ما و شناخت مقام اهل‌بیت«ع»

آیت‌الله مصباح یزدی

 

 از مولا امیرالمؤمنین«ع» روایت شده است که: «هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَال‏(۱) : دو دسته درباره من به هلاکت افتادند: دوستدار غلوکننده و کینه‌ورز تهمت‌زننده.» یک دسته کسانی هستند که حضرت را نشناختند و فضایل ایشان را انکار  و در حق ایشان تفریط کردند و دسته دیگر کسانی‌اند که در حق ایشان غلو کردند و حضرت را از حد مخلوق بالاتر بردند. در برخی از روایات به ما توصیه شده است که شما روش میانه را اتخاذ کنید، یعنی نه افراط کنید، نه تفریط: «کُونُوا النُّمْرُقَهَ الْوُسْطَى‏».(۲)

 واقعیت این است که دو حد نهایی افراط و تفریط را می‌توان به‌آسانی مشخص کرد، اما تعیین حد وسط کار آسانی نیست و  مسلمانان در طول تاریخ اسلام و حتی در زمان خود پیغمبر اکرم«ص» هم در این موضوع اختلاف معرفتی داشتند. اصل مشکل از اینجا ناشی می‌شود که ما انسان‌ها در عالم دنیا، ماده و محسوسات پا به عرصه هستی می‌گذاریم، رشد می‌کنیم و فکر و فهم و درک ما در همین محدوده شکل می‌گیرد و پس از آن است که به‌تدریج و به‌دشواری می‌توانیم اندکی از حد محسوسات فراتر برویم و کمی خودمان را بالا بکشیم. شاید در میان مؤمنان واقعی هم کسانی باشند که به‌نحوی فکر می‌کنند که خدا بالای آسمان‌هاست یا برای مثال، روح انسان، نور انبیا یا نور ائمه«ع» یک بخار کمرنگ یا نور پررنگ است. البته این امر قدری طبیعی است و منع هم نشده است. شاید به همین خاطر است که در نماز هم حرکاتی تشریع شده که به یک نحوی ارتباط با بالا و پایین دارند. انسان سری در بالا و پایی در پایین دارد و برای اظهار نهایت خضوع به او امر شده سرت را روی زمین بگذار و برای اینکه موقعیت او در مقابل خدا مشخص گردد، به او گفته شده در قنوت و در دعاها دست‌هایت را به سوی آسمان بلند کن.

در روایتی آمده است که مورچه‌های کوچک هم گمان می‌کنند که خدای متعال دارای دو شاخک است.(۳) چون  شاخک برای مورچه‌ها و همه حشرات شاخک‌دار کمال محسوب می‌شود و نقش مهمی در زندگی آنها دارد و جهت‌ها را به وسیله آنها تشخیص می‌دهند، لذا گمان می‌کنند خدایشان هم دو شاخک دارد. زیرا خود بدون شاخک نمی‌توانند زندگی کنند.

این سخن گرچه مجاز است، اما به حقیقتی اشاره دارد. خود ما انسان‌ها هم در درجه اول برای خدا و در مرتبه بعد در باره انوار پیامبر اکرم«ص» و اهل‌بیت«ع» کم و بیش دچار چنین افکاری هستیم. این عجز انسان است که او را به این افکار می‌کشاند. چاره‌ای هم نیست و باید به گونه‌ای با این عجز کنار آمد و در نهایت باید با بیانی که بین نفی و تشبیه است، در باره خدای متعال سخن بگوییم. معمولاً وقتی می‌گوییم خدا علم دارد گمان می‌کنیم علم او مثل همین صورت‌هایی ذهنی است که ما داریم، ازاین‌ رو برای تنزیه خدای متعال می‌گوییم: خدا علم دارد اما نه مثل علم ما!  این راه نجات از افتادن در مهلکه تشبیه و تجسیم است، اما بالاخره کم یا بیش اعماق ذهن‌ ما به این مشکل مبتلاست.

از خدای متعال که بگذریم مرتبه‌ای از این افکار در باره اهل‌بیت«ع» هم وجود دارد. در زیارت جامعه می‌خوانیم: «خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ …: خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقه‌زده در اطراف عرش خود قرار داد.» در روایات مقبول فراوانی که حتی در کتاب‌های اهل سنت هم آمده، نقل شده است: نور پیغمبر اکرم«ص» و اهل‌بیت«ع» قبل از خلقت همه عالم آفریده شده است. حتی در برخی از روایات که اهل سنت هم نقل کرده‌اند آمده است که اولین مخلوقی که خدا خلق کرد نور پیغمبر اکرم«ص» و علی«ع» بود و این دو یک نور بودند و در صلب ابوطالب و عبدالله از هم جدا شدند.(۵) با توجه به این روایات ما چه تصوری از نور پیغمبر اکرم و اهل‌بیت«ع» داریم؟ شاید تصور می‌کنیم خیلی از چراغ‌های هزارشمعی پرنورتر بوده و هر چشمی را خیره می‌کرده است، اما وقتی خصوصیات این نور نقل می‌شود، می‌بینیم با چنین افکاری سازگاری ندارد. در زیارت جامعه می‌فرماید: «خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ: خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقه‌زده در اطراف عرش خود قرار داد.» یعنی همان‌ گونه که حدقه چشم دور چشم حلقه می‌زند، شما دور عرش خدا حلقه زده بودید. فرض این است که در آن عالم این انوار اولین مخلوق هستند. پس چرا می‌فرماید که این انوار را خلق کرد و آنها را حلقه‌زده دور عرش قرار داد؟ آیا عرش قبلاً خلق شده بود؟ در روایات آمده است که عرش و کرسی را از نور شما آفرید، لذا می‌توان این گونه نتیجه گرفت که خدای متعال ابتدا این انوار و بعد عرش را خلق کرد و پس از خلقت عرش، این انوار به دور عرش حلقه زدند.

اما حقیقت این است همان‌ طور که مفاهیم مربوط به خدای متعال از سنخ مفاهیم حسی نیستند، این‌ مفاهیم از سنخ مفاهیم حسی نیستند. قدرت خدا بدین معنا نیست که خدای متعال بازوهای ستبری دارد، بلکه معنای آن این است: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛(۶) تنها امر او هنگامی که چیزی را اراده می‌کند این است که به آن می‌گوید باش! پس می‌باشد.» ولی ذهن ما با شنیدن قدرت، انسانی با بازوهای ستبر و قوی را تصور می‌کند. از این‌ رو همواره باید خدا را از این‌گونه تصورات تنزیه کنیم و بگوییم خدای متعال این‌گونه نیست. اما چه باید کرد؟ حقیقت این است که ما نمی‌توانیم حقیقت قدرت الهی را بفهمیم و نهایتاً باید بگوییم خدای متعال نه عاجز است و نه قدرتی مانند قدرت ما دارد.

 

عدم تنافی رعایت حد وسط با بیان کمالات پیامبر«ص» و اهل‌بیت«ع»

صرف ‌نظر از مسائل شرعی، فقهی، کلامی و… آیا همان خدایی که قدرت مطلق دارد می‌تواند مخلوقی را خلق کند که بالاتر از همه قدرت‌های امکانی و خدادادی باشد؟ مقصود از قدرت امکانی قدرتی است که خدا به مخلوق می‌دهد و از خود مخلوق نیست. آیا خداوند می‌تواند قدرتی نامحدود به مخلوقی بدهد که هیچ مرزی جز مخلوق بودن نداشته باشد و نسبت آن به سایر نورهای امکانی، مانند نسبت خورشید به منظومه شمسی باشد؟ در اینجا مقصود از نور، معنای واقعی آن است. قرآن کریم می‌فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ …(۷) : الله نور آسمان‌ها و زمین است.» مقصود ما نور و همه آن چیزهایی است که در برابر ظلمت‌ها، جهل‌ها، تاریکی‌ها و… واقع می‌شوند. بخشی از این واقعیت، همین انوار حسی و بخشی از آن، خورشید همین عالم است که اگر نبود، موجود زنده‌ای در عالم و در منظومه شمسی حیات نداشت. آیا خدای متعال می‌تواند مخلوقی را خلق کند که نسبتش به  مخلوقات دیگر مثل نسبت خورشید به موجودات منظومه شمسی باشد، به گونه‌ای که اگر آن مخلوق نباشد هیچ مخلوقی لیاقت وجود پیدا نکند و سایر مخلوقات شعاعی از وجود آن مخلوق باشند؛ بدین معنا که در عین حال که مخلوق است، خدا نورانیت، کمال، علم و قدرتی به او بدهد که سایر مخلوقات، شعاعی از وجود او باشند؟

به ظاهر، خلق چنین مخلوقی محالی به نظر نمی‌رسد؛ نه به توحید لطمه می‌زند، نه به قدرت خدا و هیچ تناقضی هم لازم نمی‌آید. اگر خدای متعال می‌تواند چنین مخلوقی را خلق کند، چرا نکند؟ وقتی خدا می‌تواند مخلوقی با این همه کمالات بیافریند که همه فیض‌های دیگر از آن ناشی شوند، چرا نیافریند؟ آیا خدا بخیل است؟!

