مفاتيح ترنم




دولت خورشيد
ستارگان به سجودند در زمين شما
كه نقش دولت عشق است بر نگين شما
شما تجسم عشقيد و اعتقاد و اميد
خوشا كسى كه دمى گشت همنشين شما
بناى ظلم درافتاد و گشت خاكستر
زبرق يك نگه تند و آتشين شما
به دست يارى خورشيد خون و آزادى
هزار دست برآمد از آستين شما
زبيكران تحير سپاه كشور شك
توان حمله ندارند با يقين شما
غبار مهر چو برخاست كاروان گم شد
چنين كه رفت دل عاشقان به چين شما
قسم به نام حقيقت كه در سحر ديدم
طلوع دولت خورشيد در جبين شما
محمد رضا قنبرى

آخرين ستاره
خسته ام
خويش را شكسته ام
هاى هاى گريه را
اقامه بسته ام
عافيت, التيام زخم هاى شهر نيست
التيام اين دل شكسته هم
خويش را شكسته ام
غيرتم نهيب مى زند:
چرا نشسته اى؟
(آه , راستى چرا نشسته ام؟)
كاش آخرين ستاره مى شدم
در شبى كه كاروان سرود خواند
دوست داشتم شبى
در حضور روشن ستاره ها
ناپديد مى شدم
دوست داشتم شهيد مى شدم
عليرضا قزوه

خاك شهيدان
صداى نفس هاى نمناك باران مىآيد
شميمى بهشتى زخاك شهيدان مىآيد
طنين دعا, بوى يك بدرقه, عطر بوسه
كسى دارد از كوچه سمت خيابان مىآيد
نسيمى رها بر سر انگشت نرم نوازش
به دلجويى گيسوان پريشان مىآيد
كسى شايد از دور دست اهورايى شب
به مهمانى روشنى, پرس پرسان مىآيد
بهارى به رنگ سلامى شكوفنده, يك صبح
به ميعاد لب هاى خشك درختان مىآيد
اصالت در آيينه روحمان رخنه كرده است
از ايوان ما بوى آواز قرآن مىآيد
چو ابرى در آغاز بارش پر از اشتياقم
كه چين خوردگى هاى روحم به پايان مىآيد
حميد هنرجو

آيينه
به آن چشم بيدار در خون نشسته
مريد نگاه توام چشم بسته
نصيب من است از بيابان وصفت
لبى سخت تشنه, تنى, سخت خسته
گذشتند دل بستگان نگاهت
پرستووش از بام ها دسته دسته
تو آيينه اى, آتشى, آفتابى!
شكوفا و شفاف و از خويش رسته
نگاه مرا برده تا بى نهايت
در آن چشم, آيينه اى نقش بسته
شكوفا شد از موسم چشم هايت
بهارى كه در شاخه هايم نشسته
عبدالجبار كاكايى

بعد از سلام
بعد از سلام عرض تبسم برايتان
بايد بگويم از غم مردم برايتان
نه اشتباه مى كنم انگار ساده نيست
درك نبود آتش و گندم برايتان
حال تمام اهل محل سايه ـ روشن است
تنگ است ـ مثل من ـ دل مردم برايتان
من شرح داده ام شب سنگين كوچه را
در لابه لاى نامه چندم برايتان
در شهر سايه هاى غريبى وزيده اند
گفتم حديث سال توهم برايتان
يادش به خير صبح غزل هاى سال پيش
مى خواندم از نماز و ترنم برايتان
كم كم تمام مى كنم اين صحبت سپيد
با آرزوى سبز تبسم برايتان
بدرود تا سلام و سكوت دوباره اى
شرمنده از تمام تزاحم برايتان
سيد مير حسين مهدوى

به تعبير لاله ها
روزى كه خاك غربت ما لاله خيز شد
پس كوچه هاى گم شده ـ حتى ـ عزيز شد
با دست مادران شقايق نژاد باغ
قرآن و آب و آينه دشمن ستيز شد
اى دل چه شد كه آتش اسپند كوچه ها
بى اشك و دود و خاطره در افت و خيز شد
شايد خدا نكرده ـ به تعبير لاله ها ـ
روزى شروع اين همه از پشت ميز شد
يا ما در انتظار بهار زمين, به خواب
مانديم تا بهار خدا برگ ريز شد
از درد, غير عكس شهيدى تكان نخورد
افتاد بر زمين و دلم ريز ريز شد!
حسين دارند

عابر معطر
اى رهگذر كه آرام از شهر ما گذشتى
آن سوىها چه ديدى كاين سان رها گذشتى
درد آشنا تو بودى ما را در اين زمانه
با بال عشق اما اى آشنا گذشتى
ديوان خانه هامان از بوى عشق پر شد
اى عابر معطر از كوچه تا گذشتى
در موسم عبورت اى باغبان گل ها
انبوه لاله ها را كردى دعا, گذشتى
وقتى كه پير ما رفت اى دل, دل غريبم
ماندى در اين كوير بى عشق يا گذشتى
يدالله گودرزى

چاه ماتم
وقتى از دريا گل نيلوفر گم مى شود
در كبود آسمان, بال و پرم گم مى شود
با فرود هر تبر بر ريشه سبز درخت
آخرين گل هاى سرخ باورم گم مى شود
در بلوغ باد و برگ و نغمه كاريزها
خشم دست يار باران گسترم گل مى شود
اين پدر, با اين كلاه آهنين شعله پوش
در عبور از نيزه ها, امشب سرم گم مى شود
با دو دست آتشين اين رياست پيشگان
عاقبت در چاه ماتم, حيدرم گم مى شود
قنبرعلى تابش

پاورقي ها: