تشنه جام ولایتیم
با آنکه آبدیدهی دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
امروز اگر به سایهی راحت نشستهایم
مدیون استقامت آن سرو قامیتم
دیریست چشمها همه مبهوت آن لب است
عمریست سر سپردهی آن خال وحدتیم
این دستها ادامهی دست وفای توست
امروز اگر بزرگتر از بینهایتیم
ما بی تو چیستیم؟ چه میدانم ای عزیز!
ما هیچ نیستیم، سراپا حقارتیم
باشد که دست دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدح نوش حسرتیم
تنها تو بد ندیدهای از واعظان شهر
ما نیز در شمار شهیدان تهمتیم
رونق فزای میکدهی عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنهی جام ولایتیم
«علیرضا قزوه»
ای ابر مرد
آسمان بود و آفتاب نبود
چشمهای خشک بود و آب نبود
صد سؤال بزرگ در دل بود
ولی افسوس، یک جواب نبود
باور حرکتی تازه بود به سر
اشتیاقی به انقلاب نبود
خیزش قلبها به تنهایی
بستر اتفاق ناب نبود
آمدی، جان انقلاب رسید
از افق آخر آفتاب رسید
آمدی، جان انقلاب شدی
روشنایی بیزوال شدی
در سر هیچکس سؤال نماند
تو خودت پاسخ سؤال شدی
تو به بال شکستهی میهن
سال پنجاه و هفت؛ بال شدی
نه به تاریخ کشورم ایران
تو به تاریخها مثال شدی
کاش تاریخ بد ورق نخورَد
بیحضور تو دست رد نخورد
دلتان را به درد آوردند
سروها برگ زرد آوردند
اینکه در فصل گرم، باغ و درخت
میوهی فصل سرد آوردند
اینکه خفّاشها به خانهی باز
باز عزم نبرد آوردند
اینکه یک عده نوجوان و جوان
رو به افیون گرد آوردند
همهاش مال سستی ما بود
کار دنیاپرستی ما بود
ای ابر مرد؛ مرد ایمانی
تو همیشه بیاد میمانی
تو هم آواز مرغهای سحر
ناله سر میکنی و میخوانی:
«جور صیاد، ظلم ظالمها
خانه بر باد داده میدانی؟»
سه دهه، هر سپیده دم تو هنوز
بر سرم نور خود میافشانی
با تو هستم، حضور ناب؛ بمان
همچنان جای آفتاب، بمان
«امیر عظیمی»
مدافعین حرم
با اسم رمز حضرت عباس(ع)
از جان خویش صرفنظر کردهایم ما
خود را برای دوست سپر کردهایم ما
دست دعای عمه سادات پشت ماست
احساس میکنیم نظر کردهایم ما
عمریست آیههای جهاد و قیام را
در مکتب حسین ز بر کردهایم ما
از سمت و سوی کرب و بلا چون نسیم صبح
هر روز تا به شام گذر کردهایم ما
این روزهای سرد زمستان شام را
با عشق زینب است که سر کردهایم ما
با اسم رمز حضرت عباس بین رزم
صفهای خصم زیر و زبر کردهایم ما
این چشمهای منتظر تیغ و تیر را
با روضههای علقمه تر کردهایم ما
ما چون حسین عازم کوی شهادتیم
از مرگ بیمصاف حذر کردهایم ما
«سیدعلیرضا شفیعی»
میل سفر در سر چرا دارم دوباره؟!!
شوق زیارتنامه را دارم دوباره!
صحنی پر از خلوت شده فکر و خیالم
انگار میل سامرا دارم دوباره
این اشکهای روی گونه نازنینند
وقتی سر خان کریمان مینشینند
یک قطره بردم باز دریا پس گرفتم
در مکتب شیعه حسنها اینچنینند
اینکه فقیری را به ماها هدیه دادی
میریزد اشک شوقمان غیر ارادی
قنداقهی نور تو را خیل فرشته
آوردهاند از عرش بر دستانهادی
وا کن به روی رعیتت حالا دری را
باب زلال گریههای مادری را
بین توسلها سهشنبه لطف کردی
همواره ایها الزکی العسکری را
حاجاتمان را دست پاک تو سپردیم
ما دست خالی از حریم تو نبردیم
یک خواهش اما مانده بین سامرایت
ای کاش فرزندت بیاید تا نمردیم
آقا بمیرم من برایت! باز دشمن؟
این غربت صحن تو بد تا کرد با من
وقتی صدای تیر و شلیک است آنجا
بعدش صدای بال کفترهاست حتماً
«مجتبی کرمی»
زِینِ أب آمد
امشب خدا مهر و قمر را اختری داد
خمخانه ناب ولا را ساغری داد
بحر سخاوت را ثمینه گوهری داد
حجب و حیا را بار دیگر مظهری داد
بر ام اب از سوی حق زین اب آمد
زینت فزای عرش اعلا زینب آمد
شد زینت آغوش زهرا دختری ناز
منظومه دلدادگی و مخزن راز
دریای احساس و نماد صبر و اعجاز
کو از ازل شد با غم و اندوه دمساز
سرمست از فیض وجودش عالم عشق
گلبوسه میگیرد ز رویش خاتم عشق
آرام میگیرد جهانی در پناهش
در جستجوی دلبری باشد نگاهش
بیتاب دیداراست رخسار چو ماهش
زمزم روان شد از دو چشمان سیاهش
هر چند بر اهل ولا او نور عین است
لیک از ازل دلداه روی حسین است
تا دید روی ماه دلبر خنده سر داد
از راز خود اینگونه عالم را خبر داد
یک عالمه تفسیر در این مختصر داد
نخل امید و آرزوی او ثمر داد
یک روح اما در دو پیکر شد پدیدار
این عاشق و معشوق را حق شد خریدار
آری چو زینب دلبری دیگر نیاید
در ماسوا چون او دگر خواهر نیاید
از مادر گیتی چو او دختر نیاید
داغ و مصائب را چو او مادر نیاید
طاهر چه گوید از جلال و قدر زینب
شد عالمی مدحت سرا از بهر زینب
«ابوالفضل آردیان طاهری»
ای قدرت کلام تو مانند ذوالفقار
ما جز جمال، از تو ندیدیم در خیال
غیر از کمال، از تو ندیدیم تا به حال
در موج دردها نشکستی بسان کوه
با اینکه گشت قرص وجود تو چون هلال
ای سایهی محبت تو بر صمیم جان
ای مدح شوکت تو نگنجد به هر لسان
بانوی بانوان دو عالم پس از بتول
الگوی جهد و طاعت و پیکار در جهان
یک عمر، در محله کسی روی تو ندید
چشمی به روت باز نشد موی تو ندید
نامحرمی ندید کسی بین خانهها
گوید دمی طنین صدای تو را شنید
جانم فدای ستر جمیل و حجاب تو
اصلاً حساب غیر کجا و حساب تو
تا روز حشر هم که بخوانند سیرهات
مختومهناپذیر بود این کتاب تو
مرآت کبریا شدنت در بر یزید
بند دل از دل همهی روبهان برید
مثل پیامبر که سخنران شدی، شدند…
…لرزان ز صولت تو پلیدان شبیه بید
مات است دیدهی تو به روی حسین و بس
پرواز میکنی تو به سوی حسین و بس
شرطت به ضمن عقد بود حول این کلام
هستم همیشه خادم کوی حسین و بس
روح خوشی به خانهی زهرا دمیده است
باران اشتیاق ز پلکش چکیده است
مولایمان علی شده لایوصف از شعف
گویا صدای آمدن نو رسیده است
«زینب» گذاشت نام تو را آفریدگار
ای آنکه بود ساقی علم تو کردگار
هستی شجاع مثل حسینت که شد شهید
ای قدرت کلام تو مانند ذوالفقار
ای زینت علی، ثمر جان فاطمی
محبوبهی همیشگی آلهاشمی
فرقی که نیست ، بر حسنین است یا به تو…
باران اشک… ، چون تو به آنها ملازمی
نقل است از محدث نوری، ثنای تو
یک مشت از نمونهی خروارهای تو
از قول سیدی که دو چشمش مریض بود
شد خوب با کرامت دارالشفای تو
ای آیت و مفسر قرآن کربلا
ای قبلهگاه دیدهی حیران کربلا
ناموس شیعیان شده حالا حریم تو
آنجاست قتلگاه مریدان کربلا
«محمدعلی نوری»
کفتر مشهد و قم شد دل آواره ما
ما گدایان قم و مهر خراسان هستیم
عاشق و دربه در و بی سر و سامان هستیم
خاک زیر قدم ذریهی زهراییم
نسل در نسل همه نایب سلمان هستیم
نوکر حلقه به گوشیم همه میدانند
خاکبوسان دَر ِ بیت کریمان هستیم
سائل طایفهی حضرت کاظم شدهایم
فاطمه کرده نظر، شیعه ایران هستیم
عاقبت، عاقبت ما بشود ختم به خیر
حاجیان حرم خواهر سلطان هستیم
کفتر مشهد و قم شد دل آوارهی ما
زینب ضامن آهوست همه کارهی ما
ما گدایان تو هستیم سعادت داریم
از کرامات تو بانوست که قیمت داریم
کرمت کاسهی ما را نگذارد خالی
بده در راه خدا باز، که حاجت داریم
ما گنهکار، گنهکار، گنهکار، اما
روز محشر ز تو امّید شفاعت داریم
بین این طایفهی آینهها بعد حسین
جور دیگر به رضای تو ارادت داریم
هر که دارد به جهان عادتی و اخلاقی
ما به بوسیدن درگاه تو عادت داریم
دلِ وابسته به تو خانه امید شود
هر که شد خادم تو مرجع تقلید شود
آمدی شد همه قم یاور تو، شکر خدا
خاکی و پاره نشد معجر تو، شکر خدا
آمد اشک تو ز دوری برادر اما
کس نخندید به چشم تر تو، شکر خدا
مردم قم همه خوبند نریزند ز بام
آتش و سنگ به روی سر تو، شکر خدا
به سری نیست درین شهر ولایی فکر ِ
غارت زیور و انگشتر تو، شکر خدا
آمدی و کسی از مرد و زن شهر نداشت
قصد توهین به تو و دلبر تو، شکر خدا
غصهی زینب کبری و چهل روز عذاب
بین این شهر نیامد سر تو، شکر خدا
زینب و کوفه و اشرار امان از این غم
زینب و تشت و سر یار امان از این غم
«محمدحسین رحیمیان»