گفته ها و نوشته ها
((حد و مرز دوستى))
دوستى حد و مرزى دارد كه بايد آن حريم حفظ و آن حق, ادا شود.امام صادق (ع) در سخن بلندى اين حدود و حقوق را بيان فرموده, مى افزايد: مراعات اين حدود, در هر كس بود (همه اش يا مقدارى) او دوست است, وگر نه نسبت دوستى وصداقت به او نده. اين پنج نكته عبارت است از:
اول:آنكه نهان و آشكار دوست, براى تو يكسان باشد.
دوم: آنكه زينت تو را زينت و آراستگى خودش ببيند وعيب و نقصان تو را عيب خويش بشمارد.
سوم: اگر به رياست وثروت و پست و مقامى رسيد,اين پست وپول, رفتار او را نسبت به تو عوض نكند.
چهارم: اگر قدرت و توانگرى دارد, ازآنچه دارد نسبت به تو دريغ و مضايقه نكند.
پنجم: (كه جامع همه آنهاست) اينكه تو را در گرفتاريها, رها نكند و تنها نگذارد.(ميزان الحكمه, ج5, ص310)
((احترام به سالخوردگان))
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به كوچكترها از دستورالعملهاى اخلاقى اسلام است اگر جوانان قدر پيران را نشناسند و به جايگاه آنان حرمت ننهند, هم رشته هاى عاطفى از هم گسسته مى شود و هم از تجربه سالخوردگان محروم مى شوند. على عليه السلام در يكى از سخنان خويش ضمن انتقاد از اوضاع زمانه و ناهنجاريهاى رفتارى مردم از جمله بر اين دو مسإله تإكيد مى فرمايد: 1ـ بى احترامى كوچكترها نسبت به بزرگترها
2ـ رسيدگى نكردن توانگران به نيازمندان, انكم فى زمان…
لا يعظم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيهم فقيرهم. (غرر الحكم, حديث 3875)
((دوست يابى))
امام حسن مجتبى عليه السلام:
اصحب من اذا صحبته زانك و اذا خدامته صانك و اذا اردت منه معونه” اعانك و… (بحارالانوار, ج 44, ص 139)
با كسى مصاحبت و دوستى كن كه:
1ـ هر گاه با او همنشين شدى آراستگى تو باشد.
2ـ آنگاه كه خدمتش كنى, تو را نگهبان باشد.
3ـ هر گاه از او يارى خواستى, كمكت كند.
4ـ اگر سخنى گفتى تو را تصديق نمايد.
5ـ اگر (بر دشمن) حمله بردى, قدرت و صولت تو را بيفزايد.
6ـ اگر دستت را به فضل و نيكى دراز كردى, او هم دست پيش آورد.
7ـ اگر در تو (و زندگيت) رخنه اى پديد آمد, آن را برطرف سازد.
8ـ اگر از تو نيكى ديد, آن را در شمار و حساب آورد.
9ـ اگر چيزى از او طلبيدى, عطا كند.
10ـ و اگر تو ساكت بودى (و چيزى نخواستى) او آغاز كند (و نيازت را بر طرف سازد.)
((مردى))
گر بر سر نفس خود اميرى, مردى
و ر بر ديگرى نكته نگيرى, مردى
مردى نبود فتاده را پاى زدن
گر دست فتاده اى بگيرى, مردى
(پورياى ولى)
((تإثير معروف))
وقتى مرحوم ملاعباس تربتى با 3 يا 4 نفر از تربت به مشهد مى رفتند از تاريكى شب و ناچارى برف به قهوه خانه بين راه پناه بردند در حالى كه چند نفر از مسافران به شراب خوارى و رقص و آواز در آنجا مشغول بودند. آخوند بدون توجه به آنان به سوى سكوئى كه قهوه چى نشان داده بود رفت و آماده نماز مغرب و عشا شد همراهانش به وى اقتدا كردند قهوه چى نيز به همراه بعضى مسافران اقتدا كرد و چون از نماز فارغ شدند از آن مسافران كه بساط عشرت داشتند اثرى نبود.(فضيلتهاى فراموش شده, ص 127)
((بدهكارى آخرت))
عبدالله بن فضل گويد به امام صادق(ع) از بدهكارى و عيالوار بودنم و عدم استطاعت براى حج شكايت بردم امام فرمود بعد از هر نماز فريضه بخوان ((اللهم صل على محمد و آل محمد واقض عنى دين الدنيا و دين الاخره)) خداوندا درود و رحمت بر محمد و خاندانش فرست و بدهكارى دنيا و آخرت مرا ادا كن, پرسيدم بدهكارى آخرت چيست؟ فرمود: حج, زيرا با انجام آن چنان پاك شوى كه بدهكارى اخروى ندارى.(معانى الاخبار, ص 175)
((پرستارى))
دو نفر از مسلمين براى انجام مناسك حج به مكه رهسپار شدند چون به مدينه رسيدند يكى از آن دو سخت بيمار شد روزى همسفر به بيمار گفت: مشتاق زيارت مرقد رسول خدا هستم بيمار گفت: وضع مزاجى من وخيم است از من جدا نشو. همسفر گفت: ما از راه دور آمده ايم زود مى روم و باز مى گردم. پس به مرقد رسول خدا رفت و به حضور امام صادق(ع) شرفياب شد و عرض حال كرد پس امام فرمود: اگر كنار بستر دوستت بمانى و پرستارى كنى در پيشگاه خداى بزرگ بهتر از زيارت مرقد رسول خداست. (داستانهاى حج, ص24)
((احترام مومن))
پيامبر نگاهى عميق به كعبه كرد و فرمود: مرحبا به خانه خدا به راستى چقدر مقام ارجمندى دارد پس فرمود: ولى سوگند به خدا احترام مومن بالاتر از احترام توست زيرا خداوند يك چيز را براى تو حرام شمرده ولى براى مومن سه چيز را حرام شمرده است:
1ـ مالش را
2ـ خونش
3ـ گمان بردن بد به او را. (مشكوه الانوار, ص 202)
((مرقد پيامبر و پيراهن يوسف))
يكى از دانشمندان مى گفت در مدينه بودم يكى از شيعيان ايرانى پنجره و ديوار مرقد را بوسيد. امام جماعت مسجد كه دانشمندى وهابى بود بر سرش فرياد كشيد كه چرا مى بوسى اين سنگ است و آن پنجره آهن است چرا سنگ و پنجره را كه فهم و شعور ندارند مى بوسى و مرتكب شرك مى شوى؟ من به امام جماعت وهابى گفتم اين نشانه پيوند ما و علاقه به رسول اكرم است. گفت: نه اين كار شرك است. گفتم آيا آيه 96 سوره يوسف را نخوانده اى كه مى فرمايد: هنگامى كه بشارت دهنده آمد آن پيراهن را بر صورت يعقوب افكند ناگهان يعقوب بينا شد. اين پيراهن پارچه بود, چطور پارچه اى چشم يعقوب را بينا كرد؟ آن وهابى در پاسخ درمانده شد و نتوانست جواب بدهد. (حكايتهاى شنيدنى, ج 5, ص 54)
((اجابت حاجت))
چون شيخ حسنعلى اصفهانى با عده اى پياده عازم مكه شدند در بين راه مإمورين حكومتى آنان را متوقف كرده و مطالبه پول نمودند پس همراهان پولهاى خود را حاضر كردند ولى شيخ فرمودند من پولى همراه ندارم و به خداوند طمع دارم كه مرا يارى رساند, همراهان او را استهزإ نمودند. تا اينكه بعد از لحظاتى دو نفر سوار ظاهر شدند و پرسيدند شيخ حسنعلى اصفهانى كيست؟ و او را سوار بر اسب به جايگاه شريف مكه بردند. كه دو تن از علمإ نيز آنجا بودند معلوم شد شريف مكه حاجتى داشت كه به او گفته بودند انجام حاجت به دست شيخ حسنعلى است(نشان از بى نشانها, ص 92)
((دعوت از كمونيستها))
در زمان آيت الله العظمى بروجردى روزى جمعى از شاگردان حضرت امام در محضرشان راجع به شبهات الحادى و كمونيستى ماركسيستها سخن گفتند امام فرمودند: من معتقدم آقاى بروجردى لازم است چند نفر ماركسيست و كمونيست از شوروى دعوت كنند كه به ايران بيايند و مدتى در قم اقامت كنند و از سهم امام عليه السلام به آنها حقوق بدهند تا شبهات اصلى ماركسيستها و كمونيستها را در برابر اسلام براساس الحادى كه دارند از خودشان بشنويم و خودمان را مجهز كنيم و حوزه را مجهز كنيم براى پاسخگويى.(چلچراغ خاطره ص 10)
((فكر دنيا))
در روايت است كه دو شتر بزرگ به عنوان هديه براى رسول خدا(ص) آوردند و تحويل آن حضرت دادند.
پيامبر اكرم (ص) در بين اصحاب اعلام فرمود كه هر كس دو ركعت نماز بخواند و در تمام طول نماز هرگز فكرى در امور دنيوى نداشته باشد يكى از دو شتر را به او مى دهم. هيچكس جز على بن ابيطالب موفق به آن كار نشد و پيغمبر خدا(ص) هر دو شتر را به عنوان جايزه به او مرحمت فرمودند.(بحار الانوار ج 41, ص 18)
((نقصان در نماز))
ابوحمزه ثمالى گفت: ديدم حضرت على بن الحسين عليه السلام را كه نماز مى خواند پس رداى آن حضرت از شانه اش افتاد و آن را مرتب نكرد بعد از نماز پرسيدم كه چرا نسبت به افتادن عبا بى اعتنا بوديد؟ فرمود واى بر تو آيا مى دانى در محضر كه بودم؟ همانا از بنده مقبول نمى شود نمازى مگر آنچه را در آن اقبال نموده باشد. من گفتم: پس ما هلاك مى شويم حضرت فرمودند: خداوند نقصان نمازهايتان را با نافله ها جبران مى كند.(سرالصلاه امام خمينى,ص52)
((اخلاص))
ربيع بن خثيم تمام شب را با يك ركوع به صبح مى رساند و چون صبح مى شد سر بر مى داشت و مى گفت: آه! كه افراد با اخلاص گوى سبقت را ربودند و ما از كاروان بازمانديم.(سرالصلاه امام خمينى,ص157)
((فرزند صالح))
هارون الرشيد پسرى داشت صالح كه طريق ناصواب پدر را ترك گفته و در سلك عارفان قدم نهاده روزى وزرإ به هارون توصيه كردند كه وضع اين پسر موجب ننگ خليفه است. پس هارون پسر را احضار كرد و به او سخنان دلفريبى گفت اما جوان عاقل در جواب گفت: اى پدر چون تو از من جدا شوى فرزندان ديگرى دارى كه با آنان خود را تسلى دهى ولى اگر من از خالقم جدا شوم چه سازم آخر الامر از پدر خود جدا شد و به بصره رفت از مال دنيا جز قرآنى نداشت روزهاى شنبه كارگرى مى كرد و مزد آن را در طول هفته خرج مى نمود و با صاحب كار خود شرط مى نمود كه اول وقت به او اجازه نماز دهد و به اندازه چند نفر كار مى كرد پس روزى در بستر بيمارى افتاد و وصيت نمود كه او را دفن كرده و زنبيل و قرآن و انگشترش را براى پدرش ببرند و به او بگويند كه بدنياى خود مغرور نباش.(تحفه الواعظين ج4, ص39)