اگر با این باور به معارف اهل‌بیت«ع» نگاه کنیم، دید ما عوض خواهد شد و آن‌گاه حقیقت بلندی را که در زیارت جامعه بیان شده در می‌یابیم که می‌فرماید: «بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ‏ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر: به شما آسمان را  نگه داشته است که بر زمین واقع شود، مگر به اذن خودش و به شما اندوه را از بین می‌برد و زیان‌ها را برطرف می‌کند.» و در زیارت آل‌یاسین می‌فرماید: «فَمَا شَیْ‏ءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل‏؛(۸) پس چیزی برای ما نیست جز اینکه شما سبب آن و راهِ به سوی آن هستید.»

بنابراین هر خوبی‌ای که ما داریم به سبب پیامبر و آل ایشان است و آنان راه را باز کرده‌اند. با درک بلندیِ این معارف، دیگر گمان نمی‌شود این معارف غلو هستند و گفته نمی‌شود که بالاخره علی»ع» هم یک انسان بود و در مکانی و در زمانی خاص به دنیا آمد و بعد از چند سالی هم کشته و دیگر تمام شد. البته وجود جسمانی حضرت و آثار آن در زمانی معین به وجود آمد و در زمانی دیگر هم برکات محسوس این جسم مقدس به امام بعد منتقل شد؛ اما آنچه در بسیاری از روایات، حتی اهل تسنن هم به عنوان وجود نورانی آمده، مقام دیگری است که ما چندان آن را درک نمی‌کنیم. همین قدر می‌دانیم که نام آن مقام نورانیت است و مرتبه‌ای از وجود و آفرینش را دارد که مقدم بر سایر مخلوقات است و بقیه طفیلی آن مقام هستند. آیا اگر کسی چنین مقامی را به پیامبر«ص» و اهل‌بیت «ع» نسبت بدهد مرتکب غلو شده است؟  آیا واقعاً رعایت حد وسط به این معناست که نسبت دادن چنین مقاماتی به پیامبر گرامی اسلام«ص» و جانشینان حضرتش  مانند سخنانی است که مسیحیان درباره حضرت عیسی«ع» گفتند و این نسبت‌ها را باید حذف کنیم، چنان ‌که برخی، در سند زیارت جامعه کبیره و نظایر آن تشکیک و یا آنها را تأویل کردند؟

راه دیگر این است که ابتدا احتمال وجود چنین مقامی را مطرح کنیم و بعد ببینیم آیا می‌توان بر وجود آن استدلال کرد و یا مانعی برای پذیرش آن وجود دارد؟ ظاهر این احتمال دافعی ندارد و از وقوع آن هیچ تناقضی و محالی لازم نمی‌آید، بنابراین می‌توان گفت چنین مقامی در حد احتمال آن مشکلی ندارد.

وجود جسمانی پیامبر«ص» و اهل‌بیت«ع»، نماد وجود نورانی ایشان در عالم طبیعت

سئوال؟ اگر چنین مقامی وجود دارد پس مسائل دنیا نظیر جهادها، عبادت‌ها، زهدها و … برای چیست؟ چرا امام حسین«ع» باید به دنیا بیاید و خود و خانواده‌اش و حتی طفل شیرخوارش به شهادت برسند؟ آنها که چنین مقامی دارند و همه چیز به برکت و طفیل آنهاست چه نیازی به این امور دارند؟ مشکل از اینجا ناشی می‌شود که ما نمی‌توانیم رابطه آن مقام نورانی را با وجود این عالم درک کنیم و نباید هم چنین توقعی را از خود داشته باشیم. مگر ما واقعاً می‌توانیم حقیقت روح خودمان را کاملاً درک کنیم؟! ما هنگامی که حرف می‌زنیم، گمان می‌کنیم که همین زبان، قلب، ریه، اعصاب و … است که سخن می‌گوید و من به معنای همین اعضاست. به‌راستی آن چیست که فکر و اراده می‌کند و تصمیم می‌گیرد؟ ما حقیقت روح خویش را به‌درستی درک نمی‌کنیم، آن وقت چگونه توقع داریم  بتوانیم آن مقامات بلند را درک کنیم؟

