گوشههايى از فضايل زهرا (س)
“ جلوه سرمد “
فاطمه اى همسر شير خدا
دُخت نبى، شافع روز جزا
اى
كه تو بر آلِ كسا محورى
بر سر زنهاى جهان افسرى
جان
جهان نفس مسيحاى توست
نون و قلم نطق شكر خاى توست
مبدأ
قانون شريعت تويى
نيّر مشكات حقيقت تويى
بضعه
پاك تن احمد تويى
طور لقا، جلوه سرمد تويى
شأن
تو اين بس كه تو را داده أَب
امّ ابيها لقب اى منتخب
نخل
نبوّت زتو شد بارور
باغ امامت زتو شد پرشجر
مهر
تو رخشان زبلنداى عرش
سفره تو گستره عرش و فرش
علّت
غايى به دو عالم تويى
جوهره عالم و آدم تويى
أُنس
پيمبر به وجود تو بود
سينه او طور شهود تو بود
شمعى
و خوبان همه پروانهات
كعبه دلها، رخ جانانهات
پردگيان حرم كبريا
بسته كمر خدمت امر تو را
كوثرى و چشمه فيض خدا
از تو زند جوش زلال بقا
دور
فلك تابع فرمان تو
خيل ملائك همه دربان تو
زهره
و انسيّه حورا تويى
نور دل سيّد بطحا تويى
صبر
و رضا طفل دبستان توست
ريزهخور سفره احسان توست
دهر
نديده است چو تو دخترى
هر چه بديده است تو زان بهترى
گرتو
نمىآمدى اندر وجود
كى اثر از عالم ايجاد بود
گشت
نهان بر همه كس تربتت
تابشناسند غم غربتت
“محمد جان قدسى”
قبر غريب!
تو
اى زهرا (س) تو اى زخم مُعطَّر
تو اى شأن نُزولِ سبزِ كوثر
نشانى نيست از قبرِ غريبت
شهيد عشق، اى گُلزخمِ پرپر!
“رضا اسماعيلى”
“ شفيعه محشر “
شاه
رُسُل چو فاطمه گر دخترى نداشت
بىشبهه آسمان حيا اخترى نداشت
گرخلقت بتول نمىكرد كردگار
در روزگار شير خدا همسرى نداشت
از
اين دو گر يكى نه به هستى قدم زدى
اين يك براستى زنى، آن شوهرى
نداشت
بىدختر پيمبر ما، عرصه حيا
مانند امّتى است كه پيغمبرى نداشت
بىدختر پيمبر ما، نوعروس دهر
خوش
دلفريب بود؛ ولى زيورى نداشت
خاتون هفت پرده كه در هشت باغ خلد
عصمت هرآنچه گشت چو او خواهرى
نداشت
الاّ
كه آن شفيعه محشر براستى
تاب سخا و فقر على ديگرى نداشت
جانها فداى او و دو پور گرامى اش
و آن شوى تاجدار وى و باب نامىاش
اى
بانوى حريم شهنشاه لافتى
اى معجر تو عصمت و اى حجلهات حيا
اى
گوشواره تو دُر اشك بىكَسان
گلگونه تو خون شهيدان كربلا
اى
مريم دو عيسى و چرخ دو آفتاب
اى معدن دو گوهر و مام دو مقتدا
كابين تو فرات و عيال تو تشنه لب
ميراث تو فدك حسنين تو بينوا
(وصال شيرازى)
“ عالمه روزگار “
اى
حرم خاص خداوندگار
دست خداوند تو را پرده دار
مهره
جبين، زهره زهرا تويى
روشنى ماه و ثريّا تويى
از
همه زنهاى جهان برترى
آن همگان ديگر و تو ديگرى
همسر
محبوب امير عرب
خلقت پيدا و نهان را سبب
خوانده خدا عصمت كبرى تو را
گفته نبى امّ أبيها تو را
ابن
و أَبَت تاج سر عالمند
نسل تو سادات بنىآدمند
مادرِ تو اشرف زنهاستى
دختر تو زينب كبراستى
چيست
حيا؟ ريشه دامان تو
كيست ادب؟ بنده فرمان تو
پاك
بود دامنت از هر گناه
آيه تطهير ز قرآن گواه
عالمه و نابغه روزگار
هاجر و مريم را، آموزگار
مانده ز علم تو على در شگفت
آن كه كمالش همه عالم گرفت
شرم
و ادب از ادبت شرمسار
گوش تو را عقل و خرد گوشوار
وقت
خوشت وقت مناجاتِ تو
شاد پيمبر زملاقات تو
كس
نبرد راه به سامان تو
جز پدر و شوهر و يزدان تو
هم
زپى عرض ادب گاه گاه
يافته جبريل در آن خانه راه
خانه
تو گلشن مهر و وفا
مكتب تو مكتب صدق و صفا
نيست
عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته چون زينبى
با
همه شوكت و اجلال تو
بعد نبى تيره شد اقبال تو
دوره
عزّت سپرى شد تو را
امّت بىرحم جرى شد تو را
قدر
تو يا فاطمه نشناختند
بر حرم حرمت تو تاختند…
اى
شده محروم ز ارث پدر
عالم وآدم ز غمت خون جگر
عصمت
يزدانى و معصومهاى
زوج تو مظلوم و تو مظلومهاى
داغ غمت
بر دل رنجور ماند
قدر تو و قبر تو مستور ماند
“سيد رضا مؤيّد”
تابوت بر دوش
ببين
تابوت بر دوش است، حيدر(ع)
عَزادار و سيه پوش است، حيدر
گُلِ
باغِ محمد(ص) گشته پرپر
كه با غُربت هماغوش است، حيدر!
“رضا اسماعيلى”
“ مناقب فاطمى (س) “
اى
افتخار عالم هستى لقاى تو
پاينده چون بقاى حقيقت بقاى تو
اسلام سرفراز به ايمانت از نخست
خورشيد پرتوى زفروزنده راى تو
من
هيچ كس دگر نشناسم به روزگار
بانوى خاندانِ فضيلت، سواى تو
الحق
كه هر چه فخر و شرف بود در جهان
مىخواست خاصِ شخص تو باشد خداى
تو
فرزند مصطفايى و زهراى پاكدل
اى مصطفاى تو همه محو صفاى تو
شوى
تو مرتضى و رضايت رضاى او
زين رو بود رضاى خدا در رضاى تو
دخت
خديجه بودى و در خانه على
چشم زمانه خيره بماند از وفاى تو
فرزند، چون حسين و حسن خود كه آورد؟
آوردهاى تو جان دو عالم فداى تو
حلم
حسن كه پايه دين استوار داشت
كرد آشكار تربيت جانفزاى تو
در
خانه تو درس شهامت فرا گرفت
آن پاكباز خسرو گلگون قباى تو
پروردهاى چو زينب كبرى تو دخترى
دختر نه، بلكه ضيغم دختر نماى تو
هر
كس تو را شناخت به حق اعتراف كرد
بيگانه با خدا نشود آشناى تو
“دكتر ناظر زاده كرمانى”
“ نماز قُرب “
“ميراحمد ثاراللهى، قرن چهارم هجرى”
“ نماز على (ع) “
“حكيم سنايى، قرن پنجم هجرى قمرى”
“ عشق صادق “
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
عاشق چشمان صادق(ع) مىشدم
تا
بگردم داغدار چشم او
كاشكى باغ شقايق مىشدم
مىنهادم سر به پاى عشق او
وارث يك جان عاشق مىشدم
مىزدم يك جُرعه از درياى او
تا كه سيراب حقايق مىشدم
فصل
اعجاز نزول صادق(ع) است
فهم او را، كاش لايق مىشدم
عشق،
سهم حضرت چشمان اوست
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
(رضا
اسماعيلى)
در تهنيّت ولادت حضرت زهرا(س)
خداى
اكبر و اعظم نكرده خلق به عالم
زنسل حضرت آدم زنى به شوكتِ زهرا
بجز
خديجه كبرا كه هست مظهر عصمت
نزاد مادر ديگر زنى به عصمت زهرا
بخوان حديث كسا و ببين كه خالق يكتا
نموده خلقت دنيا براى خلقت زهرا
نهاده ساره سر بندگى به پاى سريرش
ستادههاجر چون خادمان به خدمت
زهرا
چو
اوست نور حق و حق در او نموده تجلّى
بغير حق نشناسد كسى حقيقت زهرا
ولى
چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت
زمانه بود مدام از پى اذيّت زهرا
چنان
به درد و مصيبت نمود صبر و تحمّل
كه صبر شد متحيّر ز صبر و طاقت
زهرا
“سيد عباس جوهرى (ذاكر)”
فاطمه (ع)
بانوى بانوان جهان بود، فاطمه
كنز العفاف و مظهر آن بود، فاطمه
در
مكتب مقدّس تقوا و قدس دين
شاگرد بىنظير زمان بود، فاطمه
بين
زنان نمونه چو شويش كه در رجال
آرى سزاى مردِ چنان بود، فاطمه
آنكو
به بحر صدق و صفا و عفاف قدس
خود گوهرى به قدر، گران بود فاطمه
كفو
على ولىّ خدا شير كردگار
زينت فزاى كون و مكان بود، فاطمه
شام
زفاف جامه خود داد بر فقير
ايثار را حقيقت و كان بود، فاطمه
زان
پيشتر كه خلقت حوّا شود به خلد
مسندنشين باغ جنان بود، فاطمه
دردا
كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار
اشكش بسان ژاله روان بود، فاطمه
آماج
تير جور زمان گشت سينهاش
زين رو قدش ز غصّه كمان بود،
فاطمه
رخسارهاش زسيلى دشمن كبود بود
وز اين ستم به آه و فغان بود،
فاطمه
از
پهلوى شكسته و از محسن شهيد
تا گاهِ مرگ، ناله كنان بود،
فاطمه
خوشدل، به خاك رفتن در تيره شام او
مظلومىاش عيان به جهان بود فاطمه
(خوشدل تهرانى)
در مناقب و مصائب صديقه طاهره حوراء انسيه فاطمه زهرا(ع)
تابوتِ گل
شب و
تابوتِ گُل، بر دوشِ حيدر
رداى غم شده، تنبوشِ حيدر
شب و
پيمانهاى لبريز غُربت
به دستانِ مُصيبت نوشِ حيدر