوست، پس او وجود مطلق است، بنابراین هر چیزی که حقیقتاً دارای وجود است، به خدا مرتبط است و هرچیزی که ذهنی و وَهمی است، بهره‌ای از حضور خدا ندارد.

نگاه حضرت امام به علوم انسانی، بر مبنای «وحدت وجود» است، یعنی که همه عالم مظهر اسماء حضرت حق‌اند. اساس تفکر حضرت امام در تمام آثارشان، به‌خصوص در کتاب «شرح دعای سحر» این است که این عالم همه مظاهر اسماء الهیه‌ و اسماء الهی تجلیات انوار وجود مطلق‌اند و وجود مطلق که همان کمال مطلق است، در اسماءِ حیِّ قیّومِ بصیرِ علیم است که تجلی می‌کند.

مفهوم خدا در ذهن است، ولی انوار الهی در خارج  هستند و قلب‌های آماده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند. حضرت امام می‌خواهند که ما نگاهمان را نسبت به آنچه در خارج هست درست کنیم تا علوم انسانی ما رجوع به حق باشد و نه رجوع به خیالات و وَهمیات و اعتباریات.

بنابراین علوم انسانی با عبور از نگاه فرهنگ مدرنیته و نظر به اسماء الهی است که اسلامی می‌شود. اگر روشن شود فرهنگ مدرنیته به جای رجوع به اسماء الهی به عنوان رجوع به واقعی‌ترین واقعیات، تحت عنوان سوبژکتیویته، به خیالات و آرزوهای بشر رجوع می‌کند، روشن می‌شود که تا ما از مدرنیته عبور نکنیم محال است به علوم انسانی اسلامی دست پیدا کنیم و بتوانیم انسان تراز انقلاب اسلامی را بپرورانیم. افکار غرب‌زده تحت‌تأثیر فلسفه‌ خاصی هستند که با شناخت آن، خاستگاه تربیت نسلی که امید نفوذ فرهنگ غربی در انقلاب اسلامی هستند و به وسیله‌ آنها فتنه‌ی ۸۸ شکل گرفت، روشن می‌شود.

گاهی بی آنکه بدانیم گرفتار سوبژکتیویته، یعنی مبانی نظری فرهنگ غرب هستیم. سوبژکتیویته فرهنگی است که نظر به باور درونی دارد بدون آنکه آن باور، ریشه‌ در واقعیت داشته باشد. در حالی‌ که پیامبران تلاش دارند ما را با حقیقتی آشنا سازند که به عنوان یک واقعیت، عین حیات و علم است و با اُنسی که قلب ما با او می‌گیرد، از انوار علم و حیات او بهره‌مند ‌می‌گردد.

در مکتب کانت و هیوم و دکارت که پدران تفکر فرهنگ مدرنیته‌اند، چیزی به نام حقیقت مطرح نیست و اگر متوجه روح غربی نباشیم و با عبور از آن به مکتب حضرت امام رجوع نکنیم، علوم انسانی غربی را همچنان ادامه می‌دهیم. انسان تحت‌ تأثیر فرهنگ غرب از خدا غافل می‌شود، لذا آنچه را که فرهنگ غرب به آن رجوع دارد با آنچه که ورد رجوع فرهنگ دینی است بسیار تفاوت دارد و این دو نوع تفکر، عملاً دو نوع انسان را به‌ بار می‌آورد. هر وقت رجوع ما در همه‌ امور رجوع به اسماء الهیه نیست و رجوع به خیالات و وهمیّات است، هنوز غرب‌زده‌ایم.

 

مبنای علوم انسانی غربی

علوم انسانی غربی بر مبنای پوزیتیویسم و انکار حقایق غیبی و وحْی الهی تدوین شده‌اند، در حالی ‌که نظام اسلامی نظر به حقایقی دارد که وَحی الهی متذکر آن است و ما را متوجه آن حقایق می‌کند.

به قول آیت‌الله بهاء الدینی: «این علم، عالَم را به آتش کشید.»

به قول غزالی: «عقل می‌فهمد که نمی‌تواند همه‌ عالم را تفسیر کند و محدودیت خود را می‌شناسد و می‌فهمد که نیاز به وحی دارد.» غزالی منکر عقل نیست، ولی معتقد است که عقل می‌فهمد نیازمند به وحی است. کتاب «احیاء العلوم» بر همین مبنا نوشته شده است. غزالی در ابتدا به عنوان یک فیلسوف تصور می‌کرد می‌توان با عقل همه ‌چیز را فهمید، ولی بعد متوجه شد که  حقیقت در جایگاهی است که عقل به آن اشاره دارد، ولی وحی الهی می‌تواند ما را با آن مأنوس کند. البته متأسفانه بعد از آنکه موضوع برایش روشن شد در تحقیر عقل افراط ‌کرد.

با توجه به اینکه نظام اسلام نظر به حقایقی دارد که وحی الهی در منظر انسان قرار داده است، اگر در علوم انسانی با نظر به آن حقایق وارد میدان شدیم نظریه‌های بومی و مطابق آرمان‌های انقلاب اسلامی تولید می‌شوند و انسانی به صحنه می‌آید که اهداف انقلاب اسلامی را هدف خود می‌داند.

لازمه‌ رجوع به اسماء عبور از ماهیات و مفهومات ذهنی و  نظر انداختن به «وجود» و رجوع به اسماء الهی با رویکرد وجودبینی است. اگر ما به پدیده‌ها و حادثه‌ها از جنبه‌ وجودی توجه کنیم و جزءها را در کل نبینیم، پدیده‌ها را آن ‌طور که باید و شاید نخواهیم شناخت.

بنابراین برای تدوین علوم انسانی اگر بتوانیم از نگاه غربی عبور کنیم و به نگاه وجودی ـ که حقیقت همه چیز است‌ـ و در فرهنگ اسلامی مطرح است، نظر بیندازیم، کار را درست شروع کرده‌ایم. باید در این موضوع به آثار معمار انقلاب نظر داشته باشیم تا علوم انسانی صحیحی در منظر ما قرار گیرد؛ وگرنه آینده‌ ما ادامه‌ گذشته خواهد بود.

 

شکستن روح سکولاریته‌ علوم

اسلام با تعیین هدف، ملاک تشخیص را مشخص کرده است. علومی که ما را متوجه زندگی ابدی می‌کنند و زندگی و ساز و کارهای آن را در آن راستا شکل می‌دهند، علوم اسلامی اعم از علومی مثل حقوق و مدیریت و یا جامعه‌شناسی و فلسفه و…هستند.  مهم شکستن این فضاست، زیرا وقتی توجه به حیات ابدی در کنار علوم انسانی سکولار زده مطرح می‌شود، کلی بودن و کاربردی نبودن این نگاه و سپس جایگزینی آن با فضائی که شدیداً دنیایی است و نقش عالم غیب در آن نادیده گرفته شده است، مطرح می‌شود. با تعریف و تبیین دقیق آرمان شهر مورد نظر اسلام که راه اُنس با خدا در آن کاملاً گشوده است، به‌خوبی می‌توان علوم بومی و اسلامی را از دانش‌هائی که به تعبیر رهبر معظم انقلاب «دانش‌های ذاتاً مسموم» هستند تشخیص داد. ایشان در سفر خود به قم فرمودند: «علوم انسانی رایج محتوایی دارند که ماهیتاً معارض و مخالف با حرکت اسلامی و نظام اسلامی است»(۵) و بعد تأکید کردند این علوم، افراد خود را تربیت می‌کند که وقتی در رأس امور قرار می‌گیرند، به ارزش‌های نظام اسلامی وفادار نخواهند بود.

به نگاهی به تاریخ ملت‌ها، راز هلاکت هر تمدنی را در بی‌توجهی به علوم انسانی فعال و بانشاط خواهیم دید. علوم انسانی غربی انسان و انسانیت را از معنا و هویت خارج کرده و به اقرار اندیشمندان آن خطه، فرایند انحطاط آن فکر و فرهنگ شروع شده است. هیچ ملت خردمندی سرنوشت خود را به فرهنگی گره نمی‌زند که دیر یا زود سقوط می‌کند. متأسفانه ما هنوز درک روشنی از دوران گذار انقلاب اسلامی از فرهنگ غربی به تمدن اسلامی نداریم و به همین دلیل توجه به علوم انسانی مطابق با اهداف انقلاب اسلامی  را جدی نمی‌گیریم.

آنچه که جوامع را به حرکت وامی‌دارد چیزی بالاتر از نیازهای مادی است. انسان لایه‌های عمیقی در ابعاد روحانی خود دارد که اگر به آنها پرداخته نشود، به فعالیت‌های متعالی بی‌انگیزه و با روحیه‌ای ابن‌الوقت به بسیاری از جوانب حیات خود بی‌تفاوت می‌شود. وقتی انسان زیبایی حیات را در اُنس با خدا دید و مقصدش بازگشت به خدا از مسیری است که پیامبران برای او ممکن و معصوم«ع» به پاک‌ترین شکل ترسیم کرده‌اند، می‌تواند با تعلق قلبی به آرمان‌ها به زندگی خود معنا ببخشد و این شرایط را علوم انسانی اسلامی می‌تواند پدید آورد. انسان‌شناسی، خداشناسی، کفرشناسی و شناخت حیات ابدی از اصول علوم انسانی اسلامی هستند که منجر به تمدن اسلامی خواهند شد. شاخه‌های دیگر علوم انسانی را باید در ذیل این اصول قرار داد.

باید به این خودآگاهی برسیم که یافته‌های علمی در مجامع آموزشی ما باید با اهداف انقلاب اسلامی که عامل ریشه‌دارشدن ملت ماست، منطبق باشند وگرنه در ظلمات فرهنگ مدرنیته گرفتار گسست تاریخی می‌شویم و دانشجوی ما متوجه نمی‌شود که ایرانی و مسلمان و شیعه است یا اروپایی و آمریکایی و لائیک. نظام آموزشیِ امروز ما اصلی‌ترین سنگر جریان‌های غرب‌زده است و تمام امید دشمنان ما به علوم انسانی موجود است. از عکس‌العمل شدید دشمنان نسبت به تجدیدنظر در علوم انسانی موجود هم می‌توان فهمید که آنها راز بقای خود را در حفظ علوم انسانی موجود می‌دانند.

نظریه‌پردازی برای تدوین علوم انسانی مطابق با اهداف انقلاب اسلامی زیرساخت‌های فکری مخصوص به خود را می‌طلبد که ریشه در سنت‌های جامعه‌ دارد. ما باید اصل زیرساخت‌های فکری خود را از اندیشه‌های همه‌جانبه و جهانی امام  که نظر به اسماءُ‌الله دارد و همه‌ چیز را از آن منظر می‌نگرد، استنباط کنیم و این کار به این دلیل که می‌خواهیم در زمینه‌ای که فرهنگ غربی برای ما طراحی کرده، این افکار را پیاده کنیم، کار دشواری است.

وقتی اصالت را به عقل غربی داده‌ایم اثبات اینکه فرهنگ اسلامی برترین فرهنگ‌هاست، یک ادعای بی‌پشتوانه نیست؟ برای انسانی که موجودیتش در محدوده‌ تولد تا مرگ تعریف شده نمی‌توان اسلام را به عنوان بهترین راه برای دنیا و آخرت پیشنهاد کرد، چون در آن فضا «اسلام» یک سری سخنان کلی و مبهم و غیرکاربردی به نظر خواهد رسید. واقعیت برای انسان غرب‌زده محدوده‌ عالم ماده و از ابعاد مجردِ خود بیگانه است. تا بر جنبه‌ پایدار، یعنی بُعد مجرد انسان و قیامت و معاد تأکید جدی نشود، علوم انسانی به سوی عقل غربی سوق پیدا می‌کند. مقام معظم رهبری می‌فرمایند: «اگر جای این نظریه‌پردازی(در علوم انسانی) پر نشد، نظریه‌های غیر دینی جای آنها را پر خواهند کرد. هیچ نظامی در خلأ نمی‌تواند مدیریت کند و یک نظام سیاسی، اقتصادی که ساخته‌ اذهان مادی است می‌آید جایگزین می‌شود».(۶)