اما به هرحال خدای متعال نمونه‌هایی را برای انسان‌ قرار داده تا بفهمد درک او منحصر به درک‌های حسی نیست و موجودات فقط در موجودات مادی خلاصه نمی‌شوند؛ بلکه اموری فراتر از اینها هم وجود دارند که عقل انسان قدر به درک آنها نیست، مگر کسانی که به برکت عنایت خدای متعال و تربیت اولیای الهی به مقامی برسند که بتوانند آنها را بیابند، ببینند و مشاهده کنند، وگرنه با فهم ناقص و اکتفا به چیدن صغری و کبری نمی‌توان حقیقت را دریافت. با این روش می‌توان اصل خدا را اثبات کرد، اما نمی‌توان حقیقت، علم، قدرت یا حیات خدا را شناخت.

باید بدانیم که در بین مخلوقات خدا هم مخلوقاتی هستند که ما نمی‌توانیم حقیقت آنها را بشناسیم و نباید طمع چنین شناختی را هم داشته باشیم. شاهد این سخن این است که ما حقیقت روح خودمان را هم نمی‌توانیم بشناسیم. ما اجمالاً می‌دانیم که روحی داریم که در خواب از بدن ما به گونه‌ای و در حال مرگ به‌کلی جدا می‌شود و بعد از مرگ گاهی به خواب اشخاصی می‌آید و از او سئوال می‌کنند و او جواب می‌دهد. بنابراین می‌دانیم که روح نابود نمی‌شود و طبق اعتقاد ما در عالم برزخ هست. اما حقیقت اموری چون عالم برزخ کجاست و چه کیفیتی دارد و روح در آنجا چه می‌کند را نمی‌فهمیم. تنها همین اندازه به اجمال و با مفاهیمی بین نفی و تشبیه در این باره می‌گوییم موجودی هست که چنین صفتی دارد، اما درک چگونگی این صفت و این حقیقت در توان ما نیست.

مسئله مهم‌تر این است که چه رابطه‌ای بین نور رسول خدا«ص» و اهل‌بیت ایشان«ع» با وجود جسمانی‌شان وجود دارد؟ آیا آن وجود نورانی تکاملی دارد؟ فرض ما این بود که خدا مخلوقی را خلق کند که همه کمالات امکانی را داشته باشد، به این معنا که هر چه یک مخلوق می‌تواند از کمال داشته باشد، خدا به او داده باشد. بنابراین فرض این است که این مخلوق کمبودی ندارد تا لازم باشد چیزی  را به دست آورد. اگر خدای متعال همه چیز ممکن را به او داده است، پس چه نیازی به عبادت دارد؟ گرچه ما نمی‌توانیم حقیقت این کمال را بفهمیم، ولی بالاخره باید اجمالاً چیزهائی را بدانیم تا بتوانیم رابطه خود را با خدا، پیامبر«ص» و امامان«ع» تنظیم کنیم. باید بفهمیم که چه رابطه‌ای با این بزرگان داریم، اینها چه کسانی هستند، کجا هستند و چه کاره‌اند؟

اگر پذیرفتیم که خدای متعال قادر است مخلوقی را خلق کند که از همه کمالات اعطایی و موهبتی خدای متعال بهره‌مند باشد و هر چه را که خدا بتواند عطا کند، به او یکجا عنایت کند آیا می‌توان گفت که لازمه وجود چنین مخلوقی این است که مثل خورشید پرتوافشانی ‌کند و همه مخلوقات مادون آن نسبت به آن مثل پرتویی از خورشید باشند. اگر قرآن چنین تمثیلی را نمی‌آورد ما جرئت نمی‌کردیم چنین سخن بگوییم: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ …؛(۹) الله نور آسمان‌ها و زمین است.» ظاهراً نوعی تشبیه است. آنچه ما از نور می‌فهمیم یک تعبیر به ظاهر محدود است، اما خدای متعال خودش می‌فرماید: من نورم و بعد می‌فرماید: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ؛ مثل نور او مانند چراغ‌دانی است.» از این بیان مشخص می‌شود که خدای متعال انواری را خلق می‌کند. زیرا نمی‌فرماید نور خود خدا مانند مشکات است بلکه می‌گوید: «مثل نور او مانند چراغ‌دانی است.» پس، از نور خدا نوری دیگر به وجود می‌آید.

فرض ما این بود که آن نوری که از خدا به وجود می‌آید، همه انوار مخلوقات را دارد. در این صورت لازمه چنین موجودی این است که خدا به وسیله او انوار پایین‌تر را بیافریند که برخی از انوار پایین‌تر به طور مستقیم از وجود او می‌تابد و تحت تربیت اوست. شاید بتوان به تعبیری دیگر این مطلب را بیان کرد که به ذهن ما آشناتر باشد و آن این است که عالَمی به نام عالم نورها هست که عرش خدا در آن قرار دارد و این انوار بر عرش نیز احاطه دارند: «خلقکم‌الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین». آن عالم و عرش خدا که در این عالم نیست. این عالم که آسمان و زمین در آن قرار دارد، کم یا بیش برای ما شناخته شده است و اساس آن به عناصر اولیه صد و چندگانه برمی‌گردد. اخیرا ذرات ابتدایی هفده‌گانه‌ای را کشف کرده‌اند و می‌گویند الکترون‌ها و پروتون‌ها از هفده ذره ابتدایی خلق شده‌اند. تا کنون گمان می‌کردند که الکترون‌ها و پروتون‌ها آخرین ذرات شناخته شده هستند، اما اکنون می‌گویند این ذرات خود از ذرات هفده‌گانه‌ای خلق شده‌اند. شاید روزی بیاید که روشن شود هر یک از این ذرات هفده‌گانه هم از ذرات دیگری خلق شده‌اند. چند سال پیش از این اصلا گمان نمی‌کردیم که چیزی کوچک‌تر از الکترون هم در عالم وجود داشته باشد، اما اکنون می‌گویند اینها خود از ذرات ابتدایی دیگری خلق شده‌اند. به هر حال تصویری که ما می‌توانیم داشته باشیم تا معارف وارد شده درباره اهل‌بیت و اولیای خدا«ع» برای ما روشن شوند و بدین وسیله بتوانیم مفاهیم خود را به گونه‌ای که با هم تضادی نداشته باشند، تنظیم کنیم، این است که آن نور اولیه موجودی بسیط است که همه کمالات امکانی در آن جمع است و لازمه‌اش وجود نمادی به نام بدن در این عالم  است. وقتی آن نور در این عالم پیدا می‌شود باید واجد کمالاتی شود که مربوط به این عالم است. کمالات این عالم تدریجی هستند و باید با عبادت خدا تحصیل شوند و ناگهانی هم جمع نمی‌شوند.  وجود جسمانی آن نور در این عالم ابتدا نطفه‌ای همچون نطفه‌های دیگر است. این نطفه رشد می‌کند تا جنین شود، اما این جنین با جنین‌های دیگر فرق دارد، یعنی در شکم مادر هم تسبیح خدا را می‌گوید و با مادرش حرف می‌زند. چگونگی تحقق این امر را ما نمی‌فهمیم، اما می‌دانیم که وجود چنین امری محال نیست. وقتی هم که این نوزاد متولد می‌شود به سجده می‌افتد. امثال ما در سن شش یا هفت سالگی به‌سختی می‌توانیم درک کنیم که خدایی هست و باید او را عبادت کرد و برای او نماز خواند. اما آن جنین در شکم مادر می‌داند که خدایی هست و همان ‌جا هم خدا را عبادت می‌کند و تسبیح خدا را می‌گوید و هنگام ورود به این عالم هم به خاک می‌افتد و برای خدا سجده می‌کند. این موجود تکالیفی دارد که با تکالیف من و شما به‌کلی متفاوت است. اگر همه معلوماتی را که من در طول هشتاد سال یاد گرفته‌ام در یک طرف ترازو بگذارند و درک یک لحظه علی«ع» در شکم مادر را در طرف دیگر ترازو بگذارند، آن درک یک لحظه‌ای علی«ع» در عالم جنینی از همه معلومات من بیشتر است. آیا اگر خلق چنین مخلوقی توسط خدا محال است؟ و اگر محال نیست، چرا چنین مخلوقی را خلق نکند؟ مگر چیزی از او کم می‌شود؟! از همین روست که اولیای خدا وقتی گره‌ای به کارشان می‌افتد به طفل شیرخوار سیدالشهدا«ع» متوسل می‌شوند.

 

امیرالمؤمنین، یعسوب الدین

این انوار مقدس با ما فرق می‌کنند. در کندوی عسل همه نوزادها از تخم‌های یک زنبور متولد می‌شوند، اما تنها یکی از آنها ملکه می‌شود. همه ما انسان‌ها فرزندان حضرت آدم هستیم، اما در بین ما چهارده نفر ملکه می‌شوند. یکی از اوصاف امیرالمؤمنین«ع» یعسوب‌الدین به معنای ملکه زنبور عسل است. در بین افراد عادی هم استعدادها متفاوتند. برخی ریاضیات عادی را به‌زحمت می‌فهمند، اما گاهی کودکی سه ساله ریاضیات عالی را درک می‌کند. چنین نوابغی گاه یافت می‌شوند. خدا یکی است، اما او خواسته که عده‌ای آن‌ گونه باشند و عده‌ای این‌گونه. قطعاً این اختلاف‌ها حکمت‌هایی دارد.

اما چرا باید آن بزرگان این سیر تکاملی را داشته باشند؟ زیرا چنین سیری لازمه وجود جسمانی‌ آنهاست و این وجود جسمانی شعاعی از وجود نورانی‌شان است. وقتی این شعاع در این عالم تحقق پیدا می‌کند، لوازمی هم دارد. این عالم خانه تکاملی است که باید به‌تدریج حاصل شود. بنابراین این بزرگان باید با اختیار، همان مسیری را که برای همه انسان‌ها وجود دارد، انتخاب کنند. البته آنها این راه را با سرعت و با اوج بیشتری می‌پیمایند، ولی بالاخره همان مسیر است و اموری همچون تکلیف، عصیان، اطاعت، خوف، رجاء و همه چیزهایی که برای همه انسان‌ها وجود دارد، از لوازم آن است، اما این امور برای این بزرگان در افق بالاتری قرار دارند و با ما متفاوتند. به تعبیر دیگر گرچه حقیقت اینها از یک سنخ است، این حقیقت شدت و ضعف دارد.

به اعتقاد من اگر انسان مسائل اعتقادی را در ذهن داشته باشد و برای فهم آن تلاش کند، اما عجله و زود قضاوت نکند، استعداد هم داشته باشد و خدا به او کمک کند و توسل هم داشته باشد، کم‌کم برایش حل می‌شود و خدای متعال معارفی را به او افاضه می‌کند که دیگران به آن دسترسی ندارند. به همین منظور مسئله‌ها را در ذهن‌تان نگه دارید.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح، حکمت۲۵۰٫

۲ـ همان، حکمت ۱۱۷٫

۳ـ الکافی، ج ۲ ص۷۵٫

۴ـ بحار الأنوار، ج‏۶۶، ص ۲۹۳٫

۵ـ ر.ک: احمدبن‌حنبل، فضائل الصحابه، ص۸۲۳ ح۱۱۳۰؛ محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الخصال، ج۲ ص۴۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲ ص۶۷٫

۶ـ یس، ۸۲٫

۷ـ نور، ۳۵٫

۸ـ بحارالأنوار، ج۹۱، ۳۷٫

۹ـ نور، ۳۵٫

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

چون  شاخک نقش مهمی برای مورچه‌ها و همه حشرات شاخک‌دار دارد و جهت‌ها را به وسیله آنها تشخیص می‌دهند، لذا گمان می‌کنند خدایشان هم دو شاخک دارد. این سخن گرچه مجاز است، اما به حقیقتی اشاره دارد. خود ما انسان‌ها هم در درجه اول برای خدا و در مرتبه بعد در باره انوار پیامبر اکرم«ص» و اهل‌بیت«ع» کم و بیش دچار چنین افکاری هستیم.

 

 

 

 

۲٫

باید به گونه‌ای با عجز خود کنار بیائیم و با بیانی که بین نفی و تشبیه است، در باره خدای متعال سخن بگوییم. معمولاً وقتی می‌گوییم خدا علم دارد گمان می‌کنیم علم او مثل همین صورت‌هایی ذهنی است که ما داریم، ازاین‌ رو برای تنزیه خدای متعال می‌گوییم: خدا علم دارد اما نه مثل علم ما!

 

 

۳٫

باید بدانیم که در بین مخلوقات خدا هم مخلوقاتی هستند که ما نمی‌توانیم حقیقت آنها را بشناسیم و نباید طمع چنین شناختی را هم داشته باشیم. شاهد این سخن این است که ما حقیقت روح خودمان را هم نمی‌توانیم بشناسیم. ما اجمالاً می‌دانیم که روحی داریم که در خواب از بدن ما به گونه‌ای و در حال مرگ به‌کلی جدا می‌شود و بعد از مرگ گاهی به خواب اشخاصی می‌آید و از او سئوال می‌کنند و او جواب می‌دهد..

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *