شكست يهوديان در مدينه(2)
قسمت چهارم
سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم هو الذى اخرج الذين
كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم
مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب
يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين فاعتبروا يا اولى الابصار و لولا ان كتب
الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب النار ذلك بإنهم
شاقوا الله و رسوله و من يشاق الله فان الله شديد العقاب.(1)
پيروزى, فعل حق است
ظاهر ((هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم)) حصر است يعنى اين
كار فقط از خدا ساخته بود مسلمين مدتها بنى نضير را محاصره كرده بودند اما اين
جلاى وطن و پيروزى بر يهوديان فقط از راه امدادهاى غيبى بود. در اين گونه موارد
خداى سبحان فعل را از انسان سلب مى كند و به خودش اسناد مى دهد, نظير اين آيه
سوره انفال: ((فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم))(2) با اين كه در ظاهر مجاهدين
جنگيدند, اما در اين آيه فعل از آنها سلب شد و به خدا اسناد يافت و فرمود: شما
دشمنان را از بين نبرديد بلكه كمك غيبى حق بود كه آنها را از پاى درآورد.
بعد به دنبالش هم به رسول اكرم(ص) فرمود: ((و ما رميت اذ رميت ولكن الله
رمى)).
بالاتر از اين, اين كه فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم
حصونهم من الله)) يعنى نه تنها كارى از شما ساخته نبود بلكه اصلا به فكرتان هم
نمىآمد كه پيروز مى شويد.
مقابله با رسول, مقابله با خداست
يهوديان ـ به زعم خويش ـ خود را در برابر الله قرار نمى دادند, چون به الله
معتقد بودند, بلكه خود را در برابر رسول الله قرار مى دادند, لذا خداى سبحان
فرمود اينها فكر مى كردند قلعه هايشان آنها را از خدا نجات مى دهد, يعنى اينها رو
در رو با الله اند. اگر كسى رسالت رسول برايش ثابت نشود هرگز نمى گويند او در
برابر الله ايستاد, ولى اگر براى كسى ثابت شد با حفظ شناخت رسول, مقابله با
رسول, مقابله با الله است. در مسائل اثباتى, بيعت با رسول به منزله بيعت با
الله است: ((الذين يبايعونك انما يبايعون الله))(3) يا ((من يطع الرسول فقد
اطاع الله))(4) در مسائل سلبى هم اين چنين است كه مقابله با رسول به منزله
مقابله با الله است.
يهوديان رسول اكرم(ص) را كاملا مى شناختند, در سوره مباركه بقره آمده است:
((الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم)) همان طورى كه پدر, اعضاى
خانواده خود را به خوبى مى شناسد آنها هم وجود مبارك رسول(ص) را كاملا شناختند,
زيرا همه نشانه هايى كه در كتاب آسمانى خود خواندند در حضرت يافتند و معجزه هاى
او را هم از نزديك ديدند, پس هيچ جاى شبهه اى براى آنان نبود: ((ان فريقا منهم
ليكتمون الحق و هم يعلمون))(5)
بنابراين اگر كسى ـ بعد از معرفت رسول ـ با او مقابله كند به منزله مقابله
الله است, لذا فرمود اينها فكر مى كردند در برابر الله مصونيت دارند اگر كسى
كاخ هاى مستحكمى بنا كرد كه از مرگ نجات پيدا كند دير يا زود بالاخره مى ميرد:
((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيده))(6) ولى گاهى قصرهاى
مستحكم بنا مى كند كه در برابر رهبران مذهبى بايستد قرآن او را تهديد به هلاكت
مى كند نه به مرگ طبيعى, در سوره مباركه شعرإ از آيه 128 به بعد اين چنين است:
((اتبنون بكل ريح آيه تعبثون و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون)) فكر مى كرديد كه
خالد و جاودانه خواهيد ماند ((و اذا بطشتم بطشتم جبارين)) در هنگام بطش و غضب
هم جبارانه اعمال قهر مى كرديد ((فاتقوا الله و اطيعون و اتقوا الذى امدكم بما
تعلمون امدكم بانعام و بنين و جنات و عيون انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم قالوا
سوإ علينا إوعظت ام لم تكن من الواعظين ان هذا الا خلق الاولين)) به پيامبرشان
مى گفتند چه موعظت كنى و چه نكنى در ما بى اثر است, اين حرف هاى شما كهنه شده است
(از چندين قرن قبل اين حرف بود كه مى گفتند: ((حرف انبيا كهنه شده است)))
((ان هذا الا خلق الاولين و ما نحن بمعذبين فكذبوه فاهلكناهم)) اين فاهلكناهم
غير از آن است كه ((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيده)) آن
درباره مرگ عادى است اين درباره مرگ تعذيبى.
يهوديان, مرجع ضمير ((هم))
برخى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير ((فاتيهم الله)) به مومنين برگردد,
فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا يعنى ((فإتى المومنين نصر الله من حيث
لم يحتسبوا)) كمك غيبى خدا از راهى كه فكر نمى كردند نصيب مسلمين شد. اين برداشت
با سياق آيه سازگار نيست, چون آن چه كه قرآن درباره مومنين سخن گفته با ضمير
جمع حاضر است و همه ضميرهاى جمع غايب به يهوديان بنى نضير برمى گردد, هم چنين اين
استنباط نه با گذشته اين جمله مناسب است نه با آينده آن كه فرمود: ((و قذف فى
قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم)) ضمير ((يخربون)) و ((قلوبهم)) همه به يهوديان
بنى نضير برمى گردد بنابراين فاتيهم الله يعنى ((فاتى اليهود)).
از اين نوع آيه ها در قرآن زياد هست نظير آن چه در آيه 26 سوره نحل آمده است:
((قد مكر الذين من قبلهم فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من
فوقهم و اتيهم العذاب من حيث لايشعرون)) يعنى خداى سبحان در برابر مكرشان
نابهنگام آنان را گرفت و غافلگيرشان كرد و مثل كسى كه در خانه اى با سقف مجلل و
ديوار محكم نشسته ولى پايه هاى آن در شرف انهدام است, اين چنين نبود كه اينها در
خانه نشسته بودند و سقف خانه روى سرشان آمد بلكه فرمود: ((فاتى الله بنيانهم من
القواعد)) يعنى فرمان خدا از راه قاعده به پايه هاى خانه هايشان رسيد و پايه هاى
آنها را لرزان كرد: ((فخر عليهم السقف من فوقهم و اتيهم العذاب من حيث
لايشعرون)) پس اين ((فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا)) اين ضميرها همه به يهوديان
بنى نضير برمى گردد نه مسلمين.
شدت عذاب
نكته ديگر در اين آيه اين است كه: چگونگى بيان تخريب خانه هاى يهوديان, شدت
عذاب را مى رساند; يعنى اين كه نفرمود اين قلعه ها را هم يهوديان خراب مى كردند هم
مسلمانان; يعنى دو تخريب يا دو اخراب نيست بلكه فقط يكى است فرمود: ((يخربون
بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين)) نفرمود هم يهوديان خراب مى كردند هم مسلمين
بلكه فرمود يهوديان با دستان خود و با دست مسلمين خانه هاى خود را خراب كردند.
اين شدت تعذيب است, اگر چيزى مورد علاقه انسان باشد و انسان با دست دشمن خود
مورد علاقه خود را از بين ببرد اين يك شدت عذاب است, اگر مى فرمود خانه هاى آنها
را هم مومنين خراب مى كردند هم خودشان, اين آن شدت عذاب را تفهيم نمى كرد, اما
فرمود:
خانه هاىشان را خودشان خراب مى كردند منتها يك مقدار با دست خودشان و مقدارى هم
با دست مومنان: ((يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين))
مفهوم عبرت
((فاعتبروا يا اولى الابصار)) اعتبار از عبرت و عبور و گذشت است. به اشك هم از
آن رو ((عبره)) مى گويند كه از چشم عبور مى كند و به صورت مى ريزد, اگر كسى طورى
گريه كند كه فقط چشمش تر بشود اين ((عبره)) نيست, اين كه درباره سيدالشهدا(ع)
نقل شده است كه حضرت فرمود:
((انا قتيل العبرات)) اگر كسى در مجلس سوگ آن حضرت به قدرى گريه كند كه فقط
چشمش تر بشود اين مصداق انا قتيل العبرات نيست, آن قدر بايد اشك ريخت كه از چشم
عبور كند و به گونه برسد كه بشود عبره.
اعتبار كردن هم آن است كه انسان از امت گذشته به امت حاضر و از نسل گذشته به
نسل حاضر عبور كند, اين همان فلسفه تاريخ است نه خود تاريخ. قرآن كريم وقتى
مسائل علمى يا تاريخى را مطرح مى كند مبدإ و منتها و آغاز و انجام آنها را هم
ذكر مى كند. فرق علم بشرى با قرآن اين است كه علم در مسير افقى اشيا بحث مى كند;
يعنى فى المثل يك معدن شناس فقط اين گونه بحث مى كند كه اين رده هاى كوه يا خاك
چند ميليون سال قبل به چه شكل بوده بعد اين چنين شده است و در آينده به چه صورت
درخواهد آمد. اين روش بحث علمى است كه در همه رشته هاى آن مطرح است.
اما چه كسى و چرا و به چه هدفى اين كارها را كرد و اين خواص را در طبيعت
گذاشت, در علوم مطرح نيست.
قرآن كريم همه اينها را چه درباره علوم تجربى نظير معادن چه درباره كشاورزى
چه درباره دامدارى مطرح مى كند و سپس اول و آخر اين كارها را هم بازگو مى كند.
درباره تاريخ هم اين چنين است يك مورخ و گزارش گر مى گويد قومى در آن سرزمين
زندگى مى كردند بعد جلاى وطن كردند, ديگران آمدند و اين سرزمين را آباد كردند و…
اما چرا قوم اول رفتند و ديگران آمدند, در علم تاريخ مطرح نيست. ولى قرآن كريم
وقتى اين قصص را نقل مى كند به آنها روح مى دهد; و بلافاصله مى فرمايد: ((فاعتبروا
يا اولى الابصار)) شما عبرت بگيريد, اين يك اصل كلى است و مخصوص سرزمين حجاز و
جزيره العرب يا قوم يهود و يا نژاد و زبان و زمين و زمان خاصى نيست.
استفاده فخر رازى از آيه
امام فخر رازى در تفسير خود مى گويد: ما در كتاب ((محصول)) ـ كه در علم اصول
است ـ با اين آيه و آيه هاى مشابه آن, ثابت كرديم كه قياس, حجت است. (قياسى كه
اهل سنت آن را حجت مى دانند همان تمثيل ناقصى است كه در منطق مردود شده است) اين
آيه هرگز دلالت بر حجيت قياس ندارد.
آن چه كه از اين آيه و مشابه آن استفاده مى شود همان قياس منطقى است كه اماميه
آن را حجت مى داند, اين همان تمثيل جامع دار است كه به قياس برمى گردد و ما هم آن
را حجت مى دانيم. اين چنين نيست كه قياس مصطلح در اصول ـ كه همان تمثيل غير حجت
منطقى است ـ با اين آيه ثابت بشود, تمثيل منطقى آن است كه حكمى بر موضوعى ثابت
بشود و ما بدون اين كه راز و رمز ثبوت حكم را براى موضوع بدانيم و فقط بر اساس
تناسب هايى كه خود, استنباط كرده ايم, آن را به موضوع ديگر سرايت بدهيم, اين قياس
اصولى (تمثيل منطقى) است, ولى اگر نكته ثبوت آن حكم براى اين موضوع را خود دليل
طرح كند اين قياس منطقى است نه قياس اصولى.
در آيه بعد مى فرمايد: سر اين كه ما يهوديان بنى نضير را مستإصل كرديم اين است
كه آنان با الله مقابله كردند. (صغرى) هر كس مقابله با الله كند سركوب مى شود
(كبرى).
خلاصه: يهوديان با خدا مقابله كردند (صغرى)
هر كس با خدا مقابله كند سركوب مى شود (كبرى)
يهوديان سركوب شدند (نتيجه)
پس مطلبى كه در اين آيه مطرح شده قياس مصطلح منطقى است نه قياس اصولى ((ذلك
بانهم شاقوا الله و رسوله)) (صغرى) ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب))
(كبرى) چون كبرى كلى است به ما مى گويد ((فاعتبروا يا اولى الابصار)). پس تلاش
فخرالدين رازى بى حاصل است.
اولى الابصار چه كسانى هستند؟
و اما اين كه فرمود: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) اولى الابصار را در آيات
ديگر به صورت ((اولوا الالباب)) ياد مى كنند و صاحبان بصيرت, گاهى در بعضى از
آيات نظير آيه سوره مباركه نازعات كه جريان آل فرعون را بازگو مى كند مى فرمايد:
((فاخذه الله نكال الاخره والاولى ان فى ذلك لعبره لمن يخشى))(7) اين لمن يخشى
يعنى علما چون ((انما يخشى الله من عباده العلمإ))(8) غير عالم كه نمى ترسد پس
اين كه فرمود: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) منظور از اين اولى الابصار همان
اولوا الالباب و علما هستند, اگر گاهى مى فرمايد: ((ان فى ذلك لعبره لمن يخشى))
چون فرمود: ((انما يخشى الله من عباده العلمإ)) پس ان فى ذلك لعبره للعلمإ
اين علما همان اولى الابصار و اولوا الالباب اند. آن كه عبور بكند و بگويد اين
قضيه اختصاص به گذشته ندارد شامل حال ما مى شود.
پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه1 ـ 4.
2 ) انفال (8) آيه17.
3 ) فتح (48) آيه10.
4 ) نسإ (4) آيه80.
5 ) بقره (2) آيه146.
6 ) نسإ (4) آيه78.
7 ) نازعات (79) آيه26.
8 ) فاطر(35) آيه28.