اینک این سئوال مطرح می‌شود که زمینه‌ تحقق علوم انسانی اسلامی کجاست؟ آیا علوم انسانی اسلامی را می‌توان در فضای آموزش عالی موجود که با روح سکولاریته شکل گرفته، جای داد؟ و یا باید مثل انقلاب اسلامی بستر ظهور و بروز آن را در مردم دنبال کرد تا در منظر آنان افقی از تمدن اسلامی گشوده شود و بتوانند از روح غربی عبور کنند؟

پس از آنکه ما متوجه ضرورت تحول در علوم انسانی شدیم با دو سئوال اساسی روبه‌رو هستیم:  محتوای علوم انسانی اسلامی و روش تحقق آنها. قرار است این علوم در چه بستری پیاده شوند؟ آیا در بستر نظام آموزشی موجود می‌توان علوم انسانی اسلامی را القاء کرد و یا در فضای سکولار آن هر چیزی رنگ آن را به خود می‌گیرد؟ بنابراین همانند انقلاب اسلامی که در میان مردم شکل گرفت؛ علوم انسانی اسلامی را نیز که به معنای عبور از نگاه غربی به عالم و آدم و نظر به اسماء الهی است، باید به میان مردم برد تا نظام آموزشی و اجرایی و مقننه را طبق مطالبات خود شکل دهند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ غاشیه، ۲۱ و ۲۲٫

۲ـ «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً» (إسراء، ۸۲).

۳ـ  سایت خبری مشرق، ۱۴ شهریور ۱۳۸۹.

۴ـ  به کتاب «علم و دین» از ایان‌باربور، ترجمه‌ی خرمشاهی رجوع شود.

۵ـ ۲۸ مهر ماه ۱۳۸۸.

۶ـ بیانات در تاریخ ۲۷/۷/۸۹  .

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

در ساحت فرهنگ لیبرال دموکراسی نمی‌توان انسانی را جستجو کرد که بنا دارد زمین را به عالم قدس پیوند بزند. پس چگونه است که می‌خواهیم با نیاز‌هایی که مدرنیته برای بشر معنا کرده، ادامه‌ حیات بدهیم؟ چرا نباید در کنار زندگی محدود زمینی، جان خود را محل تجلی اسماء الهی قرار دهیم؟

 

 

۲٫

با توجه به اینکه نظام اسلام نظر به حقایقی دارد که وحی الهی در منظر انسان قرار داده است، اگر در علوم انسانی با نظر به آن حقایق وارد میدان شدیم نظریه‌های بومی و مطابق آرمان‌های انقلاب اسلامی تولید می‌شوند و انسانی به صحنه می‌آید که اهداف انقلاب اسلامی را هدف خود می‌داند.

 

۳٫

 

باید به این خودآگاهی برسیم که یافته‌های علمی در مجامع آموزشی ما باید با اهداف انقلاب اسلامی که عامل ریشه‌دارشدن ملت ماست، منطبق باشند وگرنه در ظلمات فرهنگ مدرنیته گرفتار گسست تاریخی می‌شویم و دانشجوی ما متوجه نمی‌شود که ایرانی و مسلمان و شیعه است یا اروپایی و آمریکایی و لائیک.

 

۴٫

برای انسانی که موجودیتش در محدوده‌ تولد تا مرگ تعریف شده نمی‌توان اسلام را به عنوان بهترین راه برای دنیا و آخرت پیشنهاد کرد، چون در آن فضا «اسلام» یک سری سخنان کلی و مبهم و غیرکاربردی به نظر خواهد رسید. واقعیت برای انسان غرب‌زده محدوده‌ عالم ماده و از ابعاد مجردِ خود بیگانه است.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *